سلام
راهنمایی های شما در تاپیک قبلی خیلی بهم کمک کرد که در نهایت با قاطعیت تصمیم رو بگیرم.
این روزها خیلی خسته و بی انگیزه ام.
آینده خیلی برام گنگه
بعضی وقت ها حس میکنم این مشکلات برای اینه که من قوی تر بشم و شاید روزای بدتری در انتظارمه و خدا میخواد با این مشکلات قوی تر بشم تا تو شرایط سخت تر دووم بیارم.
از اینکه آدما به خاطر هیچ و پوچ انقد بازی در میارن دلم میگیره.
از اینکه شوهرم به جای اینکه به فکر من و بچه باشه فقط به فکر اینه که چه نقشه ای بکشه که به نفع خودش باشه...
از اینکه صبر خدا خیلی زیاده...
من فقط یه زندگی آرومو بی دغدغه میخوام...
من واقعا دارم کم میارم
از اینکه سه سال از عمرمو برای کسی گذاشتم که براحتی منو نادیده گرفت احساس حماقت میکنم.
شاید اگه با این آدم ازدواج نمیکردم،الان زندگی خودمو داشتم
من میخواستم یه خانواده خوشبخت بسازم و بچمو با عشق بزرگ کنم.
دلم میخواست بچم معنی عشق و محبت رو یاد بگیره.
من الان پرم از کینه.
تحمل هیچ چیزی رو ندارم
احساس میکنم توی مدت خیلی کوتاهی از یه دختر مجرد و آزاد تبدیل شدم به یک زن مطلقه و یک مادر تنها که باید بچشو بدون پدر بزرگ کنه.
این نقش هنوز برام جا نیفتاده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)