سلام عزیزان کم و بیش با من و زندگی من آشنا هستید
من چند وقتی از خونه پدر شوهرم رفتم خونه رهن کردیم نشستیم
و الان پنج ساله ازدواج کردیم و بچه نداریم همسرم در آستانه 40 سالگیه منم 32 سالگی
چند وقته یکم زندیگم روبه راه شده و یکم تغییر و صبر چاشنی زندگیم شده بعضی مواقع با همسرم بحث میکنم ولی خیلی زود فراموش میشه
الان چند وقتی اطرافیان با حرفهاشون منو به استرس انداختن که بچه داره دیر میشه از طرفی هم کارمو از دست میدم و بعدشم اینکه الان رفتیم خونه ایی که که موقعیت خوبی داره و حاضر نیستم عوضش کنم با اینکه رهن ولی خیلی دوسش دارم
این روزا بهم ریخته ام در فکر اینم خونه بخریم بعد اقدام به بچه کنم ولی همسرم میگه ما خونه داریم میخواییم چه کار بیخود قسط و قرض
ما خونه داریم ولی شریکیه .... یعنی نصف همسرم نصف برادر شوهرم
الان برادرشوهرم تازه ازدواج کرده ویکم به خونه رسیده و اونجا مستقر شده و ما طبقه ایی که پیلوت بود و دو خوابه دادیم رهن اومدیم جای دیگه ( به داین دلیل از اونجا رفتم که جام تاریک شده بود به دلیل بنایی پدر شوهرم و هم به دلیل اینکه حترامون سر جاش بمونه دوری و دوستی رو ترجیح دادم.)
الان تو فکر وام بگیرم ولی همسرم راه نمیاد میگه سختی زیاد داره دلیلی نداره.......
از طرفی فکر دیر شدن بچه داغونم میکنه .... و
علاقه مندی ها (Bookmarks)