به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 33
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با این ازدواج غلط افسرده و داغونم

    سلام
    نمیدونم از کجا شروع کنم؟ اگه از اول بخوام بگم خیلی طولانی میشه و حال نوشتن ندارم؛ از طرفی خاطرات بد برام زنده میشه.
    شاید حدود دو سال باشه میام تو این سایت و با خوندن تایپیکای دیگه چیزای زیادی یاد گرفتم که ای کاش زودتر میومدم و تا این همه احساس بد که الان تو وجودم هست رو شاید نداشتم.
    احساسی که الان دارم اینه که به هیچ چیز و هیچ کس به جز خانوادم علاقه ای ندارم و احساس پوچی می کنم. حتی نمیتونم روی درسم تمرکز کنم و تمومش کنم. هیچ چیز از ته دل خوشحالم نمیکنه و هیچ چیز هم خیلی ناراحتم نمیکنه و این حالات خیلی برام عذاب آور شده. بعد از خدا آخرین امیدم به شماهاست که با راهنمایی هاتون بهم کمک کنین که شاید از این حالت خلاصی پیدا کنم. خودم دلیل این حالاتم رو میدونم ولی نمیتونم حلش کنم نمیدونم شاید باید باهاش کنار بیام بعضی وقتا به حال خودم گریم میگیره هیچ کسی رو ندارم که منودرک کنه چون نمیتونم همه حرفای دلمو به کسی بزنم.
    تو زندگی من هیچ عشقی وجود نداره حداقل از طرف من که اینطوره
    با این همه فکر و خیال میترسم یه روز دیونه بشم یا اینکه بیماری لاعلاجی بگیرم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 تیر 95 [ 19:53]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    128

    تشکرشده 37 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز، ولی شما به موضوع تاپیکت آنچنان نپرداختی. راجع ب ازدواج و جدایی و نقش شما درش

  3. کاربر روبرو از پست مفید همت 1400 تشکرکرده است .

    raha69 (پنجشنبه 23 اردیبهشت 95)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی چیزی نمیگه یعنی موضوعم اینقدر بی اهمیت به نظر میاد؟
    شاید بهتر باشه بیشتر درمورد مشکلم توضیح بدم
    من حدود دوساله عقد و یک ساله عروسی کردم. همسرم فامیل نزدیک هست. چند سال بود که خواستگارم بود ولی من هیچ علاقه ای بهش نداشتم یعنی هیچوقت نمیتونستم به عنوان همسر قبولش کنم. چون نه اخلاقش با من جور بود نه از ظاهرش خوشم میومد. اولا که من نمیدونستم خواستگارمه و مامانم اینا خبر داشتن و به من چیزی نگفته بودن. خلاصه تر بگم اینا هر ماه زنگ میدن و خواستگاری میکردن و هر بار مادرم بهشون میگفت که جواب دخترمون منفیه. یه جورایی گردن من مینداخت. تا گذشت و خود همسرم که تا حالا دراین مورد باهام حرفی نزده بود خودش اقدام کرد. منم مودبانه گفتم جوابم منفیه. حالا نکه این ول کن بود.
    روزی شاید صدبار زنگ و پیام میداد بعضی وقتا حرف عاشقانه بعضی وقتا فحش رکیک و تهدید
    الان که اینارو نوشتم ازش متنفر شدم
    فحاشی رو که به من و خانوادم داده فراموش نمیکنم
    خلاصه آخر سر با هزار تهدید و بدبختی کاری کرد که باهاش ازدواج کردم. واقعا فکر میکنم اون موقع تو حال خودم نبودم که بهش جواب مثبت رو دادم
    الانم بهش هیچ علاقه ای ندارم فقط در حد یه فامیل قبولش دارم نمیدونم چیکار کنم انگار تو یه برزخ گیر کردم
    از طلاق گرفتن هم میترسم احساس خفگی بهم دست داده این چیزی نبود که من انتظارش داشتم نمیدونم چه حکمتی پشت این اتفاقا هست
    ویرایش توسط raha69 : چهارشنبه 21 بهمن 94 در ساعت 01:52

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    سلام
    اینکه ما فکر کنیم هیچ چیز دست خودمون نیست و سرنوشت مارو اینور اونور ببره اصلا درست نیست ... الان رابطتون با شوهرتون چطوره ؟ ینی اخلاقش چطوره ؟چه اخلاقای بدی داره که دوست ندارین و چه خوبیایی داره ؟

    در هر صورت انتخاب با خودتون بود و مسئولیتش پای خودتونه ... نمیتونین بگین منو با تهدید مجبور کرد . سعی کنین گذشترو فراموش کنین و زندگی جدیدی شروع کنین.
    ولی به خاطر حال و روحیتون حتما به روانپزشک مراجعه کنین .
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  6. 3 کاربر از پست مفید anisa تشکرکرده اند .

    raha69 (پنجشنبه 23 اردیبهشت 95), بابک 1369 (جمعه 24 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (چهارشنبه 21 بهمن 94)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1394-11-26
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    1,642
    سطح
    23
    Points: 1,642, Level: 23
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم درست مشکلی عین تورو دارم،با این تفاوت که شوهرم غریبه ست و خودم اونو انتخاب کردم با وجود مخالفت خانوادم.ولی حالا که ازدواج کردم و یه دختر دارم.بخاطر دخترم سعی کردم خودم و وفق بدم با شرایط و هر چی محبت کردم بازم نشد،شوهرم خیلی بی انرژی ه،مثلا اصلا نمیتونه تو خونه بامن خوش باشه،یاهمش با دوستاش بیرونه یا خونه پدرشه،هروقت خونست جای اینکه به من انرژی بده همش میگه حوصله م سررفته ،هرچی سعی کردم براش محیط و شاد کنم نشد ،و اثر نداشت،از طرفی فهمیدم مجردیش کل روزاش و پیش دوستاش بوده و خونه نبوده.خیلیم منو دوس داره هر وقت اسم طلاق آوردم میگه طلاق بگیری میکشمت،یا میگه من اینقد بی غیرتم که طلاقت بدم؟کلا تنهایی نمیذاره جایی برم و همیشه زندانم.نمیدونم چیکار کنم

    - - - Updated - - -

    رها جان اگه من شرایط تو رو داشتم طلاقم و میگرفتم و میرفتم زندگیمو میکردم،ولی از شوهرم خیلی میترسم

  8. کاربر روبرو از پست مفید E_Aysan تشکرکرده است .

    raha69 (پنجشنبه 23 اردیبهشت 95)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان همدردی امیدوارم همگی خوب و خوش باید
    از آخرین نوشتم خیلی وقته می گذره توی این مدت ما دو تا دعوای جدی داشتیم که دومیش یه هفته پیش بود و من الان خونه پدرم هستم
    با خودم فکر کردم که هرچند برای ازدواجم درست تصمیم نگرفتم اما الان نمیخوام در مورد جدا شدن تصمیم اشتباهی بگیرم
    داستانم رو یکبار دیگه از اول میگم هرچند کامل نیست و نمیشه همه اتفاقاتو با جزئیات بگم
    من بیت 22 تا 26 سال سن دارم همسرم 6 سال از من بزرگتره و فامیل نزدیک هم هستیم حدود دو سال از ازدواجمون میگذره که کمتر از یکسالش رو تو عقد بودیم، ایشون چندین سال خواستگار من بودن، من اوایل از این موضوع خبر نداشتم و بعدا هم که فهمیدم جوابم به ایشون منفی بود چون اصلا به دلم نمینشست واز لحاظ فکری میدونستم با چیزایی که من تو ذهنم دارم نمیخونه،
    خانواده همسرم و خود همسرم وقتی فهمیدن من ناراضیم و بقیه خانوادم راضی، دیگه دست از سرم بر نمی داشتند و هر ماه زنگ میزدند برا خواستگاری
    اینم بگم من یه مشکل مادر زادی داشتم که به خاطر اون قضیه کلا میخواستم قید ازدواجو بزنم چون خیلی بزرگش کرده بودم تو ذهنم،
    همسرم از یکسال قبل از عقد خودش شروع کرد به تماس گرفتن با من که بفهمه چرا جوابم منفیه و خلاصه تو اون مدت من خیلی جوابش رو نمیدادم ولی خیلی ناراحت بودم براش چون دلم براش میسوخت ایشون تو اون مدت به هیچ وجه تعادل روانی نداشتن یه بار منو فحش میداد یه بار میگفت دوست دارم یه بار تهدید می کرد یعنی این پروسه هر بار تکرار می شد
    من اون موقع برا درسم دور از خانوادم بودم و چون آدم آرومی بودم نمیخواستم اونارو در جریان بذارم و تو فامیل شر درست کنم که البته الان از کارم خیلی پشیمونم چون جنگ اول بهتر از صلح آخره.
    خانوادم همیشه از اونا تعریف می کردن که آدمای خوب و سالمی هستن واقعا هم خانواده خوبی دارن در کل
    منم به حرفاشون فکر میکردم و فکر میکردم حتما من اشتباه می کنم با وجود اینکه به همسرم علاقه ای نداشتم بهش جواب مثبت دادم اما ایشون انگار واقعا مخش تاب داشت چون بعد از جواب مثبت هم باز هم باز هم دعوا های ما ادامه داشت، من یه ویژگی بدی دارم شاید هم خوبی باشه نمیدونم واقعا! با خودم گفتم حالا که بهش جواب مثبت دادم دیگه زیر حرفم نمیزنم چون از نامردی خوشم نمیاد، الان از این به اصطلاح مردونگی زیادم پشیمونم،
    تا اینکه بعد از کلی ماجرا ما عقد کردیم و دعواهای ایشون با من بعد از عقد باز ادامه داشت هر بار سر یه موضوع به من گیر میداد از اون موقع من واقعا یه روز خوش تو زندگیم نداشتم و خوشی هام موقتی بوده و به خانوادم هم هیچی نمگفتم اونام از هیچی خبر نداشتن
    با وجود این من سعی کردم بهش علاقه پیدا کنم گاهی وقتا به طلاق فکر میکردم ولی به خاطر خانوادم باز کنار اومدم ، من روی حرمت ها خیلی حساسم ولی ایشون باعث شده هرچی حرمت بین ما بوده از بین بره و پای خانواده هارو وسط میکشه من دوست دارم بین خودمون حل شه نه اینکه همه بفهمن، ولی ایشون خاله زنک هستن و خیلی اهل رازداری نیستن و من جرئت ندارم وقتی با هم خوبیم دو کلمه باهاش حرف بزن چون موقع دعوا همه رو میگه، احساس درموندگی می کنم نه جرئت دارم طلاق بگیرم چون هم وابستش شدم هم خانوادم چه گناهی دارن که اینقدر غصه منو بخورن
    اخیرا سر یه چیز الکی دعوامون ولی ایشون سریع گوشی رو برداشت به خونشون زنگ زد که بیان تکلیف منو روشن کنن و به من گفت اهل زندگی نیستم
    درسته من هم خیلی کم طاقت شدم و منم مقصرم ولی هیچوقت نمیام در این حد دیونه بازی دربیارم به کسی زنگ بزنم و اهل آبروریزی نیستم
    الان هم خونه پدرم هستم و با هم هیچ ارتباطی نداریم
    به نظرتون زندگی ای که اینطور شروع شده دوام داره؟

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهش می کنم هر کی راهی به نظرش میاد جلوی پام بذاره
    از مدیر همدردی و فرشته مهربان و بقیه اعضا خواهش می کنم بهم کمک کنن چون من واقعا کسی رو ندارم که باهاش مشورت کنم پدرم هم آدم عصبانی ای و اگه من بخوام طلاقو میگیره و نمیشه باهاش مشورت کنم
    نمیخوام خودخواه باشم و فکر پدر و مادرم هم هستم نمیتونم ببینم ناراحتن

  11. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 99 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-08
    نوشته ها
    271
    امتیاز
    10,375
    سطح
    67
    Points: 10,375, Level: 67
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience Points
    تشکرها
    852

    تشکرشده 554 در 206 پست

    Rep Power
    47
    Array
    سلام. من 4 ساله عضو تالار همدردی ام و بیشتر تاپیکها و مشکلات کاربرا رو می خونم، اما تا حالا موردی مثل شما رو ندیده بودم!
    زیاد دیدیم که طرف بدون اینکه علاقه ای به همسرش داشته باشه از سر دلسوزی بله رو گفته و ازدواج کرده. ولی این مدل رو ندیدم که پسر موقع خواستگاری تهدید و فحاشی کنه و بعد تازه شما بهش جواب مثبت بدید !!!
    مشخصه که شما در سن کم و نهایت خامی و بی تجربگی ازدواج کردید. البته همین الان هم تا حدی تفکرتون منطقی و بالغانه نیست. از این حرفتون مشخصه که گفتید دعوای شما حتی بعد از عقد هم ادامه پیدا کرد. مگه توقع دیگه ای داشتید و دارید؟
    اکثریت قبل از ازدواج خودشون و اخلاقشون رو خیلی بهتر می کنن، صبورتر هستند، بیشتر تحمل می کنن و غیر، و قبل از عقد خودشون رو خوب نشون میدن که خرشون از پل بگذره، بعد خودشون رو رها می کنن. یعنی تازه قبل از عقد بیشترین زمان صلح و خوشی باید باشه.

    اما برای راه حل شرایط حاضر. زمانی هست که مثلا همسر ایرادات و نقص های اخلاقی داره، که طرف مقابلش میتونی با تلاش و از خودگذشتگی وضعیت رو مدیریت کنه عوض طلاق گرفتن. تا یه درصدی با رفتار خودش رفتار همسرش رو بهتر کنه و تا یه حدی هم باید بسازه و نادیده بگیره .
    اما در مورد شما با تعاریفی که از همسرتون گفتید کاملا مشخصه که تعادل روحی ندارند و شخصیتش این طوره. به فکر این هم نباشید که همسرتون رو تغییر بدید. چون هیچ همسری تا حالا نتونسته همسرش رو تغییربده که شما دومیش باشید.
    من خودم پیشنهادم بهتون اینه که وقت رو اصلا بیش از این از دست ندید. به فکر حرف مردم یا غصه پدر مادرتون هم نباشید. اگر تصمیمی رو که الان باید بگیرید ، 3 سال بعد بگیرید، هم عمر و موقعیت خودتون رو سوزوندید و هم غم و مشکلات پدرمادرتون رو بیشتر کردید. به این هم فکر کنید شما هنوز جوون هستید و زمان براتون خیلی مهمه. با مشاوره حضوری مشورت کنید و برای تصمیم نهایی وقت رو از دست ندید

  12. کاربر روبرو از پست مفید بابک 1369 تشکرکرده است .

    اقرار (جمعه 24 اردیبهشت 95)

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    71
    Array
    سلام
    مشکلی براتون پیش اومده و شما میخایید که با محدودیت های زیادی این مشکل رو حل کنید (نه خانوادتون در جریان باشن، خواسته هاتون رو با شوهرتون بطور کامل مطرح نمیکنین که دیگران از راز شما خبردار نشن و ... ) نمیگم دامنه مشکلاتتون رو به همه جا سرایت بدین ولی در حل چنین مشکلاتی جایی لازم میشه که از خطوط قرمزی که برای خودمون تحمیل کردیم عبورکنیم ...
    .
    من از پست اولتون و نحوه پاسخ مثبت دادنتون و ... احساس کردم مشکل منفعل بودن شما محدود به بعد از ازدواج نمیشه، احساس کردم قبل از ازدواج هم مشکلاتی شبیه افسردگی در شما وجود داشته ...
    اگه کمی از ویژگی های شخصیتی دوران مجردی تون بگین شاید ریشه مشکلات در خود شما باشه و نمیتونین اونطور که باید ارتباط موثر و مثبتی با شوهرتون برقرار کنین ...
    .
    تا حالا پیش مشاور رفتین ؟
    جنس تعارضات شما با شوهرتون بیشتر حول چه محوری هست ؟
    الان که پیش خانوادتون هستین آیا در جریان هستن ؟ واکنششون چی هست ؟

  14. کاربر روبرو از پست مفید saeeded تشکرکرده است .

    raha69 (جمعه 24 اردیبهشت 95)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بابک 1369 نمایش پست ها
    سلام. من 4 ساله عضو تالار همدردی ام و بیشتر تاپیکها و مشکلات کاربرا رو می خونم، اما تا حالا موردی مثل شما رو ندیده بودم!
    زیاد دیدیم که طرف بدون اینکه علاقه ای به همسرش داشته باشه از سر دلسوزی بله رو گفته و ازدواج کرده. ولی این مدل رو ندیدم که پسر موقع خواستگاری تهدید و فحاشی کنه و بعد تازه شما بهش جواب مثبت بدید !!!
    مشخصه که شما در سن کم و نهایت خامی و بی تجربگی ازدواج کردید. البته همین الان هم تا حدی تفکرتون منطقی و بالغانه نیست. از این حرفتون مشخصه که گفتید دعوای شما حتی بعد از عقد هم ادامه پیدا کرد. مگه توقع دیگه ای داشتید و دارید؟
    اکثریت قبل از ازدواج خودشون و اخلاقشون رو خیلی بهتر می کنن، صبورتر هستند، بیشتر تحمل می کنن و غیر، و قبل از عقد خودشون رو خوب نشون میدن که خرشون از پل بگذره، بعد خودشون رو رها می کنن. یعنی تازه قبل از عقد بیشترین زمان صلح و خوشی باید باشه.

    اما برای راه حل شرایط حاضر. زمانی هست که مثلا همسر ایرادات و نقص های اخلاقی داره، که طرف مقابلش میتونی با تلاش و از خودگذشتگی وضعیت رو مدیریت کنه عوض طلاق گرفتن. تا یه درصدی با رفتار خودش رفتار همسرش رو بهتر کنه و تا یه حدی هم باید بسازه و نادیده بگیره .
    اما در مورد شما با تعاریفی که از همسرتون گفتید کاملا مشخصه که تعادل روحی ندارند و شخصیتش این طوره. به فکر این هم نباشید که همسرتون رو تغییر بدید. چون هیچ همسری تا حالا نتونسته همسرش رو تغییربده که شما دومیش باشید.
    من خودم پیشنهادم بهتون اینه که وقت رو اصلا بیش از این از دست ندید. به فکر حرف مردم یا غصه پدر مادرتون هم نباشید. اگر تصمیمی رو که الان باید بگیرید ، 3 سال بعد بگیرید، هم عمر و موقعیت خودتون رو سوزوندید و هم غم و مشکلات پدرمادرتون رو بیشتر کردید. به این هم فکر کنید شما هنوز جوون هستید و زمان براتون خیلی مهمه. با مشاوره حضوری مشورت کنید و برای تصمیم نهایی وقت رو از دست ندید
    سلام دوست عزیزم من تقریبا همسن شما هستم
    بله مورد من خیلی متفاوته و هرچی تایپیک خوندم با مورد من کاملا متفاوته
    آره من واقعا خیلی بچه بودم و ناپخته الان که فکرشو می کنم حرصم میگیره ولی تو این چند سال اینقدر غصه گذشته رو خوردم دیگه خستم ب نظرم خوبه که آدم تو مجردی بآ جنس مخالف در حد متعارف هم کلام بشه چون حداقل بعضی چیزارو یاد میگیره من خیلی ساده بودم اون موقع ولی دیگه کاریه که شده
    من خیلی دلسوزی بیخود می کنم برای بقیه و چو بشم خوردم
    تو دوران عقد دعوای ما مثلا سر اینکه به من میگفت بآید خانوادت بزارن تنها بریم بیرون یعنی اصلا نذاشت یکی دو هفته بگذره کم کم برا خانوادم عادی بشه هرچند اصلا هم آدمای سخت گیری نیستند یا اینکه سر اینکه کجا مراسم بگیریم که اون دست من نبود و پدرم این شرط گذاشته بود که مراسم شهر ما باشه چون فامیلای مشترکمون همه اینجا هستن
    و خیلی موارد ریز و درشت دیگه که الان مخم دیگه هنگ کرده اونارو بگم
    بعد از یه هفته با مادرش اومد دنبالم ولی من گفتم برنمیگردم حداقل فعلا آمادگی ندارم که برگردم


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. یک هفته از طلاقم میگذره خیلی داغون شدم
    توسط مینا 66 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 13 تیر 94, 22:36
  2. افکاری که از ذهنم بیرون نمیره و داره داغونم می کنه!
    توسط tonio_m2000 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 اردیبهشت 93, 13:44
  3. چی جوری با غول بدخوابی مبارزه کنم؟
    توسط سپیده سحر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 91, 19:19
  4. داغونم کمکم نمی کنید؟
    توسط من تنهام در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 دی 91, 23:21

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.