به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

موضوع: عقد_اذواج

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    عقد_اذواج

    سلام. پسری هستم 25 ساله با دختری از فامیلامون که 13 سالشه عقد کردیم پدر خانمم اعدام شده مادر خانمم زنی ناپسند است و از همان روز اول یکی از شرایط من این بود که زنم با خودم باشه ودیگه زیاد ارتباط با خانواده اش نداشته باشه حتی قبل از اذواج چن سریع بهش گفتم که مشکلی در این رابطه نداری در جواب میگفت نه 11 ماه از این موضوع میگذره از شهرستان اوردمش خونه مادرم با مادرم زندگی میکردیم تا اینکه مادرش اومد خونمون و با مادرم سر ی موضوع بحثشون شد زنم که اشکای مادرشو دید گفت بر میگرده شهرستان تا درسش تموم شه بعد میاد منم قبول کردم دو ماه بیشتر نبود مادر خانمم همیشه زنگ میزد که برو حقتو از پدرت بگیر پدرم تهران بودن من به زور راضی کردن و از کار انداختن 3 ماه تهران بودم ولی بیکار با زنم خیلی به مشکل خورده بودیم زبون میزد به حرف نمیکرد این 3 ماه گذاشتو بی فایده بود فقط وقت و عمرم هدر میرفت برگشتم به شهر خودم چون از بچگی کاسب بودم اکثرا منو میشناختن واسه همین کمبود کار نبود 3 روز خونه مادرم بودیم که دیدم زنم و مادرم در ارامش نیستن تصمیم گرفتیم خونه بگیریم با قرض خونه رو گرفتیم مادرم تا فرش زیر پاشو اورد واسه ما دیدم اینطوری نمیشه باز رفتم پول قرض کردم زنم میگفت توی خونه این نیست اون نیست منم با خودم گفتم زنم ارزو داره با قرض رفتم وسیله گرفتم داشتیم به خوبی زندگی میکردیم با هم مهربون بودیم تا فامیلاشون اومدن موقعه رفتن گفتن زنت خوب تنهایی دوام اورده به 2 روز نکشید البته سر ی موضوع ی ماه قبل این اتفاق با مادر خانمم بحث شد وگفت ی کاری میکنه که زنمم بگه دیگه نمیخواد منو بعد فامیلاشون که رفتن دو روز بعد به مادرش زنگ زده بود که بیان دنبالش ببرنش مادر خانم من دوتا اذواج داشته از اذواج اولش دوتا پسر داره واز اذواج دومش همین ی دختر مادر خانمم پسرشو فرستاد که ببر زنمو از اونجا که منو میشناخت به من موضوع رو گفت که زنت زن زده به مامان و گفته بیاین منو ببرین الان 40 روزه رفته 4 بار رفتم دنبالش دفعه اول گفت زندگیمو نمیخوام دفعه دوم گفت زندگیمو میخوام ولی باید تعهد بدی دفعه سوم باز گفت زندگیمو نمیخوام دفعه چهارم قبول کرد بر میگرده ولی باز هم دروغ من مشاوره دینی رفتم کامل هم چیرو توضیخ دادم تنها راهی که بهم گفته گفته فقط بیارش من موندم بعضیه میگن تو عقد نمیتونی عدم تمکین بگیری بعضیا میگن میشه این 40 روز هر روزش به اندازه یکسال میگذره خانمم با من تماس گرفت و گفت من خیلی فکر کردم دیگه نمیخوام زندگیمو من با خوبی صبخت میکردم ولی بازم سو استفاده میکرد صدای مادرش میومد که داشت بهش یاد میداد ولی به من گفت مادرم خوابه دروغ میگفت دیگه هرچی میگفت میگفتم خودمون باید مشکلاتمون رو حل کنیم ولی با لهن بد صحبت میکرد 60 مین فقط به خوبی صبحت میکردم دیدم فایده ای نداره فتم چی میخوای گفت دیگه نمیتونم زندگی کنم گفتم طلاق نمیدم هرکار میخوای بکن لهنش هی بدو بدتر شد من گفتم طلاق میخوای میخاستم ببینم مزه دهنش چیه گفت اره گفتم باشه بریم توافقی گفت ع منم گفتم دیگه طلاق نمیدم هرکار میخوای بکن گفت وکیل میگیرم و همانطور که بحث میکردم گفت هنوز ادم نشدی منم تا گفتم حرف دهنتو بفهم تلفن رو قطع کرد و این پیام رو داد.من ترسیدم تو داری منو تحدید میکنی نمی خوامت فکر کردم عوض شدی زنگ نزن

  2. کاربر روبرو از پست مفید مهدی مق تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 19 دی 94)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دوست عزیز

    توی سن پائین ازدواج کردن همین مشکلات را هم داره تفاوت سنی 12 سال کم نیست.یک دختر خانوم 13 ساله نمیشه خیلی ازش توقع داشت شوربختانه مشاور خوب یهم ندارن ایشون شما هم با توجه به سنتان 25 سال تلاش خودت را کردی ولی سوالی که هست دلیل این رفتار همسرتان چیه؟دلیل خاصی ذکر کردن مسئله ای بوده مشکلی بوده لطف کنید اتفاقاتی که بین شما و ایشون افتاده را چندتا مثال بیان کنید
    سن ایشون کمه برای همین دلش برای مادرش و خانه شان تنگ میشه این قابل قبوله نباید خیلی ازش توقع داشته باشی با توجه به شرایط سنی که داره به رفتارهاش توجه کن ازدواج یکسری پیش نیارهایی داره که در وجود ایشون کمتر دیده میشه.همسرتان هنوز آمادگی قبول مسئولیت زندگی مشترک و وظایف همسرداری را ندارند و همینطور نداشتن شناخت و اگاهی و ضعف در نداشتن مهارت های لازم برای تشکیل زندگی مشترک در ایشون دیده میشه.
    فعلا این شما هستید که به سایت مراجعه کردید و ما فقط به شما دسترسی داریم بنظر من بهتره شما وضعیت شغلی و مالی خودت را سر و سامان بدی مستقل تر رفتار کنی ایشون توی سنی هستند که نیاز دارند بهشون توجه بشه ابراز علاقه و عشق بیان بشه بهش زنگ بزنی پیامک عاشقانه بدی و و با توجه به سنی که داره باهاش رفتار بکنی تا کم کم به پختگی لازم برسه.سعی کن بهانه هایی که داره برای برگشت ازش بگیری اگه شغلیه خوب دنبالش باش اگه مالیه تلاشت راب یشتر کن اگر عاطفی هستش بیشتر بهش محبت کن.
    اقدام قانونی فعلا بزار کنار در موردش صحبت نکن سعی کن باهاشم صحبت میکنی با لحن ملایمتر و با مهربانی باشه حرف طلاق را وسط نکش.اگر بزرگتری توی فامیل هست که ایشون و مادرش حرف شنوی ازش دارن بهتره ازش بخواین پادرمیانی کنه ریش سفیدی کنن و این قضیه حل بشه ولی قبلش حضوری تنهایی با دختر خانوم صحبت کن به حرفهاش گوش بده و ببین اصلا چی میخواد از زندگیش و طرز فکرش چیه با صحبت کردن اکثر مشکلات حل میشه تا جائی که میشه سعی کن دوتایی حلش کنید پای خانواده ها وسط کشیده نشه

    ازدواج تیو سن پائین اینجور مشکلات را هم داره چون فعلا شاغل نیستی با این شماره هم میتوانی تماس برقرار بکنی 1480 مشاوره بهزیستی هستش تماس بگیر از تلفن ثابت باشه مشاوره های خوبی میدن نیازه الان درسته همسرتان احساسی تصمیم میگیره ولی شما منطقی باشید صبر بیشتری از خودتان بخرج بدید زود جواب نده با لحن مهربانی و خوب باشه نرم صحبت کن ایشالله حل میشه.اقدام عجولانه ممنوعه حرف طلاق به هیچ عنوان زده نشه خوب نزار قبح این موضوع بریزه ایشون هنوز شناخت درستی از طلاق و موقعیتی که بعدش براش بوجود میاد نداره.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (یکشنبه 20 دی 94)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    واااای خدای من 13 سالگی؟؟!!!!!!!!!!!! یعنی سه سال دیگه دختر من؟؟؟؟ برادر من اخه خانمت......هنوز خیلی بچه است....هنوز باید یه عروسک دستش باشه و بازی کنه.....بخدا قسم باورم نمیشه.....کاش بیشتر توضیح میدادین؟؟؟ واسه چی انتخابتون این دختر خانم بوده؟؟؟؟ اخه این خانم چه میدونه زندگی مشترک چی هست...مسئول بودن چی هست.....راه بزرگی در پیش دارین.....باید بزرگش کنین....تربیتش کنین....بخدا گاهی مردم چه کارهایی میکنن....معلوم که از مادرش خط میگیره.....خانمت رو بزار یه طرف خیابون....اگه تونست به تنهایی ازش رد شه..از پس زندگی مشترکش هم بر میاد......الان مشکلتون چیه؟؟؟ سوالتون اینه که چه جوری برش گردونین؟؟؟؟؟؟ خوب زودتر عروسی بگیرین..تا حق تمکین هم بتونین بگیرین....ما که به وقتش ازدواج کردیم توی خیلی چیزای زندگی موندیم.....چه برسه خانم شما با سن کمش.......تنها نصیحتی که بهتون میکنم...لاقل واسه بچه دار شدن....کمی بیشتر صبوری کنین و عاقلانه رفتار کنین......چی بگم ولله...خدا عاقبت همه رو بخیر کنه

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود دوست عزیز

    توی سن پائین ازدواج کردن همین مشکلات را هم داره تفاوت سنی 12 سال کم نیست.یک دختر خانوم 13 ساله نمیشه خیلی ازش توقع داشت شوربختانه مشاور خوب یهم ندارن ایشون شما هم با توجه به سنتان 25 سال تلاش خودت را کردی ولی سوالی که هست دلیل این رفتار همسرتان چیه؟دلیل خاصی ذکر کردن مسئله ای بوده مشکلی بوده لطف کنید اتفاقاتی که بین شما و ایشون افتاده را چندتا مثال بیان کنید
    سن ایشون کمه برای همین دلش برای مادرش و خانه شان تنگ میشه این قابل قبوله نباید خیلی ازش توقع داشته باشی با توجه به شرایط سنی که داره به رفتارهاش توجه کن ازدواج یکسری پیش نیارهایی داره که در وجود ایشون کمتر دیده میشه.همسرتان هنوز آمادگی قبول مسئولیت زندگی مشترک و وظایف همسرداری را ندارند و همینطور نداشتن شناخت و اگاهی و ضعف در نداشتن مهارت های لازم برای تشکیل زندگی مشترک در ایشون دیده میشه.
    فعلا این شما هستید که به سایت مراجعه کردید و ما فقط به شما دسترسی داریم بنظر من بهتره شما وضعیت شغلی و مالی خودت را سر و سامان بدی مستقل تر رفتار کنی ایشون توی سنی هستند که نیاز دارند بهشون توجه بشه ابراز علاقه و عشق بیان بشه بهش زنگ بزنی پیامک عاشقانه بدی و و با توجه به سنی که داره باهاش رفتار بکنی تا کم کم به پختگی لازم برسه.سعی کن بهانه هایی که داره برای برگشت ازش بگیری اگه شغلیه خوب دنبالش باش اگه مالیه تلاشت راب یشتر کن اگر عاطفی هستش بیشتر بهش محبت کن.
    اقدام قانونی فعلا بزار کنار در موردش صحبت نکن سعی کن باهاشم صحبت میکنی با لحن ملایمتر و با مهربانی باشه حرف طلاق را وسط نکش.اگر بزرگتری توی فامیل هست که ایشون و مادرش حرف شنوی ازش دارن بهتره ازش بخواین پادرمیانی کنه ریش سفیدی کنن و این قضیه حل بشه ولی قبلش حضوری تنهایی با دختر خانوم صحبت کن به حرفهاش گوش بده و ببین اصلا چی میخواد از زندگیش و طرز فکرش چیه با صحبت کردن اکثر مشکلات حل میشه تا جائی که میشه سعی کن دوتایی حلش کنید پای خانواده ها وسط کشیده نشه

    ازدواج تیو سن پائین اینجور مشکلات را هم داره چون فعلا شاغل نیستی با این شماره هم میتوانی تماس برقرار بکنی 1480 مشاوره بهزیستی هستش تماس بگیر از تلفن ثابت باشه مشاوره های خوبی میدن نیازه الان درسته همسرتان احساسی تصمیم میگیره ولی شما منطقی باشید صبر بیشتری از خودتان بخرج بدید زود جواب نده با لحن مهربانی و خوب باشه نرم صحبت کن ایشالله حل میشه.اقدام عجولانه ممنوعه حرف طلاق به هیچ عنوان زده نشه خوب نزار قبح این موضوع بریزه ایشون هنوز شناخت درستی از طلاق و موقعیتی که بعدش براش بوجود میاد نداره.
    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی و در رابطه اون حرف دوست عزیزم من شاغلم بیکار نیستم باتشکر از راهنمایهاتون

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط خورشید30 نمایش پست ها
    واااای خدای من 13 سالگی؟؟!!!!!!!!!!!! یعنی سه سال دیگه دختر من؟؟؟؟ برادر من اخه خانمت......هنوز خیلی بچه است....هنوز باید یه عروسک دستش باشه و بازی کنه.....بخدا قسم باورم نمیشه.....کاش بیشتر توضیح میدادین؟؟؟ واسه چی انتخابتون این دختر خانم بوده؟؟؟؟ اخه این خانم چه میدونه زندگی مشترک چی هست...مسئول بودن چی هست.....راه بزرگی در پیش دارین.....باید بزرگش کنین....تربیتش کنین....بخدا گاهی مردم چه کارهایی میکنن....معلوم که از مادرش خط میگیره.....خانمت رو بزار یه طرف خیابون....اگه تونست به تنهایی ازش رد شه..از پس زندگی مشترکش هم بر میاد......الان مشکلتون چیه؟؟؟ سوالتون اینه که چه جوری برش گردونین؟؟؟؟؟؟ خوب زودتر عروسی بگیرین..تا حق تمکین هم بتونین بگیرین....ما که به وقتش ازدواج کردیم توی خیلی چیزای زندگی موندیم.....چه برسه خانم شما با سن کمش.......تنها نصیحتی که بهتون میکنم...لاقل واسه بچه دار شدن....کمی بیشتر صبوری کنین و عاقلانه رفتار کنین......چی بگم ولله...خدا عاقبت همه رو بخیر کنه
    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی و در رابطه اون حرف دوست عزیزم من شاغلم بیکار نیستم باتشکر از راهنمایهاتون

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1394-7-07
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    1,855
    سطح
    25
    Points: 1,855, Level: 25
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    25

    تشکرشده 65 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلامتاپیک شما هم مث تاپیک اختلاف سنی هست با این تفاوت که واسه شما یه صیغه عقد خونده شده..ببینید ادم نمیتونه تا کسی ازش کمک خواست خودشو قربانی کنه... اصن این کار شدنی نیست...!!!تو ایران تا بخوای مورد مث خانوم شما هست ..شما گیرم خودتونو قربانی یکیشون کردی بقیه چی میشن که حال و روزشون از خانم شما ممکنه بدتر باشه؟؟؟؟ وقتی ریشه ی یه درخت فاسد شد شما هی بیا درخت رو هرس(درست نوشتم؟؟؟) کن!!!! منظورم اینه تا وقتی مسیولان کشور کاری نکنن و قوانین حمایتی وضع نشه قربانی شدن یکی مث شما بی فایده است!!حالا بحث این حرفا نیست چون اتفاقیه که افتاده...به نظر من از خانمتون تا سن 19 یا 20 نمیتونید توقع خاصی داشته باشین! چون الان ابتدای بلوغ اون دختره و تازه الان واسه خیلی از مسایل تو ذهنش 'چرا' ایجاد میشه...واسه خیلی از اتفاقات دنبال دلیل میگرده...این طبیعیه!!! ولی شما هیچ راهی نداره که مث یه برادر باهاش برخورد کنید؟؟؟ یه خواهر برادری که دور از جون بابا مامانشون فوت شده و الان وظیفه تربیت خواهر به عهده ی برادره؟ یعنی با تمام عوامل محیطی که هست فکر کنید تا 5 سال دیگه باید به هر نحوی که شده یه دختر ایده ال تحویل جامعه بدید؟( یعنی اصن در نظر نگیرید همسرتونه) منظورم اینه که مث یه پدر سعی کنید ادم مستقل و متکی به نفس و تحصیل کرده ای تحویل جامعه بدید ( هر چند ممکنه ظاهرا یه دختر مستقل و متکی به نفس از دید یه همسر زیاد خوب به نظر نرسه ولی از دید پدر خوبه!!) ولی یه چیزی که هست اینه که طرف مقابلت هم وقتی مغزش بارور شد ادم قدرناشناسی نمیتونه باشه!! ( یه چیزی شو مث بابا لنگ دراز واسه جودی!!! رویایی به نظر میرسه ولی شاید... شاید...شاید...شد!!!!) واسه برگردوندنشم فقط محبت.. درباره دخترا تو اون سن معمولا جواب میده!!

  8. کاربر روبرو از پست مفید kataioon تشکرکرده است .

    violet.r (یکشنبه 20 دی 94)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1394-7-07
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    1,855
    سطح
    25
    Points: 1,855, Level: 25
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    25

    تشکرشده 65 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خب ولی وقتی به سن شما هم نگاه میکنم میبینم اینا که عرض کردم خدمتتون خیلی توقع زیادیه از شما...به هر حال شاد و خوش و موفق باشین..

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهدی مق نمایش پست ها
    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی و در رابطه اون حرف دوست عزیزم من شاغلم بیکار نیستم باتشکر از راهنمایهاتون

    - - - Updated - - -

    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی و در رابطه اون حرف دوست عزیزم من شاغلم بیکار نیستم باتشکر از راهنمایهاتون
    ی نکته دیگه دو سه ماه پیش مادر خانمم گفت دکتر گفته برای اینکه خوب بشی باید تریاک بکشی من که زیاد دنبال کارای بیمارستانش بودم کم کم فهمیدم سرطانی در کار نیست و مادر خانم معتادم هست ی راهی جلو پام بزارین درست نیست خانمم تو اون خونه فساد باشه من خیلی تلاش کردم بیاد اگه از طریق قانون راهی هست بگین ثانیه بودن با اون مادر خطرناکه خدا میدونه اونطور که من میشناسمش احتمال داره دخترشم معتاد کنه چون زندگی خواهر کوچکشو خراب کرد و فهمیدم معتادش کرده وقتی با خانمم صحبت میکنم دیگه کنترل روانی نداره خیلی اخلاقش تغییر کرده خیلی عصبی شده ی راهی جلوم بزارین

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهدی مق نمایش پست ها
    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی و در رابطه اون حرف دوست عزیزم من شاغلم بیکار نیستم باتشکر از راهنمایهاتون

    - - - Updated - - -

    موضوع اذواج من با خانمم از اینجا شروع شد که من شهرستان بودم به من گفتن که فلان کس(مادر خانمم) سرطان داره چون نسبت فامیلی داریم جلوی جمع نتونستم خودمو کنترل کنم اشکم در اومد چون مادرشو خواهرش گریه میکردن منم نتونستم خودمو کنترل کنم من هیچ موقعه به اذواج فکر نمیکردم چی برسه بای دختر 12 ساله که دیگه الان 13 سالشه من میخاستم از شهرستان بر گردم مشهد که گفتن مادر خانمم بیمارستان مشهد بستری خانمم میخاست با مادر بزرگش به عیادتش برن ما باهم اومدیم مشهد به عیادتش وقتی منو دید خیلی خوشحال شد به خانمم گفت ی لحظه بیرون منتظر باش مادر خانمم جلوی مادرش وخالش ازم درخاست کرد که من سرطان دارم تمام فکر من دخترمه مهدی جان دخترم رو میگیری دیگه فکرو خیالی نداشته باشم منم با خودم فکر کردم چه کنم درسته خانواده خوبی نیستن ولی دخترشون پاکه دیده بود به قول دوستمون عروسک بازی میکرد من که ادم مذهبی هستم گفتم خاسته خداست دیگه ی مادر داره اونم معلوم نیست زنده بمونه بچه یتیمه فامیله من موضوع رو با مادرم در میون گذاشتم مادرم زیاد راضی نبود گفت خانواده پدرت زندگی من وپدرتو نمیتونستن ببین حتی همین الانشم نمیتونن ببینن به پدرم موضوع رو گفتم از اینکه میگم موضوع رو گفتم توضیح ندادم فقط گفتم من دختر فلانی میخوام ازش خوشم اومده پدرم وقتی فهمید بهم بد گفت من فک میکردم چون پدرم یکی از فامیلامون که کارخانه داره از منم خوششون میاد و پدرمم با پدرش صبحت کرده موافقت کرده من به این دلیل فک میکردم پدرم ناراضیه پدرم چن بار زنگ زد از مادر خانمم حرفای ناپسند میزد ولی من قبول نمیکردم دیگه مادر خانمم با مادرش زنگ میزدن که مهدی همه جا پخش شده که دخترمو میخوای بگیری با ابروش بازی نکنی من هم میگفتم من سر قولم هستم نگران نباشین خبر داشتن پدرم گفته بود من نمیام بهشون گفتم حتی پدرم هم نیاد من خودم میام عقدش میکنم مادرم زیاد راضی نبود ولی هرطور بود پدرمو راضی کرد مادرم هنوز خانمم رو ندیده بود شبی که رفتیم واسه عقد شهرستان مادرم وقتی خانمم رو دید گفت نه به خانواده پدرت نمیخوره دختر خوبیه واقعا دختر خوبیه من ازش راضیم دیگه خلاصه توضیح دادم که چی شده بود فقط مشکلاتی که داشتیم .باهم قرار گذاشته بودیم شب تولدم هم بستر بشیم خانمم قبلا با این موضوع ها مشکلی نداشت ولی روز به روز میگفت نه نمیخوام میترسم تا مشکل از اینجا شروع شد که شب تولدم فرا رسید خانمم اشک میریخت و میگفت نه ی درگیری کم داشتیم من به خودمم اومدم بهش گفتم چرا گفت سنم کمه میترسم گفتم باشه ولی تا کی ج نمیداد من تاموقعه ای که ی کار پهره وقت داشتم خیلی خوب و خوش بودیم ولی از روزی که ی کار ثابت رفتم 12 ساعت خانمم از صبح میرفت مدرسه و بعد میومد توی خونه تنها بود چن شب که من میومدم از سر کار میدیدم حاله خوبی نداره نامه مینوشت من مادر خوبی ندارم خاله خوبی ندارم من کسیو ندارم میگفتم عزیزم صبر داشته باش 2 سال دیگه همه چی درست میشه اگه من 12 ساعت کار میکنم برا رفاه خودمونه بهم میگفت وقتی خونه ام نیستی فکرای بدی به ذهنم میاد با صاحب کارم صحبت کردم ولی موافقت نکرد این بزرگترین مشکلش بود که دفعه چهارمی که رفته بودم بهش قول دادم که تا خودش نخواد با این موضوع کنار بیام ی حرفایی بهش یاد داده بودن مهدی اخلاق نداره هنوزم میگه ولی من بهش میگم چیکار کردم مگه اینو میگی از من غیر از محبت چیزی دیدی گفت منو زدی گفتم من نزدمت ولی اون ی باری که مجبوذ شدم این کارو کردم کار درستی نکرده بودی اره دستاشو تیغ تیغ کرده بود و 10 تا قرص خورده بود دقیقا کارای مادرشو انجام داده بود نا گفته نماند من دانشجوی مهندسی عمران بودم به خاطر اینکه تو زندگیم کم نزارم واسه زنم ترک تحصیل کردم ی بار این موضوع رو گفتم گفت چون پول نداشتی ترک تحصیل کردی گفتم عزیزم اگه تو عقد خونه نمیگرفتم خرج زندگیو نمیدادم پولم داشتم بهش میگم چرا زندگی خوبو خوشمون اینطوری کردی میگه دیگه نمیخوامت درده که من به خاطرش از خیلی چیزای دیگه گذشتم ولی ... این قدر عذاب کشیدم تو این 40 روز وزنم از 75 رسیده به 62 داغون بودم تا ی هفته پیش ولی یاد پروردگارم دیگه ارومم کرده تا دیشب تماس گرفت که توضیح دادم چه شد این حرفش داغونم کردو کرده که تو هنوز ادم نشدی و در رابطه اون حرف دوست عزیزم من شاغلم بیکار نیستم باتشکر از راهنمایهاتون
    ی نکته دیگه دو سه ماه پیش مادر خانمم گفت دکتر گفته برای اینکه خوب بشی باید تریاک بکشی من که زیاد دنبال کارای بیمارستانش بودم کم کم فهمیدم سرطانی در کار نیست و مادر خانم معتادم هست ی راهی جلو پام بزارین درست نیست خانمم تو اون خونه فساد باشه من خیلی تلاش کردم بیاد اگه از طریق قانون راهی هست بگین ثانیه بودن با اون مادر خطرناکه خدا میدونه اونطور که من میشناسمش احتمال داره دخترشم معتاد کنه چون زندگی خواهر کوچکشو خراب کرد و فهمیدم معتادش کرده وقتی با خانمم صحبت میکنم دیگه کنترل روانی نداره خیلی اخلاقش تغییر کرده خیلی عصبی شده ی راهی جلوم بزارین

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط kataioon نمایش پست ها
    سلامتاپیک شما هم مث تاپیک اختلاف سنی هست با این تفاوت که واسه شما یه صیغه عقد خونده شده..ببینید ادم نمیتونه تا کسی ازش کمک خواست خودشو قربانی کنه... اصن این کار شدنی نیست...!!!تو ایران تا بخوای مورد مث خانوم شما هست ..شما گیرم خودتونو قربانی یکیشون کردی بقیه چی میشن که حال و روزشون از خانم شما ممکنه بدتر باشه؟؟؟؟ وقتی ریشه ی یه درخت فاسد شد شما هی بیا درخت رو هرس(درست نوشتم؟؟؟) کن!!!! منظورم اینه تا وقتی مسیولان کشور کاری نکنن و قوانین حمایتی وضع نشه قربانی شدن یکی مث شما بی فایده است!!حالا بحث این حرفا نیست چون اتفاقیه که افتاده...به نظر من از خانمتون تا سن 19 یا 20 نمیتونید توقع خاصی داشته باشین! چون الان ابتدای بلوغ اون دختره و تازه الان واسه خیلی از مسایل تو ذهنش 'چرا' ایجاد میشه...واسه خیلی از اتفاقات دنبال دلیل میگرده...این طبیعیه!!! ولی شما هیچ راهی نداره که مث یه برادر باهاش برخورد کنید؟؟؟ یه خواهر برادری که دور از جون بابا مامانشون فوت شده و الان وظیفه تربیت خواهر به عهده ی برادره؟ یعنی با تمام عوامل محیطی که هست فکر کنید تا 5 سال دیگه باید به هر نحوی که شده یه دختر ایده ال تحویل جامعه بدید؟( یعنی اصن در نظر نگیرید همسرتونه) منظورم اینه که مث یه پدر سعی کنید ادم مستقل و متکی به نفس و تحصیل کرده ای تحویل جامعه بدید ( هر چند ممکنه ظاهرا یه دختر مستقل و متکی به نفس از دید یه همسر زیاد خوب به نظر نرسه ولی از دید پدر خوبه!!) ولی یه چیزی که هست اینه که طرف مقابلت هم وقتی مغزش بارور شد ادم قدرناشناسی نمیتونه باشه!! ( یه چیزی شو مث بابا لنگ دراز واسه جودی!!! رویایی به نظر میرسه ولی شاید... شاید...شاید...شد!!!!) واسه برگردوندنشم فقط محبت.. درباره دخترا تو اون سن معمولا جواب میده!!
    ی نکته دیگه دو سه ماه پیش مادر خانمم گفت دکتر گفته برای اینکه خوب بشی باید تریاک بکشی من که زیاد دنبال کارای بیمارستانش بودم کم کم فهمیدم سرطانی در کار نیست و مادر خانم معتادم هست ی راهی جلو پام بزارین درست نیست خانمم تو اون خونه فساد باشه من خیلی تلاش کردم بیاد اگه از طریق قانون راهی هست بگین ثانیه بودن با اون مادر خطرناکه خدا میدونه اونطور که من میشناسمش احتمال داره دخترشم معتاد کنه چون زندگی خواهر کوچکشو خراب کرد و فهمیدم معتادش کرده وقتی با خانمم صحبت میکنم دیگه کنترل روانی نداره خیلی اخلاقش تغییر کرده خیلی عصبی شده ی راهی جلوم بزارین

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1394-7-07
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    1,855
    سطح
    25
    Points: 1,855, Level: 25
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    25

    تشکرشده 65 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بهش بگو بیا با هم به مادرت کمک کنیم!تنهایی که کاری ازت ساخته نیست!وقتی ضعیف باشی اونوقت مامانته که باید به شیوه خودش!!!! کمکت کنه... از این حرفا دیگه...ولی پای حرفت هم بمون..

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    اقای محترم نظرات من کارشناسی نیست...اما چیزی که مخ سطح پایین من یکی میگه...اینه که باید خانمت رو از اون محیط دور کنی.......به غیر از زمانی که میره مدرسه...ساعات دیگه که شما در کنارش نیستین رو...میتونه یه مهارت یاد بگیره...تشویقش کنین....این همه جاهای مختلف..کلاسهای متفاوت..فنی حرفه ای شهرتون سر بزنین ...انواع کلاسای مختلفی که حتی با یادگیریشون...هم وقتش پر میشه...هم در اینده به دردش میخوره...کلاس زبان..ارایشگری...خلاصه هر چیزی که علاقه داره..تنهایی مسبب خیلی از بلاهاست..مخصوصا واسه خانم شما که کانون گرم خانواده رو اصلا حس نکرده و طعمش رو نچشیده...برادر من...هزارتا کار میتونی واسش انجام بدی....اگه موقعیت داری عروسی بگیر و تموم...البته مراسم هم بگیری..این مشکلات هنوز ادامه داره.....تشویقش کن درسش رو ادامه بده...و حسابی هم درس بخونه.....هنوز 13 سالشه..با کادو...که حکم جایزه واسش داره..بهش انگیزه خیلی از کارهای مثبت رو بده...اخه یعنی چی؟؟؟ چطور توی این سن فکرش رسیده بره تیغ بزنه دستش رو....!!!.
    مشکل خانم شما فقط تنهاییه......میبینه کاری واسش نمیکنی...ازت ناامید شده.....سعی کن بهش محبت کنی...بخدا با محبت کردن....میتونی اونجوری خودت دوست داری شکلش بدی..هیچوقت نگو درسم رو ول کردم ...تو باعث و بانی بودی....بگو انقدر ارزش داشتی برام..انقدر عطش در کنار تو بودن رو داشتم..که از علاقه خودم گذشتم..که با پولش خونه رهن کنم.........وقت میکنی...شاید از سر کار میایی خسته باشی..اما شده نیم ساعت....شبا ....همون توی محل خودتون..چهار قدم..با هم گشت بزنین..دنیایی ارزش داره......خانمت توجه میخواد.....دستش رو تیغ زده..که نظرت رو به خودش جلب کنه........ناز میکنه...خوب شما هم بخر.....اینجوری اصلا احتیاج نیست کاری بکنی...بخدا خودش میاد سمتت......حالا فقط یه هفته امتحان کن...مطمئن باش تاثیر داره...همه چیز دست شماست..شما چکار به مادرش داری که معتاده یا نه..این تحقیقات رو باید قبل عقد میکردی که نکردی...الان دیگه چه سود.....مهم فقط و فقط خانمته...اها...راستی یه چیز خیلی خیلی مهم...هیچ وقت ...تاکید میکنم هیچوقت اگه توی بدترین شرایط هستی و اعصابت هم خرده.....وضعیت پدر و مادرش رو به رخش نکشی....تحقیرش نکنی...که بزرگترین اشتباهت رو مرتکب میشی....بهش بفهمون که خیلی دوستش داری...بیشتر از اونچه فکرش رو بکتی...!!
    در اخر هم اینکه عذر میخوام....ولی واسه ارتباط جنسی تحت فشار نگذارین خانمتون رو.....بزارین خودش با رضایت کامل به خواسته شما تن بده.....ممکنه توی این زمینه هم خیلی اگاهی نداشته باشه...خودتون بهش اطلاعات بدین...کتابهای مربوط رو بخرین وازش بخواهین تا مطالعه کنه...خیلی کمک میکنه بهش.

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 12:09]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط خورشید30 نمایش پست ها
    اقای محترم نظرات من کارشناسی نیست...اما چیزی که مخ سطح پایین من یکی میگه...اینه که باید خانمت رو از اون محیط دور کنی.......به غیر از زمانی که میره مدرسه...ساعات دیگه که شما در کنارش نیستین رو...میتونه یه مهارت یاد بگیره...تشویقش کنین....این همه جاهای مختلف..کلاسهای متفاوت..فنی حرفه ای شهرتون سر بزنین ...انواع کلاسای مختلفی که حتی با یادگیریشون...هم وقتش پر میشه...هم در اینده به دردش میخوره...کلاس زبان..ارایشگری...خلاصه هر چیزی که علاقه داره..تنهایی مسبب خیلی از بلاهاست..مخصوصا واسه خانم شما که کانون گرم خانواده رو اصلا حس نکرده و طعمش رو نچشیده...برادر من...هزارتا کار میتونی واسش انجام بدی....اگه موقعیت داری عروسی بگیر و تموم...البته مراسم هم بگیری..این مشکلات هنوز ادامه داره.....تشویقش کن درسش رو ادامه بده...و حسابی هم درس بخونه.....هنوز 13 سالشه..با کادو...که حکم جایزه واسش داره..بهش انگیزه خیلی از کارهای مثبت رو بده...اخه یعنی چی؟؟؟ چطور توی این سن فکرش رسیده بره تیغ بزنه دستش رو....!!!.
    مشکل خانم شما فقط تنهاییه......میبینه کاری واسش نمیکنی...ازت ناامید شده.....سعی کن بهش محبت کنی...بخدا با محبت کردن....میتونی اونجوری خودت دوست داری شکلش بدی..هیچوقت نگو درسم رو ول کردم ...تو باعث و بانی بودی....بگو انقدر ارزش داشتی برام..انقدر عطش در کنار تو بودن رو داشتم..که از علاقه خودم گذشتم..که با پولش خونه رهن کنم.........وقت میکنی...شاید از سر کار میایی خسته باشی..اما شده نیم ساعت....شبا ....همون توی محل خودتون..چهار قدم..با هم گشت بزنین..دنیایی ارزش داره......خانمت توجه میخواد.....دستش رو تیغ زده..که نظرت رو به خودش جلب کنه........ناز میکنه...خوب شما هم بخر.....اینجوری اصلا احتیاج نیست کاری بکنی...بخدا خودش میاد سمتت......حالا فقط یه هفته امتحان کن...مطمئن باش تاثیر داره...همه چیز دست شماست..شما چکار به مادرش داری که معتاده یا نه..این تحقیقات رو باید قبل عقد میکردی که نکردی...الان دیگه چه سود.....مهم فقط و فقط خانمته...اها...راستی یه چیز خیلی خیلی مهم...هیچ وقت ...تاکید میکنم هیچوقت اگه توی بدترین شرایط هستی و اعصابت هم خرده.....وضعیت پدر و مادرش رو به رخش نکشی....تحقیرش نکنی...که بزرگترین اشتباهت رو مرتکب میشی....بهش بفهمون که خیلی دوستش داری...بیشتر از اونچه فکرش رو بکتی...!!
    در اخر هم اینکه عذر میخوام....ولی واسه ارتباط جنسی تحت فشار نگذارین خانمتون رو.....بزارین خودش با رضایت کامل به خواسته شما تن بده.....ممکنه توی این زمینه هم خیلی اگاهی نداشته باشه...خودتون بهش اطلاعات بدین...کتابهای مربوط رو بخرین وازش بخواهین تا مطالعه کنه...خیلی کمک میکنه بهش.
    مشکل اینجاس که بر نمیگرده شما هرطور بگی من به خوبی راضیش کردم که این کارو میکنیم اگه مشکلی هست باهم حل کنیم در خاستهایی داشت من با در خاستاش موافقت کردم به من گفت دوروز دیگه بر میگرده اما نیومد دلیلشم نمیدونم و من و خانمم در ارتباط نیستم تلفنی نداره که بخوام مستقیم تماس بگیرم یا اینکه پیام بدم به همین خاطر میگم اگه راهی نیست از طریق قانون راهی هست که بتونم انجام بدم


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.