سلام وقت بخیر
ابتدا توضیح مختصر در مورد آشنایی و ازدواج
خودم : متولد 64 هستم ، مهندس نرم افزار ، شاغل ، اهل خانواده و مقید به مسائل دینی ، خانواده را بسیار دوست دارم و پیوسته در تلاشم تا در رفاه باشن و از سختی که در رسیدن به این رفاه متحمل میشم بسیار خوشحال هستم ، از صمیم قلب هم معتقدم "الخیر فی ما وقع " هر چی پیش میاد خیره ، البته خدای مهربون بصیرت لازم را در تشخیص موضوع باید عنایت بفرمایند. در فکر ازدواج بودم و گذینه های بسیار زیادی هم وجود داشت و همیشه پیشنهاد ازدواج از طرف واسطه ها بود ، بعضا به خودم یا خانوادم (البته اونا منه بنده کمترین خدا را خوب میدونستن ، جایگاه ما را فقط خدا میدونه و انشااله همه را به راه راست هدایت کنه)
پس از بررسی های زیاد و بدور از تاثیر مسائل فامیلی در مورد همسرم ایشان را به عنوان خانمم انتخاب کردم و با هم عقد کردیم ،
محاسن زیادی در ازدواج ما بود و البته معایبی هم بود با توکل بخدا جلو رفتیم
محاسن : تفاهم دینی داشتیم ، از لحاظ خانوادگی در یک سطح بودیم ، خانواده همسرم که خانواده مادریم هم بودن بسیار به همسرانشان وفادار هستند حتی اگه ناخواسته ازدواج کرده باشن ، در مورد من که اونا بسیار مشتاق بودن
خانمم :
دختر مومن ، خانواده خوب (با معیارهای کلی)متولد 76 ( 12 سال ازم کوچکتره ) ، دیپلم ردی ، خانه دار ، مهربون ، دوست داشتنی ، با گذشت ، شوهر دوست ، وفادار ، تا حدی گیج و بی حواس و مغرور و عجول ، دارای اخلاق های بچگانه و بزرگانه (خودشم توی برزخه)
خانمم دختر خالمه و از بچگی منا دوست داشت و ابراز علاقه میکرد و همه فامیل میدونستن ، البته من بهش محبت میکردم اما در حد یه دخترخاله ، اون بعد از عقد گفت برداشت بیشتری از محبت کردنام داشته و یه جور خاص بهش نگاه میکرده ،
بریم سر مسائل پیش اومده
داستان طولانیه و اگه در حوصله جمع باشه حاضرم به تک تک سئوالات جواب بدم تا خودم درس بگیرم و برای دیگران هم مفید باشه
5 ماه از دوران عروسی ما میگذره
بخاطر بدهی بسیار زیادی که برای عروسی روی دستم موند مجبور بودم صبح تا 12 تا 1 یک شب کار کنم ، مغازه گرفتم و خدا را شکر درامد خوبی داشت ، خانمم بنده خدا از بی توجهی هام گلایه میکرد اما بنظرم اون موقع کمال توجه را در حد وسعم بهش می کردم ، در مسائل زناشویی هم بشدت به مشکل برخورده بویم ، کار به بی احترامی و فحش دادن رسید و خانمم شب که از کار برمیگشتم بدرفتاری می کرد و دعوا درست می کرد و اوضاع خانه را متشنج میکرد و دنبال بهونه میگشت که خونه باباش بره و چند روز نباشه ، البته تا جایی که میتونستم هم میبردمش و هم میاوردمش ( البته به گفته اطرافیان همین کارام لوسش کرد و پرتوقعش کرد) ، برای شروع زندگی منزل در شهرستان گرفته بودیم ، خانه بزرگ و با امکانات عالی که مورد پسند همه بود ، کارم به روابط عاطفیمون داشت ضربه میزد و از طرفی خانمم از دوری رنج میبرد برای همین مغازه را تحویل دادم و در یک شرکت در تهران کار گرفتم و امروز داریم میریم یه خونه کوچیک و مناسب را قولنامه کنیم تا با توکب برخدا در تهران زندگی کنیم
مسئله از اونجایی شروع شد که خانمم با مادرش که خاله عزیزم هم هست بشدت ارتباط تلفنی داشتند و خانواده خالم بصورت افراطی از عملکرد بچه هاشون حمایت میکنند ، خالم از فحش دادن و بی احترامی های خانمم حمایت میکرد و مانع رفت و امد زیاد خانمم به اونجا نمیشد (البته مادره حق داره فقط باید یخورده بهتر مدیریت میکرد تا زندگی ما روی پاش وایسه)
خانمم دیگه ازم تمکین نمیکرد و خودسر شده بود و همهجور فشار میاورد تا تهران بریم ، چند روز که تهران اومدیم پدر زنم منا بخاطر ناراحتی دخترش از خونش بیرون کرد و فحشم داد ( در طول دوران عقد و عروسی یکبار هم بهشون فحش ندادم و تا حتی خودتی هم نگفتم) خانمم هم دیگه پیشم نیومد ، با این این حال سرکار رفتم و دنبال خونه هم گشتم ، پدرم مادرم هم اومدم و موضوع را با خانواده خالم مطرح کردیم و من ازم دخالت بی از حد خالم توی زندگیم ابراز شکایت کردم و البته مورد قبول فامیل و خانواده بود.
برای پایان یافتن مسائل به منزل خالم رفتم و با خالم و شوهرخالم دست دادم و روبوسی کردم و در نهایت به خانمم گفتم بیا برمیم که نیومد و فرداش پیغام داد که باید از پدرم معذرت خواهی کنی!!
فامیل و خانواده بشدت مخالف معذرت خواهی بودن چون هیچ کاری انجام نشده بود که معذرت خواهی از طرف منرا نیاز داشته باشد ، پس از چند روز طول کشیدن به درخواست عمه خانمم و خاله دیگرم و دایی رفتم خانه خالم بهشون گفتم اگه کاری کردم که باعث بی ادبی شد ازتون معذرت میخوام و روی هر دوشون را بوسیدم ، خانمم را به خانه اون یکی خالم بردم و در مورد مسائل پیش اومده صحبت کردیم و شرط و شروط به شرح زیر گذاشتیم
خانمم :
بهش بیشتر محبت کنیم ، همه جا احترامش را داشته باشم ، هر قدر میخواد بهش پول بدم ، هرجا میخواد بزارم بره ، جلوی فامیل خویش تن داره باشم و نزارم ضعفاهای اونا کسی متوجه بشن ، اگه در تاکید بر روی انجام مسئله اشتباهی داشت و از انجام ندادنش قانع نشد ، اون کار را انجام بدم و بعدن اشتباهش را متذکر بشم ، در ضمن گفت بخاطر این روابط زناشویی ناموفق داشتیم که اون از اوضاع راضی نبوده و در صورت تامین عاطفی لازم اونم شبا از خجالتم در میاد ،دشیب نگفت اما از کتابی صحبت کردنم خوشش نمیاد
من :
همدیگرا را دوست داشته باشیم ، بدون اجازه من حق رفتن به جایی را نداره حتی منزل مادرش ، اگه خواست جایی بره تماس بگیره و اگه موافقت کردم برم وگرنه هرچند برخلاف میلش باشه توی منزل باشه ، پول توجیبی محدود باشه ماهی 50 هزارتومان و البته تمام وسایل خونه و خریدهای منزل را خودم انجام میدم و این پول برای خودشه ، هر وقت خواست موبایلش را شارژ میکنم اما مقدار باید در ماه محدود باشد ، به هیچ عنوان راز خونه را به کسی نگه و گزارش نده ، تمکین داشته باشه ، تا جایی که مقدوره به گردش و مهمانی ببرمش و بهش محبت کنم ، فحش نده و توهین نکنه ، صداشو بالا نبره
جدا از همه شروط مهمترین حرف که به خودش بصورت صریح عنوان کردم این بود مانع از دخالت زیاد خالم توی زندگیمون بشه ، دائم میگفت مگه پادگان که اینجوری قانون میزاری که عنوان کردم منزل هم باید قوانین داشته باشه و اگه پادگان الگو قرار گرفته بخاطر اجاری قوانیه
خیلی از مطالب سایت را مطالعه کردم و کلید رسیدن به ارامش را محبت مستمر دیدم ، میخوام با محبت زیاد کاری کنم تا خانمم روم بیشتر تکیه کنه ، چون دوسش دارم
از شما گرامیان محترم تقاضا دارم اینجانب را در بهتر شدن اوضاع و رسیدن به منزل ارامش راهنمایی کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)