سلام دوستان
مشکلاتی که با شوهرم دارم رو در تاپیک قبلی توضیح داده بودم(اختلافات فرهنگی زیاد، وابستگی بیش از اندازه به خانواده ش، محل زندگی مون، مشروب خوردن و.....) که دفعه آخر بعلت اینکه وقتی من خونه نبودم دوستاش رو مخفیانه اورده بود خونه و مشروب خورده بودند و وقتی فهمیدم قهر کردم. (البنه قبل از اون هم بینمون دلخوری بود و این اتفاق باعث منفجر شدن من شد یطورایی!!!!)هربار به این نتیجه می رسم که برای هم مناسب نیستیم اما پای عمل که میاد وسط می ترسم و نمی تونم انجامش بدم.این بارجدی ترمیخواستم این کار رو بکنم، اما بازم نتونستم.
اینم بگم که همونطور که قبلا گفتم من برای زندگی مون و برای همسرم خیلی ازخودگذشتگی کردم، باوجود اینکه زد زیر قولش و نیومد تهران زندگی کنه قبول کردم برم باهش زندگی کنم و خیلی قولهای دیگه که انجام نداد...
خلاصه
بعد از یک ماه و نیم که قهر بودیم اومد دنبالم و من باز آشتیکردمم. اینبرا متوجه شدم که نمیتونم جدا بشم. چون فکرمیکنم بعدا ممکنه پشیمون بشم. تصمیم گرفتم یه فرصت دیگه به زندگیمون بدم و سعی کنم مشکلاتمون رو حل کنم.
امیدوارم شما هم اگه راهکاری دارید بهم بگید تا انجام بدم
مشکل بزرگ زندگی من مشروب بود که اونو هم نذاشت کنار. دیدم داره مخفی کاری میکنه و خیلی بدتر از قبل شده. خودش میگه چون تو منو تو تنگنا گذاشتی باعث شده مخفی کاری کنم. میگه اگه بعضی وقتا اجازه بدی توی مراسما و جشنا این کارو بکنم اونم به مقدار کم، هیچوقت مخفی کاری نمیکنم و سواستفاد نمیکنم.(درصورتی که از اول قول داده بود لب نزنه و میدونست من چقدر بدم میاد اونوقت الان میگه منو تو تنگنا گذاشتی. چرا از اول بهم قول داد)،
سه ساله که میگم نه، به هیچ عنوان نمیتونم باهاش کنار بیام، اما بهتر که نشد هیچ، بدترم شد. به این نتیجه رسیذم که اگه بخوام باهاش زندگی کنم باید اونو با این کاستی هایی که داره بپذیرم، .وگرنه همه ی اعصاب خوردی هاش فقط واسه خودمه، خسته شدم از بس سعی کردم با محبت، با بحث، وحتی با دعوا اونو از اینکار منع کنم. واقعا فایده ای نداره توی اون محیط امکان نداره درست بشه. وقتی که خانواده ش هم پشتش هستند و همش این تصور رو بهش میدن که تو هیچ کار بدی نکردی.
راستش من بهش اجازه دادم، گفتم فقط توی بعضی از مراسما میتونی اینکارو بکنی و اگه بیشتر از اون بشه تحمل نمیونمو و اگر یکبار دیگه بفهمم مخفی کاری کردی دیگه نمی بخشمت. و توی خونه همهیچ وقت نمیتونی بیاری.
یا باید جدا بشم یا باید اونو همینطور که هست بپذیرم. ( حالا شاید با احتمال خیلی خیلی کم یه فرجی شد و خودش دست برداشت از اینکارا. اما احتمالش خیلی ضعیفه!!) خب جدایی هم واسم هزینه های زیادی داره، تصمیم گرفتم زندگی کنم. حداقل یه سال تلاشم رو بکنم ببینم میشه یا نه. چون جلوی من نمیخورد توی مراسمها، وقتی که من نبودم اینکارو میکرد بدون هیچ مناسبتی.
میدونم که سه سال سر این مساله جنگیدم اما نشد. همش فکر میکرد از طرف من تحت کنترله. من اون توی تنگنا گذاشتم. هرکاری که فکرش رو بکنید کردم اما نشد. بعنوان راه حل آخر گفتم اینم امتحان کنم. (البته خودش طوری نمیخوره که تابلو بشه، اگه بوی دهنش رو حس نکنم نمیفهمم خورده.)
دوستان واقعا به کمک نیاز دارم. بهم بگید چیکار کنم بهتر بتونم با تفاوتهایی که با همسرم دارم کنار بیام؟ چطور شادتر باشم وقتی یه مسائلی توی زندگی م هست که اذیتم میکنه؟؟
نمیدونم باید چیکار کنم. از طرفی به چیزایی که واسم مهم بوده توی این زندگی نرسیدم. از طرفی هم میخوام زندگی م رو حفظ کنم....
توی این شهرکوچیک هیچ کس رو ندارم و همش احساس غربت میکنم. محیطشم که قبلا گفتم بهتون..... چطور ذهنم رو از این مسائل دور کنم؟؟!!!! و خوشبختی رو بیارم تو زندگیم؟!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)