به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array

    از جنگیدن برای زندگی خسته شدم

    سلام
    راهنمایی های شما در تاپیک قبلی خیلی بهم کمک کرد که در نهایت با قاطعیت تصمیم رو بگیرم.
    این روزها خیلی خسته و بی انگیزه ام.
    آینده خیلی برام گنگه
    بعضی وقت ها حس میکنم این مشکلات برای اینه که من قوی تر بشم و شاید روزای بدتری در انتظارمه و خدا میخواد با این مشکلات قوی تر بشم تا تو شرایط سخت تر دووم بیارم.
    از اینکه آدما به خاطر هیچ و پوچ انقد بازی در میارن دلم میگیره.
    از اینکه شوهرم به جای اینکه به فکر من و بچه باشه فقط به فکر اینه که چه نقشه ای بکشه که به نفع خودش باشه...
    از اینکه صبر خدا خیلی زیاده...
    من فقط یه زندگی آرومو بی دغدغه میخوام...
    من واقعا دارم کم میارم
    از اینکه سه سال از عمرمو برای کسی گذاشتم که براحتی منو نادیده گرفت احساس حماقت میکنم.
    شاید اگه با این آدم ازدواج نمیکردم،الان زندگی خودمو داشتم
    من میخواستم یه خانواده خوشبخت بسازم و بچمو با عشق بزرگ کنم.
    دلم میخواست بچم معنی عشق و محبت رو یاد بگیره.
    من الان پرم از کینه.
    تحمل هیچ چیزی رو ندارم
    احساس میکنم توی مدت خیلی کوتاهی از یه دختر مجرد و آزاد تبدیل شدم به یک زن مطلقه و یک مادر تنها که باید بچشو بدون پدر بزرگ کنه.
    این نقش هنوز برام جا نیفتاده.

  2. 4 کاربر از پست مفید آرامش خیال تشکرکرده اند .

    Hadi99g (جمعه 16 بهمن 94), mohamad.reza164 (پنجشنبه 15 بهمن 94), یا مجیر (پنجشنبه 15 بهمن 94), شمیم الزهرا (جمعه 16 بهمن 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام عزیزم. خیلی متاسفم بابت این حالاتی که داری.
    زندگی همینه. منم گاهی خیلی دلم میگیره . و واقعا عرصه به آدم تنگ میشه. و فقط خداست که فکر کردن بهش حال آدمو خوب میکنه.
    اما ببینید دیگه اتفاقیه که افتاده. باید اینو بپذیری که شما به هر دلیل با این آقا ازدواج کردی و دیگه تموم شده و نمیشه به عقب برگشت. انتخابت اشتباه بوده یا نبوده، به هر حال مهم امروزه که در اینجا هستی.
    اینو بدون که نمیشه گذشته رو عوض کرد. پذیرش این موضوع یه گام بلنده. چون می فهمی که حالا با این اوصاف چطور میتونی به جلو پیش بری و زندگی بهتری برای خودت داشته باشی.
    به عقب نگاه نکن. مهم حال و آینده است.

    کسی نمی دونه چی پیش رو هست. چه بسا آینده ای به مراتب بهتر در پیش داشته باشی.
    پس امید داشته باش.

    نمیدونم از همسرتون جدا شدید یا هنوز پیش خانواده خودتون هستید اما من پیشنهاد میکنم اگر هنوز جدا نشدی، تا هر زمان که توانش رو داری بدون توجه به تهمت ها و گذشته همسرت و و ... و فقط با احتساب امروز و الان، به زندگیت ادامه بده تا وقتی که کاملا ناامید شدی.اون موقع تصمیم بگیر.
    بعد هم هر وقت دیدی همسرت مسائلتون رو به خانواده اش،منتقل میکنه و... ، طوری رفتار کن که بدونه به جز خودش به اعتراضات و حرفای احدی برای حمایت ازش، گوش نمیدی.
    اینطوری به مرور می فهمه که تلاشش بی فایده است.
    شاید هم با تولد فرزندتون و تقویت حس پدرانه اش، مستقل تر بشه.
    شما هم طوری وانمود نکن که این چرا ضعیف،و .. است به عکس بهش اعتمادبه نفس و باور بده.
    نمیدونم ولی شاید خودش رو قبول نداره که به خانواده تکیه میکنه.
    این آقا هنوز خانواده اش رو دلسوزتر و خودمونی تر از شما میدونه. این کلیدش من فکر میکنم دست خودت باشه.
    شاید فاز رابطه شما از یه زمانی وارد جنگ و کینه و امتیاز گرفتن و .... شده. و خب این آقا که اینقدر وابسته است شما رو در جبهه مقابل می بینه.

    الهی یه فرزند کوچولو در راه داری که مطمئنا هدیه خدای بزرگ و مهربونه. میدونم هنوز برات جانیفتاده اما باهاش حرف بزن و مطمئن باش درک میکنه هر چند کم. استرس تو، شادی و .... به اون هم منتقل میشه، مواظبش باش.
    یادم نیست اما یه روحانی توی برنامه سمت خدا میگفت که با خودتون بگید هر چی پیش میاد خیره و هر چی که خیره پیش میاد. این خیلی به آدم آرامش میده.
    قرآن بخون و البته معنی اش هم خیلی مهمه.
    ذکر بگو،صلوات و .... اینها در ایجاد آرامش قلبی تاثیر معجزه آسایی داره.
    خدا مسئولیت مراقبت از اون کوچولو رو به تو سپرده و حتما لیاقتش رو در شما دیده.
    به خودت فرصت بده، در موردش فکر کن.
    اینکه دوست داری بچه تون با عشق بزرگ بشه که هیچ چیز مانع نمیشه که فکر میکنی دیگه نمیتونی. سعی کن در فرصتی که داری در مورد بچه و مراحل رشد و .... مطالعه کنی.
    ان شاالله وقتی به دنیا بیاد دیگه ممکنه خیلی وقت نکنی.
    از نوع نوشته هاتون بر میاد که فردی باسواد و فهمیده هستی. این خودش یه امتیاز بزرگه که مطمئن باش شما رو به پیش میبره.
    به علاوه خدا بهترین و قدرتمندترین یاور شماست و وقتی اون هست، حتی اگر همه دنیا بخواد شما رو زمین بزنه اون بخواد بنده اش رو بالا ببره و کمکش کنه هیچ چیز مانع نمیشه. به خودش تکیه کن و از هیچ کس و هیچ چیز نترس.
    آینده پر از شگفتی و معجزه است.

    براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.

    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.
    ویرایش توسط zolal : جمعه 16 بهمن 94 در ساعت 11:44

  4. 2 کاربر از پست مفید zolal تشکرکرده اند .

    Hadi99g (جمعه 16 بهمن 94), آرامش خیال (جمعه 16 بهمن 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 16 بهمن 94 [ 21:33]
    تاریخ عضویت
    1394-10-30
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    57
    سطح
    1
    Points: 57, Level: 1
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    شما که حالت خوبه منه بدبخت رو نمیبینی که دوقدمی سقوط هستم به قران دیگه هوای ادکم کشی به سرم زده هوای انتقامی که خدا نمیگیره یاباید خودم دست به کارشم یاخدا انتقام مظلوم رو بگیره خداهم گوشش بدهکارمن نیست دارم دیگه به اخرخط رسیدم 14معصوم روالتماسشون کردم کخه منو ازاین وضع نجاتم بدن سوره یاتسین رو اونقدر خوندم که دیگه حفظ میشم ولی دیگه نمیتونم چه قانونی داریم ما کسی هم نیست ادم درددلش رو بگه به خدا میگم جواب نیست به کی بگم اخه به کی به کی

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام زلال عزیز ممنونم بابت همدردی و راهنماییت.
    توی این چهل روزی که از همسرم دورم حتی ثانیه ای نبود که بخوام به خوبی هاش فکر کنم.اصلا دوست نداشتم حتی یه لحظه خاطره هامو مرور کنم.
    حتی دوست نداشتم اسمشو به زبون بیارم و بهش میگفتم اون!
    یادش که میفتادم فقط نفرت بود و انزجار
    اونقدر عصبانی بودم که حتی حسمو به خونمون که عاشقش بودم از دست دادم.
    خیلی سرد و سنگی شدم نسبت به همسرم.
    حتی خونوادمم تعجب کرده بودن که انقدر ازش بیزار شدم.
    اما باخوندن مقاله ای که آقای خاله قزی در مورد استقبال شوهر گذاشتن،تموم اون لحظه هایی که از سرکار میومد برام مرور شد و برای اولین بار تو این چهل روز یاد خازرات خوبم افتادم و گریه ام گرفت.
    همه ی کارارو تموم میکردم بعد لباسمو عوض میکردم و بعد از آرایش منتظر صدای چرخیدن کلید میموندم.
    سریع میرفتم دم در و بغلش میکردم.اونم انگار منتظر بود تا منو میدید صورتش پر از لبخند میشد.چهره ی خستش کاملا عوض میشد.
    بعد کیف و کتشو میگرفتم میذاشتم تو اتاق،
    اما نمیخوام به خاطره های خوبم فکر کنم...
    نمیخوام اینم باعث عذابم بشه
    این مدت این بی احساس بودن خیلی بهم کمک کرد که قوی باشم.
    البته الان خیلی بهترم
    خدا کنه دیگه ذهنم نره دنبال خاطره هام

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 فروردین 03 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1393-6-31
    نوشته ها
    557
    امتیاز
    19,364
    سطح
    88
    Points: 19,364, Level: 88
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 486
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    1,198

    تشکرشده 1,406 در 461 پست

    Rep Power
    133
    Array
    سلام خواهر گلم. پس معلومه حسابی با اون آقا اذیت بودی. و متاسفانه لحظات خوبتون هم ناراحتت میکنه.
    ان شاالله خدا کمکت میکنه و از این شرایط به بهترین حال در میای. مواظب کوچولوت باش. خدا بزرگه. بعضی وقتا شرایط کاملا مخالف اونچه میخوایم میشه ولی مطمئن باش حتما خیری در اون هست. پس فقط با خدا راز و نیاز کن و به او توکل داشته باش و از او یاری بخواه و مطمئن باش او از همه به شما مهربون تره و تنهات نمیذاره.


    به نور نگاه کن ! سایه ها پشت سرت خواهند بود.

  8. کاربر روبرو از پست مفید zolal تشکرکرده است .

    آرامش خیال (دوشنبه 03 اسفند 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.