به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 66
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    لطفا کمکم کنید نمیدونم جدا بشم یا نه؟ :(

    بسمه تعالی
    سلام دوستان
    من و همسرم دوسال و ده ماهه که عقد هستیم. من متولد 68 و همسرم 64 هست. من نسبت به شوهرم مذهبی تر هستم و اون اصلا نماز هم خیلی خیلی کم میخونه و عقاید درست و حسابی نداره. ما توی محل کار آشنا شدیم. ایشون توی محل کار من سرباز بودن و ازدواج کردیم. من خودم حدود سه سالی میشه کارمند هستم. همسرم وقتی اومد خواستگاری من من خودم خیلی پسندیده بودم و دوسش داشتم. خیلی احساساتی تصمیم گرفتم طوری که خودش گفته بود نماز نمیخونه ولی به حرف گفت از این به بعد میخونم و خلاصه ازدواج کردیم . من چون خیلی بهش علاقه داشتم و سعی داشتم رضایتش فراهم باشه مهریه رو 114 گرفتم. ایشون از اول آشنایی مون تا جلسه ی دوم خواستگاری که حدود 6 ماه طول کشید پنهان کرده بود خونه و ماشین داره. خب میخواسته کسی به خاطر اینا بهش جواب نده و من فکر میکردم دارم با کسی ازدواج میکنم که فقط یه حقوق سربازی داره. کم کم یه شرکت کوچیک نوپا با دوستاشون دایر کردن. که الانم کارشون همونه. از اول متوجه شدم خانوادگی مقتصدن. همسرم و خانوادش توی خرید هدایایی ک برام داشتن خیلی معمولی و حتی رو به پایین عمل میکردن. و این باعث میشد من از همسرم ناراحت بشم. چون میدونستم پس انداز داره ولی حاضر نیست بخاطر من بهش دست بزنه و ... .خلاصه البته اینو بگم من حالا میفهمم که چه برخوردها بچه گانه ای داشتم. همه به م میگن تو نسبت به سنت بچه هستی. شوهرمم میگه. شوهرم میگه تو عقده ای هستی. من به تازگی برای رفع این ایراد بچه بودن دارم مشاوره میرم و سعی میکنم خودمو اصلاح کنم. اما دیگه این قضیه ها خیلی تکرار شدن سر یه مسایل بیخود بین من و شوهرم قهر پیش اومده. البته اینم بگم که شوهرمم بچه ست و متاسفانه مرد نیست و اصلا این مسائل رو خودش قبول نداره. من بیش از حد شیفته و دلبسته ی شوهرم بودم و اون هم همیشه تا من گله ای میکردم یا چیزی میگفتم فوری داد و بیداد و قهر کردنای طولانی و خاموش کردن گوشی روی من داشت. اون نقطه ضعف منو میدونه و این که من وابستش بودم. همیشه سوءاستفاده میکرد . تازگی فهمیدم که هر چیزی هم که بهش گفته بودم به خونوادش میگفته . کلا توی دعواها بیشتر اوقات سریع حرف طلاق رو پیش میکشید بازم چون این نقطه ضعف منه. البته منم توی دعواها اون اوایل یکی دوبار حرف طلاق زده بودم. یه بار اونقدر جدی منو تهدید به طلاق کرده بود منم ترسیدم راجع به گرفتن مهریه و اینا از یه وکیل پرس و جو کردم. اون پیامکای منو دید و از اون موقع اینو سر چوب کرده همش میزنه توی سرم و خصوصا به همه گفته. حس میکنم مرتب دوست داره آبروی منو ببره. چون میدونه من سر موضوع آبروم حساسم مثل هر آدم دیگه. من جهازمو خودم میخرم چون خانوادم نمیتونن و ازش خواسته بودم اینو به کسی نگه ولی به خانوادش گفته بود که من از هزینه زندگی مون جهاز میخرم و خانوادش کمکش نمیکنن. من یخچال نتونستم ساید بخرم و برا همین رفته کلی به بابای خودش غر زده. البته وقتی دعوا میشه چون اون طولانی میکنه و من هم با خودم گریه میکنم خانوادم میفهمن و من مجبورم براشون بگم و اونم میگه چون تو میگی منم به خونوادم میگم. من از اول هم گفته بودم حقوقم اختیارش دست خودم و چون حس کردم اون و خانوادش نسبت به من مقتصدن منم هوای پولای خودمو دارم. و شوهرم منو بابت این موضوع خسیس میدونه با این که از اول بهش گفته بودم. البته اونم درآمدشو به من نمیگه و توی هدیه گرفتن و اینا سعی میکنه دست روی ارزونترین چیز بذاره. البته منم قبول دارم این کارشو بی احترامی دونستم و ازش گله میکردم. اونم سر همین قضایا منو مال دوست میدونه. راستی شوهرم از مشاور رفتن بدش میاد و میگه مشاورا بیخود پول میگیرنو خودشو خیلی قبول داره و برا همین هم اشتباهات رو از من میدونه. راستی با خانوادشم دعوا میکنه و کلا یکم عصبیه. تک پسره ولی توی خانوادشون دو تا خواهرشو بیشتر از این دوست داشتن. یه موضوع دیگه این که ببخشید در رابطه ی زناشویی هم خیلی کم پیش قدم میشه و من خودم بیشتر پیش قدم میشدم اما رد میکرد. خودشم میگه مشکلی نداره و میگه چون در خونه خودمون نیستسم روم نمیشه. اما من فکر میکنم برای ناراحت کردن من این کارو میکنه. بیشتر وقتا توی دعوا اون هی کش میده جواب تلفن نمیده فحش میده داد و بیداد میکنه قهر میکنه و از آخر هم کوتاه نمیاد و من طاقتم زود تموم میشدو میرفتم آشتی. الان تقریبا یه ماهه بینمون شکر آبه. سر یه موضوع مسخره شروع شد من بابت سشوار خرید عقد قبلا بهش گفته بودم این خیلی ساده هست من مدل دیگه ای میخوام (البته الان میفهمم خیلی اشتباه کردم آرامش مهمه نه مادیات) اونم قبلا قبول کرده بود مدل دلخواه منو میگیره اما نگفته بود کی. منم یه ماه پیش دیدم یه جا تخفیف زدن گفتم بریم از اونجا بگیریم دیگه دعوارو شروع کرد. که من پول ندارم و ... اصلا طوری رفتار کرد انگار تولیاقت اون سشوارو نداری. منم اون شب رفتم خودم خریدم و اونم نمیدونم راست یا دروغ ولی میگه منم رفتم خریدم و گفتم تو برو پس بده مگه من نگفتم خودم میرم میخرم. اونم میگه من پس دادم و میگه تو هم باید یخچال ساید بخری و مارک جهازت فلان باشه. من نمیتونستم از یه مارکی بهتر بخرم . به عنوان یه دختر خرج تمام جهاز و عروسی و هر چی هست به پای خودمه. بعد اونم عوض همدردی وقتی وضع منو میبینه عمدا توی خرید هدیه ها و ... میره خیلی کم میذاره . مثلا توی خرید اپی لیدی برا من ارزونترین موجود دربازارو خریده بود . خب دل من میشکنه. من نرفتم برای جهاز ارزونترینو بخرم با این که کمکی ندارم ولی اون پدرشو داره. البته من تقریبا وضع خانوادمو نذاشتم اون بفهمه چون خجالت میکشم ولی اون خودش دیده که پدرم واسه قرضاش ماشینشو فروختو یه ماشین خیلی ساده خریده. باز چرا میگه شما چرا خودت جهازتو میخری؟
    خلاصه الان یه ماهه شکر آبه رابطه مون. وسطش سه چار روز آشتی بودیم و یه جمعه ش من خونشون بودم که منو بیرون کردو گفت طلاقت میدم که باباش منو رسوند خونه و همه هدایایی که براش توی این مدت خریده بودمو ریخت روی پام توی ماشین البته به غیر از سکه هایی که براش خریده بودم. حتی به طرفم حمله کرد و چیزی پرت کرد ولی باباش جلوشو گرفت. خیلی تحقیرم کرد و البته از اول دعوا بخاطر هر چیزی تحقیرم کرده بود. سرزنش کرده بود و فحشو توهین و داد و بیداد و قهر و میگفت ازت بدم میاد. من نمیتونم ببخشمش. با تمام این قضایا میگه همه چی تقصیر تویه. اشتباه کردم با تو ازدواج کردم. ازت بدم میاد. این جمعه هم چون پدر و مادرم بهش پیامک زدن خودش اومد مثلا حرف بزنه ولی دوباره همین دلایل الکی رو گفت و طوری با من برخورد کرد که عین یه دشمن بود. حتی مادرم هم که همیشه میگفت شوهرت پسر خوبیه این دفه خودش گفت نه این دفه خیلی بد بود. من خیلی خیلی ناامیدم ازش و از خودم. برای اصلاح خودم برای اصلاح بچگی و رشد خودم و ... به مشاوره میرم. ولی به شوهرم امیدی ندارم. از طرفی اندکی ته دلم حسی دارم بهش که نمی دونم وابستگیه یا دوست داشتن. اون این دفه آخر اومده بود خونمون به زبون میگه دوست دارم ولی درعمل رفتارش یه چیز دیگه ست . یه ماه پیش اول دعوامون هم گفته بود اونقدر اذیتت میکنم تا خودت بری درخواست طلاق بدی. فکر میکنم چون خانوادش واسه حیثیت شون طلاق رو بد میدونن . قبل از اینکه بیاد خونمون بهش گفته بودم تو که ازم بدت میاد چرا منو نگه داشتی؟ مهریه رو ببخشم حله؟ اومد جلوی مامان وبابام میگه من همین الان همه 114 رو میخوای بهت بدم؟
    خلاصه موندم چی کار کنم. به آینده زندگی با کسی که الان پیش روی منه نمیتونم مطمئن باشم. از لحاظ اینکه آرامش نخواهم داشت. اذیتم میکنه. بی وجدانه. هیچ اعتقادی نداره. آتو بگیر و خبر کشه. خیلی بچه ست. اصلا مرد نیست. متاسفانه فهم و درک نداره. و خیلی ادعا داره. خودم هم از انتخابش پشیمونم. میدونم سر احساسات ازدواج کردیم. نه من برای اون و نه اون برای من انتخاب مناسبی نبودیم. از طرفی میدونم آدم احساساتی ای هستم اگر طلاق بگیرم احتمال پشیمونیم زیاد هست. از طرفی اون باز الان رفته توی قهر و باز منتظره من برم منت کشی. دیگه هیچی از شخصیتم نمونده. پای رفتن ندارم. حتی یه پیامک. البته الان فقط چهار روزه هیچ پیامکی بهش نزدم ولی خودم میبینم خیلی سرد شدم. از هم کینه داریم و نمیتونم ببخشمش. نمیدونم تا کی باید صبر کنم. البته اونم میدونه من کم طاقتم و صبر ندارم. برا همین با خیال راحت انگار نه انگار که هیچی شده هیچ کاری نمیکنه. یه رابطه مزخرف یه طرفه. اونوقت هم که آشتی بودیم همش میگفتم بیا پیشم و نمیومد. البته یه ویژگی خوب داره که خیلی کاریه. از 7 صبح تا 7 شب. گاهی وقتا تا ده شب کار میکنه. که البته نتیجه ش اینه که اعصابش خورده و به غذاش نمیرسه. افراط میکنه در کارش. از همون هفته اول عقد هم کارش در اولویت بود. اون به من وابسته نیست. جالبه بعضی وقتا خودش میگفت تو تنهایی.تعداد دوستات کم هستن. همش میخوای پیش من باشی. خب من باید کار کنم. من میگم یه بار در هفته کمه ببینمت دلم تنگ میشه. خیلی ببخشید رابطه زناشویی مون که دوماهی یه بار. اون این دفه آخری به من گفت تو نه به من محبت داری نه اخلاق و نه آرامش بهم میدی برا چی بیام سمتت. خیلی نامردی کرد. توی دعوا اونم به من محبتی نداره وگرنه قبلش که چرا. بعد هم همش انتظار داره من دنبال اون باشم خب واقعا سرد شدم .
    تورو خدا ببخشید خیلی طولانی شد. ولی یکی به من بگه چی کار کنم. سر در گم هستم. البته الان فقط برای حل مشکل خودم مشاور میرم. مشاورم میگه تو نمیتونی روی رفتار دیگری کنترل داشته باشی فقط میتونی خودتو درست کنی. منم دارم میرم. ولی بعضی وقتا کم صبر و عصبی میشم. البته میدونم نسبت به قبل خودم صبرم بیشتر شده ولی دوریش اذیتم میکنه و از طرفی برام عقده شده دوست دارم اون بیاد طرفم. هر چی هم که دفعات قبل رفتم منت کشی برام کینه شده. ناگفته نمونه که شوهرم میگه تو دلت کوچیکه و راست میگه. و خودشم خوب سواستفاده میکنه. بدم میاد عین یه گوسفند باشم براش. توی دعواها هم سعی میکنم از حق خودم دفاع کنم.

  2. 2 کاربر از پست مفید شادی ظهوریان تشکرکرده اند .

    Hadi99g (سه شنبه 04 اسفند 94), بارن (سه شنبه 04 اسفند 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    دوست عزیز
    خیلی خوبه که اشتباهات خودتونو میدونین پس لطفا دیگه ادامه نده این اشتباهاتو مثل اینکه:
    مدام برای اشتی شما اقدام میکنی
    برای روابط زناشویی شما اقدام میکنی
    شما مدام درخواست میدین بیان دیدنتون
    مشکل ایشونم اینه که واقعا بچه گانه رفتار میکنن.من یه نقطه مثبت عاطفی از سمت ایشون ندیدم طبق نوشته شما
    الان شما دوشیزه هستین؟
    ببین دوست من زندگی که از الان اینجوری روتون تو روی هم باز شده و شدین کارد و پنیر و هی قهر و حرف از طلاق و ازت بدم میاد و پشیمونم و .... هیچ امیدی بهش نیست.بعدا چی میخواد بشه
    زندگی که از الان هی بروت بیارن که چرا مارک فلان و یخچال فلان نخریدی... این رابطه مثل رابطه عروس و مادر شوهره نه زنو شوهری.زن و شوهر باید التیام بخش هم باشن باید کنار هم باشن کلی ارزو دارین هردوتون تازه اول راهه وای بحال بعدش
    اشتباهتون اینه که بدون شناخت و احساسی ازدواج کردین
    الانم مشکلتون اینه که همسر شما هنوز به بلوغ نرسیده برای ازدواج
    پیش مشاور هم میرین و این خیلی خوبه
    ببین عزیزم اگه حس میکنی اشتباه کردی و اونیکه فکر میکردی نبوده.همین الان تمومش کن.این اقا الان با این رفتار و حرفاش نشون میده که بعدا خیلی بدتر میشه هیچ قبحی نداره
    واقعا میتونی بهش اعتماد کنی؟الان از چه نظر تامینت میکنه که دل خوش کنی بهش؟

  4. 6 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    cheshmakk (سه شنبه 04 اسفند 94), fahimeh.a (دوشنبه 24 خرداد 95), Hadi99g (سه شنبه 04 اسفند 94), nardil (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), هلیاجون (سه شنبه 04 اسفند 94), شادی ظهوریان (سه شنبه 04 اسفند 94)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیزم miss-golegandom خیلی ممنونم پاسخم رو دادین و راهنمایی کردین. راستی ما الان یک سال و ده ماهه عقد هستیم. بالا اشتباه زدم.
    ممنونم که اشتباهاتم رو گفتین.
    از لحاظ نقطه مثبت عاطفی که میگین وقتایی که آشتی هستیم ظاهرا که خوبه. صبح و ظهر پیامک میزنیم. البته بیشتر من پیام میدم. اینکه الان میگم "ظاهرا" چون با رفتارایی که دیدم خودمم موندم که دوسم داره یا نه. ولی یک بار که من از دست مامان و خواهرش ناراحت بودم یه بار واسه من با اونا جلوی من دعوا کرد. خودش و خانوادش میگن پسرمون قبل از شما اصلا حتی جایی خواستگاری نرفته با این که خیلیا بهش پیشنهاد دادن ولی دوس نداشته و اولین جا اومدیم خونه شما. من دوست داشتن اون اول رو روی حساب شیدایی خودم و ایشون میذارم. اول از سر احساس تصمصیم گرفتیم بعد الان چشامون باز شده دیگه تا حالا چند بار بهم گفته از انتخابت پشیمونم. راستی اون فکر میکنه کسی به من چیزی یاد میده. از موقعی که پیام من به اون وکیل رو دیده مرتب بیخبر گوشیمو چک میکنه. حتی پیام من به بابامو مامانم.
    متاسفانه من الان دیگه دوشیزه نیستم. حالا میفهمم خیلی ساده و بچه بودم. البته اونم بچه ست.
    چون تا حالا چند بار خونه ما بودیم و دعوا شده و قهر کرده و عادت به قهر رو میبینم درش. خونه ای هم که قراره توش زندگی کنیم نزدیک خونه خواهرش و وادینش هست. احتمالش زیاده بعدا من هم شاهد قهر کردناش به خونه مامان و باباش باشم. واقعا الان ازش ترس دارم. الان هر چی که تا حالا خرج کرده و برده رستوران توی دعواها تک تک منتشو گذاشته. خرج دکتر و لباسو اینا رو خودم میدم. البته عروسی خواهرش بود هدیه و شاباش از طرف منو خودش رو شوهرم داد. حتی خیلی وقتا برای بیرون رفتن با من که خودم بخوام خرید کنم یا برم دکتر دعوا میکنه یا با منت میاد. میگه من وقت ندارم با خانوادت برو.
    عزیزم این که پرسیدی بهش اعتماد دارم باید بگم نه. اون تمام مسائل مربوط به منو زیر سوال میبره و به مامانشو خواهرش میگه عوض اینکه بیاد با من مطرح کنه تا رفع بشه. از لحاظ مالی فکر میکنم به امید حقوق من ازدواج کرده که البته چون بدم میاد از مردی که دنبال حقوق زنش باشه من حقوقم رو بهش نمیدم. البته سعی میکنم اگر هدیه بخرم با توجه به توانایی خودم بهترینو بخرم. یا گاهی به بهانه ای مهمونش کنم. ولی اون با توجه به تمکین کامل من از میگه توی دوران عقد نفقه تعلق نمیگیره. اینقدر نفهمه. خیلی ببخشید من حتی میترسم توی طلاق زیر بار مسأله دوشیزه بودنم هم نره.
    اینکه از چه لحاظ تامینم میکرد : فقط میتونم بگم وقتی خوبیم خوبه و ظاهرا محبت میکنه. ولی از رفتارش حس میکنم برام ارزشی قایل نیست. نه برای من و نه برای خانوادم. گاهی وقتام میرفتیم بیرون البته همیشه با تصمیم ایشون. ما مشهدیم. توی این مدت که تقریبا دوسال میشه ازش خواستم منو ببره حرم با این که ماشین داره ولی توی هوای بارونی یه بار پیاده و با اتوبوسو اینا رفتیم و زود هم برگشتیم. وگرنه همش خودم تنها میرم.
    اون به من میگه تو قبل حرف زدن فکر نمیکنی. عقل نداری. البته تقصیر خودمه کم صبرم وقتی از چیزی ناراحت میشم سریع همونجا باید یا زنگ بزنم بگم یا پیامک. خب بیشتر وقتا نیست نمیتونم صبر کنم تا بیاد. از کم صبری خودم بوده.

  6. کاربر روبرو از پست مفید شادی ظهوریان تشکرکرده است .

    Hadi99g (سه شنبه 04 اسفند 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 تیر 01 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    118
    امتیاز
    8,291
    سطح
    61
    Points: 8,291, Level: 61
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    150

    تشکرشده 170 در 75 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام...اول از همه ازدواجتو تبریک میگم و برات دعا میکنم مشکلاتتون حل شه...

    راستشو بخای من و شما خیلی شبیه همیم...یعنی خیلیا

    هر دومومون کم صبر ...اهل مراعات...متاسفانه شوهر دوست و....

    من خیلییی تو رابطم با همسرم اذیت شدم تا به این نتایج رسیدم...فعلا دو مورد زیر به ذهنم میاد...امیدوارم به درد شمام بخوره

    1فکر نکن اینکه اینقدر به همسرت علاقه داری ...داری در حقش لطف میکنی...به نظر من هم در حق خودت هم در حق اون فقط داری ظلم میکنی....پس در درجه اول سعی کن وابستگی

    عاطفی و هر نوع وابستگی که بهش داریو تا اونجایی که میتونی تو خودت از بین ببری...چون آدم با اعتقادی هستی بهت میگم...جای خالی همسرتو با خدا پر کن...یعنی میخای به

    همسرت مسیج بدی...نده...به جاش برو با خدا درد دل کن...قران بخون...و با مادرت و خونواده خودت...

    2جای شما و همسرت تو بحث ناز داشتن و نیاز داشتن عوض شده...با اون منت کشی هایی که داشتی نه تنها تو خودت احساس حقارتو رشد دادی بلکه حسی که همسرت باید داشته

    باشه رو ازش گرفتی...به همسرت گوشزد کن مرد که قهر نمیکنه و این خانمها هستند که همیشه حق باهاشونه و باید قهر کنن...کلا با لطافت زنونه ای که داری باید همسرتو همراه خودت کنی...

  8. 4 کاربر از پست مفید cheshmakk تشکرکرده اند .

    Hadi99g (سه شنبه 04 اسفند 94), mercedes62 (شنبه 11 اردیبهشت 95), nardil (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), شادی ظهوریان (سه شنبه 04 اسفند 94)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 03 [ 16:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,733
    سطح
    71
    Points: 11,733, Level: 71
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 317
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    منم مثل شما جهیزیه ام رو خودم گرفتم ولی همسرم به خانواده اش چیزی نگفت حتی همیشه از مبالغی که خانواده ام به من میدن تعریف میکنه.(در حالیکه در حقیقت وجود نداره)
    میدونی کلا بعضی آدمها هر چی بتونن از خانواده همسر ( چه زن چه مرد بیشتر بکننن فک می کنن زرنگی کردن)
    مثل مادرشوهر من که به من می گفت حقوق زن در زمان عقد متعلق به مادرشوهره
    اینا رو گفتم که بدونی اولین کسی نیستی که با این شرایط روبرو شدی.

    همسرتون خیلی بچه اس و پول دوست . شاید ایشون شما رو به خاطر کارمندیتون انتخاب کرده .و روی حقوق شما حساب باز کرده .از همین امروز یه حسابی برای خودت باز کن و هر ماه یه مبلغی رو براش در نظر بگیر اینجوری یه پشتوانه مالی خوب داری .

    سعی کن خودتو کنترل کنی زنگ نزن التماس نکن یکمی ناز داشته باش بزار خودش بفهمه درک کنه
    اینقد آویزون نباش

    در تاکید دوستم این سه تا کار رو اصلا انجام نده

    مدام برای اشتی شما اقدام میکنی
    برای روابط زناشویی شما اقدام میکنی(اینش دیگه خیلی عجیبه)
    شما مدام درخواست میدین بیان دیدنتون

  10. 4 کاربر از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده اند .

    Hadi99g (سه شنبه 04 اسفند 94), nardil (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), ارغنون (پنجشنبه 22 مهر 95), شادی ظهوریان (سه شنبه 04 اسفند 94)

  11. #6
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست خوبم.
    بی مقدمه میگم. مردم اونجوری با ما رفتار میکنن که خودمون با خودمون. آنقدر احترام میزان که خودمون به خودمون مزاریم. به عبارت بهتر مردم بیشتر از خودمون، ما رو دوس ندارن.
    به حرفای درونی خودت با خودت دقت کن. به رفتارت با خودت دقت کن. تو آدمی هستی که خودت رو مقصر همه ی اتفاقات بد میدونی. دائما خودتو سرزنش میکنی. به خودت حق نمیدی مث همه ی آدمای روی کره ی زمین اشتباه کنی. مشکل تو رفتار ناپسندت با خودته.
    مردم توی برخوردشون با تو اینو زود میفهمند. ..میفهمن ارزش کمی به خودت میدی و درنتیجه بدون اینکه بخوان ارزشت پیش اونا پایین میاد. فرق نمیکنه شوهرت باشه،همکارت ، خواهرت، همسایه، برادرت ... واقعا فرق نمیکنه. آنچه تو بش نیاز داری بالا بردن ارزش و احترامت پیش خودته....در مرحله ی اول.....بعدش به چیزای دیگه فک کن....بعدش برو زنانگی یاد بگیر....شما بچه نیستی....بلکه هنر زنانگی نداری.....واقعا هم هنره. ...اگه یادش بگیری اونم مردت میشه....
    اشتباه میکنی؟؟؟؟ به خودت بگو فدای سرم...کیه که اشتباه نمیکنه....


    حتما حتما حتما از خدا کمک بگیر و از خدا بخواه راه درست رو نشونت بده....بعد منتظر هدایت خدا باش....بهت علامت میده....شک نکن.
    موفق باشی عزیزم.
    ویرایش توسط توانا : سه شنبه 04 اسفند 94 در ساعت 14:04

  12. 5 کاربر از پست مفید توانا تشکرکرده اند .

    Hadi99g (سه شنبه 04 اسفند 94), nardil (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), نیکیا (یکشنبه 12 اردیبهشت 95), ارغنون (پنجشنبه 22 مهر 95), شادی ظهوریان (سه شنبه 04 اسفند 94)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باسلام خدمت دوست عزیزم cheshmakk جون
    ممنونم اما چه تبریکی همش با خودم میگم چی فکر میکردم چی شد!!!!!!!!! فکر میکردم مرده که نیست فک میکردم روی پای خودش وایمیسته و به حقوقم چش نداره که داره. فک میکردم منطقیه که نیست. فکر میکردم با این که تک پسره لوس بچه ننه نیست که هست. گفته بود نماز میخونه اما حالا که بهش میگم تو قول داده بودی نماز میخونی میگه گفته بودم میخونم نگفتم که چه زمانی!!!!!!!!!!!!!!!! ینی دروغ هم به این راحتی. ولی بازم متشکرم
    دوستا توروخدا نظر بدین. از همدردی تون آرامش میگیرم به خدا. واقعا ممنونم امیدوارم همگی عاقبت بخیر باشین.
    راستشو بخوای من کلا وقتی ناراحتم به قرآن و دعا و حرمو اینا رو میارم و تازگی به این نتیجه رسیدم من به جای این که عاشق خدا باشم عاشق کسی شدم که اصلا لیاقتشو نداشت. واقعا میتونم بگم اونقدر آویزون بودم در حد پرستیدن. اما حالا اونقدر ناامیدم کرده که خدا میدونه اصلا هیچ ارتباطی باهاش ندارم. البته کمی هم بخاطر ترسه. هرچی میگم میدونم به مامانش نشون میده و فوری تحلیلش میکنه. شاید خدا میخواد کمکم کنه به خودم بیام. خیلی ممنونم دوست خوبم.
    در مورد عوض شدن جای منو همسرم راستش این با مامان و باباش هم قهر و دعوا میکنه و باهاشون حرف نمیزنه. کلا زن و مردی سرش نمیشه هرجا به نفعش باشه همون درسته. گفتم که از طرفی نفقه نمیده چون توی دوران عقده که حرفش قانونی نیست. ولی وقتی بهش گفتم میخوام برا عروسی خواهرت لباس بگیرم خرجشو بده میگه مگه تو برام لباس میخری که من برات بخرم!!!!!!!!!!!!!!!!!! بنظرم چون تک پسر بوده و با خواهراش و مامانش هم رابطش بهتره اصلا دختر بار اومده. وقتایی هم که من میرم منت کشی میگه چون تقصیر تو بوده تو باید بیای آشتی. میگه این دعوای این دفه صد در صد تقصیر تو بوده.منم بهش میگم توی هیچ دعوایی نمیشه یک نفر به تنهایی مقصر باشه. والا گفتم که این کارا مال دختراست. اصلا براش مهم نیست چون میدونه نقطه ضعف منه و براش ابزار خوبیه اصلا ککش هم نمیگزه با گفتن این حرف.
    حیاط خلوت عزیزم از شما هم ممنونم. بازم اعتراف میکنم که من خودمو دوست نداشتم تا حالا و همش دنبال تایید شدن شخصیتم توسط دیگران هستمو میدونم آویزون بودم خیلی زیاد. خوشبختانه یا متاسفانه شرایطی پیش اومده که دارم مجبور میشم اگر خدا بخواد سعی می کنم از آویزونی در بیام. و دیگه اون کارا رو نمیتونم انجام بدم. ینی هیچی از غرور و شخصیتم باقی نذاشته امیدی بهش ندارم که بخوام برم آشتی کنم. اونم با اون شدت حماقتی که قبل داشتم.
    لطفا برام دعا کنین طاقت بیارم. البته مشاورم پزشک هم هست برام داروی آرام بخش هم نوشته. ولی دعا کنین بتونم خودمو بسازم.
    بازم منتظر راهنمایی ها و همدردی هاتون هستم.

  14. کاربر روبرو از پست مفید شادی ظهوریان تشکرکرده است .

    Hadi99g (سه شنبه 04 اسفند 94)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    عزیزم تو روابطتون خیلی خودتو ضعیف نشون دادی و میشه گفت داره از این پیگیر بودنتون سو استفاده میکنه.
    الان که باهم قهرین و صحبت نمیکنین خواهشم اینه که فعلا نه بهش زنگ بزن نه پیام بده.بذار ببین قصدش چیه
    اگه مرد زندگی باشه همه غرورشو میذاره زیر پاش و میاد دنبالت
    اگرم دیدی عین خیالش نیست و یا پینهاد طلاق داد قبول کن
    خیلی ناراحتم که این حرفو میزنم ولی ایشون مسئولیت پذیر نیستو خیلی هم بچه هست.باید خودش بخواد که تغییر کنه
    یا باید با همین خصوصیات باهاش زندگی کنی که بعید میدونم ارامش داشته باشین یا باید تغییرش بدی که این اصلا امکان پذیر نیست
    یکمی با خودت خلوت کن یا با پدرو مادرت مشورت کن و درمورد اینده تصمیم بگیر.زندگی یروز دوروز نیست
    درمورد دوشیزه نبودنتم نمیتونه بزنه زیرش
    بازم مارو در جریان بذار دوستم

  16. 2 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    nardil (سه شنبه 12 اردیبهشت 96), شادی ظهوریان (سه شنبه 04 اسفند 94)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 فروردین 98 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 43 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و خداقوت! دوستان خوبم من بابت یه موضوع کاری با پدر شوهرم در ارتباط هستم. دیروز که بهشون زنگ زدم یه چیزی به من گفتن. اینکه پدرشوهرم میگه من که با پسرم حرف نمیزنم. (چون شوهرم خیلی قبل تر با پدرش دعواش شده بود و ظرف شکسته بود و حتی دوشب شرکت شون خوابیده بود و خونه نرفته بود.) پدرشوهرم گفت که پسرش داشته با مادرشوهرم صحبت میکرده راجع به گوسفند عقیقه ای که من از هزینه خودم بعد از بیماری خودم دادم و میگفته الان خواهر من (منظورش خواهرشوهرم بوده) برای عقیقه بچه ش داره همه رو دعوت میکنه اینا چرا ما رو دعوت نکردن؟
    خیلییییییییییییی کفری شدم. من یه بار مریض شده بودم همه خیلی ترسیدیم. مادرم پیشنهاد داد که خودمو عقیقه کنم. یه خیریه آشنا هست که این کارو میکنه و فقط هزینه گوسفند رو قسطی پرداخت کردم.
    منم به پدرشوهرم گفتم آخه ما اصلا تقسیم گوشتی نداشتیم کلا همه چیز رو دادیم خیریه. دوست داشتیم بدیم به مردم مستحق. و اصلا مهمونی نبوده که بخواهیم شما رو دعوت کنیم.
    با خودم میگم موقع تعیین مهریه که میگفت نباید مهریه هبا مهریه خواهر من مقایسه بشه. حالا برای موضوع به این کوچیکی من چرا باید از خواهرش تقلید کنم؟ مگه مرجع تقلید منه؟ وقتی هم که قضیه عقیقه رو فهمید گفت معلومه خیلی پول داری که برا خودت همچین کاری میکنی؟ چرا از من اجازه نگرفتی؟
    دوستا به خدا هر لحظه ناامیدتر میشم ازش. توی فکرم کلا از مهریه بگذرم از این پسره بچه ننه بی عقل راحت بشم. آخه همینا حرفه گفته؟ اگه حرف داره چرا به خودم نمیگه؟ من باید اینطوری بشنوم. من کلا الان رابطه ای باهاش ندارم.
    هر لحظه دارم بیشتر به این میرسم که اون برای بقیه زندگی غیر قابل تحمله. فقط سخته برام از حقم که مهریه ست بگذرم و درخواست طلاق بدم. ولی میدونم اون با این اوصاف اهل مهریه دادن نیست. دعا کنین زودتر شجاعت این رو پیدا کنم و برم اقدام کنم.
    از مشاوران محترم و سایر دوستان میخوام کمکم کنید!
    چطوری خودم رو برای طلاق آماده کنم. از طلاق میترسم. از بی آبرویی توی محل کار. از اینکه بهم به چشم یه زن بیوه نگاه بشه. اما میدونم اونم مرد زندگی نیست و کلا یک انتخاب خیلی اشتباه بوده.

  18. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 دی 98 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1393-7-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,502
    سطح
    42
    Points: 4,502, Level: 42
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 105 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام . دوست عزیز. اگه همسرتون با پدرش ! بگو مگو کرده و ظرف شکسته و .... حتما بعدها اجازه انجام اینکار ها رو با شما هم به خودش میده . شک نکن . اینکه خانواده همسرت مستقیم بگن که خیلی پول داری یا باید از ما اجازه میگرفتی یعنی اینکه اونا هم حق هر کونه دخالتی در زندگیتون رو به خودشون میدن .به نظر من هم اینبار دیگه شما پیشقدم نشو . اگر هم همسرتون به هر بهانه ای پیشقدم شد دوباره فوری هول نشو و ازش به راحتی قبول نکن . اگه تصمیم به ادامه ازدواج گرفتی حتما شرط کن که محل زندگیتون نباید نزدیک هیچکدوم از پدر مادرها باشه .د.وران عقد دوران طلایی عاطفی تو هر زندگی به حساب میاد . با این شرایط انتظار شرایط بهتر بعد از دوران عقد رو نداشته باش . مگر اینکه واقعا روی خودت و اون کار کنی و همسرت واقعا متوجه رفتارهای اشتباهش بشه و بخواد جبران کنه .
    یه توصیه خیلی مهم هم دارم .اینکه حتما کتاب مهرطلبی و کتاب وابستگی متقابل رو بخونی . خیییلی کمک میکنه که باج اضافه به کسانیکه دوستشون داری ندی و عزت نفست رو حفظ کنی . برات بهترین مقدرات رو آرزومندم .

  19. 2 کاربر از پست مفید آسناد تشکرکرده اند .

    نیکیا (یکشنبه 12 اردیبهشت 95), شادی ظهوریان (چهارشنبه 05 اسفند 94)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.