به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

Hybrid View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    Posticon (5) کم سن بودن خانمم زندگی خوب وخوشمونو داغون کرده و طلاق میخواد

    سلام. پسری هستم 25 ساله با دختری از فامیلامون که 13 سالشه عقد کردیم پدر خانمم اعدام شده مادر خانمم زنی ناپسند است و از همان روز اول یکی از شرایط من این بود که زنم با خودم باشه ودیگه زیاد ارتباط با خانواده اش نداشته باشه حتی قبل از اذواج چن سریع بهش گفتم که مشکلی در این رابطه نداری در جواب میگفت نه 11 ماه از این موضوع میگذره از شهرستان اوردمش خونه مادرم با مادرم زندگی میکردیم تا اینکه مادرش اومد خونمون و با مادرم سر ی موضوع بحثشون شد زنم که اشکای مادرشو دید گفت بر میگرده شهرستان تا درسش تموم شه بعد میاد منم قبول کردم دو ماه بیشتر نبود مادر خانمم همیشه زنگ میزد که برو حقتو از پدرت بگیر پدرم تهران بودن من به زور راضی کردن و از کار انداختن 3 ماه تهران بودم ولی بیکار با زنم خیلی به مشکل خورده بودیم زبون میزد به حرف نمیکرد این 3 ماه گذاشتو بی فایده بود فقط وقت و عمرم هدر میرفت برگشتم به شهر خودم چون از بچگی کاسب بودم اکثرا منو میشناختن واسه همین کمبود کار نبود 3 روز خونه مادرم بودیم که دیدم زنم و مادرم در ارامش نیستن تصمیم گرفتیم خونه بگیریم با قرض خونه رو گرفتیم مادرم تا فرش زیر پاشو اورد واسه ما دیدم اینطوری نمیشه باز رفتم پول قرض کردم زنم میگفت توی خونه این نیست اون نیست منم با خودم گفتم زنم ارزو داره با قرض رفتم وسیله گرفتم داشتیم به خوبی زندگی میکردیم با هم مهربون بودیم تا فامیلاشون اومدن موقعه رفتن گفتن زنت خوب تنهایی دوام اورده به 2 روز نکشید البته سر ی موضوع ی ماه قبل این اتفاق با مادر خانمم بحث شد وگفت ی کاری میکنه که زنمم بگه دیگه نمیخواد منو بعد فامیلاشون که رفتن دو روز بعد به مادرش زنگ زده بود که بیان دنبالش ببرنش مادر خانم من دوتا اذواج داشته از اذواج اولش دوتا پسر داره واز اذواج دومش همین ی دختر مادر خانمم پسرشو فرستاد که ببر زنمو از اونجا که منو میشناخت به من موضوع رو گفت که زنت زن زده به مامان و گفته بیاین منو ببرین الان 40 روزه رفته 4 بار رفتم دنبالش دفعه اول گفت زندگیمو نمیخوام دفعه دوم گفت زندگیمو میخوام ولی باید تعهد بدی دفعه سوم باز گفت زندگیمو نمیخوام دفعه چهارم قبول کرد بر میگرده ولی باز هم دروغ من مشاوره دینی رفتم کامل هم چیرو توضیخ دادم تنها راهی که بهم گفته گفته فقط بیارش من موندم بعضیه میگن تو عقد نمیتونی عدم تمکین بگیری بعضیا میگن میشه این 40 روز هر روزش به اندازه یکسال میگذره خانمم با من تماس گرفت و گفت من خیلی فکر کردم دیگه نمیخوام زندگیمو من با خوبی صبخت میکردم ولی بازم سو استفاده میکرد صدای مادرش میومد که داشت بهش یاد میداد ولی به من گفت مادرم خوابه دروغ میگفت دیگه هرچی میگفت میگفتم خودمون باید مشکلاتمون رو حل کنیم ولی با لهن بد صحبت میکرد 60 مین فقط به خوبی صبحت میکردم دیدم فایده ای نداره فتم چی میخوای گفت دیگه نمیتونم زندگی کنم گفتم طلاق نمیدم هرکار میخوای بکن لهنش هی بدو بدتر شد من گفتم طلاق میخوای میخاستم ببینم مزه دهنش چیه گفت اره گفتم باشه بریم توافقی گفت ع منم گفتم دیگه طلاق نمیدم هرکار میخوای بکن گفت وکیل میگیرم و همانطور که بحث میکردم گفت هنوز ادم نشدی منم تا گفتم حرف دهنتو بفهم تلفن رو قطع کرد و این پیام رو داد.من ترسیدم تو داری منو تحدید میکنی نمی خوامت فکر کردم عوض شدی زنگ نزن

    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی ی نکته دیگه دو سه ماه پیش مادر خانمم گفت دکتر گفته برای اینکه خوب بشی باید تریاک بکشی من که زیاد دنبال کارای بیمارستانش بودم کم کم فهمیدم سرطانی در کار نیست و مادر خانم معتادم هست ی راهی جلو پام بزارین درست نیست خانمم تو اون خونه فساد باشه من خیلی تلاش کردم بیاد اگه از طریق قانون راهی هست بگین ثانیه بودن با اون مادر خطرناکه خدا میدونه اونطور که من میشناسمش احتمال داره دخترشم معتاد کنه چون زندگی خواهر کوچکشو خراب کرد و فهمیدم معتادش کرده وقتی با خانمم صحبت میکنم دیگه کنترل روانی نداره خیلی اخلاقش تغییر کرده خیلی عصبی شده ی راهی جلوم بزارین

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    برادر عزیز اشتباه کردید نه فقط یک اشتباه بلکه چندین و چند اشتباه وحشتناک

    ازدواج با دختر 12 ساله!!!!!!!!! ای خدااااااااا

    واقعا فکر میکنی یه دختر 12 ساله از زندگی چی میفهمه؟؟؟ از ازدواج چی؟؟؟ از شوهر؟؟؟ بذارید من بهتون بگم هیچی

    الانم به نظرم رفتارش خیلی پخته تر از یه دختر 12 ساله هست شما واقعا میتونید ازش توقع دیگه ای داشته باشید؟؟؟ یه دختر 12 ساله باید فقط با عروسک هاش بازی کنه نه با ......

    دومین اشتباهتون ازدواج با دختری از همچین خونواده ایی بوده پدر اعدامی مادر.....الحال خواهر معتاد و........

    با چیزهایی که از مادرش گفتین و کارای دختره من فکرای دیگه ای هم میکنم که برای اینکه ذهنتونو مبادا به اشتباه نندازم نمیگم اما شاید حالا که عقد کردی قراره یه چیزایی بیفته گردنت؟؟؟؟/

    به نظرم دیگه سادگی و اشتباهات فاحش رو تمومش کن
    یه مقدار بهتر اطرافیانتونو نگاه کنید همیشه داستان اون چیزی نیست که ما فکر میکنیم

    اما چیزی که واضحه اینه که یه دختر سیزده ساله بهتر ازین بلد نیست رفتار کنه اگر مشکل همین باشه باید تحمل کنید چون هم اونا فکر نمیکنم به راحتی رضایت به طلاق توافقی بدن هم اینکه مگر قبل ازدواج شما به این فکرنکردی داری با یه کودک ازدواج میکنی؟؟؟؟؟

    پس باهاش راه بیا

    البته من اگر جای شما بودم از خیلی چیزها مطمئن میشدم ببخشید اما ازین مادری که شما حرفشو زدین هیچی بعید نیست
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  3. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 24 خرداد 95), شیدا. (چهارشنبه 23 دی 94)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    32
    Array
    شما چرا دو تا تاپیک برا یه مشکل زدی ؟!!!!

    تو تاپیک قبلی ازت سوال کردم که چطوری یه دختر 12-13ساله را عقد کردی اما جواب ندادی

    اخه خلاف قانون هست و اصلا ازدواج ثبت نمیشه
    چون شناسنامه ها تا 15 سالگی صفحه ازدواج نداره

  5. 2 کاربر از پست مفید کمال تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 24 خرداد 95), شیدا. (چهارشنبه 23 دی 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کمال نمایش پست ها
    شما چرا دو تا تاپیک برا یه مشکل زدی ؟!!!!

    تو تاپیک قبلی ازت سوال کردم که چطوری یه دختر 12-13ساله را عقد کردی اما جواب ندادی

    اخه خلاف قانون هست و اصلا ازدواج ثبت نمیشه
    چون شناسنامه ها تا 15 سالگی صفحه ازدواج نداره
    دوست عزیز گواهی رشد داره عقدمون محضری وثبت شده است

  7. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    1- شما چرا تاپیکتون را تکرار می کنید. محدودیت ارسال هم که دارید با این تکرارها، تعداد ارسالهات را از دست میدی.
    بقیه صحبتهاتون را ادامه همین بنویسید. دوباره تاپیک باز نکنید.

    2- من همه نوشته هاتون را خوندم ( تاپیکهای دیگه تون)
    اینقدر زیاد و عجیب بود که نمی تونم تفکیکش کنم و بفهمم چی شده.

    ولی یک نکته اش خیلی به نظرم مهمه

    شما با ایشون قرار گذاشتی شب تولدتون رابطه داشته باشید.
    شب تولدتون یادآوری می کنید و ایشون می گه من می ترسم و سنم کمه و ... و شما باهاش درگیر می شی !!!!!!!!

    مگه رابطه جنسی با درگیری هم می شه؟
    حالا اگه زورتون رسیده بود و رابطه داشتید واقعا چه حسی بهتون دست می داد؟ راضی می شدید؟ لذت می بردید؟

    برادر من
    جنس زن لطیف تر از این حرفهاست که شما بخوای اینطوری ازش درخواست رابطه کنی
    اونم یه دختر بچه !!
    ممکنه تا همیشه از رابطه با شما فراری باشه و ممکنه اتفاقی که اون شب افتاده باعث شده اینقدر از شما دور بشه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 24 خرداد 95), khaleghezey (چهارشنبه 23 دی 94), ناهیدگل (چهارشنبه 23 دی 94)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    1- شما چرا تاپیکتون را تکرار می کنید. محدودیت ارسال هم که دارید با این تکرارها، تعداد ارسالهات را از دست میدی.
    بقیه صحبتهاتون را ادامه همین بنویسید. دوباره تاپیک باز نکنید.

    2- من همه نوشته هاتون را خوندم ( تاپیکهای دیگه تون)
    اینقدر زیاد و عجیب بود که نمی تونم تفکیکش کنم و بفهمم چی شده.

    ولی یک نکته اش خیلی به نظرم مهمه

    شما با ایشون قرار گذاشتی شب تولدتون رابطه داشته باشید.
    شب تولدتون یادآوری می کنید و ایشون می گه من می ترسم و سنم کمه و ... و شما باهاش درگیر می شی !!!!!!!!

    مگه رابطه جنسی با درگیری هم می شه؟
    حالا اگه زورتون رسیده بود و رابطه داشتید واقعا چه حسی بهتون دست می داد؟ راضی می شدید؟ لذت می بردید؟

    برادر من
    جنس زن لطیف تر از این حرفهاست که شما بخوای اینطوری ازش درخواست رابطه کنی
    اونم یه دختر بچه !!
    ممکنه تا همیشه از رابطه با شما فراری باشه و ممکنه اتفاقی که اون شب افتاده باعث شده اینقدر از شما دور بشه.
    سلام

    اری میدونم اشتباه کردم به نظر خودمم تموم این دوری به خاطر ترس ولی من چه کنم؟ اگه دوست داشته باشه برگرده با این دروغ هایی که مادرش بهش یاد داده وپشت سر من توی تموم فامیل ابرومو بردن اگه خواسته باشه هم نمیتونه بر گرده فک کنم ترسوندنش ولی من به خوبی هرطور که خواسته داشت باهاش کنار اومدم ولی بر نمیگرده میگم این سریع اخر داشتیم صحبت میکردیم 90 دقیقه از اول تا اخر مکالمه صدای صحبت مادرش اما واضح صحبت نمیکرد و داشت بهش یاد میداد دختری که 30 دقیقه طاقت دوری منو نداشت چطوری 45 روز تونسته من میدونم اونم داره داغون میشه از این چن باری که دیدم مشخصه عصبی شده رفتارو کاراش غیر عادی شده من اینو میدونم که زن من برای مادرش اصلا مهم نیست مهم اینه که به حساب خانم من پول واریز میشه و این پولو خرج موادش میکنه از احساسات این حرفو نمیزنم بهم ثابت شده دخترش براش مهم نیست فقط مهمترین کس تو زندگیش ی پسری هست که زندگی اونم چن سال پیش خراب کرد وکاری کرد پسره از زنش طلاق بگیره ی نکته پسره هم چن سال از خودش کوچیکتره تموم فامیل حتی نزدیکترین خودشون میگن زنت چرا نمیفهمه که این مادر زندگی دخترش واسش مهم نیست دوستان عزیز من این حرفارو زدم که ی راه حل پیشنهاد بدین وگرنه خودم بعد از گذشت 45 دیگه میدونم با این اتفاقا که چیکار کردم چه اشتباهای کردم یا به بعدش چیکار کنم تنها کاری که نمیدونم اینه از طریق قانون اقدام کنم یا صبر کنم که شاید فقط شاید بخواد به زندگیش برگرده و ی نکته اصلا خونه مادرش راحت نیست ومادرش اصلا باهیچکی نمیسازه حتی ی روز به همین نزدیکی با دخترش

  10. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهدی مق نمایش پست ها
    سلام

    اری میدونم اشتباه کردم به نظر خودمم تموم این دوری به خاطر ترس ولی من چه کنم؟

    ترس از رابطه جنسی اجباری ( تجاوز) ترس کمی نیست.
    اون هم برای یک دختر بچه سیزده ساله !!!

    کسی که یک روز طاقت دوری شما را نداشت 45 روزه که رفته
    به مادرش پناه برده

    چرا؟
    کنارش احساس امنیت داره. همین.
    و کنار شما این حس را نداره.

    ------------------

    پیشنهاد من اینه که یک برنامه مشاوره مرتب بذارید.
    ماهی دوبار برید شهرشون و همراهش برید مشاوره.
    به کمک مشاور اون ترس را از ذهنش پاک کنید.
    بهش اطمینان بدید که کنارش هستید و حمایتش می کنید.

    واقعا نمی دونم چطور با یک دختر بچه سیزده ساله ازدواج کردید.
    هیچ کس نگفت نکن، نمی شه، درست نیست !!
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    fahimeh.a (دوشنبه 24 خرداد 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با این ازدواج غلط افسرده و داغونم
    توسط raha69 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 32
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 خرداد 95, 22:49
  2. یک هفته از طلاقم میگذره خیلی داغون شدم
    توسط مینا 66 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 13 تیر 94, 22:36
  3. افکاری که از ذهنم بیرون نمیره و داره داغونم می کنه!
    توسط tonio_m2000 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 اردیبهشت 93, 13:44
  4. چی جوری با غول بدخوابی مبارزه کنم؟
    توسط سپیده سحر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 91, 19:19
  5. داغونم کمکم نمی کنید؟
    توسط من تنهام در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 دی 91, 23:21

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.