من و همسرم خارج از كشور زندگي ميكنيم و حدود سيزده ساله از زندگي مشتركمون مي گذره و به تازگي خداوند بهمون يه فرزند هديه داده
همسر من خانواده خوب و مهربوني داره كه رفتار با احترامي هميشه باهاشون داشتم و دو طرفه بوده اما به تازگي مشكلي پيش اومده كه به قدري رو زندگي مون تاثير گذاشته كه حتي تا فكر جدايي هم رفتيم
خانواده همسرم به علت علاقه اي كه دارن مرتي به كشور ما سفر مي كنن و معمولا حدود سه ماه مي مونن .اگر فواصل سفر زياد بود من مشكلي نداشتم ولي الان فاصله اش شده هر پنج ماه يعني سه ماه هستن بعد از پنج ماه دوباره ميان و سه ماه ديگه هم هستن تازه قبل رفتن تاكيد دارن كه ما باز زود ميايم
من احساس ميكنم همسرم هم عادت كرده به اين نوع زندگي در صورتي كه ما هر دو آدم هاي مستقلي هستيم كه از سن كم ازدواج كرديم و رو پاي خودمون وايستاديم واقعا تحمل اين كه اين همه مدت طولاني كسي تو خونه زندگي من باشه برام سخته جدا از هزينه هليي كه برامون داره ما تمام برنامه هاي زندگي مون وابسته به حضورشون شده .همسرم هم نميتونه بهشون حرفي بزنه و اين موضوع شده تمام مكالمات و بگو مگو هاي ما . از طرفي من خودم مستقيم حرفي نزدم تا هم يه موقع تند صحبت نكنم كه دلشون بشكنه و هم حرمتي از بين بره
لطفا راهنمايي كنيد
علاقه مندی ها (Bookmarks)