من 3سال ازدواج کردم که تو تایپیک قبلیم هم مشکلات ام توضیح دادم ولی چندان راهنمایی نشدم. ولی این بار مشکلم متفاوت. شوهر من و خانوادم رابطه اصلا خوبی باهم ندارن و هر دوطرف مخصوصا شوهرم مقصر هستن. و من حدود 8 ماه پدرم فوت شده و من یه دختر 10 ماهه دارم.تو زندگیم خیلی مشکلات کشیدم و میکشم ولی با کمک این سایت و راهنمایی ها حداقل تونستم به حدی برسم تا کمتر عذاب بکشم و شرایط زندگیم کمی آروم کنم .
ولی یه مشکلی که از اولین روز ازدواجم دارم وتا به الان اونم اینکه همسر من نمیزاره تا راحت خونه مامانم برم الانم که پدرم فوت شده و مادرم ،هم مریض شده و هم تنها بیشتر به وجود من نیاز داره .ولی شوهرم این اصلا درک نمیکنه و همش میگه وظیفه زن داداشت و داداشت هست تا به مامانت برسن. و متاسفانه از اونجایی که ما در هیچ موردی شانس نیاوردیم عروسمون یعنی زن داداشم هم میگه رسم بر اینکه دختر به خانوادش میرسه تا هم به خانوادش برسه هم زبون داداش من ببنده و از اونجایی که زبون داداشم به زبون زنش بنده اون رو تایید میکنه ولی این طور نیست که دادشم به مامانم نرسه خیلی میرسه هر روز سر میزنا ولی طوری هر دوشون و گاهی مادرم برخورد میکنن که این وظیفه من بوده ولی برادرم در حق من لطف کرده .شایدم حق با اوناست .
و مادرم اکثرا از من ناراضی هستش و ته دلش ناراحت که من چرا زو زود نمیرم و یا شبا بعضی وقتا نمیمونم. البته من هر هفته 2 یا 3 روز میرم از صبح تا عصر میمونم ولی چون کار شوهر من جوریه بعضی وقتا شبا نمیاد دلم میخواد برم خونه مامانم و تمام این مسائل مخصوصا حرفای مادرم باعث میشه خیلی خیلییییی ناراحت بشم و از وقتی پدرم فوت شده عذاب وجدان میکشم
چند بار خواستم به شوهرم بگم که من هر روز به مادرم سر میزنم و شبایی که نیستی میمونم اگه قبول نکنه طلاق بگیرم تا مامانم تنها نمونه ولی نتونستم جرات نکردم. شوهر من آدم لجبازیه و هیچ وقت با حرف زدن قانع نمیشه و خیلی ادعای مردونگی میکنه . تو خانواده خودش هم خواهرش هر روز خونه مادرش حتی شبا هم بی دلیل اونجا میمونه. خوب میدونم شوهرم شعور و درکش زیاد ولی وقتی به من و خانوادم میرسه انگار هیچی حالیش نیست .اصلا نمیدونم چی کار کنم. من و شوهرم سر خیلی مسائل اختلاف داریم ولی من کوتاه اومدم تا آروم زندگی کنم. شوهر من سرشار از سیاست خوب میدونه کجا خودش بزنه به کوچه علی چپ یا کجا شرایط به نفع خودش تموم کنه یا جوری حرف بزنه که با یه تیر چند نشون بزنه خلاصه شوهر من آوم ساده رو راست نیست و منم کاملا بر عکس اون خ. من آدم منفعل ترسو که جرات هیچی رو ندارم..
ولی این مسئله فرق میکنه با اینکه مادر دارم تو حسرتشم . از یه طرف احساس میکنم وظیفه فرزندیم به جا نمیارم. نمیدونم چی کار کنم. خودمم خیلی آدم حساسیم و به این جور مسائل خیلی اعتقاد دارم که نکنه خدا هم از من ناراحت و زندگیم درست نمیشه.
تو رو خدا کمکم کنین بد جوری گیر کردم حتی شبا هم نمی تونم بخوابم. چه جوری شوهرم راضی کنم تا به خانوادم برسم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)