سلام دوستای عزیزم بلاخره کار ماهم به جدایی کشید بعد یک سال عقد و یک سال نامزدی
بعد از دعواها و شکایات همسرم با اینکه داشتیم کارای طلاق توافقی رو انجام میدادیم و داریم به اتمام میرسونیمش خواست یه فرصت دیگه بهش بدم منم که کلا بخاطر طرحم خونه اجاره کرده بودم و تنها بودم ازش خواستم یمدت بیاد پیشم بازم وقتایی بود خوب بود عالی بود ولی یهویی بی دلیل عصبانی میشد میگفت تو به جرئتی رفتی شکایت کردی زن برده مرده فحش میداد یا شوخیاشم دیگه کتک شده بود ۱۰ روزی مونده بود پیشم سعی میکردم جلوش با مامانم صحبت نکنم بماند که مامانم وقتی فهمید اومده پیشم چه غوغایی بپا کرد و الان دیگه حتی جواب تلفنمم نمیدن . .اصلا فکر نمیکرد مردخونست کل خریدارو من میکردم ایشون دستور میدادن سر کارم که نمیرفت مثلا درس میخوند که اونم بهونه میاورد اعصابم خورده نمیتونم بخونم صبح تا ظهر که خونه تنها بود دست به سیاه سفید نمیزد من عصر میرسیدم خونه باید غذا میپختم ظرفای صبحانه میشستم آشغالا رو از رو زمین بر میداشتم لباسا رو میزاشتم لباسشویی بعد غذا هم میگفت خسته شدم از صبح خونه بودم بریم بیرون میرفتیم منم کلی خسته...یه روز که واقعا خسته بودم رسیدم خونه فقط یه لحظه رفتم دراز بکشم تا بلند شم غذا درست کنم خوابم برد که یهو اومد بمن حمله کرد که تو واسم ارزش قائل نیستی من ازینجا میرم منم از خواب پریده بودم منگ بودم وسایلش جمع کرد و رفت بعدشم زنگ زد و کلی فحش داد که تو منو به بازی گرفتی منم کلا بلاکش کردم
دیشب بایه خط دیگه بهم اس داده روزهای قشنگمون بخیر بهتره باهم دیگه ارتباط نداشته باشیم تا بیش ازین حرمتها شکسته نشه اول سعی کردم جواب ندم ولی ۵تا پشت هم فرستاد منم جواب دادم کارتون خیلی زشت بود من نمیبخشمتون که دیگه جوابمم نداد حالا ایشون یه طرف مادرمم کلا انگار ترکم کردن!
احساس تنهایی شدید میکنم نه حمایت خانوادگی دارم نه هیچی فقط میرم سرکار میام خونه همین حوصله هیچی ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)