به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 دی 94 [ 02:13]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    68
    سطح
    1
    Points: 68, Level: 1
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی ( لطفا راهنماییم کنید )

    سلام
    من سام پسری 31 ساله ، دقیقا سه سال و 4 ماه پیش با دختری آشنا شدم که هنوز دوماه نشده شد همه دنیای من ، همه دنیام
    خیلی روزای خوبی باهم داشتیم ، اونم منو دوست داشت .
    سال 84 پدرم ورشکست شد و ما به شهرستان رفتیم ، و اینجا باهاش آشنا شدم ،
    اصل رو بر شناخت گذاشتیم ، ی مدت خیلی رسمی همو توو رستوران و هتل میدیدیم ، من کارم جوری بود که مدام ماموریت میرفتم و اصلا دلتنگی اجازه نمیداد بمونم ، ازونجایی هم که خودم سرپرست بودم بعد از یکی دوروز میومدم ، خلاصه ازین کار اومدم بیرون ، یعنی تو شغل خودم پیشنهاد خوبی داشتم و اومدم بیرون و رفتم ی کارخانه دیگه ...
    قرار شدم برم خواستگاری ، با مادرم صحبت کردم و مادرم تماس گرفت ، مادرشون گفتن نه دخترم قبول نمیکنه چون پسره شما دیپلمه ست ، با اصرار مادرم میگه باشه من با دخترم حرف میزنم ، خلاصه قرار شد ما بریم ، مادر ایشون بشدت مخالفت میکرد حتی ی روز قبل از خواستگاری زنگ.زد و گفت نیاین ، من دوباره تلاش کردم و بالاخره رفتیم و نشد ، گفتن نه ، حالا من و x مدام همو میدیدیم و گاها گریه میکرد که مادرم بشدت مخالفه ،
    گفتیم بذار ی خرده زمان بگذره ، توو همین اوضاع ی روز پنجشنبه که باهم قرار داشتیم قرار بود من دوساعت زودتر از کارخانه بیام ، از طرفی سر ساعت مقرر x اومده بود و بمن مرخصی نمیدادن و میگفتن ی ساعت دیگه برو ، خب منم دیدم عشقم تنهایی اومده وسط بیابون خب بخاطر چی من باید اینجا بمونم ؟ اگر ی اتفاقی براش بیوفته ، واقعا سوله وسط بیابون بود ، ده تا کارخونه هم اونجا
    بدون اجازه زدم بیرون و رفتیم ، ازون به بعد هم دیگه سرکار نرفتم،،،
    حسابی اوضاع کارم بهم ریخت ولی عشقمون نه ، باهم مسافرت رفتیم ، از کیش و تهران و خمین و ... دوتا 7 روز کیش رفتیم ،
    حتی ی بار ، ی بار توو مسافرتامون باهم بحث نکردیم ، خیلی بهم نزدیک شدیم ، خیلی
    ولی از اول ی ترسی توو دلش بود ، از من ،،، میگفت میترسم ازدواج کنیم عوض شی
    ی سال از خواستگاری اول گذشت و من دوباره رفتم با پدرش صحبت کردم خیلی حرف زدیم و متقاعد شد ، ولی گفت نظر با خودشونه ... گفتم از حاج خانوم ی وقت برای من بگیرین میخوام نیم ساعت باهاشون صحبت کنم ، گفت باشه ، فرداش رفتم مغازه پدرشون گفتن حرفی نزدیم ، منم فردا ظهر زنگ زدم منزلشون و مادرش تا دید منم گوشی رو داد به حاج آقا ، بنده خدا پدرش مونده بود چی بگه فقط میگفت حاج خانوم خودت باهاشون صحبت کن ، خیلی تحقیر شدم ، خیلی ،،، مادرش گوشی رو گرفت و گفت شما کارت چیه ؟؟ من به دایی هاش و عموهاش بگم دخترمو دادم به کی؟؟؟ شما بیمه داری؟؟ گفتم بله ، باز کلی منو تحقیر کرد... خلاصه مادرش بازم قبول نکرد حتی منو ببینه
    گذشت ، من x رو دوست داشتم و این تحقیرها و نه گفتن ها نمیتونست ذره ای از عشق منو نسبت بهش کم کنه
    رفتم دانشگاه و همینطور رفتم ی کارخانه دیگه و سر یکماه شدو سرپرست شیفت شب کارخانه معروفی توو شهرمون ، حقوقا بد بود ولی از شانس بد ما شیفت شب تعطیل شد و تمام
    تصمیم گرفتیم خودم کار کنم ، یعنی کنتراتی ، ی مقدار وسیله خریدیم که یک سوم سرمایه رو x داد ، حدود 1200...
    کارم نگرفت و بعد از چهار ماه ولش کردم. واقعا درآمدی نداشت هیچ ضررم بود
    برای بار دوم رفتیم کیش و 8 روز کیش بودیم ، بعدش اومدیم و بعد از دوماه یهو x اومد و گفت من دیگه نمیخوام ادامه بدم ، منم از روز اول بهش گفته بودم خودت بگی نه من میرم ولی نه پدر و مادرت برام مهم نیست ...
    چهار روز روزگار من شد روزگار ***
    باهاش حرف زدم ولی انگار عشق من توو دلش مرده بود ، بازم میگم منو خیلی دوست داشت ، منکه دیوونه اشم ، خلاصه برگشت ، دوباره بعد از ی ماه گفت دیگه نمیتونم ،،، و رفت ، اما دوام نمیاوردیم و میومدیم
    رفتیم تهران مشاوره 1.5 ساعته 200 هزار تومان که x رزرو کرد و بدون نتیجه
    بار آخر جدی بمن گفت دیگه تمومه و توو هیچکاری نکردی ، نمیدونم،،،، خانواده x مخالف و مانع بودن ولی همیشه میگفت توو هیچکاری نکردی ،
    مثلا این آخریا میگفت درآمدت شد ماهی دو تومن اقدام میکنیم
    بمن گفت نه و رفت ، من همه حواسم به x بود و ی روز که میرفتم سرکار تصادف کردم و داغون شدم ، ماشین زد بهم داغون شدم
    سه تا عمل کردم
    اس داد که خوبی و ... گفتم تصادف کردم ،سریع گفت باید ببینمت منم گفتم بذار منو ببینه خیالش راحت بشه ، رفتم
    دو روز خوب بودیم که یهو پیام داد من اشتباه کردم ، عذاب وجدان گرفتم و برو دنببال زندگیت
    ناگفته نماند توو اون جلسه مشاوره گفت پدرم توو خواستگاری اول گفت ممکن پسره اهل دود و دم باشه ولی بعد از اینکه باهم مفصل صحبت کردن پدرم گفت نه ، من اشتباه کردم و معتاد نیست
    مشاور گفت همون موقع ی روز بهش زنگ میزدی یهویی میبردیش آزمایش و جواب رو میدادی به پدرت و میگفتی یهویی بوده ( منظور مشاور روزای اول بود نه بعد از سه سال )
    بعد از مشاوره اینکارو بامن کرد ، یهویی یازده صبح زنگ زد گفت بیا م فلان فورا کارت دارم ، منو برد مواد مخدر نیرو انتظامی و همون موقع گفتن سالمه و جواب منفی و ازم عذرخواهی کرد
    خلاصه ی روز گفت من دیگه نمیخوام ادامه بدم و تمام
    منم گفتم بذار یکی دوماه بگذره اگر واقعا عشق من توو قلبش باشه میاد
    یهو ی روز زنگ زد بمن و هر چی دلش خواست بمن گفت ، دقیق پنج دقیقه بمن فحش میداد و من میگفتم چی شده؟؟؟
    گفت من زنگ زدم به پسر صاحب کارخانه اولی و گفته توو ایدز داشتی!!!! زندگیمو داغون کردی ......
    با اینکه خیلی ازش ناراحت بودم رفتم دنبالش و با زور بردمش آزمایشگاه و هردو آزمایش hiv دادیم ، دوروز بعد جواب اومد منفی و باز کلی معذرت خواهی و ...
    گفتم فهمیدی بمن چیا گفتی؟ گفت زنگ زدم پسره صاحب کارخونتون گفت من ایشون رو یادم نمیاد، منم گیر دادم رفته از یکی پرسیده اولش گفته تعدیل نیرو بعدش گفته دود و دم
    من زنگ زدم پسر صاحب کارخانه که جواب نداد ( میدونستم جواب نمیده چون بشدت اهل قرص و شیشه شده ) فکر کنید سر پرست تولید کارخانه اشونو یادش نمیاد
    گفتم توو بعد از سه سال داری ازمن تحقیق میکنی...
    اومدیم و ی روز یهو پیام داد دارم ازدواج میکنم !!! دنیا روی سر من خراب شد ... گفتم توو بمن که سه سال باهام بودی ، شب و روز باهم بودی میگفتی میترسم عوض شی ، این کیه که تو بهش اعتماد کردی ، گفت مهم نیست این انتخاب خانوادمه و خودشون کمکم میکنن!!!
    ی هفته گریه و زاری ، توو خواب هم گریه میکردم که مادرم فهمید و رفتم مشاوره که فراموشش کنم
    پریروز یهویی بمن زنگ زد من داغون شدم و .... گفتم چرا ، چی شده ؟؟؟ گفت هیچی ،، میشه ببینمت؟؟؟ گفتم نه ، ولی دلم راضی نشد ، ی ربع باخودم کلنجار رفتم دلم طاقت نارحتیشو اصلا نداره
    زنگ.زدم و همو دیدیم ، گفت من این ازدواجو نمیخوام ، اگر کاری هست تا دیر نشده بگو ، آخه هنوز عقد نکردن ، بیست روز پیش ی انگشتر آوردن و رفتن
    گفتم میدونی چیکار کردی ؟!!! گفت الآن که در حده حرفه میشه درستش کرد و من بگم نمیخوام،
    فقط احساس کردم از من جواب میخواد ، گفتم برو حلش کن و بیا ،
    فکر کنید ی پسره اومده که اصلا نمیشناسن و جنوب توو ی شهر داغون کار میکنه و میخواد بعد از ازدواج برن اونجا!!!!
    X ی آدم فعال توو جامعه توو موسسات و غیره
    بعد دیشب بعد ازینکه من مجدد بهش ابراز علاقه کردم پیام داد ' سام من نمیخوام تورو اذیت کنم ، درگیر این ماجرا نشو ، من حلش میکنم و میام ، و اگر نتونستم و از پسش برنیومدمم تو زندگیتو بکن ،
    از اوایل ارتباطمون همش میگفت من میترسم تو عوض شی ( با مشاور حرف زدم گفت ی رابطه وقتی زیاد از حد ایده آل هست این ترس بوجود میاد ) ما دوسال و نیم حتی باهم بحث هم نکردیم ،
    بهش گفتم تو چجوری میخوای توو چشمای ی نفره دیگه نگاه کنی و بهش بگی تو مرد اول زندگی منی
    من نمیتونم اینکارو بکنم ، ما خط قرمزهای ی رابطه دوستانه رو.رد کردیم ، من چجوری به ی دختر دیگه بگم تو اولین زن زندگی من هستی ؟؟
    میگه نباید بگی ، نیازی نیست بگی
    دارم دیوونه میشم ، میرم طرفش اون در میره ، نمیرم طرفش اون میاد تا میرم باز جا میزنه ...
    نمیدونم ،،، ی دلم میگه برم و باهاش حرف بزنم و بگم هر چیتوو ذهنت مجهول هست رو بمن بگو تا بهت بگم...
    نظر شما چیه؟؟؟
    من چیکار کنم؟؟؟
    من بدون x اصلا نمیتونم زندگی کنم
    بارها دلمو شکست ، پیامای بد و...

    ممنون میشم راهنماییم کنید

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 دی 94 [ 02:13]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    68
    سطح
    1
    Points: 68, Level: 1
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    اضافه کنم ، خانواده x میدونن بمن علاقه داره ،،، ولی هیچ مشاوری نمیپذیره که بخاطر مخالفت خانواده ازدواج سر نگیره و میگن اینکه خیلی ارتباطتون خوب و صمیمی بوده باعث شده این ترس بوجود بیاد ، چون جنس ترس اینه که شما عوض شی ، یعنی میترسه بعد از ازدواج انقدر خوب نباشی .... و مسبب اینکه این ازدواج تا الآن سر نگرفته رو ترس x میدونن و میگن اگر میخواست چون پدرش راضی بوده راحت تر میتونست رضایت مادرش رو بگیره
    این آقای جدید هم که انگشتر آورده رو نمیخواد ، پریروز که دیدمش گریه کرد ، میگفت نمیخوام ، میگفت ما بیست کلمه هم باهم حرف نزدیم و ...
    نمیدونم ، دلیل مخالفت مادرشون دو چیزه ، یکی اینکه مادر من روزی که رفته بود خونشون برای صحبت اولیه جوراب پاش نبوده ، و مانتویی هست
    دلیل دوم اینکه من پسر وزیر یا رئیس بانک نیستم ، همین
    من توو این رابطه خیلی اشتباه کردم ، خیلی
    ویرایش توسط saman1234 : شنبه 19 دی 94 در ساعت 05:17

  3. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود

    رک مینویسم آدم مغرور و از خودراضی هستی و تنها چیز یکه برات مهمه خودتی همین و بس.

    نمیدونم پیش کدام مشاور رفتید که بهتون گفته خانواده موافقتش لازم نیست و مسئله اصلی ترس دختر خانوم هستش!!!!اونم واسه یکساعت و نیم 200 تومان گرفته! والا منی که ازدواج کردم الان 4ساله اینو خوب متوجه شدم شخصیت هر فردی بسیار زیاد به اعضاء خانوادش مخصوصا پدر و مادرش نزدیکه تاثیر خیلی زیادی داره موافقت یا مخالفت خانواده توی ازدواج کردن.

    مسئله بعدی شما الان 31 سالته شغلت چیه؟درآمد داری ؟پس انداز داری؟

    نوشتی رفتیم چند روز مسافرت کیش و اینور و اونور حالا چجوریش بماند وقتی باهم هیچ نسبتی ندارید و این خانوم چطوری اومده کیش با شما با اینکه نامحرم بودید و نسبت نداشتید و از اون طرف طرز برخورد مادر ایشون که مذهبی و مقید هستند و تضاد کاملی که وجود داره. و مسئله مهمتر چطور واسه مسافرت پول داردی خرج کنید واولویت بندی ندارید پس انداز کنید برای ازدواج کردن

    مسئله دوم در مورد دختر خانوم اینکه ایشون اومدن با شما رفتید مسافرت در صورتی که با هم هیچ نسبتی نداشتید میزاریم کنار اصلا باهاش کاری نداریم!رابطه و شناخت با شما بصورت کاملا غلط بوده و بر اساس احساسات مطلق اسم دیگه نمیشه روش گذاشت و الان مسئله خواستگاری هم که پیدا شده و قراره نشان ببرن هم دقیقا به همین صورته که ایشون میگه چند کلمه بیشتر باهم حرف نزدن!رفت و برگشتش پیش شما حرفهایی که داره میزنه نشان از ناپختگی ایشون داره و نداشتن معیاهای درست نداشتن ثبات تصمیم گیری گرچه میهش گفت ایشون دختر هستند و تا حدودی قابل قبول

    کاری که میهش کرد اینکه منتظر باشید ببینید چی میشه ولی لطفا یکمقدار ازش فاصله بگیر بزار تصمیم درست تری بگیره یا عقد میکنن یا انجامش نمیدن اگر ازدواج کردن که هیچی براشون آرزوی خوشبختی کن اگر اینطوری نبود یکم بجنب بخودت زحمت بده برو وارد یک شغلی شو خودت را بکش بالا درامد ماهی 2 تومان واقعاب رای داشتن یک زندگی مشترک زیاد نیست معقولانه گفتن ایشون میگی دوسش دارم و عضقمه خوب باید توی این چند سال خودت را بهش ثابت میکردی مادرش مخالف بود خوب باید میرفتی دنبال دلیل مخالفتش دوست داشتن فقط در بیانش نیست در عمل هست توی نوشته هات گفتی با مادرش حرف زدی در مورد این پرسیده شغلت چیه و درامد داری؟شما احساس کردی تحقیر شدی!!! در صورتی که سوال ایشون کاملا درست بوده دختر دسته گلشون اینهمه براش زحمت کشیدن را نمی توانند که دودستی تقدیم شما بکنند که شغلی نداشتید و درامدی هم ندارید.

    در آخر باید صبر کنید اجازه بده دختر خانوم عاقلانه تصمیم گیری کنند.اگرم برگشت حرفی به شما زد بنظرم بهش بگید تصمیم با خودته .واقعا نمیدونم چی میخواد سر این دختر خانوم باید گرچه خودشم تا حدود زیادی مقصر بوده ایشالله هرچی خیره پیش بیاد
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), saman1234 (سه شنبه 22 دی 94), کمال (سه شنبه 22 دی 94), ستاره زیبا (یکشنبه 20 دی 94)

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    22
    سطح
    1
    Points: 22, Level: 1
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 4.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 3 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز نمیدونم مشکلت حل شده یا نه از روی عقل تصمیم بگیر نه از روی احساساست ، به نطر من تمامی حرفهای شما از روی احساسات بود،وقت و زندگیت رو برای کسی بذار که شمارو بخاطر خودت بخاد .

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط خادم مردم نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز نمیدونم مشکلت حل شده یا نه از روی عقل تصمیم بگیر نه از روی احساساست ، به نطر من تمامی حرفهای شما از روی احساسات بود،وقت و زندگیت رو برای کسی بذار که شمارو بخاطر خودت بخاد .
    مویدباشید

  6. 3 کاربر از پست مفید خادم مردم تشکرکرده اند .

    capitan2 (شنبه 19 دی 94), Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), saman1234 (سه شنبه 22 دی 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 دی 94 [ 02:13]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    68
    سطح
    1
    Points: 68, Level: 1
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود

    رک مینویسم آدم مغرور و از خودراضی هستی و تنها چیز یکه برات مهمه خودتی همین و بس.

    نمیدونم پیش کدام مشاور رفتید که بهتون گفته خانواده موافقتش لازم نیست و مسئله اصلی ترس دختر خانوم هستش!!!!اونم واسه یکساعت و نیم 200 تومان گرفته! والا منی که ازدواج کردم الان 4ساله اینو خوب متوجه شدم شخصیت هر فردی بسیار زیاد به اعضاء خانوادش مخصوصا پدر و مادرش نزدیکه تاثیر خیلی زیادی داره موافقت یا مخالفت خانواده توی ازدواج کردن.

    مسئله بعدی شما الان 31 سالته شغلت چیه؟درآمد داری ؟پس انداز داری؟

    نوشتی رفتیم چند روز مسافرت کیش و اینور و اونور حالا چجوریش بماند وقتی باهم هیچ نسبتی ندارید و این خانوم چطوری اومده کیش با شما با اینکه نامحرم بودید و نسبت نداشتید و از اون طرف طرز برخورد مادر ایشون که مذهبی و مقید هستند و تضاد کاملی که وجود داره. و مسئله مهمتر چطور واسه مسافرت پول داردی خرج کنید واولویت بندی ندارید پس انداز کنید برای ازدواج کردن

    مسئله دوم در مورد دختر خانوم اینکه ایشون اومدن با شما رفتید مسافرت در صورتی که با هم هیچ نسبتی نداشتید میزاریم کنار اصلا باهاش کاری نداریم!رابطه و شناخت با شما بصورت کاملا غلط بوده و بر اساس احساسات مطلق اسم دیگه نمیشه روش گذاشت و الان مسئله خواستگاری هم که پیدا شده و قراره نشان ببرن هم دقیقا به همین صورته که ایشون میگه چند کلمه بیشتر باهم حرف نزدن!رفت و برگشتش پیش شما حرفهایی که داره میزنه نشان از ناپختگی ایشون داره و نداشتن معیاهای درست نداشتن ثبات تصمیم گیری گرچه میهش گفت ایشون دختر هستند و تا حدودی قابل قبول

    کاری که میهش کرد اینکه منتظر باشید ببینید چی میشه ولی لطفا یکمقدار ازش فاصله بگیر بزار تصمیم درست تری بگیره یا عقد میکنن یا انجامش نمیدن اگر ازدواج کردن که هیچی براشون آرزوی خوشبختی کن اگر اینطوری نبود یکم بجنب بخودت زحمت بده برو وارد یک شغلی شو خودت را بکش بالا درامد ماهی 2 تومان واقعاب رای داشتن یک زندگی مشترک زیاد نیست معقولانه گفتن ایشون میگی دوسش دارم و عضقمه خوب باید توی این چند سال خودت را بهش ثابت میکردی مادرش مخالف بود خوب باید میرفتی دنبال دلیل مخالفتش دوست داشتن فقط در بیانش نیست در عمل هست توی نوشته هات گفتی با مادرش حرف زدی در مورد این پرسیده شغلت چیه و درامد داری؟شما احساس کردی تحقیر شدی!!! در صورتی که سوال ایشون کاملا درست بوده دختر دسته گلشون اینهمه براش زحمت کشیدن را نمی توانند که دودستی تقدیم شما بکنند که شغلی نداشتید و درامدی هم ندارید.

    در آخر باید صبر کنید اجازه بده دختر خانوم عاقلانه تصمیم گیری کنند.اگرم برگشت حرفی به شما زد بنظرم بهش بگید تصمیم با خودته .واقعا نمیدونم چی میخواد سر این دختر خانوم باید گرچه خودشم تا حدود زیادی مقصر بوده ایشالله هرچی خیره پیش بیاد
    ضمن عرض سلام و تشکر بابت اینکه خوندین و راهنمایی کردید
    مشاور به ما نگفت موافقت خانواده لازم نیست ، گفت مخالفت خانواده نمیتونه مانع بشه ... بله ایشون بشدت شبیه پدرشون هستند
    شغل که دارم ، من 9 سال سرپرست تولید ی کارخونه خوب توو شهر خودمون بودم ، 12 سال سابقه بیمه هم دارم , پس انداز زیادی ندارم ولی از پس ی زندگی آبرومند و متوسط برمیام ، درآمدمم خوبه ، یعنی من راه برم ماهی دو تومن رو درمیارم، آدم فنی هستم ، به تعمییر دستگاه های پرس هیدرولیک و ضربه ای مسلطم ، از طرفی هم شب ها کار طراحی سایت و بهینه سازی و سئو و ترجمه انجام میدم ، اما این خواسته مادر ایشون نیست ، میگه فیش حقوقی ، اونم فیش حقوقی دولتی ( خصوصی رو اصلا قبول ندارن ) حتی من ی بار تلفنی بهشون گفتم که شما از کارمندان دولت بپرسید اونام امنیت شغلی ندارن و هر سال ممکن هست بیکار بشن
    بله . دو بار توو فروردین ماه رفتیم کیش . خب ایشون شاغلن و زیاد کار سختی نبود ... هیچوقت ، هیچوقت از من آسیبی به ایشون نرسیده و نخواهد رسید ...
    اینکه فرمودید پس انداز کنید برای ازدواج ، به اونصورت مشکل مالی وجود نداشت، چرا دلم میخواد 200 میلیون داشته باشیم ولی با 4 یا 5 تومن کیش لطمه ای نخوردیم
    بنظر من ناپخته نیست ، فکر کنید ی خانواده ای اومده خواستگاری ایشون که پسرشون توو فلان شهر کار دولتی دارن و مادر ایشون عاشق کار دولتی هست ، مادر x بشدت مریض هست و ی عمل باز داشته و مجدد باید عمل کنه ، خیلی اوضاع خوبی نداره ، بعد ازینکه اینا میان و میبینه پسره کارش دولتیه خیلی خوشحال میشه و x هم قبول میکنه و الآن بشدت پشیمونه و اینو به مادرش گفته ، من اصلا پاسخی به پیام هاش ندادم ولی مدام مینویسه داغونم و ... و من احساس میکنم مادرش از مریضیش بعنوان ی سلاح استفاده میکنه ،، مثلا پریشب و دیشب بهشون گفته نمیخوام و این ازدواج رو کنسل کنید و دیشب مادرش حالش بد شده و شروع کرده به وصیت نوشتن و ...
    اصلا من هیچی ، من بدترین آدم دنیا ، ازدواج زورکی مگه میشه؟؟؟؟
    خودش میگه مادرم بهم میگه بعد از انگشتر دخترا خوشحالن تو چرا مثل برج زهرماری...
    اینکه میگین رابطه شما از اول اشتباه بوده ، من دوماه بعد از آشنایی با ایشون رفتم خواستگاری ، چندین بار زنگ زدم و اصرار کردم ،،، جالبه بعد از هربار که میگفت دیگه نمیتونم ادامه بدم و ... میگه تو چرا نیومدی منت کشی...
    برای همین واقعا الآن نمیدونم کار درست چیه،،،
    گفتین توو این سه سال میرفتی دنبال خواسته های خانواده x
    من از شغل اولم که اومدم بیرون میدونید چندسال سابقه کار داشتم ؟؟؟ 62 تا کارگر رو سرپرستی میکردم ... من 9 سال سابقه کار داشتم توو یکی از بهترین کارخانه های تولید درب و پنجره دوجداره ایران ، ولی خصوصی بود ...
    برای اینکه به خواسته های خانواده x برسم اومدم بیرون ... میدونید کجا ماشین بمن زد؟؟؟ بعد از اینکه رفتم آزمون عملی پالایشگاه ... ولی شده بود عین فیلما .. به هر دری زدم بن بست بود ...
    میدونی بمن چی میگه ؟؟؟ میگه زود منو از قلبت بیرون نکن ، یکی دوسال منتظر من باش.. میگم من هر زمانی بهت کمک میکنم ولی بعد از عقد من نمیتونم منتظر فرو ریختن زندگی ی نفر مثل خودم باشم ... من نه میخوام نه میتونم ،،، بعد از عقد ، تمام
    گفتید نمیتونن دختر دسته گلشونو بدن به شما که نه کار داری نه درآمد ... در مورد کار و درآمد مفصل توضیح دادم ،
    راستی اینکه از سفرهامون بهتون گفتم ی دلیل داشت اینکه بدونید از هم شناخت داریم ، از قدیم گفتن کسی رو خواستی بشناسی باهاش ی مسافرت برو ... فقط به این دلیل گفتم...
    X مادرش حالش بد شده و دارن میبرن برای عمل ، اس داده دیگه نمیتونم مخالفت کنم ، از اولشم مادرش تا مخالفت میکرد بعدش حالش بد میشد...
    واقعا نمیدونم کار درست چیه ... اینهمه اس داغونم ، بدبخت میشم ، افتادم توو ی چاه تاریک رو چیکار کنم ...

    مشاوره زیاد رفتیم ولی مشاوره 200 هزار تومانی که گفتم توسط مشاور معروف بومهن خانم دکتر آ . چ ،،، نمیدونم قوانین انجمن اجازه میده اسم کامل ایشون رو بنویسم یانه
    ممنونم
    ویرایش توسط saman1234 : شنبه 19 دی 94 در ساعت 16:04

  8. #6
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 مهر 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-2-21
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    2,965
    سطح
    33
    Points: 2,965, Level: 33
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12

    تشکرشده 10 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز سلام منو ببخشید اما احساسم میگه از اول هم تو آب نمک بودین. اون خانومو ول کنین. به درد شما نمیخوره

  9. 2 کاربر از پست مفید یه دونه تشکرکرده اند .

    capitan2 (شنبه 19 دی 94), saman1234 (سه شنبه 22 دی 94)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 15 اسفند 94 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-12-15
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,751
    سطح
    24
    Points: 1,751, Level: 24
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    134

    تشکرشده 120 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    توی نوشته هات گفتی با مادرش حرف زدی در مورد این پرسیده شغلت چیه و درامد داری؟شما احساس کردی تحقیر شدی!!! در صورتی که سوال ایشون کاملا درست بوده دختر دسته گلشون اینهمه براش زحمت کشیدن را نمی توانند که دودستی تقدیم شما بکنند که شغلی نداشتید و درامدی هم ندارید.

    در آخر باید صبر کنید اجازه بده دختر خانوم عاقلانه تصمیم گیری کنند.اگرم برگشت حرفی به شما زد بنظرم بهش بگید تصمیم با خودته .واقعا نمیدونم چی میخواد سر این دختر خانوم باید گرچه خودشم تا حدود زیادی مقصر بوده ایشالله هرچی خیره پیش بیاد
    والا خاله قزی جان، الان دیگه اینجور دخترا مثل دسته گل بزرگ نمیشن خودشون خود به خود بزرگ میشن! در ثانی دخترخانم و مادرشون مشکلی ندارن دختر خودشو تقدیم کنه، فقط مشکلشون اینه که از وقتی این آقا تصمیم گرفت راه درست یعنی ازدواجو انتخاب کنه مشکلاتش شروع شد پس ایشون مجبوره به دوستی ادامه بده بدون دردسر!! تازه گفته نیازی نیست بگی اون قضیه رو به نفر بعد بازم دم سوال کننده گرم وجدان داره. در مورد منطقی فکر کردن هم قبول ندارم حرفتونو اینجا دیگه منطق مطرح نیست، نمیشه احساسو و نیازتو یه جا دیگه خرج کنی بعد تازه بشینی فکر کنی ببینی این پسر میتونه شوهر مناسبی واسم باشه یا نه؟؟!!!!
    بعدش درآمدش اینقدر هست بتونه یه زندگی توی 197 کشور عضو سازمان ملل شروع کنه البته به جز ایران چون دوماد باید بره به عمو و دایی دختره صبح عقدکنون رزومه کاریشو تحویل بده!

    به سوال کننده : ما که خبر نداریم از دل دختر و نظر خانوادش، میدونم سخته ولی فراموش کنی بهتره، این روزا دریاچه هامون زیاد داره خشک میشه اکثرا هم نمک زیاد دارن یه جوری باید مصرف بشه! بیچاره ما پسرا عوضش با نمک تر میشیم!

  11. 2 کاربر از پست مفید capitan2 تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), saman1234 (سه شنبه 22 دی 94)

  12. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    این پست بیشتر از این که خطاب به استارتر باشه
    خطاب به آقایون بدبین تالار هست .....

    آقای کاپیتان
    شما چرا می گردید یه پست و تاپیک منفی پیدا می کنید که تعمیم بدید به جامعه جهانی دختران
    و اگه دختری در مریخ باشه اون را هم بی نصیب از اتهامات نمی ذارید !!

    شما ظاهر داستان را نگاه می کنید
    ولی مسلما دختری که پدر و مادرش نظر واحدی در مورد ازدواجش ندارند ( منظورم این هست که برخورد یکسانی با خواستگار ندارند)
    پدرش می گه بیا ببرش
    مادرش می گه به داییش چی بگم؟
    پدرش پشت تلفن به این آقا می گه من حرفی ندارم، گوشی با مامانش صحبت کن !!!

    شما این برخورد و این خانواده را ببین تا آخرش برووووو
    می خواین از همچین خانواده ای دختر بگیرین؟ خب باید منتظر عواقبش هم باشین
    دختر سالم در خانواده سالم ( منظورم اخلاقی نیست، سلامت کلی خانواده همراه بودنشون و ... ) پیدا می شه.

    این که بابا مامانش هست وضع دختر هم معلومه !!

    از اونطرف دختری که به پدر و مادر مومنش !! می تونه چنین دروغهای بزرگ و جالبی بگه
    که یه هفته با یه پسر غریبه بره کیش و آب از آب تکون نخوره
    برای شما قابل اعتماده؟

    وقتی می رین خواستگاری فقط به چشم و ابروی دختر نگاه نکنید
    به خانواده اش
    روابطشون
    رابطه پدر و مادر
    و خیلی چیزهای دیگه می شه دقت کرد و فهمید با کی دارید وصلت می کنید. دو سه ماه نامزدی خیلی چیزها را روشن می کنه.
    فقط اگه حواستون باشه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  13. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    capitan2 (چهارشنبه 23 دی 94), Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), khaleghezey (دوشنبه 21 دی 94), mohamad.reza164 (یکشنبه 20 دی 94), saman1234 (سه شنبه 22 دی 94), ستاره زیبا (دوشنبه 21 دی 94)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 دی 94 [ 02:13]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    68
    سطح
    1
    Points: 68, Level: 1
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    6
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    این پست بیشتر از این که خطاب به استارتر باشه
    خطاب به آقایون بدبین تالار هست .....

    آقای کاپیتان
    شما چرا می گردید یه پست و تاپیک منفی پیدا می کنید که تعمیم بدید به جامعه جهانی دختران
    و اگه دختری در مریخ باشه اون را هم بی نصیب از اتهامات نمی ذارید !!

    شما ظاهر داستان را نگاه می کنید
    ولی مسلما دختری که پدر و مادرش نظر واحدی در مورد ازدواجش ندارند ( منظورم این هست که برخورد یکسانی با خواستگار ندارند)
    پدرش می گه بیا ببرش
    مادرش می گه به داییش چی بگم؟
    پدرش پشت تلفن به این آقا می گه من حرفی ندارم، گوشی با مامانش صحبت کن !!!

    شما این برخورد و این خانواده را ببین تا آخرش برووووو
    می خواین از همچین خانواده ای دختر بگیرین؟ خب باید منتظر عواقبش هم باشین
    دختر سالم در خانواده سالم ( منظورم اخلاقی نیست، سلامت کلی خانواده همراه بودنشون و ... ) پیدا می شه.

    این که بابا مامانش هست وضع دختر هم معلومه !!

    از اونطرف دختری که به پدر و مادر مومنش !! می تونه چنین دروغهای بزرگ و جالبی بگه
    که یه هفته با یه پسر غریبه بره کیش و آب از آب تکون نخوره
    برای شما قابل اعتماده؟

    وقتی می رین خواستگاری فقط به چشم و ابروی دختر نگاه نکنید
    به خانواده اش
    روابطشون
    رابطه پدر و مادر
    و خیلی چیزهای دیگه می شه دقت کرد و فهمید با کی دارید وصلت می کنید. دو سه ماه نامزدی خیلی چیزها را روشن می کنه.
    فقط اگه حواستون باشه.
    ضمن عرض سلام
    تاحدودی باشما موافقم ، ولی در مورد اینکه میگین دختره ی هفته میره و پدر مادرش .... مخالفم ، ایشون شاغلن و ی دختر 29 ساله ، عاقل و بالغ
    مرجع تقلید ایشون بنابر دلایل خاص ایشون اجازه ازدواج و صیغه بدون اجازه پدر رو دادن ، و ما شش ماهی ی بار میرفتیم قم و صیغه رو تمدید میکردیم
    متاسفانه بمن دروغ گفت ، دروغ ... تازه فهمیدم خواستگار جدید که انگشتر آوردن جدید نیست و متاسفانه کسی رو که من عشقم خطابش کردم توو این تایپیک توو شبکه اجتماعی از خواستگارش بعنوان عشق دوران دانشجویی اش نامبرده !!!! من بارها و بارها حتی توو سومین ملاقات ازش خواستم اگر کسی توو زندگیش بوده بهم بگه ولی نگفت ، گفت خواستگار داشتم ولی عشق دانشجویی و غیره نه ...
    نمیدونم الآن بهش بگم یا نه ... بگم فهمیدم یانه ؟؟؟
    همیشه توو گذشته من سرک میکشید ، مثلا بعد از دوسال ی روز یهویی بهم گفت رفتم محلتون تحقیق !!! فلانی خوب گفت ، فلانی زیاد توضیح نداد و ... چون میدونست حتما دوستای مادرم بهش میگن بمن گفت
    من بی تقصیر نبودم و نیستم .. ولی هیچوقت بهش دروغ نگفتم ... هیچوقت ، زندگی من کاستی هایی داشت ولی اولین جلسه بهش گفتم ، گفتم این کم و کاستی ها توو زندگی و اخلاق من هست .. نمیتونم دونه دونه اینجا بگم ولی بخاطر این کاستی ها منو تنها گذاشت و رفت
    حس میکنم وسط بیابون منو از ماشین پیاده کرد ... ولی من ازین بیابون سالم بیرون میام ، چون خدارو دارم ... تنها کسیکه منو هیچوقت تنها نذاشته خدا بوده ...
    من همیشه معتقد بودم اگر اشتباهی کردیم دوتایی باید تاوانش رو بدیم ... ولی اینجوری نشد ...
    مدیر حرف خوبی زد و قصد دارم بهش عمل کنم و زودتر خودمو پیدا کنم...
    از نظرات دوستان کمال تشکر رو دارم

  15. 2 کاربر از پست مفید saman1234 تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), شیدا. (دوشنبه 21 دی 94)

  16. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    آقای سامان

    من در مورد شرعی بودن موضوع و صیغه شما حرفی نزدم

    گفتم دختری که به پدر و مادرش دروغ به این بزرگی بگه، باید منتظر باشی یه جایی هم به شما دروغ بزرگتری بگه
    دختری که صیغه و رابطه اش با شما را از والدینش پنهان می کنه، می تونه خیلی چیزها مثل عشق دانشجویی و ... را هم از شما پنهان کنه
    دختری که می تونه یه هفته بره کیش و والدینش نفهمن کجا بوده و با کی
    می تونه شما را هم سرکار بذاره و با کس دیگه بره ...

    امیدوارم که از این بحران سلامت بیرون بیایید و درسهایی را که باید، بگیرید.

    موفق باشید.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  17. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    capitan2 (چهارشنبه 23 دی 94), Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), Kaveh_r (چهارشنبه 23 دی 94), khaleghezey (دوشنبه 21 دی 94), saman1234 (سه شنبه 22 دی 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 اردیبهشت 94, 12:07
  2. چرا موقع بحث با دیگران دستام و نصف تنم از شانه به پایین شروع به لرزیدن میکنه؟
    توسط shabnam22 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آذر 93, 16:14
  3. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 25 خرداد 92, 16:59
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 اردیبهشت 91, 10:40
  5. اذان مرحوم استاد رحیم موذن زاده اردییلی
    توسط محمدابراهیمی در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 شهریور 87, 22:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.