به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 47
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 آذر 95 [ 22:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    367
    سطح
    7
    Points: 367, Level: 7
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به تعهدات شب خواستگاری عمل نمیکنه

    با سلام
    من تازه عضو انجمن شدم خواهش میکنم کمکم کنید
    من 23سالمه و همسرم 24ساله. نزدیک دوساله عقد هستیم و تا چن ماه دیگه عروسی میکنیم
    ما در دانشگاه محل زندگی من آشنا شدیم. ایشون خیلی تلاش کردن تا من بهشون جواب مثبت دادم چون: ۱. قصد ازدواج تو سن پایین رو نداشتم ۲.ایشون تو ی شهر دیگه زندگی میکردن
    من تک دختره ی خانواده ۴نفره هستم و ی برادر بزرگتر دارم
    من از همون روز اول به ایشون گفتم نمیتونم تو ی شهر دیگه زندگی کنم و دوست ندارم شماهم بخاطر من از خانوادتون دور باشین و بخواین اینجا زندگی کنین، اما ایشون اصرار داشتن که من خودم اینجارو دوس دارم و اگه با شماهم ازدواج نکنم همینجا زندگی میکنم و خانوادم هم میدونن منم چون مشکلی تو ایشون ندیدم قبول کردم
    شب خواستگاری هم فقط ۳شرط برای ازدواج داشتم: ۱. تااونجایی که دوس دارم ادامه تحصیل بدم ۲. بعدا بتونم برم سرکار وایشون مشکلی نداشته باشن ۳.تو شهر من زندگی کنیم
    پدرشوهرم گفتن هرجا محل کارپسرم باشه همونجا باید زنگی کنین (همسرم شغل دولتی نداره ولی چون توانایی مالی داره مشکلی برای زندگی نداریم)
    من همون شب که رفتیم تو اتاق صحبت کنیم گفتم باید شغلت هینجا باشه و ایشون جلو مامانم به من قول دادن که همینجا میمونن
    من هم قبول کردم
    بحث امضا گرفتن شد که ایشون تعهد بدن ولی پدرشوهرم گفت وقتی ی مرد حرف میزنه حرفش مث سند میمونه، ماهم خجالت کشیدیم اصرار کنیم
    چون خانواده خوبی بودند
    ولی دیشب شوهرم بهم پیام داد(چون تو شهر خودشه و پیش هم نیستیم) من هرجا کار دولتی داشته باشم همونجا زندگی میکنم فکراتو بکن ببین میتونی زندگی کنی یانه
    من میدونم منظورش شهر خودشه چون شهرشون کوچیکه و پدرشوهرم آشنا زیاد داره و میتونه خیییییلی راحت اونجا براش کار جورکنه
    ولی من دوس ندارم برم اونجا چون شهرشون هییییچی نداره و امکانات زندگی و تفریحی اصصصصصلا نداره همینجوریش که میرم ی هفته اونجا میمونه اسردگی میگیرم چه برسه واسه زندگی بخوام برم
    نمیدونم چی شده که شوهرم کلا نظرش عوض شده
    آخه قط اینا نیست ی سری دیگه از حرفایی که شب خواستگاری زدن هم عمل نکردن
    نمیدونم چیکار کنم من که هییچی ازشون نخواسته بودم و ازهمون اول هم گفته بودم نمیتونم شهر دیگه زندگی کنم ولی....

  2. کاربر روبرو از پست مفید ترمه بانو تشکرکرده است .

    Hadi99g (سه شنبه 27 بهمن 94)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 آذر 95 [ 22:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    367
    سطح
    7
    Points: 367, Level: 7
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آخه فقط اینا نیست ما همون شب خواستگاری گفتیم که رسم نداریم دختر بیشتر از ی سال تو عقد باشه،پدر شوهرم گفت هروقت دوس داشتین براتون عروسی میگیریم بعد گذشت یکسالونیم دیدیم خبری از عروسی نیست وقتی مطرح کردم پدرشوهرم گفت واسه چی الان هنوز زوووده
    هرچی من و همسرم گفتیم شما قول دادین گفت من همچین چیزی یادم نیست خیلی داغوتجن شده بودم ی مدت همش گریه میکردم تا اینکه ی با شوهرم شهر خودشون بود زنگ زد و گفت ما هیچکدوممون یادمون نمیاد شما همچین حرفی زدین من از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم که این چرا ی دفعه نظرش برگشت
    پدرشوهرم هم به من میگفت حتما اون شب گوشای ما سنگین بوده که نشنیدیم واقعا بهم برمیخورد چون انگ دروغگویی به ما میزد
    بالاخره بعد کلی حرص و جوش قراره عروسی بگیریم ولی به من آرامش نیومده باز این مشکل جدید به وجود اومده
    اگه هربار کوتاه میومدم اینبار کوتاه نمیام چون اصلی ترین شرطم بوده
    من از لحاظ مالی هیییچی ازشون نخواستم(البته اوناهم واسم کم نذاشتن) ولی اینو دیگه نمیتونم کوتاه بیام
    حتی مهریه هم ما تعیین نکردیم چون بدم میومد از چک وچونه زدنای مهریه، خودشون تعیین کردن(البته واقعا منصفانه تعیین کردن)
    یکی دیگه از مشکلای همسرم اینه که بیش از اندازه به حرف خانوادش میکنه واگه پدرش بگه بمیر میمیره
    من خیلی باهاش صحبت کردم و همیشه میگم آدم باید به خانوادش احترام بذاره ولی نباید وابسته باشه تو همه تصمیمای زندگیش ولی قبول نمیکنه
    واقعا خسته شدم
    هر اتفاقی هم که میوفته سریع با مادرش دردل میکنه البته مادرشوهر خیلی خوب و دلسوزی دارم
    ولی معتقدم اگه همینجور سر مسایل کوچیک بره اینقد دردل کنه اونا از من تو ذهنشون ی آدمی میسازن که داره بچه شونو اذیت میکنه
    من دوس ندارم از مسایل ما کسی باخبر بشه ولی متاسفانه سریع به مادرش همه چیزو میگه
    منم وقتی به مشکل میخورم به خانوادم میگم تا راهنماییم کنن وقتی میبینن اون اینجوریه
    و خانوادم هم همیشه میگن دخترم صبر کن همه مشکل داره ولی واقعا تا کی؟
    همش ازین میترسم بریم زیر ی سقف و خانوادش از کوچکترین مسایلمون باخبر باشن که من اصلا دوس ندارم
    حس میکنم هنوز مستقل نیست
    اونم از حرف دیشبش...
    حالا من واقعا چیکار کنم
    اگه قبول کنم مجبورم جایی زندگی کنم که اصلا دوس ندارم اگرم قبول نکنم معلون نیست چی میشه
    خواهشا کمک کنین

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 مرداد 01 [ 00:35]
    تاریخ عضویت
    1393-3-17
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,664
    سطح
    62
    Points: 8,664, Level: 62
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    54

    تشکرشده 56 در 36 پست

    Rep Power
    26
    Array
    طبق قانون مرد هرجا براي زندگي انتخاب كنه خانم بايد تمكين كنه

    زياد سخت نگير باهاش صحبت كن

  5. کاربر روبرو از پست مفید bichare22 تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 23 دی 94)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    یه بار بهش بگو که
    من اصلا با دو سال عقد مشکلی ندارم یا اینکه بیام تو شهر شما زندگی کنم بعد از عقد با تو همیشه دوست داشتم که پیش هم باشیم
    من فقط می خوام پیش تو باشم دلم می خواد تو خوشحال باشی و اصلا هم دوست ندارم یکی به دو کنم

    اما از این دلم میگره که شما هیچ گدام ار حرفا را یادتون نمی مونه و نادید میگیرید
    حس میکنم که برات اهمینی ندارم خانوادت منو دوست ندارن بابات منو عزیر نمی دونه برام پدری نمکی کنه
    من فقط دوست داشتم زود عروسی بگیریم و با هم باشیم اما منو درک نکردی هیچی و زدید زیر قول و قرارا
    اگه می گفتید که با اینکه قرار بوده عقدمون طولانی نباشه امافعلا شرایط ندارید مراسم بگیرید اینقدر ناراحت نمی شدم ولی این برخورد شما(( که میگید ما نشنیدیم را ))) خیلی ناراحتم کرد اخه دیدم که چه راحت زدید زیر همه چیز
    شما گفتید حرف تون سند هست
    اما وقتی میبینم که رو حرفتون نیستید و میزنید زیرش ناراحت میشم و این منو میشکنه من حاظر بودم اگه کاردولتی گرفتی و استخدام شدی بیام شهرتون اما حس میکنم که شما باما رو راست نیستید
    من بارها قبل ازدواج گفتم که نمیام شهرتون و شما هم همیشه قبول کردی و با خانوادت امدی اونا هم قبول کردن اگه صد بار هم انکار کنی اما من میدنم که این حرف را زذید و من شنیدم

    ببین دوست خوب من کارشناس نیستم
    شرایط دقیق شما و خانواده ایشون را نمی دانم
    دوست ندارم که باعث ناراحتی شما یا همستون یا کس دیگه باشم

    پس اگه به نظر من می خوای ترتیب اثر بدی قبلش خیلی روش فکر کن و اجازه بده بقیه اغضا و کار شناسان تالار هم نظرشون را بگن

    در ضمن اینو درک کن که همانطور که برا شما سخته بری یه شهری که خانوادت نیستن برا ایشون هم سخته که به خاطر شما ازحاظر بشه از پدر مادرش که خیلی دوستشون داره جدا شه ضمن اینکه مجبوره تو روی خانوادش که خیلی هم دوستشون داره و به حمایتشون نیاز داره وایسه

    در کل قبل از اینکه اقدامی بکنی بدون اگه بخوای رو حرفت باشی و تو شهر خودت با شوهرت زندگی کنی :
    مطمئن باش مبارزه خییییییییلی سختی در پیش رو داری و خیلی در گیری و دلخوری بین شما و همسرت پیش میاد و بهترین دوران زندگی تون را از دست دادید و ببین ایا ارزش داره همچین بهای سنگینی را پرداخت کنی ؟

    من مادرم و اگه دختر خودم شرایط شما را داشت توصیه من به ایشون این بود :
    حالا که شوهرت ادم خوبیه پدر و مادرش هم ازش حمایت میکنند و ادمای خوبی هستن پس دودستی بچسب به زندگی ات
    تو اگه بهترین جا و خوش اب و هوا ترین جای دنیا باشی ولی دل شوهرت باهات نباشه طوری که احساس کنی به شوهرت خوش نمی گذره و اون ناراحت هست هیچوقت طعم شیرین خوشبختی را نمی چشی ادما با رفتار و کاراشون هست که خوشبخت زنذگی میکنند
    نه با امکانات و پارک و تفریح و....

  7. 2 کاربر از پست مفید کمال تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 23 دی 94), شیدا. (چهارشنبه 23 دی 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 آذر 95 [ 22:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    367
    سطح
    7
    Points: 367, Level: 7
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    واقعا ممنونم که وقت گذاشتین
    ولی منم همون اول به ایشون گفتم من دلم نمیخواد شمارو از خانواده جدا کنم ولی ایشون اصرار داشتن که اونا خودشون میدونن من اینجا رو دوس دارم
    باور کنین من اصلا نمیخوام اونو ازخانوادش جدا کنم حتی الان که عقدیم همیشه انصاف تو رفت و آمد رو رعایت میکنم مثلا خودم به شوهرم گفتم چون پارسال سال تحویل اینجا بودی منم امسال سال تحویلو میام خونه شما چون خانواده تو هم حق دارن
    یا تعطیلات عیدو تقریبا تا آخر اونجا بودیم
    من واقعا به خانواده همسرم محبت میکنم گاه و بیگاه براشون کادو میخرم
    هربار میرم حتی ی چیز کوچیک میخرم
    تولد پدرشوهرمو یادم بود بهش تبریک گفتم که هییییچکس یادش نبود حتی شوهرم
    من اصلا دوس ندارم شوهرمو از خانوادش دور کنم
    باورکنید الان باهم قهریم ولی هرچی خودمو راضی میکنم که اشکال نداره من میرم اونجا ولی میبینم حتی اصلی ترین خواسته هامو نمیتونه برآورده کنه پس چه تضمینی هست که بعدا روی حرفای دیگش بمونه
    مثلا ی چن وقتی هست دنبال کار هستم (هم خودم دوس دارم برم سرکار وهم امیدوارم دیگه نخوان منو ببرن شهرشون) اما میبینم ته دلش راضی نیست به زبون میگه برو دنبال کار خیلی خوبه ولی درحرف و عمل یه کاری میکنه که من منصرف شم با اینکه این مطلب هم جزء شرطام بود
    الانم مطمئنم از این قهر و حرفایی که به هم زدیم مادرشوهرم باخبره و این خیلی عذابم میده چون دوس ندارم کسی از زندگی و مسایلمون باخبر بشه
    اگه میگم باخبره چون میدونم که هست
    امشب مادرشوهرم زنگ زد که خبرمو بگیره ولی من خیلی عادی باهاشون برخورد کردم و کلی باهوش شوخی کردم و کلی خندیدیم اصلا انگار نه انگار ولی آدم حس دلقک بهش دست میده که بخوای باکسی صحبت کنی و شوخی کنی که میدونه الان تو باشوهرت قهری
    هرچی هم به شوهرم میگم که به مامانت نگو انگار نه انگار
    الانم مشکلم اینه که نمیاد رک بهم بگه میخوام ببرمت اونجا ولی زیرزیرکی انگار میخواد منو تو عمل انجام شده بذاره
    تو یکی از پیاماش نوشته بود باشه میام ی سال اولو اونجا زندگی میکنم منم گفتم که ما که قرارمون ی چیز دیگه بود ولی جوابی ندادو بحثو عوض کرد
    شخصیت من طوریه که اگه ببینم تو شرایطی که حق بامنه یکی بخواد بهم زور بگه و روراست نباشه اصلا نمیتونم تحمل کنم ولی اگه میومد با صداقت صحبت میکرد من باهاش کنار میومدم
    مث خییییلی دفعات دیگه که من کوتاه اومدم ولی حق بامن بود

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 آذر 95 [ 22:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    367
    سطح
    7
    Points: 367, Level: 7
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خواهش میکنم کمکم کنید
    ممکنه زندگیم از هم بپاشه
    چیکار کنم؟

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم. من درکت میکنم اما چندتا سوال دارم
    ویژگیهای خوب و بد همسرت؟؟؟؟
    ویژگیهای خوب و بد خودت؟؟؟
    روابط خونوادش باشما؟
    روابط خانواده شما با ایشون؟
    خیلی کار خوبی میکنی که نمیذاری دیگران از قهرهاتوون بو ببرن
    اینکه ایشون حرفشو بهخانوادش میگه درست نیست ولی چون فعلا دوران عقدین یه مقدار امکانش هست
    همونطور که شما میگی
    فکر میکنم یکم شما مغرور و یه دنده ای و میخای خودت ثابت کنی
    اگه اینطوره بدون بزرگترین ضربه رو به زندگی خودت میزنی
    من بهت کاملا حق میدم ازش دلخور باشی چون قول داده ولی ازین دید نگاه کن ایشون واقعا عاشقته کهبا اینکه بسیار براش سخت بوده شهر شما باشه ولی چونرشمارو بدست بیاره قولی داده که توش مونده یا وقتی میگی میخام دنبال کار تو شهرمون باشم چیزی نمیگه ولی زیرزیرکی دوست نداره اینارو بذار پای عشقش
    من بهت حق میدم ایشون باید شما رو هم درنظر بگیره ولی اگه از راهش وارد شی همونطور که ابتدا حاضر شد برا عشقش از خانواده جدا بشه با محبتهای شما با یقین اینکار رو میکنه
    اما اگه بخای با ثابت کردن خودت و لجبازی پیش بری هروز ازت دورتر و به خونوادش نزدیکتر میشه
    باید کاری کنی که از محبت شما خونوادت سرشار بشه و دیگه این حس نکنه که اگه بیاد شهر شما بهش سخت میگذره
    حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون رو دانلود کن زندگیت زیر رو میشه ایشالله

  11. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    Hadi99g (سه شنبه 27 بهمن 94)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 18:39]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    329
    امتیاز
    14,886
    سطح
    79
    Points: 14,886, Level: 79
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 464
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    955

    تشکرشده 655 در 231 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام عزیزم
    شرایطی که گفتی رو کاملا میفهمم و درک میکنم چون دقیقا همین تعهدات شب خواستگاری منشأ مشکلات و جدایی من از نامزدم شد
    من هم مثل شما میگفتم اگه قرار نبود به حرفات عمل کنی پس چرا قبول کردی
    گفتش که اون موقع میخواستم به دستت بیارم و از این حرفا،خلاصه اینکه از من اصرار به انجامشون و از ایشون انکارتا اینکه در جریان این اصرارهای من قضیه به خانواده ها کشیده شد و به تبع اون یه سری اختلافات دیگه پیش اومد و من شخصیت واقعی همسرمو که واقعا قد و یکدنده و حق به جانب بود با وجود مقصر بودن رو شناختم که در نهایت از هم جدا شدیم
    نکته‌ای که طبق تجربه ام میخوام بهت بگم اینه که بهتره با همسرت دوباره صحبت کنی و سعی کنید کهبا هم دیگه به تفاهم برسید من از یه جایی به بعد دیگه حرفای شب خواستگاری رو کلا گذاشتم کنار و سعی کردم با توجه به شرایط همسرم خواسته ای ازش داشته باشم

    که در نهایت کینه ای کهاز این اتفاقات در دل همسرم موند مارو به جدایی رسوند

    پس فکر کن اگه واقعا زندگیت ارزششو داره به خاطر تعدات زمان خواستگاری که پسرا واقعا از روی ناپختگی این تعهدات رو میدن زندگیت رو خراب نکن و بیشتر اصرار به انجامشون نکن
    البته به نظر من لازمه که ازش بخوای دلیل این انجام ندادن چیه
    ایا به خاطر رنجاندن شماست؟ یا واقعا در توانش نیست؟
    موفق باشی
    التماس دعا

  13. 2 کاربر از پست مفید dooo تشکرکرده اند .

    anisa (یکشنبه 27 دی 94), Hadi99g (سه شنبه 27 بهمن 94)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 94 [ 01:16]
    تاریخ عضویت
    1392-7-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,623
    سطح
    31
    Points: 2,623, Level: 31
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 271 در 111 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    ولی پدرشوهرم گفت وقتی ی مرد حرف میزنه حرفش مث سند میمونه
    اونم چه مردی!! مردان نمونه تاریخی (شوهر و پدر شوهر جان!)

    شما باید شرایطتتون رو چون براتون خیلی مهم بودن به صورت شرایط ضمن عقد در عقدنامه ذکر میکردید و الا این مرررد! هایی که الان باهاشون طرفید ظاهرا زیاد بویی از مردی نبردن (متاسفانه).
    بنظر من الان که هنوز زیر یک سقف نرفتید باید تصمیم بزرگتون رو بگیرید که اگه برفرض شوهرتون بخواد تمام حرفا و قول هایی که داده بود نقض کنه (که ظاهرا قراره همین کارو کنه) می تونید با خودش و خانواده اش و زندگی توی شهرش کنار بیایید یا خیر، که اگه نمی تونید بهتره هرچه زودتر تصمیم تون رو برای ادامه ندادن این رابطه (و شاید جدا شدن) بگیرید.

  15. کاربر روبرو از پست مفید Aminn تشکرکرده است .

    Hadi99g (سه شنبه 27 بهمن 94)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 آذر 95 [ 22:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    367
    سطح
    7
    Points: 367, Level: 7
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دیگه نمیدونم چیکار کنم
    کلافه شدم
    امروز کلی باهم دعوا کردیم
    همش خودشو میزنه به مظلوم نمایی
    نمیتونم کشف کنم تو دلش چیه
    خودشم حرفاش پره تناقضه
    پدرم هم همش میگه اگه اتفاقی بیفته تویی که ضربه میخوری پس حرف جدایی رو نزن


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تعلل در ازدواج به خاطر اتکای خانواده به من
    توسط mohamad.reza164 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 25 فروردین 94, 19:28
  2. احساس تعلق نداشتن به شهر محل زندگی
    توسط zolal در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: دوشنبه 07 مهر 93, 21:15
  3. خیانت قبل از خاستگاری در زمان دوستی متعهدانه
    توسط افسرده و تنها در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 مرداد 92, 14:14
  4. تعهد دادم ولی از عهدش برنمیام
    توسط چرخ و فلک در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 اسفند 90, 20:22
  5. جذب به جای تعقیب
    توسط بالهای صداقت در انجمن خلاقیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 89, 11:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.