همیشه ازدواج برام کابوس بود ولی به شدت دوست دارم و نیاز دارم ازدواج کنم
چند ساله دنبال زن گرفتنم 6 ساله مجردی دور از خانواده زندگی میکنم(برای کار و تحصیل) خانواده برای ازدواج من خیلی سستی میکنه و به فکر من نیستن چندین بار گفتم برام زن پیدا کنن البته چند جایی رفتم ولی...
از بچگی لکنت داشتم ولی این روزها لکنت زبانم به طرز عجیبی زیاد شده اصلا نمیتونم حرف بزنم
خجالتی هم هستم ولی با همین لکنت 14 سال درس خوندم و همیشه بهترین بودم دبیرستان نمونه درس خوندم و...
استرس و اضطراب خیلی زیادی دارم چندین بار واسه درمانش اقدام کردم ولی فقط بیشتر شد همین استرس باعث زیاد شدن لکنتم میشه
خواستگاری اول
برادرم و خانمش به من گفتن یکی را سراغ دارن ولی از سنش و چیزای دیگه دقیق مطلع نیستن
خلاصه کلی لباس خریدم و با استرس زیاد رفتیم خواستگاری با دختره حرف زدم ولی 11 سال از من کوچیک بوده ولی بازم من قبول کردم
ولی اونا جواب رد دادن شاید دختره به لکنتم گیر داده بود خلاصه دلیل رد کردن هرچی بود به خانواده ام گفتن ولی به من نه
خواستگاری دوم
زنداداش دیگه ای دارم به من گفت یکی سراغ داره گفت بریم فقط خانواده اش ببینه و دختره هم تورو ببینه خلاصه رفتم
ودختره منو دید البته نشد با دختره صحبت کنم با دیدن همون ظاهر جواب رد داد
خواستگاری سوم
یکی از دوستانم یکی را معرفی کرد که غربیه بود رفتیم خواستگاری و جواب مثبت دادن این خواستگاری واقعا خوب بود ولی دختر از من بزرگتر بود
منم قبول کردم ولی بعد این رفتن ماه محرم نزدیک بود و گفتیم قرار خواستگاری بعدی بعد ماه صفر هست که آخرای ماه صفر یکی از بستگان نزدیک ما که جوون هم بود فوت کرد
و سر همین موضوع 40 روز دیگه رفتن ما عقب افتاد بعد تموم شدن 40 روز رفتیم خواستگاری ولی مهریه ی خیلی بالا گفتن و این یکی هم جور نشد
خواستگاری چهارم
یکی از فامیل های دور ما یه دختر داشت که با معرفی یکی از بستگان با خانواده رفتیم خواستگاری با دختره صحبت کردم اونم با لکنت زیاد
فکر نمیکردم جواب رد بدن ولی وقتی رفتم خونه متوجه شدم بخاطر لکنت رد کردن
بابام که هیچ وقت بهم نمیگفت میگفت "خواستگاری بعدی سعی کن روان صحبت کنی"
خواستگاری پنجم
داستان این خواستگاری مال همین چندروز پیشه
تو همسایه ها یه خانم سیده داریم که زن واقعا مومن و با نجابتی هست و منو خوب میشناسه قرار شد اون یکی را واسه من پیدا کنه
خلاصه یکی را معرفی کرد و به دختره گفته بود من لکنت زبان دارم یه روزی تو خونه بودم که گفتن این دختره میخواد باهات صحبت کنه
زنگ بزن خونه شون شماره را گرفتم زنگ زدم متوجه شدم دختره صدامو ضبط میکنه خلاصه با لکنت زیاد چند کلمه حرف زدم
چند روز بعد از تعریف هایی که از من براشون کرده بودن دوباره گفتن زنگ بزن میخواد باهات صحبت کنه
دوباره با اعتماد به نفس بیشتر زنگ زدم و با دختره صحبت کردم گفت لکنتت برام مهمه
منم گفتم معلوم نیست شاید هیچ وقت خوب نشه خلاصه قرار شد بریم خواستگاری و رفتیم
توی این خواستگاری پیش خانواده خیلی خیلی خجالت کشیدم اینقدر که صدبار پشیمون شدم همش منو میخواستن وادار به حرف زدن کنن
وقتی گفتیم بزارن برم با دختره صحبت کنم پدر عروس گفت نه همینجا صحبت کنن ماهم بشنویم خلاصه قبول کرد با خواهرش و منم با خواهرم برم صحبت کنیم
و فقط من صحبت های خواهرش را شنیدم نه خود دختره
جوابشون هم هنوز نپرسیدیم ولی من با این شرایطی که برام بوجود اومد اصلا نمیتونم جواب مثبت بدم امیدوارم اونام جواب رد بدن
مجردی سال هاست به من فشار میاره من مجرد زندگی میکنم دور از خانواده و والدین نمیدونم واقعا ازدواج برام مشکل جدی داره میشه
اضطراب و استرسم واقعا بالاست و هرکاری تا الان کردم نتونستم خوبش کنم
اضطرابم فقط با آرامش (جنسی) ازدواج خوب میشه
من تو ازدواج زیاد سخت نمیگیرم تا الان هرکی را رفتم پسندیدم ولی آخری واقعا تحقیر شدم اینقدر که از وجود خودم ناامید شدم
بارها از خدا خواستم تا ازدواج منو آسون کنه چون من تا حالا با ناموس کسی نبودم و هرگناهی ازم سر زده در خلوتم بوده
خلاصه تقدیر فعلا معلوم نیست
علاقه مندی ها (Bookmarks)