به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 خرداد 97 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,509
    سطح
    42
    Points: 4,509, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 84 در 50 پست

    Rep Power
    25
    Array

    دعوا با خانمم و آشتی

    سلام وقت بخیر
    ابتدا توضیح مختصر در مورد آشنایی و ازدواج
    خودم : متولد 64 هستم ، مهندس نرم افزار ، شاغل ، اهل خانواده و مقید به مسائل دینی ، خانواده را بسیار دوست دارم و پیوسته در تلاشم تا در رفاه باشن و از سختی که در رسیدن به این رفاه متحمل میشم بسیار خوشحال هستم ، از صمیم قلب هم معتقدم "الخیر فی ما وقع " هر چی پیش میاد خیره ، البته خدای مهربون بصیرت لازم را در تشخیص موضوع باید عنایت بفرمایند. در فکر ازدواج بودم و گذینه های بسیار زیادی هم وجود داشت و همیشه پیشنهاد ازدواج از طرف واسطه ها بود ، بعضا به خودم یا خانوادم (البته اونا منه بنده کمترین خدا را خوب میدونستن ، جایگاه ما را فقط خدا میدونه و انشااله همه را به راه راست هدایت کنه)


    پس از بررسی های زیاد و بدور از تاثیر مسائل فامیلی در مورد همسرم ایشان را به عنوان خانمم انتخاب کردم و با هم عقد کردیم ،
    محاسن زیادی در ازدواج ما بود و البته معایبی هم بود با توکل بخدا جلو رفتیم
    محاسن : تفاهم دینی داشتیم ، از لحاظ خانوادگی در یک سطح بودیم ، خانواده همسرم که خانواده مادریم هم بودن بسیار به همسرانشان وفادار هستند حتی اگه ناخواسته ازدواج کرده باشن ، در مورد من که اونا بسیار مشتاق بودن


    خانمم :
    دختر مومن ، خانواده خوب (با معیارهای کلی)متولد 76 ( 12 سال ازم کوچکتره ) ، دیپلم ردی ، خانه دار ، مهربون ، دوست داشتنی ، با گذشت ، شوهر دوست ، وفادار ، تا حدی گیج و بی حواس و مغرور و عجول ، دارای اخلاق های بچگانه و بزرگانه (خودشم توی برزخه)




    خانمم دختر خالمه و از بچگی منا دوست داشت و ابراز علاقه میکرد و همه فامیل میدونستن ، البته من بهش محبت میکردم اما در حد یه دخترخاله ، اون بعد از عقد گفت برداشت بیشتری از محبت کردنام داشته و یه جور خاص بهش نگاه میکرده ،


    بریم سر مسائل پیش اومده


    داستان طولانیه و اگه در حوصله جمع باشه حاضرم به تک تک سئوالات جواب بدم تا خودم درس بگیرم و برای دیگران هم مفید باشه


    5 ماه از دوران عروسی ما میگذره
    بخاطر بدهی بسیار زیادی که برای عروسی روی دستم موند مجبور بودم صبح تا 12 تا 1 یک شب کار کنم ، مغازه گرفتم و خدا را شکر درامد خوبی داشت ، خانمم بنده خدا از بی توجهی هام گلایه میکرد اما بنظرم اون موقع کمال توجه را در حد وسعم بهش می کردم ، در مسائل زناشویی هم بشدت به مشکل برخورده بویم ، کار به بی احترامی و فحش دادن رسید و خانمم شب که از کار برمیگشتم بدرفتاری می کرد و دعوا درست می کرد و اوضاع خانه را متشنج میکرد و دنبال بهونه میگشت که خونه باباش بره و چند روز نباشه ، البته تا جایی که میتونستم هم میبردمش و هم میاوردمش ( البته به گفته اطرافیان همین کارام لوسش کرد و پرتوقعش کرد) ، برای شروع زندگی منزل در شهرستان گرفته بودیم ، خانه بزرگ و با امکانات عالی که مورد پسند همه بود ، کارم به روابط عاطفیمون داشت ضربه میزد و از طرفی خانمم از دوری رنج میبرد برای همین مغازه را تحویل دادم و در یک شرکت در تهران کار گرفتم و امروز داریم میریم یه خونه کوچیک و مناسب را قولنامه کنیم تا با توکب برخدا در تهران زندگی کنیم
    مسئله از اونجایی شروع شد که خانمم با مادرش که خاله عزیزم هم هست بشدت ارتباط تلفنی داشتند و خانواده خالم بصورت افراطی از عملکرد بچه هاشون حمایت میکنند ، خالم از فحش دادن و بی احترامی های خانمم حمایت میکرد و مانع رفت و امد زیاد خانمم به اونجا نمیشد (البته مادره حق داره فقط باید یخورده بهتر مدیریت میکرد تا زندگی ما روی پاش وایسه)
    خانمم دیگه ازم تمکین نمیکرد و خودسر شده بود و همهجور فشار میاورد تا تهران بریم ، چند روز که تهران اومدیم پدر زنم منا بخاطر ناراحتی دخترش از خونش بیرون کرد و فحشم داد ( در طول دوران عقد و عروسی یکبار هم بهشون فحش ندادم و تا حتی خودتی هم نگفتم) خانمم هم دیگه پیشم نیومد ، با این این حال سرکار رفتم و دنبال خونه هم گشتم ، پدرم مادرم هم اومدم و موضوع را با خانواده خالم مطرح کردیم و من ازم دخالت بی از حد خالم توی زندگیم ابراز شکایت کردم و البته مورد قبول فامیل و خانواده بود.
    برای پایان یافتن مسائل به منزل خالم رفتم و با خالم و شوهرخالم دست دادم و روبوسی کردم و در نهایت به خانمم گفتم بیا برمیم که نیومد و فرداش پیغام داد که باید از پدرم معذرت خواهی کنی!!
    فامیل و خانواده بشدت مخالف معذرت خواهی بودن چون هیچ کاری انجام نشده بود که معذرت خواهی از طرف منرا نیاز داشته باشد ، پس از چند روز طول کشیدن به درخواست عمه خانمم و خاله دیگرم و دایی رفتم خانه خالم بهشون گفتم اگه کاری کردم که باعث بی ادبی شد ازتون معذرت میخوام و روی هر دوشون را بوسیدم ، خانمم را به خانه اون یکی خالم بردم و در مورد مسائل پیش اومده صحبت کردیم و شرط و شروط به شرح زیر گذاشتیم
    خانمم :
    بهش بیشتر محبت کنیم ، همه جا احترامش را داشته باشم ، هر قدر میخواد بهش پول بدم ، هرجا میخواد بزارم بره ، جلوی فامیل خویش تن داره باشم و نزارم ضعفاهای اونا کسی متوجه بشن ، اگه در تاکید بر روی انجام مسئله اشتباهی داشت و از انجام ندادنش قانع نشد ، اون کار را انجام بدم و بعدن اشتباهش را متذکر بشم ، در ضمن گفت بخاطر این روابط زناشویی ناموفق داشتیم که اون از اوضاع راضی نبوده و در صورت تامین عاطفی لازم اونم شبا از خجالتم در میاد ،دشیب نگفت اما از کتابی صحبت کردنم خوشش نمیاد


    من :
    همدیگرا را دوست داشته باشیم ، بدون اجازه من حق رفتن به جایی را نداره حتی منزل مادرش ، اگه خواست جایی بره تماس بگیره و اگه موافقت کردم برم وگرنه هرچند برخلاف میلش باشه توی منزل باشه ، پول توجیبی محدود باشه ماهی 50 هزارتومان و البته تمام وسایل خونه و خریدهای منزل را خودم انجام میدم و این پول برای خودشه ، هر وقت خواست موبایلش را شارژ میکنم اما مقدار باید در ماه محدود باشد ، به هیچ عنوان راز خونه را به کسی نگه و گزارش نده ، تمکین داشته باشه ، تا جایی که مقدوره به گردش و مهمانی ببرمش و بهش محبت کنم ، فحش نده و توهین نکنه ، صداشو بالا نبره




    جدا از همه شروط مهمترین حرف که به خودش بصورت صریح عنوان کردم این بود مانع از دخالت زیاد خالم توی زندگیمون بشه ، دائم میگفت مگه پادگان که اینجوری قانون میزاری که عنوان کردم منزل هم باید قوانین داشته باشه و اگه پادگان الگو قرار گرفته بخاطر اجاری قوانیه


    خیلی از مطالب سایت را مطالعه کردم و کلید رسیدن به ارامش را محبت مستمر دیدم ، میخوام با محبت زیاد کاری کنم تا خانمم روم بیشتر تکیه کنه ، چون دوسش دارم
    از شما گرامیان محترم تقاضا دارم اینجانب را در بهتر شدن اوضاع و رسیدن به منزل ارامش راهنمایی کنید

  2. کاربر روبرو از پست مفید meghdad تشکرکرده است .

    maryam240 (دوشنبه 23 فروردین 95)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,963
    امتیاز
    33,192
    سطح
    100
    Points: 33,192, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,385

    تشکرشده 6,356 در 1,788 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نظر من اینه قدم به قدم برو جلو این لیست ها بیشتر موقع خواستگار وعقد شرط بشه بهتره.ولی گفتن الان هم مانعی نداره جز کمی اشکال گیری خانمت که ممکنه بترسه.

    به هر حال اول تعیین کن کدوم خواسته مهمتره اول اون روبه مرور نهادینه کن.

    در مورد مخارج زندگی وهزینه هاش میتونی کم کم خانمت رو در جریان بذاری و بهش بگی که برای عروسی وام گرفتی یا قرض کردی والان این مقدار از درآمد رو باید برای اقساط کنار بذاری حتی میتونی گاهی هم از خودش در این زمینه نظر بخوای حداقلش اینه احساس تو رو بیشتر درک میکنه.

    در مورد اینکه گفته کتابی حرف میزنی سعی کن هنرمندی بیشتری به خرج بدی بالاخره محیط خونه یه محیط عاطفی و صمیمیه بهتره خواسته هات کمتر شکل دیکته ای باشه.هرچه محیط با نشاطتر باشه تنش ها کمتر میشه.

    مهارتهای ارتباطی وهمدلی اصل بسیار مهم وتعیین کنندست.این اول باید برای خودت هضم ودرونی بشه که بصورت عمل ورفتار خودشو نشون بده نه نصیحت و تکرار.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  4. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94), nardil (شنبه 22 آبان 95)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام آقا مقداد
    خیلی خوبه انقد پیگیر حل مشکلاتتون هستی. تبریک میگم بهتون این تعهد شمارو نشون میده. امیدوارم مشکلتون حل بشه.
    پیشنهاد میکنم کتابایی که در مورد تفاوت زن و مرد هست مطالعه کنید
    اقا مقداد ارتباط برقرار کردن با خانوما خیلی راحت تر از اونی هست که فکرشو کنید. کافیه خانومتون مطمئن بشه واسه شما مهمه. چطور اینو میفهمه که از شما محبت ببینه. این محبت با اونی که شما فکر میکنی فرق داره. مثلا سعی کنید حتما از محل کار بهش زنگ بزنید. از دست پختش تعریف کنید. واسش هدیه های کوچیک و ناگهانی بخرید.صبح قبل رفتن از سرکار حتما ببوسیدش و خداحافظی کنید. وقتایی که مریضه خیلی مهمتره.
    موفق باشید

  6. 2 کاربر از پست مفید زانکو تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94), nardil (شنبه 22 آبان 95)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 خرداد 97 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,509
    سطح
    42
    Points: 4,509, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 84 در 50 پست

    Rep Power
    25
    Array
    "کافیه خانومتون مطمئن بشه واسه شما مهمه. چطور اینو میفهمه که از شما محبت ببینه. این محبت با اونی که شما فکر میکنی فرق داره"

    بارها گفته که بهم محبت نمیکنی ، توجه نمیکنی ، دیروزم به دخترداییم میگفته بود سیدمقداد باهام کم حرف میزنه و محلم نمیزاره !!!
    نمیدونم چکار کنم ، واقعا تا جایی که ممکنه محبت میکنم ، اما طبق نظر شما و گفته های خانمم و شواهد موجود محبتم مورد تایید قرار نگرفته
    البته با راهنمایی شما بزرگان انشااله حل مسئله ممکن میشه
    یه نکته دیگه قبلا گفته بود نمیتونم این احساس را به خودم بدم که تکیه گاهم باشی
    دیروزم یه صحبت عادی داشتم و البته با کمی بگومگوی عادی که ناراحت شد ، بعد از دوساعت رفتم ازش معذرت خواهی کردم و بوسش کردم ، البته ناز میکرد ، شب بهم گفت فقط بخاطر پدر مادرم باهات زندگی میکنم ، از طرفی تا یکم بیشتر از حد معمول به حرفاش گوش میکنم دیگه اوکی میشه و کلی کیف میکنه ، اما اخه خواسته هاش جوریه که اگه بخوام همش بخاطر خوشحالی اون انجام بدم به زندگیمون ضربه میخوره ، مثلا چندبار کاری را خواست و انجام دادم ، بعدا بهم گفت تو انجام نمیدادی ، من یخورده اصرار میکردم و دیگه تموم میشد ، تو که میدونستی اشتباهه چرا انجام دادی
    متوجه هستم که بسیاری از کاراش از روی بچگیه ، لطفا کمک کنید تا اوضاع زندگیمون بهتر بشه ، البته شاکر خداوندم
    چندین بار دوست دارم به گفتم و از اونم خواستم بهم بگم ، اخه ناقلا تا از نخوام دیگه بهم نمیگم ، آیا اینکه من ازش میخوام بهم دوست دارم بگم کار درستیه
    امروز یخورده ناخوش احوال بود بهش گفتم بیدار شد یه پیامک بده و توش بنویسه دوست دارم ، ایا کار درستی کردم؟
    میخوام به گفتم احساسات عادت کنه و البته خودم هم بسیار خوشحال میشم که بهم محبت کنه و بارها بهش گفتم که دوست دارم بغم کنی ، ناقلا را باید خودم دستشا بندازم روم وگرنه به میل خودش بغلم نمیکنه ، نمیدونم ناز میکنه تا محبت نداره ، البته بعد اینکه بغلم کرد بهش میگم نازم کن ، دیگه ناز میکنه ، میگم بوسم کن بوس میکنه ، ببخشید اینا را نوشتما اخه میخوام رفتارشا تجزیه تحلیل کنیم تا برداشت درستی داشته باشم
    از حسن توجه شما متشکرم

  8. کاربر روبرو از پست مفید meghdad تشکرکرده است .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 خرداد 97 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,509
    سطح
    42
    Points: 4,509, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 84 در 50 پست

    Rep Power
    25
    Array
    یه مشکل بزرگ پیش اومده
    چند ماه بعد از عروسی خانمم حرف گوش نمیداد و بسیار سرد شده بود و بشدت از نزدیکی رنج میبرد و گاهی گریه میکرد ، یه روز هم مادرش اونا دکتر برد و دکتر یه پماد بهش داره تا تزریق کنه که هیچوقتم تزریق نکرد ، بعد از اشتی چند روز قبل همسرم گفت چون از لحاظ روحی تحت فشار بوده میلی به همبستری نداشت و هر وقتم اینکار را انجام میداده از روی بی میلی بوده و بهش فشار میومده و مشکل فیزیکی نداره ، اون پماد را هم خیلی از زنها بخاطر سوزش وقت نزدیکی استفاده می کنند ، منم که همیشه حرف خانمم را باور میکنم قبول کردم و و دیگه چیزی نگفتم
    اما قبل از اینکه خانمم موضوع را توضیح بده بخاطر اینکه بارها پرسیده بودم و جواب درستی نگفته بود از روی جهل و نادونی خودم موضوع را با خانواده درمیون گذاشتم و اینجور تصور کردیم که خانمم عیبی داره و خانواده اش دارن پنهون می کنن
    حالا که اشتی شده کهنه قبالها داره پیش کشیده میشه ، میگه (مادرتا نمیبخشم که پشت سرم گفته ناتوانی جنسی دارم )، البته اینرا هم بگم که خالم هم به من یه چیزی گفته بود که ما در جواب اون این حرف را عنوان کرده بودیم
    علیهذا ادعای هر دوخانواده نادرست بود
    حالا لطفا راهنمایی کنید که چجوری اوضاع اروم بشه
    بعد از اینکه موضوع را عنوان کرد در تماس تلفنی کمی صحبت کردیم و در پیامک نوشتم " عزیزم کنارتم ، توی بگو مگو یسری صحبت های ناگوار از طرفین رد و بدل میشه ، مادوتاباید کنار هم باشیم و خاطر همدیگرا را بخوایم تا اطرافیان هم اروم باشن ، خوشگلم مهربونی کن و عشقم باش " اون نوشت "چشم ، منم پیشتم ، ممنون" " پس بیا مهربون باشیمو پشت هم باشیم و حرف بقیرو گوش نکنیم و راضی به بد هم نباشیم . همونجور که من راضی نیستم هیچ حرفیمون از خونمون به مادرت یا خواهرت بگی توام راضی نباش که من به مادرم بگم و پشت هم باشیم" نوشتم "چشم خانم خوشگلم ، خمونجور که همیشه گفتم دوست دارم و کنارتم ، حرفای بد که در موردت گفته شده بزار به حساب نادونی من ، حرفای بد که در مورد من گفته شده میزارم بحساب نادونی تو ، پس بیا عاقل باشیم و نادونی همدیگرا ببخشیم و بزرگترها که بخاطر مادوتا درگیر شدن را کاری نداشته باشیم"

    بازم از شما بزرگواران راهنمایی میخوام

  10. کاربر روبرو از پست مفید meghdad تشکرکرده است .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 خرداد 97 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,509
    سطح
    42
    Points: 4,509, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 84 در 50 پست

    Rep Power
    25
    Array
    من و خانمم توی دوران عقد با ماشین پدرخانمم تصادف کرده بودیم و و خانمم از ناحیه کمر و دست اسیب دید البته به خیر گذشت فقط پوست دستش باید عمل زیبایی بشود ، حدود 6 میلیون خسارت ماشین شد که سه میلیون را دادم و به خانمم گفتم سه میلیون النگو بفروشیم تا خسارت جبران بشه بعدش برات دوباره بیشتر طلا میگیرم و خانمم بشدت مخالفت کرد و گفت یه تیکشم نمیدم باباشم که دید دخترش هیچجوره راضی نمیشه لطف کرد و گفت فدای سرتون خسارت نمیخواد و به این چیزا اصلا فکر نکنید
    وقت عروسی هم سه میلیون را بهم دادند تا برای خانمم بیشتر طلا بخرم
    تا اینکه سه ماه قبل دیه را پرداخت کردند و به ما و فامیل گفتند 8 میلیون بود
    همون سه ماه قبل متوجه شدم دیه نوزده میلیون بوده چیزی هم نگفتم
    دیشب مادرم و مادرم بزرگم با خالم دعواشون شد بخاطر اینکه خالم گفته چرا مقداد بعد از نزدیکی با دخترم زود میخوابه !!!
    مادرم و مادربزرگم بشدت دعواش کردن که این حرفای زن و شوهری به تو ربطی نداره ، باید دخترتا ادب کنی که اینقد دهن لقه و میاد و این حرفهارو بهت میگه ، این رسم داماد داری نیست که اینقد توی زندگیشون دخالت میکنی....
    خانمم دخالتی نکرد اما دیشب به خاطر حرفای مادرش و کار پدرش دوباره بلند شد و رفت
    شما بگید چکار کنم که خانواده خانمم بزارن ما زندگیمون را بکنیم و اینقد باعث اختلاف نشن ، اصلا بیچارم کردم
    باباش پول دیه را خورده من باید جواب بدم و زندگیم تلخ بشه
    مادرش توی تمام مسائل حتی زناشویی دخالت میکنه من باید زندگیم تلخ بشه
    بهش گفتم راضی نیستم میری همه چیز زندگیمون را میگی اما بازم میگه


    کمکم کنید اینجوری پیش بره زندگیمون شاید خراب بشه ، چون خانوادم ، خانوادش ، خانمم ، همه موافق جدایی هستند و البته با دلایل مخصوص به خودشون اما من زندگیم را دوست دارم و میخوام ادامه بدم
    اگه خانمم خبرچینی نکنه همه چیز حله اما میگه نمیتونم نگم ، وقتی هم میگه دعوا میشه

  12. کاربر روبرو از پست مفید meghdad تشکرکرده است .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 خرداد 97 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,509
    سطح
    42
    Points: 4,509, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 84 در 50 پست

    Rep Power
    25
    Array
    دیشب بازهم میگفت من دوست ندارم و از دوران عقد تا حالا بزور کنارت بودم
    الان مامانم گفت که رفته به همه گفته من دشب به باباش کلاه بردار گفتم
    اخه نگفتم ، اصلا هیچوقت چنین جسارتی نمیکنم ، نمیدونم چیکار کنم ، این دروغا پشتش دعوا داره
    لطفا راهنماییم کنید ، امروز از سرکار برم دوباره بحثه
    دوسش دارم و میخوام زندگی کنم ، اون میگه دوسم نداره ، اما بعضی وقتا خیلیم بهم محبت میکنه ، توی برزخ موندم
    دیشب بهش گفتم باید هم مشاور خانواده و هم دکتر زنان بریم اما بشدت مخالفت کرد و گفت هیج جا نمیام
    تا پنج سال دیگه باید قسط این عروسی رابدم که داره توی توی پنج ماه متلاشی میشه و از جون و دل میخوام پابرجا بمونه
    ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااا

  14. کاربر روبرو از پست مفید meghdad تشکرکرده است .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    آقا مغداد اشتباه بزرگ هردوتون اینه که تمام مسائل رو با خانواده و خاله و دختر خاله و غیره در میون میذارین
    خیلی معذرت میخوام ولی هردو خام و نا پخته هستین
    خانمتون بنظرم لوس و نازپروده هستن و خانواده شون خیلی بیش از حد حمایتش میکنن.یعنی دخالت و حمایت رو اشتباه برداشت کردن
    من هروقت بخوام از چیزی گلایه کنم مادرم بهم میگن بهتره تاجاییکه ممکنه به خانواده چیزی نگین و رازدار باشین
    الان توصیه م به شما اینه هردوتون اول از همه باید یه حریم خصوصی برای زندگیتون در نظر بگیرین چرا هرچی پیش میاد با خانواده ها مطرح میکنین؟این مسائل تو زندگی همه هست دلیلی نداره همه متوجه شن
    اشتباه بزرگ شما هم درمیون گذاشتن مسئله جسمی خانمتون قبل از مطمعن شدن خودتونه.بهتر بود خانمتون موضوع رو با شما درمیون میذاشتن و میبردینشون دکتر و بعد متوجه میشدین که ایشون مشکلی دارن یا نه و بازهم خودتون دونفر حل و درمانش میکردین.چه لزومی داره به بقیه بگین؟یعنی اطرافیان علمشون از دکتر متخصص بیشتره؟
    شما سعی کنین کتابی صحبت نکنین با خانمتون.بینتون صمیمیت کمه و با اینکه باهم فامیل هستین و از قبل به هم علاقه داشتین ولی رفتارتون مثل ازدواج سنتیه.از هم خجالت میکشین و باهم صمیمیت ندارین.
    به خانمتون نگین بگن دوستون دارن عشق باید خودش پیش بیاد اینقدر عجول نباشین فرصت بدین به خودتون که علاقه و صمیمیت پیش بیاد بینتون.شما به خانمتون محبت کنین.نه تنها خانمتون خیلی ناپخته رفتار میکنن بلکه خانواده شونم همینطور
    این 12سال اختلاف سنی همینجا مشکلساز میشه که شما نمیتونین همدیگرو درک کنین ایشون سنشون کمه و یه طرز تفکر دارن شما هم همینطور.با گذشت زمان و محبت و بوجود اومدن صمیمیت و عاقلانه رفتار کردن و رازدار بودن هر دو نفرتون مشکلات حل میشن.
    اگر خانمتون از مسائل جنسی رنج میبرن بجای اینکه به همه بگین و روش عیب بذارین کنارش باشین و درکش کنین و درمانش کنین.
    الان هرکی جای ایشون باشن واقعا ناراحت میشن که هم هبدونن ایشون چه مشکلی دارن.یکمی درکشون کنین.
    با این خبر بردنای خانمتون و دخالت های اشتباه خانواده شون ممکنه زندگیتون بهم بخوره.نمیخوام اینجوری صحبت کنم ولی خانم شما بدون رضایت شما حق استفاده از تلفن و حتی بیرون رفتن از خون ههم ندارن.ایشون و خانواده شون نمیدونن یا احتمال نمیدن شما میتونی از این اختیاراتت استفاده کنی؟من اصلا موافق مرد سالاری نیستم ولی وقتی حس میکنین به زندگیتون آسیب میرسه باید یه کاری کرد.نه در مورد مسائل جزئی ولی بطور کلی با بزرگان صحبت کنین تا چاره ای جلو پاتون بذارن
    ایشالا موفق باشین
    ویرایش توسط ZENDEGIBEHTAR : یکشنبه 18 بهمن 94 در ساعت 15:41

  16. 2 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94), maryam240 (دوشنبه 23 فروردین 95)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 19 خرداد 97 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1393-4-20
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    4,509
    سطح
    42
    Points: 4,509, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    7

    تشکرشده 84 در 50 پست

    Rep Power
    25
    Array
    دیشب بازهم میگفت من دوست ندارم و از دوران عقد تا حالا بزور کنارت بودم
    الان مامانم گفت که رفته به همه گفته من دشب به باباش کلاه بردار گفتم
    اخه نگفتم ، اصلا هیچوقت چنین جسارتی نمیکنم ، نمیدونم چیکار کنم ، این دروغا پشتش دعوا داره
    لطفا راهنماییم کنید ، امروز از سرکار برم دوباره بحثه
    دوسش دارم و میخوام زندگی کنم ، اون میگه دوسم نداره ، اما بعضی وقتا خیلیم بهم محبت میکنه ، توی برزخ موندم
    دیشب بهش گفتم باید هم مشاور خانواده و هم دکتر زنان بریم اما بشدت مخالفت کرد و گفت هیج جا نمیام
    تا پنج سال دیگه باید قسط این عروسی رابدم که داره توی توی پنج ماه متلاشی میشه و از جون و دل میخوام پابرجا بمونه
    ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااا

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط meghdad نمایش پست ها
    دیشب بازهم میگفت من دوست ندارم و از دوران عقد تا حالا بزور کنارت بودم
    الان مامانم گفت که رفته به همه گفته من دشب به باباش کلاه بردار گفتم
    اخه نگفتم ، اصلا هیچوقت چنین جسارتی نمیکنم ، نمیدونم چیکار کنم ، این دروغا پشتش دعوا داره
    لطفا راهنماییم کنید ، امروز از سرکار برم دوباره بحثه
    دوسش دارم و میخوام زندگی کنم ، اون میگه دوسم نداره ، اما بعضی وقتا خیلیم بهم محبت میکنه ، توی برزخ موندم
    دیشب بهش گفتم باید هم مشاور خانواده و هم دکتر زنان بریم اما بشدت مخالفت کرد و گفت هیج جا نمیام
    تا پنج سال دیگه باید قسط این عروسی رابدم که داره توی توی پنج ماه متلاشی میشه و از جون و دل میخوام پابرجا بمونه
    ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااا
    آیا خانواده همسرتون اینقدر موافق بهم خوردن زندگی شما و تباه شدن زندگی دخترشون هستن؟برداشتم اینه که خانم شما دارن تو توصیف مسائل برای خانواده شون بزرگ نمایی میکنن.من فکر میکنم ایشون خیلی تو خونه مورد توجه و محبت خانواده بودن حالا اونهمه محبتو از شما دریافت نمیکنن.میرن و مسائل رو با خانواده شون مطرح میکنن که مورد توجه و محبت قرار بگیرن و گاها بزرگ نمایی هم میکنن

  19. 2 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    hamdardiuser (چهارشنبه 28 بهمن 94), maryam240 (دوشنبه 23 فروردین 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عوارض اختلاف طبقاتی بعد از چند سال
    توسط hanie_66 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 دی 95, 13:29
  2. شوهرم باز باهام دعوای سختی کرد
    توسط نیلوفرغمگین* در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 شهریور 94, 13:10
  3. وقتی پدر و مادرم دعوا می کنند من چطوری کمک شون کنم
    توسط بانوى مهر در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 15 خرداد 94, 18:10
  4. وقتی من و خدا جایمان عوض شد!!!
    توسط bahar.shadi در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 30 دی 91, 11:26
  5. وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
    توسط دختر مهربون در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 57
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 مهر 91, 15:35

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.