سلام خدمت همگی ، من 32 سالمه و همسرم 34 سالشه ، حدود 4 ماهه جدا شدیم ، منو همسرم بینهایت هم رو دوست داشتیم و تقریبا 9 سال با هم زندگی کردیم و جدای از آن 2 سال با هم دوست بودیم ، البته اوایل دوران دوستی همسرم خیلی به من علاقه ای نشان نمیداد که بعدا مشخص شد به خاطر شکست عشقی بود که در گذشته خورده بود ، اما بعد مدت کوتاهی عشقش به من شدید شد و منجر به ازدواج ، من عاشقانه همسرم رو دوست داشتم و این رو ایشون هم میدونن ، اما بخاطر یکسری حماقت های بچه گانه دست به یکسری اشتباهات زدم که منجر به بی اعتمادی همسرم و جداییمون شد ، من در محیط کاری مشغول بودم که مافوق های خوبی نداشتم و برایرسیدن به اهدافشون من رو وسیله کردن ، و من هم به دلیل نیاز مالی و قسطهایی که شوهرم به تنهایی از پس اونها بر نمیومد مجبور شدم یکسری خواسته های اونها رو برای حفظ موقعیت شغلی انجام بدم ، یکی از روسا خانم بود و من رو رفیق لحظات تنهاییش کرد و با هم بیرون میرفتیم و خونش میرفتیم قلیون میکشیدیم واین رو همسرم در جریان بود و حتی من و همسرم رو هم چند بار به منزل دعوت کرد و اون با خانوادش هم چند بار به منزل ما اومدن ، در این بین تو بیرون رفتنهامون گاهی همکارهای آقا نیز همراه ما بودن ولی من به همسرم نگفتم ، اون خانم خیلی کارها میخواست که من باهاش باشم مثل استخر پارتی و... ولی من تا این حد دیگه باهاش همراه نشدم فقط تا جایی پیش رفتم که بتونم کارم رو حفظ کنم ، فقط یه بار که خونه اون خانم رفتیم ، جلو همسرش به من گفت که بریم پیش دوستم ، یه دوست خیلی صمیمی دارم که هروقت حوصلم سر میره میرم پیشش ، من فکر کردم خانم چون خیلی عادی جلوی همسرش مطرح کرد منم گفتم باشه ، ولی وقتی به منزل اون شخص رسیدیم با یه آقای سن دار اما جراحی پوست کرده مواجه شدیم ، من خیلی ناراحت شدم ولی با اصرار اون خانوم به اندازه نیم ساعت رفتیم نشستیم و قلیون و میوه بعد اومدیم خونه ، که حتی دفعات بعد به من گفت بریم پیش اون آقا من قبول نکرد ، یه طورایی دوست اجتماعی خانم بود و یکسری هم این خانم وقتی خونش بودیم از من خواست با اون مواد بکشم منم باز بخاطر شرایطم و ترس از اینکه سابقه کارم کم و من جای دیگه برام کار پیدا نمیشه و شوهرم به تنهایی از پس فشارها بر نمیاد باز قبول کردم ، اما دیدم اگه بخوام با اون خانم هم پا بشم معلوم نیست تا کجاها باید پیش برم که کم کم تو شرکت راهم رو از ایشون جدا کردم که در نهایت به دلیل اینکه این خانم هیچ سودی از من نمیبرد منجر به اخراج شد ، من به دلیل عذاب وجدانهایی که نسبت به همسرم پیدا کرده بودم و خودم هم از این اتفاقات ناراضی بودم هر روز کارم گریه بود و در دستشویی محل کار گریه میکردم ، تا اینکه حدود 8 ماه از قطع رابطه من با اون شرکت میگذشت که همسرم به من بی توجه شد و متوجه شدم که اون خانم یکسری اطلاعات در خصوص من به همسرم داده ، البته از ترس همه چیز رو به ایشون نگفته بود ولی وقتی من این شرایط رو دیدم خودم تو یه نامه همه چیز رو برای همسرم نوشتم حتی چیزهایی که نمیدونست ، و با شنیدن حرفهای من مصر به طلاق شد ، البته من کل اشتباهات زندگیم رو فقط تو مدتی که با اون خانم کار میکردم انجام دادم و خودمم خیلی متاسفم ، البته تو این مدت هم من یکسری شکها به همسرم از بابت ارتباطش با یکی از بستگانش که متاهل هم بوده کردم ، که البته ایشون معتقد بودن که من تو توهمم ، ولی طبق گفته های همسرم اگه من به ارتباطاتشون گیر نمیدادم ایشون هم نمیرفتن در مورد گذشته کنکاش کنن ، همسرم تاکید داشت که طلاقمون توافقی باشه و طوری رفتار کرد که فقط به خاطر حرفی که زده میخواد حتما طلاق بگیره و از من خواست برای اثبات دوست داشتنم این کار رو کنم و همیشه به من میگفت ممکن پشیمون شم ولی قول نمیدم و با توجه به گریه هایی که در زمان مراحل طلاق میکرد من فکر میکرد که برمیگرده ، من حتی برای اینکه بهش ثابت کنم که اشتباهاتم رو قبول دارم و میخوام جبران کنم حتی مهریه و تمام حق و حقوقم رو بخشیدم و به راحتی و سرعت هرچه تمام از ایشون جدا شدم حتی خونه ای رو که با سختی با هم خریدیم و من بخاطر اقساط همون خونه تو این همه دردسر افتادم رو هم بخشیدم ، و ایشون همیشه زمان میخواست واسه آرامش که بعد طلاق بعد از ترک کردن قرصهای ضد افسردگیش گفت من دیگه برنمیگردم و خونه رو میفروشم و نصفش رو بهت میدم ، حتی حاضر به صحبت با هیشگی نیست و جریانات پیش اومده رو به خانوادش نگفته که پشت سر من حرف نباشه ، خانوادش فوق العاده منو دوست دارن و با گذشت این همه ماه هنوز با من در تماس هستند ، شما دوستان بگید من چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)