به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array

    با عذاب وجدانم نمیتونم چطور زندگی کنم. راهنماییم کنین

    من 3سال ازدواج کردم که تو تایپیک قبلیم هم مشکلات ام توضیح دادم ولی چندان راهنمایی نشدم. ولی این بار مشکلم متفاوت. شوهر من و خانوادم رابطه اصلا خوبی باهم ندارن و هر دوطرف مخصوصا شوهرم مقصر هستن. و من حدود 8 ماه پدرم فوت شده و من یه دختر 10 ماهه دارم.تو زندگیم خیلی مشکلات کشیدم و میکشم ولی با کمک این سایت و راهنمایی ها حداقل تونستم به حدی برسم تا کمتر عذاب بکشم و شرایط زندگیم کمی آروم کنم .
    ولی یه مشکلی که از اولین روز ازدواجم دارم وتا به الان اونم اینکه همسر من نمیزاره تا راحت خونه مامانم برم الانم که پدرم فوت شده و مادرم ،هم مریض شده و هم تنها بیشتر به وجود من نیاز داره .ولی شوهرم این اصلا درک نمیکنه و همش میگه وظیفه زن داداشت و داداشت هست تا به مامانت برسن. و متاسفانه از اونجایی که ما در هیچ موردی شانس نیاوردیم عروسمون یعنی زن داداشم هم میگه رسم بر اینکه دختر به خانوادش میرسه تا هم به خانوادش برسه هم زبون داداش من ببنده و از اونجایی که زبون داداشم به زبون زنش بنده اون رو تایید میکنه ولی این طور نیست که دادشم به مامانم نرسه خیلی میرسه هر روز سر میزنا ولی طوری هر دوشون و گاهی مادرم برخورد میکنن که این وظیفه من بوده ولی برادرم در حق من لطف کرده .شایدم حق با اوناست .
    و مادرم اکثرا از من ناراضی هستش و ته دلش ناراحت که من چرا زو زود نمیرم و یا شبا بعضی وقتا نمیمونم. البته من هر هفته 2 یا 3 روز میرم از صبح تا عصر میمونم ولی چون کار شوهر من جوریه بعضی وقتا شبا نمیاد دلم میخواد برم خونه مامانم و تمام این مسائل مخصوصا حرفای مادرم باعث میشه خیلی خیلییییی ناراحت بشم و از وقتی پدرم فوت شده عذاب وجدان میکشم
    چند بار خواستم به شوهرم بگم که من هر روز به مادرم سر میزنم و شبایی که نیستی میمونم اگه قبول نکنه طلاق بگیرم تا مامانم تنها نمونه ولی نتونستم جرات نکردم. شوهر من آدم لجبازیه و هیچ وقت با حرف زدن قانع نمیشه و خیلی ادعای مردونگی میکنه . تو خانواده خودش هم خواهرش هر روز خونه مادرش حتی شبا هم بی دلیل اونجا میمونه. خوب میدونم شوهرم شعور و درکش زیاد ولی وقتی به من و خانوادم میرسه انگار هیچی حالیش نیست .اصلا نمیدونم چی کار کنم. من و شوهرم سر خیلی مسائل اختلاف داریم ولی من کوتاه اومدم تا آروم زندگی کنم. شوهر من سرشار از سیاست خوب میدونه کجا خودش بزنه به کوچه علی چپ یا کجا شرایط به نفع خودش تموم کنه یا جوری حرف بزنه که با یه تیر چند نشون بزنه خلاصه شوهر من آوم ساده رو راست نیست و منم کاملا بر عکس اون خ. من آدم منفعل ترسو که جرات هیچی رو ندارم..
    ولی این مسئله فرق میکنه با اینکه مادر دارم تو حسرتشم . از یه طرف احساس میکنم وظیفه فرزندیم به جا نمیارم. نمیدونم چی کار کنم. خودمم خیلی آدم حساسیم و به این جور مسائل خیلی اعتقاد دارم که نکنه خدا هم از من ناراحت و زندگیم درست نمیشه.

    تو رو خدا کمکم کنین بد جوری گیر کردم حتی شبا هم نمی تونم بخوابم. چه جوری شوهرم راضی کنم تا به خانوادم برسم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوست عزیز بابت فوت پدرتون تسلیت میگم غم آخرتون باشه
    خانمی زندگیت رو بخاطر مادرت از هم نپاش به تیکه ها و حرفهای برادر و رن داداش و رسم و رسوم اهمیت نده..... و الکی خودت و ناراحت نکن به هیچ وجه هم عذاب وجدان نداشته باش
    درسته ک حساسی به اینکه مادرت ازت راضی باشه اما این رو عم در نظر بگیر ک زن بدون رضایت شوهرش نباید جایی بره . در ضمن انقدر تو دل خودت نریز اگ یه شب دوست داشتی بری خونه مادرت خیلی آروم و مهربون ازش خواهش کن اگ گفت نه و شروع کرد غر زدن هیچی نگو ب هیچ عنوان جواب نده و بگو چشم هر چی تو بگی ولی باهاش بد نشو برعکس باش مهربون تر شو مطمعن باش یه شبه دیگ میزاره بری شاید هم خودشراین پیشنهادو بهت بده
    من خودمم این روش رو امتحان کردم جواب داده منم مادرم مریضه و بتازگی پاشو قط کردن اما من انقدر ترسو بودم و جرات نمیکردم حتی بگم میخام برم مادرم و ببینم علی رغم اینکه از قبل بهم گفته بود میخای بری برو ولی دخترمو حق نداری ببری ولی الان خداروشکر هم خودم میرم هم دخترمو میبرم هم هر وقت ک دلم بخاد میبرتم

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام.خیلی متاسفم برای مادرتون.خدا خودش کمکتون کنه.
    باور کنین این کارو کردم ولی جواب نگرفتم من اوایل زندگیم 1 سال تمام سر رفتن خونه مادرم هر روز دعوا داشتیم و اونم همیسه مانع بود. ولی بعد اینکا دخترم به دنیا اومد بخاطر اینکه دخترم تو یه دنیای پر از جر و بحث و دعوا بزرگ نشه دیگه بحث نکردم وقتی پدرم فوت سد من فقط 1 هفته پیشه مامانم موندم و همیشه توی مراسمهای بابام مرایم رو زهر مارم میکرد. خیلی عذاب کشبدم و دلم شیکست و خوب میدونیتم تمام کاراش از روی لجبازی و حرفای حانوادش بود. ولی بخدا تو اون وضعم ناز شوهر میکشیدم. باور کنین وقتی بهش میگم برم خونه مامانم وقتی میگه نه دیگه حرف دیگه ای ام نمیزنم . سوهر من اصلا غر نمیزنه جوابش رو خیلی صریح و واضح و کوبنده میگه . منم اصلا دونبالش نمیگرم چون میدونم حساس تر میشه ولی آخه تا کی؟ 8 ماهه من این کارو میکنم ولی جوابیم نمیگیرم. در حالیکا میگه اگه هر روز بابای شوهرم دخترم یعنی نوش رو نبینه خوابش نمیبره و باورتون میشه من عین ... فقط نگاهش میکنم و چون با خانوادش تو یه ساختمان هستیم هر روز شب میرم خونشون تا نوه شون ببینن. یه روزم نرم همه قیافه میگیرن بعضی وقتا تیکه هم میندازن. خودشم خواهر شوهرم با اینکه شوهرش هر شب میاد و از 6 صبح تا 11شب کار میکنه خواهرش هفته ها میمونه خونه مامانش در حالیکه نه مادر شوهرم تنهاس نه هم مریضه. مییاد میمونه تا تنها نمونن. ولی من با اینکه سوهرم خیلی وقتا شب نمیاد خونه من حق رفتن به خونه مامانم ندارم .
    نمیدونم چی کار کنم اعصابم خیلی داغون.
    آقای sci لطفا کمکم کنین .

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 شهریور 97 [ 23:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-28
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    3,574
    سطح
    37
    Points: 3,574, Level: 37
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 76
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز سلام از صمیم قلب درکت میکنم و میدونم چه شرایط سختیه که دلت شور خونوادت رو بزنه و شوهرت یکذره باهات همکاری نکنه.منم دوسال اول زندگی خیلی مشاجره سر رفتن به خونه ی مامانم داشتم اما کم کم شوهرم نرم شد سر رفتن خودم اما خودش نمیاد. با اینکه هیچ اختلافی نداشتن. یه دفعه برخلاف همیشه که داد و بیداد و گریه و .... میکردم نشستم از ته دلم بهش گفتم که دوست دارم بیشتر پیش خونوادم باشم نه به خاطر خوشگذرونی فقط برای کمک بهشون و اینکه حق فرزندی رو به جا بیارم . خیلی دلایل که میخوام برم اونجا رو بهش گفتم ، گفتم خودتم پیر میشی دوست داری بچت پیشت باشه و بهت کمک کنه .و ...... اونم کم کم حساسیتش کم شد .نمیدونم شوهرت چطوریه اما یدفعه اینطوری هم امتحان کن.

    - - - Updated - - -

    و اینکه عذاب وجدان نداشته باش تو تلاش خودت رو بکن اگه شوهرت نذاشت اون باید یک عمر عذاب وجدان داشته باشه. تو فکرت ونیتت کمک به مادرته

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    عزیزم امیدوارم عاقبت زندگیت مثل من نشه.اینو بدون خیلی ازدخترا هستن که این مشکلو دارن.نمیخوام دلتو خالی کنم ولی بنظرم همینکه میذاره هفته ای دو سه بار بری جای شکرش باقیه.درسته مامانت مریضه ولی اینو بدون اونم راضی نیس بخاطر اون زندگیتو ازبین ببری.درضمن فکرمیکنی طلاق به این سادگیه!به ازدست دادن دخترت فکرکردی؟!بنظرم اگه شوهرت بفهمه بخاطرمادرت میخوای ازش جدابشی همین یه مقداروهم که میری ازت میگیره.اگه میخوای زندگی بهت خیلی سخت نگذره موارد بدترازاین حالتو درنظربگیر.اونموقع باشرایطت راحتتر کنارمیای

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    Abani عزیز حتما این سری امتحان میکنم این روش رو. راستش تا حالا امتحان نکردم چون شوهرم دید مثبتی نسبت به خانوادم نداره واسه همین نیازهای عاطفی مادرم به من و دخترم حتی شاید عذاب کشیدن مادرم به شوهر ام احساس میکنم آرامش میده و بدش نمیاد. ولی شاید به خاطر نه گفتنش و دوباره حساس شدنش شاید نخواستم کش بدم موضوع رو. یه دلیل دیگه ای هم که داره چون از زن داداشم بدش میاد و اونهم به خاطر اینکه داداشم زنش کاملا آزاد گزاشته و خیلی هوای زنش داره و زنش کاملا از این موضوع ها سو استفاده کرده و شدیدا هم راحت طلب و مامان من هم در واقعیت به عروسش و خانوادش بیشتر ارزش میده اینها باعث شده فقط شوهرم تمام مسعولیتهارو بندازه گردنه برادرم و زنش. و هر وقت میگم مثلا وقت دکتر مامانم یا هر چیزه دیگه ای میگه داشت هست و زنشم میرسه . واین ها همش بهونس میاره و لج بازی میکنه.

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    margearezooha عزیز تایپیکت خوندم و امیدوارم مشکلات تو هم زود حل شه ولی میدونی کارای شوهر من بخاطر وسواس یا کینه نیست .درسته که آدم کینه ای هست ولی تموم کاراش بخاطر اینکه از اولین روز خانوادم خیلی ساز مخالف زدن ولی اعنصافا مدت زیادی هست که دیگه کاری به کار شوهرم ندارن و اون رو اون جوری قبول کردن . و سازهای مخالف خانوادم به خاطر زورگویی های شوهرم به ما بوده . و شوهرم از خانوادم خوشش نمیاد و فقط دوست داره همیشه زجر روحی بده به اونا . و اوایل زندگیمون این حرف خودش گفت که ازشون دل خوشی ندارم و دوست دارم ناراحت بشن و فقط از این طریق میتونم ناراحت کنن . درسته اون نقطه ظعف گرفته و بخدا به هیچ راهیم نمیتونم میونشون درست کنم. شوهرم ماهی یا 2فته یکبار میره خونه مامانم موبایل میگیره دستش میره اینترنت نه حرف میزنه نه چیزی. حتی اعتراضم نکردم .ولی اینکه به رفت آمد من گیر میده عذاب میکشم.




    در واقع میخوام یه کاری بکنم به قول abani کاملا به شکل درد دل و دوستانه مشکل براش مطرح کنم و ازش بخوام اگه بازم قبول نکرد به قول margearezooha قبول کنم که از من بدتری هست ولی با خانوادشم رابطم سرد کنم ما و خانواده شوهرم تو یه ساختمایم و خانوادش کاملا رک میگن تو باید هر روز نوه امون بیاری ببینیم و باور کنین من هر روز این کارو میکنم و به تمام سازهاشون میرقصم. ولی اگه قبول نکنه کاملا رفت امدم کم کنم. به نظرتون خوبه؟؟؟؟
    فقط بهم بگین با کدوم جمله ها باهاش درد و دل کنم خوب میشه مثلا چه جوری بگم تا هم اون راضی شه هم برترش کنم خلاصه به قول معروف بتونم خامش کنم. چی بگم بهتر میشه abani بگی دقیقا با چه جملاتی یا کلماتی با سوهرت حرف زدی
    چون به نظر من کلمات نقش اساسی دارن

  8. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 شهریور 97 [ 23:17]
    تاریخ عضویت
    1393-8-28
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    3,574
    سطح
    37
    Points: 3,574, Level: 37
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 76
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 19 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام negad عزیز. من یدفعه که خیلی دلم گرفته بود اول بهش همه کارایی که بخاطرش از اول زندگی کردم رو گفتم مثلا یه کار خوب داشتم که گفت نرو منم نرفتم الانم میبینه چقدر به کار احتیاج دارم.بهش گفتم خودتو بذار جای من اگه خونواده تو تو این وضعیت بودن دوست داشتی همیشه بهشون سر بزنی و پیششون باشی من یه دخترم خیلی بیشتر از تو عاطفی هستم و دلم میخواد یه کاری برا خونوادم بکنم . گفتم تو هم دختر داری ممکنه همین کارارو شوهرش باهاش بکنه د ر آینده پس خودتو بذار جای پدرم که مریضه و از من انتظار داره. همینجوری شروع کن بعد خودت بهتر میدونی چی بگی از شرایطت. به امید خدا درست میشه به خدا توکل کن. و خواسته ای که کاملاً منطقیه.
    و اینکه سعی کن یه کاری کنی مادر و برادرت بیشتر تحویلش بگیرن تا شاید کینه ای که به دل گرفته کم بشه.

  9. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    با شوهرت طوری حرف بزن که فکر کنه نیاز خودت اینه که مادرت رو تا هست بیشتر ببینی نه نیاز مادرت. ببین مثلا بگو پدرم که دیگه نیست تا مادرم هست بتوننیم بیشتر از وجودش بهره ببریم و ارز این حرفها البته از باب درددل و با مهربونی نه طلبکارانه.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  10. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    ammin (یکشنبه 04 بهمن 94)

  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    مرسی دوستان که کمکم میکنین. هنوز نتونستم اون ساعت مناسب پیدا کنم. حتما این روش میرم.بهتون خبر میدم.اعنماد بنفسم انقدر اومده پایین که نه می تونم حرف بزنم نه کاری بکنم. انگار همه حرفام و خواسته هام سرکوب شده واسه همین از نه شنیدن بیزارم . من وقتی نه میشنوم اونم بی خودی انگار کل دنیا خراب میشه میمونم زیرش .


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. توروخدا کمکم کنید من نمیتونم خودارضاییمو ترک کنم
    توسط حسین6868 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 03 خرداد 93, 10:31
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 تیر 92, 01:45
  3. چطور مردا میتونن برای ازدواج کنار بیان با گزشته لطفا راهنماییم کنید ...
    توسط امین رسولی زاده در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 اسفند 91, 23:36
  4. اگه میتونین راهنماییم کنین...
    توسط Aerospace در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 مرداد 87, 03:34

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.