به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 دی 94 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-10-22
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    27
    سطح
    1
    Points: 27, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    New 2 خواهش میکنم کمکم کنید موندم چه کنم

    سلام. پسری هستم 25 ساله با دختری از فامیلامون که 13 سالشه عقد کردیم پدر خانمم اعدام شده مادر خانمم زنی ناپسند است و از همان روز اول یکی از شرایط من این بود که زنم با خودم باشه ودیگه زیاد ارتباط با خانواده اش نداشته باشه حتی قبل از اذواج چن سریع بهش گفتم که مشکلی در این رابطه نداری در جواب میگفت نه 11 ماه از این موضوع میگذره از شهرستان اوردمش خونه مادرم با مادرم زندگی میکردیم تا اینکه مادرش اومد خونمون و با مادرم سر ی موضوع بحثشون شد زنم که اشکای مادرشو دید گفت بر میگرده شهرستان تا درسش تموم شه بعد میاد منم قبول کردم دو ماه بیشتر نبود مادر خانمم همیشه زنگ میزد که برو حقتو از پدرت بگیر پدرم تهران بودن من به زور راضی کردن و از کار انداختن 3 ماه تهران بودم ولی بیکار با زنم خیلی به مشکل خورده بودیم زبون میزد به حرف نمیکرد این 3 ماه گذاشتو بی فایده بود فقط وقت و عمرم هدر میرفت برگشتم به شهر خودم چون از بچگی کاسب بودم اکثرا منو میشناختن واسه همین کمبود کار نبود 3 روز خونه مادرم بودیم که دیدم زنم و مادرم در ارامش نیستن تصمیم گرفتیم خونه بگیریم با قرض خونه رو گرفتیم مادرم تا فرش زیر پاشو اورد واسه ما دیدم اینطوری نمیشه باز رفتم پول قرض کردم زنم میگفت توی خونه این نیست اون نیست منم با خودم گفتم زنم ارزو داره با قرض رفتم وسیله گرفتم داشتیم به خوبی زندگی میکردیم با هم مهربون بودیم تا فامیلاشون اومدن موقعه رفتن گفتن زنت خوب تنهایی دوام اورده به 2 روز نکشید البته سر ی موضوع ی ماه قبل این اتفاق با مادر خانمم بحث شد وگفت ی کاری میکنه که زنمم بگه دیگه نمیخواد منو بعد فامیلاشون که رفتن دو روز بعد به مادرش زنگ زده بود که بیان دنبالش ببرنش مادر خانم من دوتا اذواج داشته از اذواج اولش دوتا پسر داره واز اذواج دومش همین ی دختر مادر خانمم پسرشو فرستاد که ببر زنمو از اونجا که منو میشناخت به من موضوع رو گفت که زنت زن زده به مامان و گفته بیاین منو ببرین الان 40 روزه رفته 4 بار رفتم دنبالش دفعه اول گفت زندگیمو نمیخوام دفعه دوم گفت زندگیمو میخوام ولی باید تعهد بدی دفعه سوم باز گفت زندگیمو نمیخوام دفعه چهارم قبول کرد بر میگرده ولی باز هم دروغ من مشاوره دینی رفتم کامل هم چیرو توضیخ دادم تنها راهی که بهم گفته گفته فقط بیارش من موندم بعضیه میگن تو عقد نمیتونی عدم تمکین بگیری بعضیا میگن میشه این 40 روز هر روزش به اندازه یکسال میگذره خانمم با من تماس گرفت و گفت من خیلی فکر کردم دیگه نمیخوام زندگیمو من با خوبی صبخت میکردم ولی بازم سو استفاده میکرد صدای مادرش میومد که داشت بهش یاد میداد ولی به من گفت مادرم خوابه دروغ میگفت دیگه هرچی میگفت میگفتم خودمون باید مشکلاتمون رو حل کنیم ولی با لهن بد صحبت میکرد 60 مین فقط به خوبی صبحت میکردم دیدم فایده ای نداره فتم چی میخوای گفت دیگه نمیتونم زندگی کنم گفتم طلاق نمیدم هرکار میخوای بکن لهنش هی بدو بدتر شد من گفتم طلاق میخوای میخاستم ببینم مزه دهنش چیه گفت اره گفتم باشه بریم توافقی گفت ع منم گفتم دیگه طلاق نمیدم هرکار میخوای بکن گفت وکیل میگیرم و همانطور که بحث میکردم گفت هنوز ادم نشدی منم تا گفتم حرف دهنتو بفهم تلفن رو قطع کرد و این پیام رو داد.من ترسیدم تو داری منو تحدید میکنی نمی خوامت فکر کردم عوض شدی زنگ نزن

    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی ی نکته دیگه دو سه ماه پیش مادر خانمم گفت دکتر گفته برای اینکه خوب بشی باید تریاک بکشی من که زیاد دنبال کارای بیمارستانش بودم کم کم فهمیدم سرطانی در کار نیست و مادر خانم معتادم هست ی راهی جلو پام بزارین درست نیست خانمم تو اون خونه فساد باشه من خیلی تلاش کردم بیاد اگه از طریق قانون راهی هست بگین ثانیه بودن با اون مادر خطرناکه خدا میدونه اونطور که من میشناسمش احتمال داره دخترشم معتاد کنه چون زندگی خواهر کوچکشو خراب کرد و فهمیدم معتادش کرده وقتی با خانمم صحبت میکنم دیگه کنترل روانی نداره خیلی اخلاقش تغییر کرده خیلی عصبی شده ی راهی جلوم بزارین

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,052
    امتیاز
    146,692
    سطح
    100
    Points: 146,692, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,653

    تشکرشده 35,974 در 7,400 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    با سلام

    عنوان تاپیک کلی و مبهم هست و گویای مشکل شما نیست ... لطفاً عنوانی متناسب با مشکل خود تنظیم و از طریق گزارش پست در ذیل پستتون ارسال دارید تا جایگزین عنوان کنونی نماییم و سپس تاپیک شما باز شود

    با تشکر





  3. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 22 دی 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.