با سلام
من و خانمم شهرزور سال 93 ازدواج کردیم.در این مدت گهگاهی باهم جرو بحث داشتیم و یکبار هم خانمم رفت خونه باباش که اونها عوض اینکه تجربه بزرگتری و زندگیشون رو بکار ببرن از هرگونه تماس من با خانمم جلوگیری کردند و برادرش یه کم گردن کشی و لات بازی در آورد و خلاصه من با بیان اینکه اگه خانمم جواب نده با پلیس می ام درب منزل .خانمم رو راهی کردند و بعد یه مدت روابط بهتر شد و بعد 2 ماه با کوتاه اومدن من و ترتیب مهمانی با برادرش هم آشتی کردم.
به لطف خدا خانمم باردار شد و ما برای بدنیا اومدن بچه ام تصمیم گرفتیم بیایم استرالیا.
و از همون ابتدا خانمم گفت که مامان و بابام برای کمک و همیاری در زایمان بیان پیش ما و من هم استقبال کردم و یه منزل تمام مبله 3 خوابه در استرالیا به همین خاطر تامین کردم.
ما شهریور 94 به استرالیا آمدیم و بعد سه ماه مادر و پدر خانمم آمدند. 10 روز اول خوب بد نبود ولی برخی رفتار های پدر خانمم من رو کمی ناراحت می کرد.
ایشون خیلی سیگار می کشند برای من عجیب بود که بخاطر مسایل زیر حاضر به رعایت حال دیگران در منزل نبود:
1- صاحبخانه تاکید داشت که در منزل سیگار کشیده نشود و همون ابتدا خانمم بهش گفت.
2- هر آدم عاقلی می داند که در محیطی که زن باردار هست نباید سبگار کشید و این رو هم رعایت نکرد.
3-چندین بار از طریق خانمم و مادر خانمم بهش منتقل کردم که من (دامادتون) خواهش داره که این مدت داخل منزل سیگار نکشید که اون هم رعایت نمی کرد.
در گیر دار این موضوع بودیم که ایشون موضوع دیگری روبی اهمیت بود . با همون دمپایی و صندلی که بیرون می رفت داخل خونه راه می رفت . که این رو هم چندین بار از طریق خانمم و مادر خانمم گوشزد کردیم ولی انگار نه انگار حتی برای توجیح کار خودش .هربار از بیرون می اومد صندل رو در سینک آشپزخانه می شست !
در نهایت یکبار من با لحن مودبانه بهشون گفتم لطفا با دمپایی بیرون وارد خونه نشید. بهش برخورد و اون شب خودش و زنش هم با من و هم با خانمم قهر کردند و سر میز شام جر و بحث شد و با ایجاد تنش مادر خانمم جرو بحث بالا گرفت و پدر خانمم با توهین و بکار بردن الفاظ بد به من و خانواده من رفت اتاق خواب. من در اون موقع هیچی نگفتم !
2 روز اینها که برای آرامش دخترشون اومده بودند حتی برای دخترشون غذا درست نمی کردند و من بخاطر اوضاع خانمم .فضای آشتی ایجاد کردم و رابطه خوب شد.گذشت و بعد چند روز ایشون بنا به ادعای خودشون تخصص در کباب پختن دارند. گوشت تهیه شد و دیدم بدون اینکه شسته شود دارند اقدام به آماده کردن می کنند که من گفتم بشوریم گفت نه دیگه خراب میزشه گفتم اشکال نداره بشوریم. با غرغر ایشون شستیم و بعد ول کن نبود که خراب شد پیاز حیف بود من دیگه درست نمی کنم کلی حرف گفتم بابا چیزی نیست یه پیاز رو دور ریختیم دیگه عیب نداره ... گفت نه پس چرا غذا بیرون می خوری اینقدر از این حرفها زد که گفتم بابا ول کن دیگه عجب گیری کردیم و دوباره جر و بحث و ایشون باز به من یه فحش داد.
من ادامه ندادم. خانمم به من گفت حق با توهه.. من آروم شدم بیخیال شدم و دوباره مهد کودک راه افتاد .. باباش قهر مامانش قهر ...بعد بعد چند وقت دیگه من رابطم و برخوردهامو رو باهاشون کم کردم. و این درحالی بود ایشون به سیگار کشیدن در منزل ادامه می داد.
شب قبل تولد بچه من ، ناگهان دیدیم از اتاق ایشون دود شدید بلند شد. با جستجو دیدیم که ته سیگار ایشون کف اتاق باعث آتش گرفتن موکت شده و بلای عظیمی از سر ما رد شد ولی خسارت به منزل وارد شد ! من از واقعا چون داشتم دیوانه می شدم و برای جلو گیری از درگیری زدم بیرون خونه. تا شب دیدم دوباره همسرم با گریه عذر خواهی کرد .دلداری دادم و برای آرامش اون دوباره شب جمعشون کردم و گفتم دوست نداشتم این اتفاق شب تولد بچه ام بیوفته .ولی افتاد حالا نمی خوام این شب خانمم و دیگران ناراحت باشند و موکت رو هم بعد زایمان درست می کنیم !
. گپ و گفت کردیم و پدر خانمم نیامد و فردا رفتیم بیمارستان .
روابط رو خیلی خوب نبود ولی با هم حرف می زدیم حالا بماند این وسط رفتارهای عجیب داشتند .
تا اینکه 3 روز بعد پدر خانمم گیر داد که می خواد برگرده ایران. موکت رو هم درست کرده رفتم دیدم که یه تیکه از موکت داخل کمد کنده آورده جای سوختگی نصب کرده با چه افتضاحی. گفتم بابا رعایت نکردی سیگار نکشی.خواسته صاحبخانه.. دامادت و از همه مهمتر حال دختر باردارت .. حالا اونو می گیم اتفاق ولی تیکه کندن موکت از داخل که اتفاق نیست اوندی ابرو درست کنی چشمش رو هم کور کردی ..جر وبحث و شدید دولاره به من فحش داد و اینبار فحشی که جالبه به خانمم بر می گشت و یک فحش زشت به مادرم . که دیگه من هم جوابش رو دادم و دعوا بالا گرفت.
ایشون برگشت و مادر خانمم می خواست برگرده و عوض اینکه خودش بخواد بمونه با اصرار خانمم موند و الان هم زیاد باهم حرف نمی زنیم. و جالبه از این ماجرا من حتی یک کلام به خانوادم نگفتم ولی اونها به پسر بی ادبشون گفتند و حرفها و رفتار هایی ازش در این باره دیدم و شنیدم.
الان سوال من اینه با این داستان مرده دری و فحش ها
من واقعا نمی خوام با خانوادش دیگه رو در رو و رفت امد کنم . از طرفی خانمم علیرغم اینکه دختر فهمیده ایی عست هی با ناراحتی میگه عید مگه می شه نریم..
من موندم چیگار کنم ؟ لطفا کمک کنید برم یا نرم. البته بعید می دونم با مقابله به مثل خانمم درباره خانوادم رو به رو بشم ولی اگر هم بکنه برام مهم نیست.
بنظر شما من چه کار کنم ؟
با تشکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)