بسمه تعالی
سلام دوستان
من و همسرم دوسال و ده ماهه که عقد هستیم. من متولد 68 و همسرم 64 هست. من نسبت به شوهرم مذهبی تر هستم و اون اصلا نماز هم خیلی خیلی کم میخونه و عقاید درست و حسابی نداره. ما توی محل کار آشنا شدیم. ایشون توی محل کار من سرباز بودن و ازدواج کردیم. من خودم حدود سه سالی میشه کارمند هستم. همسرم وقتی اومد خواستگاری من من خودم خیلی پسندیده بودم و دوسش داشتم. خیلی احساساتی تصمیم گرفتم طوری که خودش گفته بود نماز نمیخونه ولی به حرف گفت از این به بعد میخونم و خلاصه ازدواج کردیم . من چون خیلی بهش علاقه داشتم و سعی داشتم رضایتش فراهم باشه مهریه رو 114 گرفتم. ایشون از اول آشنایی مون تا جلسه ی دوم خواستگاری که حدود 6 ماه طول کشید پنهان کرده بود خونه و ماشین داره. خب میخواسته کسی به خاطر اینا بهش جواب نده و من فکر میکردم دارم با کسی ازدواج میکنم که فقط یه حقوق سربازی داره. کم کم یه شرکت کوچیک نوپا با دوستاشون دایر کردن. که الانم کارشون همونه. از اول متوجه شدم خانوادگی مقتصدن. همسرم و خانوادش توی خرید هدایایی ک برام داشتن خیلی معمولی و حتی رو به پایین عمل میکردن. و این باعث میشد من از همسرم ناراحت بشم. چون میدونستم پس انداز داره ولی حاضر نیست بخاطر من بهش دست بزنه و ... .خلاصه البته اینو بگم من حالا میفهمم که چه برخوردها بچه گانه ای داشتم. همه به م میگن تو نسبت به سنت بچه هستی. شوهرمم میگه. شوهرم میگه تو عقده ای هستی. من به تازگی برای رفع این ایراد بچه بودن دارم مشاوره میرم و سعی میکنم خودمو اصلاح کنم. اما دیگه این قضیه ها خیلی تکرار شدن سر یه مسایل بیخود بین من و شوهرم قهر پیش اومده. البته اینم بگم که شوهرمم بچه ست و متاسفانه مرد نیست و اصلا این مسائل رو خودش قبول نداره. من بیش از حد شیفته و دلبسته ی شوهرم بودم و اون هم همیشه تا من گله ای میکردم یا چیزی میگفتم فوری داد و بیداد و قهر کردنای طولانی و خاموش کردن گوشی روی من داشت. اون نقطه ضعف منو میدونه و این که من وابستش بودم. همیشه سوءاستفاده میکرد . تازگی فهمیدم که هر چیزی هم که بهش گفته بودم به خونوادش میگفته . کلا توی دعواها بیشتر اوقات سریع حرف طلاق رو پیش میکشید بازم چون این نقطه ضعف منه. البته منم توی دعواها اون اوایل یکی دوبار حرف طلاق زده بودم. یه بار اونقدر جدی منو تهدید به طلاق کرده بود منم ترسیدم راجع به گرفتن مهریه و اینا از یه وکیل پرس و جو کردم. اون پیامکای منو دید و از اون موقع اینو سر چوب کرده همش میزنه توی سرم و خصوصا به همه گفته. حس میکنم مرتب دوست داره آبروی منو ببره. چون میدونه من سر موضوع آبروم حساسم مثل هر آدم دیگه. من جهازمو خودم میخرم چون خانوادم نمیتونن و ازش خواسته بودم اینو به کسی نگه ولی به خانوادش گفته بود که من از هزینه زندگی مون جهاز میخرم و خانوادش کمکش نمیکنن. من یخچال نتونستم ساید بخرم و برا همین رفته کلی به بابای خودش غر زده. البته وقتی دعوا میشه چون اون طولانی میکنه و من هم با خودم گریه میکنم خانوادم میفهمن و من مجبورم براشون بگم و اونم میگه چون تو میگی منم به خونوادم میگم. من از اول هم گفته بودم حقوقم اختیارش دست خودم و چون حس کردم اون و خانوادش نسبت به من مقتصدن منم هوای پولای خودمو دارم. و شوهرم منو بابت این موضوع خسیس میدونه با این که از اول بهش گفته بودم. البته اونم درآمدشو به من نمیگه و توی هدیه گرفتن و اینا سعی میکنه دست روی ارزونترین چیز بذاره. البته منم قبول دارم این کارشو بی احترامی دونستم و ازش گله میکردم. اونم سر همین قضایا منو مال دوست میدونه. راستی شوهرم از مشاور رفتن بدش میاد و میگه مشاورا بیخود پول میگیرنو خودشو خیلی قبول داره و برا همین هم اشتباهات رو از من میدونه. راستی با خانوادشم دعوا میکنه و کلا یکم عصبیه. تک پسره ولی توی خانوادشون دو تا خواهرشو بیشتر از این دوست داشتن. یه موضوع دیگه این که ببخشید در رابطه ی زناشویی هم خیلی کم پیش قدم میشه و من خودم بیشتر پیش قدم میشدم اما رد میکرد. خودشم میگه مشکلی نداره و میگه چون در خونه خودمون نیستسم روم نمیشه. اما من فکر میکنم برای ناراحت کردن من این کارو میکنه. بیشتر وقتا توی دعوا اون هی کش میده جواب تلفن نمیده فحش میده داد و بیداد میکنه قهر میکنه و از آخر هم کوتاه نمیاد و من طاقتم زود تموم میشدو میرفتم آشتی. الان تقریبا یه ماهه بینمون شکر آبه. سر یه موضوع مسخره شروع شد من بابت سشوار خرید عقد قبلا بهش گفته بودم این خیلی ساده هست من مدل دیگه ای میخوام (البته الان میفهمم خیلی اشتباه کردم آرامش مهمه نه مادیات) اونم قبلا قبول کرده بود مدل دلخواه منو میگیره اما نگفته بود کی. منم یه ماه پیش دیدم یه جا تخفیف زدن گفتم بریم از اونجا بگیریم دیگه دعوارو شروع کرد. که من پول ندارم و ... اصلا طوری رفتار کرد انگار تولیاقت اون سشوارو نداری. منم اون شب رفتم خودم خریدم و اونم نمیدونم راست یا دروغ ولی میگه منم رفتم خریدم و گفتم تو برو پس بده مگه من نگفتم خودم میرم میخرم. اونم میگه من پس دادم و میگه تو هم باید یخچال ساید بخری و مارک جهازت فلان باشه. من نمیتونستم از یه مارکی بهتر بخرم . به عنوان یه دختر خرج تمام جهاز و عروسی و هر چی هست به پای خودمه. بعد اونم عوض همدردی وقتی وضع منو میبینه عمدا توی خرید هدیه ها و ... میره خیلی کم میذاره . مثلا توی خرید اپی لیدی برا من ارزونترین موجود دربازارو خریده بود . خب دل من میشکنه. من نرفتم برای جهاز ارزونترینو بخرم با این که کمکی ندارم ولی اون پدرشو داره. البته من تقریبا وضع خانوادمو نذاشتم اون بفهمه چون خجالت میکشم ولی اون خودش دیده که پدرم واسه قرضاش ماشینشو فروختو یه ماشین خیلی ساده خریده. باز چرا میگه شما چرا خودت جهازتو میخری؟
خلاصه الان یه ماهه شکر آبه رابطه مون. وسطش سه چار روز آشتی بودیم و یه جمعه ش من خونشون بودم که منو بیرون کردو گفت طلاقت میدم که باباش منو رسوند خونه و همه هدایایی که براش توی این مدت خریده بودمو ریخت روی پام توی ماشین البته به غیر از سکه هایی که براش خریده بودم. حتی به طرفم حمله کرد و چیزی پرت کرد ولی باباش جلوشو گرفت. خیلی تحقیرم کرد و البته از اول دعوا بخاطر هر چیزی تحقیرم کرده بود. سرزنش کرده بود و فحشو توهین و داد و بیداد و قهر و میگفت ازت بدم میاد. من نمیتونم ببخشمش. با تمام این قضایا میگه همه چی تقصیر تویه. اشتباه کردم با تو ازدواج کردم. ازت بدم میاد. این جمعه هم چون پدر و مادرم بهش پیامک زدن خودش اومد مثلا حرف بزنه ولی دوباره همین دلایل الکی رو گفت و طوری با من برخورد کرد که عین یه دشمن بود. حتی مادرم هم که همیشه میگفت شوهرت پسر خوبیه این دفه خودش گفت نه این دفه خیلی بد بود. من خیلی خیلی ناامیدم ازش و از خودم. برای اصلاح خودم برای اصلاح بچگی و رشد خودم و ... به مشاوره میرم. ولی به شوهرم امیدی ندارم. از طرفی اندکی ته دلم حسی دارم بهش که نمی دونم وابستگیه یا دوست داشتن. اون این دفه آخر اومده بود خونمون به زبون میگه دوست دارم ولی درعمل رفتارش یه چیز دیگه ست . یه ماه پیش اول دعوامون هم گفته بود اونقدر اذیتت میکنم تا خودت بری درخواست طلاق بدی. فکر میکنم چون خانوادش واسه حیثیت شون طلاق رو بد میدونن . قبل از اینکه بیاد خونمون بهش گفته بودم تو که ازم بدت میاد چرا منو نگه داشتی؟ مهریه رو ببخشم حله؟ اومد جلوی مامان وبابام میگه من همین الان همه 114 رو میخوای بهت بدم؟
خلاصه موندم چی کار کنم. به آینده زندگی با کسی که الان پیش روی منه نمیتونم مطمئن باشم. از لحاظ اینکه آرامش نخواهم داشت. اذیتم میکنه. بی وجدانه. هیچ اعتقادی نداره. آتو بگیر و خبر کشه. خیلی بچه ست. اصلا مرد نیست. متاسفانه فهم و درک نداره. و خیلی ادعا داره. خودم هم از انتخابش پشیمونم. میدونم سر احساسات ازدواج کردیم. نه من برای اون و نه اون برای من انتخاب مناسبی نبودیم. از طرفی میدونم آدم احساساتی ای هستم اگر طلاق بگیرم احتمال پشیمونیم زیاد هست. از طرفی اون باز الان رفته توی قهر و باز منتظره من برم منت کشی. دیگه هیچی از شخصیتم نمونده. پای رفتن ندارم. حتی یه پیامک. البته الان فقط چهار روزه هیچ پیامکی بهش نزدم ولی خودم میبینم خیلی سرد شدم. از هم کینه داریم و نمیتونم ببخشمش. نمیدونم تا کی باید صبر کنم. البته اونم میدونه من کم طاقتم و صبر ندارم. برا همین با خیال راحت انگار نه انگار که هیچی شده هیچ کاری نمیکنه. یه رابطه مزخرف یه طرفه. اونوقت هم که آشتی بودیم همش میگفتم بیا پیشم و نمیومد. البته یه ویژگی خوب داره که خیلی کاریه. از 7 صبح تا 7 شب. گاهی وقتا تا ده شب کار میکنه. که البته نتیجه ش اینه که اعصابش خورده و به غذاش نمیرسه. افراط میکنه در کارش. از همون هفته اول عقد هم کارش در اولویت بود. اون به من وابسته نیست. جالبه بعضی وقتا خودش میگفت تو تنهایی.تعداد دوستات کم هستن. همش میخوای پیش من باشی. خب من باید کار کنم. من میگم یه بار در هفته کمه ببینمت دلم تنگ میشه. خیلی ببخشید رابطه زناشویی مون که دوماهی یه بار. اون این دفه آخری به من گفت تو نه به من محبت داری نه اخلاق و نه آرامش بهم میدی برا چی بیام سمتت. خیلی نامردی کرد. توی دعوا اونم به من محبتی نداره وگرنه قبلش که چرا. بعد هم همش انتظار داره من دنبال اون باشم خب واقعا سرد شدم .
تورو خدا ببخشید خیلی طولانی شد. ولی یکی به من بگه چی کار کنم. سر در گم هستم. البته الان فقط برای حل مشکل خودم مشاور میرم. مشاورم میگه تو نمیتونی روی رفتار دیگری کنترل داشته باشی فقط میتونی خودتو درست کنی. منم دارم میرم. ولی بعضی وقتا کم صبر و عصبی میشم. البته میدونم نسبت به قبل خودم صبرم بیشتر شده ولی دوریش اذیتم میکنه و از طرفی برام عقده شده دوست دارم اون بیاد طرفم. هر چی هم که دفعات قبل رفتم منت کشی برام کینه شده. ناگفته نمونه که شوهرم میگه تو دلت کوچیکه و راست میگه. و خودشم خوب سواستفاده میکنه. بدم میاد عین یه گوسفند باشم براش. توی دعواها هم سعی میکنم از حق خودم دفاع کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)