به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 23
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 95 [ 12:30]
    تاریخ عضویت
    1394-10-17
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,275
    سطح
    19
    Points: 1,275, Level: 19
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    27

    تشکرشده 18 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 تلاش یکطرفه برای نگهداشتن زندگی

    باسلام دوستان بعلت اینکه موضوع تاپیک قبلی من از بحثم فاصله گرفته بود گفتم بیام مشکل جدیدمو جداگانه مطرح کنم،
    من ۳ساله ازدواج کردم الان ۲۳ سالمه
    شوهرمم ۳۰ سالشه
    شدیدا نیاز به همدردی و مشاوره باشمارو دارمو تنها امیدم بعد ازخدا این سایته ک جاداره واقعا از مدیریت تشکر کنم***
    منو شوهرم هردوکمی عصبی و حساس هستیم و این باعث شده ک بحث زیاد داشته باشیم سرموضوعات خیلی ساده.
    شوهرم مدتیه ک اخلاقش عوض شده و مدام بهانه میگیره و میگه مانمیتونیم باهم زندگی کنیمو بیشتر درعصباتیت عنوان میکنه
    من خیلی تحقیر شدم خیلی...خیلی مستاسل هستم، یکطرفه زندگیو میخوام حفظ کنم چون دوستش دارم.
    الان مدتیه ک منزل مادرم هستم چونکه ۵شنبه شب داشتیم میرفتیم منزل مادرشوهرم ، شوهرم موقع رفتن از آرایشم ایراد گرفت چون خیلی تعصبی و ایرادگیر هست
    درحالیک خانوادش اصلا حجابو رعایت نمیکنن' منم درشرایط سختی بودمو گرمم بود بدجوابشو دادم' اونم عصبی شد و دعوامون شد
    بعد دعوا ساعت ۱۰ رفت خونه مادرش و از همونجا خواهرش زنگ زد به منزل مادرمو گفت دخترتون تنهاست
    مادرمم ک درجریان دعواهای اخیر ما بود عصبی شدو شروع کرده بود به شکایت،اوناهم جواب دادن ک دخترشما خودش وابسته هستو بهتره جداشن !
    همونموقع پدرو مادرم اومدن منو بردن خونشون
    حالا شوهرم میگه بخاطر حرفهایی ک مادرت به خانواده ما زد من دیگ نمیتونم زندگی کنم باهات...
    دقیقا پارسال هم همین اتفاق افتادو مادرم بخاطر کوتاهی های شوهرم بهش شکایت کردو شوهرم ازم خواست جدابشیم البته بزور ! ک قبل وقت محضر پشیمون شد
    حالا داره مثل پارسال میشه وضعیتم
    مادرم میگ شوهرت اینا نقشه کشیدنو منو بهانه میکنن

    دوستان خیلی حالم بده کمکم کنید
    جداییو نمیتونم تحمل کنم چون نمیخوام کنار خانوادم باشمو برگردم به مجردی،
    بگین الان چکاری ازدستم برمیاد
    شوهرمم جواب پیامامو نمیده و پشت خانوادشو میگیره

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام... به این سوالات لطفا جواب بده:

    1- بیشتر سر چه مسائلی با هم دعوا میکنید؟

    2- شروع کننده دعوا به نظرت بیشتر خودت هستی یا شوهرت؟

    3- بعد از هر بحث و مجادله چطوری با هم آشتی میکنید؟

    4- در حال حاضر رابطتتون چطوریه؟ خونه خودت هستی یا مادرت؟

    5- نحوه آشنایی و ازدواجتون؟

    6- رابطه ات با خانواده شوهرت ؟

    7- شوهرت تو دعواها چه انتقاداتی ازت میکنه؟ یا بهتر بگم پنج تا از ویژگی هایی که شوهرت انتظار داره تو داشته باشی و نداری چیه؟

    اگه با دقت به این سوالات جواب بدی بهتر میشه راهنمایی کرد

    فعلا سعی کن ارامش خودت رو حفظ کنی و رفتاری انحام ندی که بعدا پشمون بشی...

    اعتماد به نفس خودت رو حفظ کن و بهش پیام نده و اصلا زنگ نزن
    فعلا به این سوالات جواب بده و سعی کن تو این مدت اطلاعاتت رو درباره روابط زن و شوهر بالا ببری... فایل کیلد اقتدار مرد دکتر حبشی رو دانلود کن و با دقت گوش بده..

    منتظر شنیدن جوابت هستم

  3. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 95 [ 12:30]
    تاریخ عضویت
    1394-10-17
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,275
    سطح
    19
    Points: 1,275, Level: 19
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    27

    تشکرشده 18 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نارجیس عزیز
    ممنون ک پاسخ دادین**
    نمیشه گفت بیشتر سر چه مسایلی دعوامیکنیم ' موضوع های دعوامون خیلی کوچیک و کم اهمیتی یه مثال ک همون شبی ک میخواستیم بریم منزل مادرشوهرم از حجابم ایراد گرفت درصورتی ک من خیلی گرمم بود و کلافه بودم منم بد جوابشو دادم و اون دعوارو شروع کرد
    یک مثال دیگ اینکه ' من ناراحتی قلبی دارم و یکروز به اصرار شوهرم یه بازی مهیج در پارک کردیم ک من خیلی حالم بدشده بود بطوریک داشتم سکته میکردم و از صاحب اونجا خواستیم ک زودتر کشتی رو متوقف کنه ' بعد ازینکه ایستاد من درحالیک حال بدی داشتم دیدم ک شوهرم داره بهم میخنده ' خیلی دلم شکست و دعوامون شد 'اونم کوتاه نمیومد و ........همونطور ک پیداست بیشتر بچه بازی ها ازطرف شوهرم هستش
    احساس میکنم باوجود اینکه ۳۰سالشه ولی هنوز بزرگ نشده
    اکثرا من بعد یکی دوروز آشتی میکنم
    اون خیلی بندرت آشتی میکنه
    رابطم باخانوادش کمه ولی هنوز حرمتهارو رعایت میکنم باهاشون و سنگینم.
    شوهرم هیچوقت از من راضی نبوده بگفته خودش فقط در رابطه زناشویی باهم خوب هستیم.
    من هرکاری میکنم برای حفظ زندگیه، از طرفی هردومون زودرنج و حساس هستیم' اون بیشتر این ایرادو درمن میبینه.و من در ایشون
    دیگ خسته شدیم از دعوا و بحث
    یه اشکال بزرگشم اینه ک همیشه در دعوا سالهای گذشته رومطرح میکنه ک کم نیاره' این منو خیلی تحریک میکنه و نمیذاره سکوت کنم.
    نحوه آشناییمونم تقریبا سنتی بوده '' ولی یکسال باهم رابطه تلفتی و گاها حضوری داشتیم زیر نظر خانواده.
    دیشب من مشاوره بودم بهم گفت برو خونتون و بهانه دستش نده اگر تو نمیخوای جدابشی
    منم الان برگشتم خونمون
    خداکنه بتونم درست کنم زندگیو. یکطرفه خیلی سخته...
    بازم ممنونم عزیزم

    - - - Updated - - -

    از دوستان میخوام ک کمکم کنند، بنظرم زندگیم ارزششو داره ک جدا نشیم، چون وقتی به لحظات خوب فکرمیکنم دلم میسوزه
    اینم بگم ک مادرم کاملا با ادامه زندگی من مخالفه و همش بهم میگ شوهرت هیچ حسنی نداره،سیگاری هم ک شده...

  5. کاربر روبرو از پست مفید زهراهستم تشکرکرده است .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 95 [ 12:30]
    تاریخ عضویت
    1394-10-17
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,275
    سطح
    19
    Points: 1,275, Level: 19
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    27

    تشکرشده 18 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    احساس میکنم روزهای آخر زندگیمونه
    چون من فقط دارم جموجورش میکنم، ۳روز با شوهرم خوب بودم 'حتی اونم خیلی باهام خوب بود و بهم گفت ک دوستم داره و اگر باهاش راه ییام همه کارمیکنه'
    اما پریشب بهم گیر داد و گفت چرا به مادرت بدون اجازه ی من زنگ زدی?? و حق نداری بهش کاری داشته باشی

    آخه قبلا ازم خواسته بود ک بین اون و مادرم یک نفرو انتخاب کنم منم برای حفظ زندگیم الکی گفتم باشه تورو انتخاب میکنم.و ازم خواست دیگ منزل مادرم اینا نرم ولی چیزی ازینک تماس نگیرم نگفته بود
    اما پریشب حسابی باهم دعواکردیم
    خیلی خیلی با روز قبلش فرق کرده بود و بهم گفت من هیچ حسی بهت ندارمو باید جدابشیم
    بخدا خیلی دلم شکسته نمیدونم باید چه کاری انجام بدم.. خیلی آدم عصبیی هستش، دل شکستن برای اون خیلی آسونه، دیروز پدرم سرزده اومد خونمون منم خیلی حالم بدبود و ازم پرسید منم درددل کردم باهاش. پدرم گفت یه مدت مثلا یکماه هرچی گفت بگو چشم و یا جواب نده و اصلا باهاش همکلامی و همجوابی نگفتم اگر دعواشد و گیرداد. منم قبول کردمو توکلم فقط بخداست و بعدش این سایت . ازتون میخوام ک راهکاری بنظرتون میرسه کمکم کنید.

    - - - Updated - - -

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 95 [ 12:30]
    تاریخ عضویت
    1394-10-17
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,275
    سطح
    19
    Points: 1,275, Level: 19
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    27

    تشکرشده 18 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهشا کمکم کنید خیلی حالم بده... شوهرم اذیتم میکنه ' همش بهانه گیری میکنه' دهن منو باز میکنه بعدش میگه باید جدابشیم' من هرچی صورتمو با سیلی سرخ میکنمو به کسی چیزی نمیگم اون گستاخانه تر رفتارمیکنه...
    کسی نیست جواب منو بده ???

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 01:08]
    تاریخ عضویت
    1394-4-08
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    543
    سطح
    10
    Points: 543, Level: 10
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    خیلی ناراحت شدم از مشکلت
    فقط از خدا میخوام کمکتون کنه و هرچی ب صلاحتونه اتفاق بیوفته

  9. کاربر روبرو از پست مفید delyar تشکرکرده است .

    زهراهستم (سه شنبه 04 اسفند 94)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم چندتا راهکار میگم سعی کن رعایت کن ایشالله باتوکل بخدا درست میشه
    اول اینکه اگه قهرین فعلا دوباره اینبار رو شما پیش قدم شو تا اوضاع اروم بشه تا بتونی راهکارهارو به کار ببندی
    بعد اشتی وقتی از کار میاد خونه خودت خشگل کن برو استقبالش یه چایی و کیک براش بیار بذار استراحت کنه بعد مثلا نیم ساعت براش میوه بیار خودتم بشین کنارش میوه پوست بکن هراز گاهی نوازشش کن بهیچ عنوان غمیگین و گله شکایتی نباش هرچیزی جا و زمان خودش داره وقتی مردا میان خونه نباید سریع از مشکلات روز صحبت کنی
    اگه خوشش نمیاد از خونوادت جلوش صحبت کنی اصلا نکن
    هرگز هیچ زنی نه فقط شما جلو همسرش زنگ نمیزنه خونوادش احوالپرسی این کار رو بذار بعدا که ایشون سرکار بود
    مردا دوست دارن احساس کنن اولویت اول زندگیشون هستن پس جلو ایشون از کسی یا مرد دیگه ای تعریف یا مقایسه نکن
    در یک کلام حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون و اقتدار مرد دکتر رو دانلود کن زندگیت زیر رو میشه ایشالله
    اگر بحث رو شروع کرد فقط گوش بده تو سایت مقاله گوش کردن فعال رو بخون
    و موقع بحث مثل اب رو اتیش باش
    بذار اینقدر بگه تا خالی شه شما فقط گوش بده گاهی هم سری تکون بده و گاهی بگو حق با تو این کلمه تقریبا معجزه میکنه چون ایشون دقیقا همین رو میخاد بدست بیاره که حق با ایشون
    اگه به خونوادت بدبیراه گفت اصلا جواب نده فقط گوش کن یادت باشه ادم با حرف طوریش نمی شه بذارایپقدر بگه تا خسته بشه مگه پدر مادرت فحشی میشن که ایشون میده؟؟؟؟
    بعد دادا و بیدا ش که تموم شد برو اشپزخونه یا اتاق سرت گرم کن جلوش نباش یقین داشته باش حالا که خالی شده و شما مقابله به مثل نکردی کلی پشیمون میشه
    شاید مستقیم نیاد معذرت خاهی اما به هر بهانه ای میاد جلو شما هم اصلا قهر نمیکنی فقط یه مقدار سرسنگین میشی حرف هم بزن غذا درست کن به وظایفت عمل کن ولی سرسنگین
    اونوقت وقتی خوب شدین اول یکم از خوبیاش بگو بعد از دلخوریات ولی یادت باشه نوع گفتن باید با سیاست زنانه باشه نه غرغر که ممکنه دوباره دعوا درست شه
    بگو در شان تو نیست اینطور حرف زدن و..........
    باز هم بعدا اگه سوالی داشتی دقیقتر بپرس در خدمتیم

  11. 3 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    هلیاجون (یکشنبه 09 اسفند 94), زهراهستم (یکشنبه 01 فروردین 95), شادی ظهوریان (یکشنبه 01 فروردین 95)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 95 [ 12:30]
    تاریخ عضویت
    1394-10-17
    نوشته ها
    42
    امتیاز
    1,275
    سطح
    19
    Points: 1,275, Level: 19
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    27

    تشکرشده 18 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام' ممنونم ازت ستاره ی زیبا*
    دیگه کامرون بجاهای باریک رسیده' شوهرم خودش چندبار بحث و دعوا راه انداخت و داد و بیداد کرد'' قرار بود روز قبل عید باهم بیرون بریم' خیلی صبرکرده بودم ک تعطیل بشه و باهم بریم بیرون' ولی مادرش از روز قبلش بزور ازش خواست بره باهاش بهشت زهرا' اول نمیخواست بره ولی دید ک آخر ساله' خودشم تصمیم گرفت ک بره' منم ۳ماهه ک خیلی تنهایی کشیدم و از تنهایی دیگه بیزار بودم' آسی بودم از تنهایی' متوجه شدم ک جمعه میخواد بره رفتم توی فکر ک خودش از لحن من متوجه شد ناراحتمو داد و بیداد کرد منم انکارکردم' ولی ول کن نبود و میگفت اون چیزیک توی فکرته حتما انجام میشه و بسوز ! منو مثل دشمن میدونست. منم داغ دلم تازه شد گفتم آره نباید زیر قولت میزدی من پارسالم شب عید تنها بودم.... خیلی دعوامون شد
    بین من و مادرش گیر کرده بود ک بلاخره مادرشو انتخاب کرد
    دیگ منو ولم کرد و ب پدرم زنگ زد ک ما نمیتونیم زندگی کنیمو زهرا بدرفتاری میکنه' درصورتیکه من آروم بودم و اون منو داغ دلمو تازه کرد و مجبورم کرد و دهن منو باز کرد، من خیلی تنهایی کشیدم' اونشبم بد حرف زدمو هرچی لز دهنم درمیومد بهش گفتم،
    گذشت و وقتی از سمت خانوادش برگشت بهم گفت از یه نفر تحقیق کردم بهم گفت توی مهمونی دیشب رفتارت خشک بوده' حالم ازت بهم میخوره و باید ازهم جدابشیم،
    امروز متوجه شدم ک اون نفریک شوهرمو تحریک کرده علیه من مادرش بوده.
    شوهرم به پدرم زنگ زد و گفتو حرف جداییو زد'پدرمم قبول کرد
    ب پدرم گفت ک کل خانودامون میگن بهتره جدا بشید و منم دیگ نظرم همینه و ما بدرد هم نمیخوریم.. خیلی در حق من بد کرد شوهرم. خانوادشم بیشتر صلاح جفتمونو میخوان ک این مساله جداییو مطرح کردن ولی کلا شوهرم آدم دهن بینی هست. الانم پیشش پدرم هستم تا کارهای جداییو انجامش بدیم...دلمه خیلی میسوزه و از طلاق میترسم' من ۲۲ سالمه
    توی این شرایط راه حلی بغیر جدایی برام نمونده چون پدرم پیش خانواده شوهرم کوچیک میشه و ...
    هرکس منو درک کرد کمکم کنه لطفا.... سال جدیدم بهمه تبریک میگم انشالا دلتون شاد باشه و مثل من نباشید.

    - - - Updated - - -

    اینم بگم ک من خیلی این چند ماهو تحمل کردم 'و سعی کردم طبق مقاله ها رفتارکنمو برعکس من هرچی موش میشدم شوهرم قوی تر میشد و بیشتر تحقیرم میکرد، ولی دیگ توی بحث و دعوا من هرچی سکوت میکردم بعد چند دقیقه تحقیرشدن دیگ نمیتونستم ساکت بمونم
    خیلی سخت گذشت خیلی، اینم بگم ک جدایی از شوهرم خیلی برام سخته و بزور دارم ۲روز جداییو تحمل میکنم،
    آخه من تک فرزند بودمو به شوهرم شدید وابسته شدم'''
    ولی بخاطر تحقیر نشدن باید تن به جدایی بدم

  13. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم، منم تقریبا زندگیم رو هواست همه کار برای حفظ زندگیم کردم البته اشتباهاتی هم داشتم مثل هر مرد دیگه، اما انگار قسمتم جداییه... دیگه حرمتی بینمون نمونده، حرمت شکنی ها و بحث و جدل های بیهوده عشق و علاقمون رو از بین برده... عشق و علاقه ای که یک روز ما به خاطرش جلوی خانواده هامون وایسادیم. انگار به سکانس های آخر زندگی مشترک دارم میرسم. شاید تقدیر ما اینه و من راضیم به رضای خدا، مطمئنن او هست تا همیشه همدم روزهای تنهاییم باشه تکیه گاهم باشه...
    دوست عزیز گاهی باید یک داروی تلخ رو خورد تا شیرینی بهبودی رو بچشی... جدایی تلخه ولی تلخ تر از اون روزهاییه که یکی کنارت هست تا بجای ارامش بهت تحقیر و نا آرامی و سرزنش بده، به جای سنگ صبور بودن بلای جونت بشه، به جای محبت بهت احساس بی کفایتی رو بده... یکی که همش ایراد میگیره... این اسمش زندگی نیست شکنجه است هر روز مردن و زنده شدن هست.
    خواهرم مرگ یکبار شیون هم یکبار. عزت نفس خودت و پدرت رو حفظ کن... به اعتقاد من از این مرد زندگی برای شما بیرون نمیاد چون امتحانش رو پس داده... شما فقط بهش وابسته اید. چند ماه اول سخته ولی بعدش به نبودنش عادت می کنید.
    انشاالله هرچی خیره براتون پیش بیاد، بر خدا توکل کنید.

  14. 2 کاربر از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده اند .

    زهراهستم (دوشنبه 02 فروردین 95), شادی ظهوریان (دوشنبه 02 فروردین 95)

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 04:38]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,491
    سطح
    73
    Points: 12,491, Level: 73
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 359
    Overall activity: 54.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,006

    تشکرشده 2,380 در 431 پست

    Rep Power
    61
    Array
    من اصلا درک نمیکنم چرا انقدر مشکلات و دعواها رو میکشید به خانواده ها؟!!!! با پدرت در مورد شوهرت درد و دل میکنی .دعواتون میشه میری به مادرت میگی بعد که آَشتی میکنید مادرت میشه آدم بده و از دیدنش منع میشی .بعد دوباره سر اینکه نمیذاره مادرتو ببینی دعوا میکنی باز به پدرت میگی .
    میخواد با مادرش بره بیرون به جای اینکه با زبون و سیاست ازش بخوای تنهات نذاره یا زودتر برگرده با لحن تند میگیاونم میره به مادرش میگه .مادرش باز شارژش میکنه و میاد به پدر تو زنگ میزنه و......!!!!!!
    زندگیتون دو نفره نیست هزار نفره است!
    چرا انقد دست و پای بقیه رو میکشید وسط دعواها؟؟؟
    نتیجه اش میشه همین! شما دو تا ممکنه بعد از یه مدت دعوا و بحث رو یادتون بره و باز برگردین به حالت عشقولانه تون ولی همون آدمایی ک کشیدینشون وسط دعوا یادشون نمیره و هی نبش قبر میکنن و همین جوری ادامه داره ...
    به نظر من تو کلیت ماجرا سهم بیشتر اشتباهات از خودتونه .1- جایی که باید نرم و مهربون باشی نیستی و با زبون تلخ حرف میزنی 2- جایی که باید قاطع باشی ( نه اینکه توهین کنی و زبون تلخ داشته باشیا) با سیاست و جذابیت های زنانه ات همسرتو راضی و متعاقد کنی بازم نیستی 3- دم به دقیقه هر بحثی هم پای خانواده ها رو میکشید وسط .تو از خودت شروع کن دیگه پدر و مادر و بقیه رو نیار وسط دعواها کم کم همسرتم راه بنداز
    هنوزم دیر نیست

  16. کاربر روبرو از پست مفید taraneh89 تشکرکرده است .

    mohanad28 (سه شنبه 03 فروردین 95)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.