خود باختگی

[amir_saye]

سلام
تو زندگی گیر کردم نمیدونم باید چکار کنم اعتماد به نفسم ب کلی از بین رفته و بدون امید دارم دم و بازدمای الکی رو میشمرم هر کاری که میخوام انجام بدم و مطمئن هستم اخرش خراب میشه و ب دلیل مشکلات زیادی هم که داشتم تنهایی رو بیشتر احساس میکنم و این شده یه درد که به هیچ کس نمیتونم اعتماد کنم درسته شک ندارم اما نمیتونم حرف مخاطبایی که بدون هیچ منظور خاصی حرف میزنن و قبول داشته و باور کنم و این امر سبب شدت خود ارضایی کشنده شده که هر دم موجب ازارم شده که نمیتونم حوصله کسی و داشته باشم همیشه از خودم بدم میاد که مرگ را برای خود لذت بخش تر از هر چیزی میدانم.
آیا زندگی فقط با من بی رحمه؟

[mythicalgirl]

سلام
تو زندگی گیر کردم نمیدونم باید چکار کنم اعتماد به نفسم ب کلی از بین رفته و بدون امید دارم دم و بازدمای الکی رو میشمرم هر کاری که میخوام انجام بدم و مطمئن هستم اخرش خراب میشه و ب دلیل مشکلات زیادی هم که داشتم تنهایی رو بیشتر احساس میکنم و این شده یه درد که به هیچ کس نمیتونم اعتماد کنم درسته شک ندارم اما نمیتونم حرف مخاطبایی که بدون هیچ منظور خاصی حرف میزنن و قبول داشته و باور کنم و این امر سبب شدت خود ارضایی کشنده شده که هر دم موجب ازارم شده که نمیتونم حوصله کسی و داشته باشم همیشه از خودم بدم میاد که مرگ را برای خود لذت بخش تر از هر چیزی میدانم.
آیا زندگی فقط با من بی رحمه؟

سلام یه خورده بحث رو باز تر کنید در ارتباط با خودتون بگید ؟
چه عامل هایی باعث شده این طوری فکر کنید ؟
رابطه تون با خونواده چطوره ؟

بهتره کمی اول از خودتون بگید

[amir_saye]

خب همه تو زندگی مشکلات دارن و بهترین راه هم مبارزه با اونه اما وقتی ک مشکلات هر روز بیشتر و بیشتر میشه کنترلش از دستت خارج میشه ادم خودشو میبازه درست مثه الان من و وقتی ک میگم تنهام هم تو اجتماع و هم خانواده اس چرا که دنیای من کلی با اعضای خانوادم فرق داره یعنی احساس میکنم کسی درکم نمیکنه تمام دنیای من در یک چهاری دیواری خلاصه میشه که حتی گاهی اوقات احساس میکنم قدرت کلام در من ضعیف شده در حالی ک بیشتر اوقات حرف زدن هم عذابم میده پس این طور نتیجه میگیریم که در خانواده هستم اما با خانواده زندگی نمیکنم هر کاری هم میکنم نمیتوانم خودم را با شرایط عادت بدم