به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 شهریور 95 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1394-10-16
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    897
    سطح
    15
    Points: 897, Level: 15
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    برزخ تصمیم گیری برای یک رابطه

    سلام خدمت همه دوستان

    چند روزیه که با این سایت آشنا شدم و دوست داشتم که مشکلی که اخیرا باهاش مواجه شدم رو با شما در میون بذارم. سعی کردم موضوعات مشابه با مشکلمو تو سایت جستجو کنم اما مشکل من در واقع ترکیبی از چند مشکل بود که نتونستم جواب قطعی بگیرم تصمیم گرفتم مساله خودمو بیان کنم. امیدوارم بتونم با کمک و همفکری شما دوستان به نتیجه ای برسم.

    برای اینکه مختصری راجع به من بدونید، دختری 31 ساله هستم که تا امروز همیشه سعی کردم تمام معیارهای یه آدم خوب رو داشته باشم چه از نظر انسانیت چه عرف جامعه، متاسفانه نمیدونم حالا به هر دلیلی نتونستم فرد مورد نظرم برای زندگی رو پیدا کنم. میدونم که خودم آدم سختگیری هستم و خوب در واقع دوست دارم همسرم هم مثل خود من همیشه تو زندگیش تلاش کرده باشه و آینده رو به رشدی داشته باشه. همیشه درگیر درس و کار بودم و تا امروز موفقیت های خوبی رو داشتم خداروشکر. تو این مسیر با آدم های زیادی آشنا شدم که خوب حالا به هر دلیلی به هم نمیخوردیم و نشد که بشه.

    همیشه آدم منطقی بودم هیچ وقت سعی نکردم احساسی تصمیم بگیرم شاید یکی از دلایلی که اینجا هستم اینه که روم نمیشه با ویژگی های اخلاقی که دارم مشکلمو واسه نزدیکام بگم چون میدونم از این کار من تعجب میکنن و شاید سرزنشم کنن و اصلا بگن از من بعیده که یه همچین مساله ای دارم و ...

    حدود یک ماه و نیم پیش از طریق یک گروه فنی در شبکه های اجتماعی به صورت اتفاقی با آقایی آشنا شدم که اوایل صحبتهای معمولی و فنی بود اما کم کم آشناییمون از هم بیشتر شد. من به خاطر نوع آشناییمون خیلی موضوع رو جدی نمیگرفتم البته ایشونم خیلی جدی نبودن اوایل، بعد از یه مدت خوب یه سری علایق ایجاد شد(میدونم عجیبه اما ایجاد شد!) حرفای همو درک میکردیم از صحبت کردن با هم خوشحال بودیم و خلاصه کلام حس خوبی داشتیم. بعد از یه هفته تماس از طریق نت ایشون خواستن که باهم تلفنی صحبت کنیم و منم قبول کردم و با تلفن ارتباطمون بهتر شد.
    تا امروز که حدود یک ماه و نیم از آشناییمون میگذره هنوز همدیگرو حضوری ندیدیم. البته خوب عکس همدیگرو دیدیم و از ظاهر همدیگه خبر داریم.

    بعد از حدود دو هفته که باهم آشنا شدیم بحث از تنها بودنمون شد و ایشون گفتن که حدود ده سال پیش عاشق دختری بودن که حدود یکی دو ماه قبل از مراسم رسمی خواستگاری اون خانم متاسفانه فوت میکنن و ایشون تا چندین سال دچار افسردگی میشن و...
    میگفتن که چند سالی هست قصد جدی ازدواج دارن اما کسی که میخوان رو پیدا نمی کنن و البته اصلا هم به من نمی گفتن که به من هم علاقه ای دارن.
    بعد از تلفن صحبت کردنمون خوب از هم خوشمون اومد. هم من از ایشون و هم ایشون از من. بعد از حدود دو هفته به من گفتن که از اینکه با کسی مثل من آشنا شدن خوشحالن و دوست دارن با من بشتر آشنا شن اما چون خونواده تقریبا مذهبی دارن می خوان راجع به من به خونوادشون بگن و گفتن، اما خانوادشون از من زیاد خوششون نیومده به دلایل زیر که البته اینا رو من سعی کردم از بین حرفاشون بکشم و خودش دوست نداشت بگه، میگه نمی خوام ناراحت بشی و ... بذار من خودم این مشکلو حل کنم.
    از نظر مذهبی: ما خونوادمون تقریبا مذهبی و متعقد هستیم اما ظاهرا نه به اندازه اونها من آدم ی قیدی از نظر حجاب نیستم اما حجاب سفت و سختی هم ندارم و خونواده اون مذهبی در حد چادر نیستن اما حجاب کامل دارن.
    از نظر ظاهری: عکس من رو دیده بودن اما میگفتن که از ظاهر من خیلی خوششون نیومده و فکر میکنن که پسرشون خیلی از من سرتره ( من واقعا ظاهر بدی ندارم یعنی حداقل همیشه همه به من گفتن که زیبا هستم و خوبم به نظر خودم! اینم قبول دارم که ایشون حداقل تو عکساشون ظاهر خوبی دارن و نمیدونم شاید خود منم دوست نداشته باشم ظاهرش از من بهتر باشه، اما بهتر از منم نباشه بدتر از من نیست!)
    از نظر اصالت: خونواده ایشون معمولا سنتی ازدواج میکنن و میگن که نمیدونن من از نظر اصالت چجوری هستم البته خونوادش فکر میکنن که من رو همکار ایشون معرفی کرده.

    اینا مشکلات اصلی خونوادشون هست که من تا اینجا فهمیدم اگه دلایل دیگه ای هست من نفهمیدم هنوز. اما به صورت خلاصه میگه خونوادش نه اینکه از من بدشون بیاد اما خیلی هم خوششون نمیاد و بهش میگن دختر فلانی و فلانی از من بهترن و تا اونا هستن که آشنان چرا من؟!
    نمیدونم شایدم حق دارن!

    منم دلم می خواست به خونوادم بگم اما وقتی فهمیدم خونوادش مخالفن ترسیدم بگم بهشون و خونوادم ناراحت بشن از این شرایط برای همین تصمیم گرفتم فقط به خواهرم بگم که خواهر منم وقتی این موضوع ها رو شنید از من خواست که دیگه باهاش صحبت نکنم و وقت و انرژی براش نذارم.

    بعد از حدود سه هفته که فهمیدیم شرایط اینجوریه از هم خداحافظی کردیم و گفتیم با این شرایط نمیشه اما نا خودآگاه رابطه ادامه پیدا کرد و حتی صمیمانه تر از قبل! منم یه مدت بازم صبر کردم و وقتی بهشون گفتم که صحبتمون بی هدفه گفت میخوام بازم با خونوادم صحبت کنم راضیشون کنم من ازت خوشم اومده و نمی خوام از دستت بدم و وقتی بهش میگم اما تو هنوز حتی منو ندیدی اگه منو ببینی خوشت نیاد چی؟ میگه من عکستو دیدم و خوشم اومده و به نظر من خوبی و حالا بعد از دیدار هم باز فرصت برای آشنایی و مطمین شدن از خوش اومدنمون هست. من چندین بار ازش خواستم که همدیگرو ببینیم میگه اجازه بده خونوادم باهام یک دل بشن بعد میبینیم همو، میگه اگه همو ببینیم بیشتر از الان وابسته میشیم و من نمیخوام دلتو بشکنم بهم فرصت بده تا خونوادمو راضی کنم و ...

    از وقتی باهاش آشنا شدم نمیدونم شاید این از خصوصیات خاص آشنایی های مجازی باشه که میدونم هست اما از نوع حرف زدنش، منشش و خیلی چیزای دیگه خوشم اومده شاید از نظر سطح مذهبی یکی نباشیم اما من چون خودم ریشه های مذهبی دارم شاید برام سخت نباشه! نمیدونم...
    گاهی اعتماد به نفسمو از نظر ظاهرم از دست میدم چون همیشه فکر میکردم ظاهرم خوبه، از طرفی من خیلی دختر شاد و مهربون و از نظر بقیه دوست داشتنی هستم این اولین باره احساس میکنم دوست داشتنی نیستم.
    من فوق لیسانس مهندسی هستم و ایشون دانشجوی دکترای مهندسی و دو سال از من بزرگترن. هر دو شاغل هستیم و موقعیت خوبی از نظر جایگاه اجتماعی داریم، از نظر اقتصادی خونواده ما خوبن و خدارو شکر اصلا هیچ مشکل اقتصادی نداریم و حتی خود من شرایط اقتصادی خوبی به خاطر کار کردنم دارم اما خونواده ایشون باز از نظر اقتصادی از ما بهترن نمیگم خیییییلی بهتر اما در مجموع شاید سه چهار لول بالاترن.

    الان حدود یک ماه و نیم از این رابطه میگذره و علی رغم اینکه گاهی با هم بحثمون میشه احساساتمون رو به رشده، چند روز پیش تو یکی از بحثامون بهش گفتم خسته شدم و میخوام تموم شه خیلییییی ناراحت شد و با اینکه تو اون بحث خیلی از من عصبانی بود اما گفت امکان نداره بذاره تموم شه و...

    میگه سعی کن وابسته نشی تا من شرایطمو درست کنم و با خونوادم بیام اما خودش از من وابسته تر شده!
    کلا از خونه اونا تا خونه ما نهایت یه رب فاصله هست از محل کارامون نهایت ده دقیقه این همه احساس داریم اما هنوز نمیتونیم همو ببینیم. گاهی میگه بیا کوتاه همو ببینیم اما بعدش انگار خودش دوباره پشیمون میشه. تمام اطلاعات محل کارشو دانشگاه و ... هم بهم داده.
    من ترجیح میدادم اول یکی دو بار ببینمش بعد اگه از هم خوشمون اومد به خونواده ها بگیم اما الان اینجوری شده که من منتظرم تا خونوادش با من موافقت کنن و اگه موافقت کنن دیگه کلا مراسم خواستگاریو آشنایی رسمی خونواده ها باشه و فرایند آشنایی و دوستی خاصی نباشه.

    نمیدونم چیکار کنم! احساس میکنم نه میتونم فراموش کنم که این آدم هست نه ظاهرا میتونم باهاش باشم. وقتی کلی منطقی فکر میکنم و سرد میشم میفهمه و میگه سرد نباش با من و کمی صبر کن ایشالله درست میشه.

    راهنماییم کنید لطفا، میدونم یه کم مشکلم عجیبه اما فعلا من تو این شرایطم!

    ممنونم

  2. 3 کاربر از پست مفید nasim31 تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 16 دی 94), khaleghezey (چهارشنبه 16 دی 94), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    الان مسئله ای که بوجود آمده رابطه ای که شکل گرفته بقول خودتان هرچقدر هم که تلاش کنیدایجاد وابستگی درش بوجود آمده بنظر منب شخصه بهتره بشینید تصمیم قطعی بگیری یا به این رابطه ادامه بدید البته هدف مشخص باشه یا کلا بزارینش کنار.شوخی نیست شما الان 31 سال سن دارید دختر 18 ساله نیستید که بقول خودتان سختگیر هستید شرایطی که دارید از نظر شخصی خوبه مقداری روی معیارهایی که دارید بهتره بازنگری انجام بدید.اینکه بشینیم و منتظر باشیم فردی با مشخصات کامل با توجه به معیارهایی که داریم به خواستگاریمان بیاید تا مورد موافقتمان قرار بگیرد در بسیاری از مواقع اگر انعطاف پذیر نباشیم شاید تا آخر عمر مجرد باقی بمانیم و فرصت های خوب را از دست بدهیم حالا چه پسر باشه و چه دختر.
    ایشون دانسجوی دکترا هستن 33 ساله و شاغل اونوقت خانواده اش میخواد براش تصمیم بگیره با کی ازدواج بکنه؟!!
    در مورد شما فقط این مسئله را خوب می دانم شما یک دختر هستید و بهترین سن برای مادر شدن نهایت تا 35 سالگی هستش و به بعدش باید زیر نظر دکتر باشه ولی یک مرد تا سن بسیار بالاتری فرصت تجربه پدر شدن را داره پس عمرت را صرف رابطه ای نکن که شانس بقیه موارد را ازت بگیره.مگر اینکه کیس دیگه ای نباشه ولی در هر صورت بنظر من شما یکم عقب بکش بزار اول ایشون تکلیف خودش با خانوادش مشخص بهش اگر توانست خانواده خودش را راضی کنه و اقدام کنند به خواتسگاری کردن رسمی اونوقت بهتر میتوانی روی این موضوع تمرکز بکنی و انرژی بزاری.

    شما یک لطفی کن معیارهای خودت را برای انتخاب شریک زندگیت بر اساس اولویت بنویس همراه با توضیح باشه مثلا
    سن:.............
    اخلاق:...............
    تحصیلات:.............
    خانواده:..........
    از نظر مذهبی:.........
    شغلی:......
    کلا دقیق بنویس.نظر شخصی من اینه بهتره حداقل توی زمینه ازدواج چه دختر و چه پسر انعطاف از خودشان نشان بدهند
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 16 دی 94), nasim31 (چهارشنبه 16 دی 94)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام نسیم عزیز

    داستان شما خلاصه یه خط هست


    میگه سعی کن وابسته نشی تا من شرایطمو درست کنم و با خونوادم بیام اما خودش از من وابسته تر شده!
    میدونی من همه متنو نخوندم ربعشو که خوندم فهمیدم اخرش چی میشه
    فقط شما نیستی که این رو تجربه کردی راهیه که بارها و بارها رفته شده

    دختر ساده ای؟ مخالفت خانواده یه بهانه است
    حتی عکستو نشونشون هم نداده این ها حربه نگه داشتن رابطه به حالت معلقه

    متاسفانه احساسات سطحی و کاذب عقل رو کور میکنه و بعد از ریشه زدن لایه های عمیق که کندنش چنان دردی بهت وارد میکنه که اون موقع به خودت میایی که با خودت و احساساتت چه کردی ...

    اما ممکنه کسی بگه که شاید این مورد مثبته ؟
    خب برای این هم میتونی یه راه بذاری

    بگو باشه برو کاراتو راست و ریس کن و هروقت خانوادت موافقت کردن برای اشنایی تشریف بیارین خونمون وسلام

    و بعد هم هیچ گونه رابطه ای نباید داشته باشی


    در هر حال در ک میکنم که به فکر ازدواجی اما این اقا قصدش ازدواج نیست با اطمینان بهت میگم.

  6. 4 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 16 دی 94), khaleghezey (چهارشنبه 16 دی 94), nasim31 (چهارشنبه 16 دی 94), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    حدود یک ماه و نیم پیش از طریق یک گروه فنی در شبکه های اجتماعی به صورت اتفاقی با آقایی آشنا شدم که اوایل صحبتهای معمولی و فنی بود اما کم کم آشناییمون از هم بیشتر شد. من به خاطر نوع آشناییمون خیلی موضوع رو جدی نمیگرفتم البته ایشونم خیلی جدی نبودن اوایل، بعد از یه مدت خوب یه سری علایق ایجاد شد(میدونم عجیبه اما ایجاد شد!) حرفای همو درک میکردیم از صحبت کردن با هم خوشحال بودیم و خلاصه کلام حس خوبی داشتیم. بعد از یه هفته تماس از طریق نت ایشون خواستن که باهم تلفنی صحبت کنیم و منم قبول کردم و با تلفن ارتباطمون بهتر شد.
    تا امروز که حدود یک ماه و نیم از آشناییمون میگذره ه. نوز همدیگرو حضوری ندیدیمالبته خوب عکس همدیگرو دیدیم و از ظاهر همدیگه خبر داریم.

    بعد از حدود دو هفته که باهم آشنا شدیم بحث از تنها بودنمون شد و ایشون گفتن که حدود ده سال پیش عاشق دختری بودن که حدود یکی دو ماه قبل از مراسم رسمی خواستگاری اون خانم متاسفانه فوت میکنن و ایشون تا چندین سال دچار افسردگی میشن و...
    میگفتن که چند سالی هست قصد جدی ازدواج دارن اما کسی که میخوان رو پیدا نمی کنن و البته اصلا هم به من نمی گفتن که به من هم علاقه ای دارن.
    بعد از تلفن صحبت کردنمون خوب از هم خوشمون اومد. هم من از ایشون و هم ایشون از من. بعد از حدود دو هفته به من گفتن که از اینکه با کسی مثل من آشنا شدن خوشحالن و دوست دارن با من بشتر آشنا شن اما چون خونواده تقریبا مذهبی دارن می خوان راجع به من به خونوادشون بگن و گفتن، اما خانوادشون از من زیاد خوششون نیومده به دلایل زیر که البته اینا رو من سعی کردم از بین حرفاشون بکشم و خودش دوست نداشت بگه، میگه نمی خوام ناراحت بشی و ... بذار من خودم این مشکلو حل کنم.
    از نظر مذهبی: ما خونوادمون تقریبا مذهبی و متعقد هستیم اما ظاهرا نه به اندازه اونها من آدم ی قیدی از نظر حجاب نیستم اما حجاب سفت و سختی هم ندارم و خونواده اون مذهبی در حد چادر نیستن اما حجاب کامل دارن.
    از نظر ظاهری: عکس من رو دیده بودن اما میگفتن که از ظاهر من خیلی خوششون نیومده و فکر میکنن که پسرشون خیلی از من سرتره ( من واقعا ظاهر بدی ندارم یعنی حداقل همیشه همه به من گفتن که زیبا هستم و خوبم به نظر خودم! اینم قبول دارم که ایشون حداقل تو عکساشون ظاهر خوبی دارن و نمیدونم شاید خود منم دوست نداشته باشم ظاهرش از من بهتر باشه، اما بهتر از منم نباشه بدتر از من نیست!)
    از نظر اصالت: خونواده ایشون معمولا سنتی ازدواج میکنن و میگن که نمیدونن من از نظر اصالت چجوری هستم البته خونوادش فکر میکنن که من رو همکار ایشون معرفی کرده.

    اینا مشکلات اصلی خونوادشون هست که من تا اینجا فهمیدم اگه دلایل دیگه ای هست من نفهمیدم هنوز. اما به صورت خلاصه میگه خونوادش نه اینکه از من بدشون بیاد اما خیلی هم خوششون نمیاد و بهش میگن دختر فلانی و فلانی از من بهترن و تا اونا هستن که آشنان چرا من؟!
    نمیدونم شایدم حق دارن!

    منم دلم می خواست به خونوادم بگم اما وقتی فهمیدم خونوادش مخالفن ترسیدم بگم بهشون و خونوادم ناراحت بشن از این شرایط برای همین تصمیم گرفتم فقط به خواهرم بگم که خواهر منم وقتی این موضوع ها رو شنید از من خواست که دیگه باهاش صحبت نکنم و وقت و انرژی براش نذارم.

    بعد از حدود سه هفته که فهمیدیم شرایط اینجوریه از هم خداحافظی کردیم و گفتیم با این شرایط نمیشه اما نا خودآگاه رابطه ادامه پیدا کرد و حتی صمیمانه تر از قبل! منم یه مدت بازم صبر کردم و وقتی بهشون گفتم که صحبتمون بی هدفه گفت میخوام بازم با خونوادم صحبت کنم راضیشون کنم من ازت خوشم اومده و نمی خوام از دستت بدم و وقتی بهش میگم اما تو هنوز حتی منو ندیدی اگه منو ببینی خوشت نیاد چی؟ میگه من عکستو دیدم و خوشم اومده و به نظر من خوبی و حالا بعد از دیدار هم باز فرصت برای آشنایی و مطمین شدن از خوش اومدنمون هست. من چندین بار ازش خواستم که همدیگرو ببینیم میگه اجازه بده خونوادم باهام یک دل بشن بعد میبینیم همو، میگه اگه همو ببینیم بیشتر از الان وابسته میشیم و من نمیخوام دلتو بشکنم بهم فرصت بده تا خونوادمو راضی کنم و ...

    از وقتی باهاش آشنا شدم نمیدونم شاید این از خصوصیات خاص آشنایی های مجازی باشه که میدونم هست اما از نوع حرف زدنش، منشش و خیلی چیزای دیگه خوشم اومده شاید از نظر سطح مذهبی یکی نباشیم اما من چون خودم ریشه های مذهبی دارم شاید برام سخت نباشه! نمیدونم...
    گاهی اعتماد به نفسمو از نظر ظاهرم از دست میدم چون همیشه فکر میکردم ظاهرم خوبه، از طرفی من خیلی دختر شاد و مهربون و از نظر بقیه دوست داشتنی هستم این اولین باره احساس میکنم دوست داشتنی نیستم.
    من فوق لیسانس مهندسی هستم و ایشون دانشجوی دکترای مهندسی و دو سال از من بزرگترن. هر دو شاغل هستیم و موقعیت خوبی از نظر جایگاه اجتماعی داریم، از نظر اقتصادی خونواده ما خوبن و خدارو شکر اصلا هیچ مشکل اقتصادی نداریم و حتی خود من شرایط اقتصادی خوبی به خاطر کار کردنم دارم اما خونواده ایشون باز از نظر اقتصادی از ما بهترن نمیگم خیییییلی بهتر اما در مجموع شاید سه چهار لول بالاترن.

    الان حدود یک ماه و نیم از این رابطه میگذره و علی رغم اینکه گاهی با هم بحثمون میشه احساساتمون رو به رشده، چند روز پیش تو یکی از بحثامون بهش گفتم خسته شدم و میخوام تموم شه خیلییییی ناراحت شد و با اینکه تو اون بحث خیلی از من عصبانی بود اما گفت امکان نداره بذاره تموم شه و...

    میگه سعی کن وابسته نشی تا من شرایطمو درست کنم و با خونوادم بیام اما خودش از من وابسته تر شده!
    کلا از خونه اونا تا خونه ما نهایت یه رب فاصله هست از محل کارامون نهایت ده دقیقه این همه احساس داریم اما هنوز نمیتونیم همو ببینیم. گاهی میگه بیا کوتاه همو ببینیم اما بعدش انگار خودش دوباره پشیمون میشه. تمام اطلاعات محل کارشو دانشگاه و ... هم بهم داده.
    من ترجیح میدادم اول یکی دو بار ببینمش بعد اگه از هم خوشمون اومد به خونواده ها بگیم اما الان اینجوری شده که من منتظرم تا خونوادش با من موافقت کنن و اگه موافقت کنن دیگه کلا مراسم خواستگاریو آشنایی رسمی خونواده ها باشه و فرایند آشنایی و دوستی خاصی نباشه.

    نمیدونم چیکار کنم! احساس میکنم نه میتونم فراموش کنم که این آدم هست نه ظاهرا میتونم باهاش باشم. وقتی کلی منطقی فکر میکنم و سرد میشم میفهمه و میگه سرد نباش با من و کمی صبر کن ایشالله درست میشه.

    راهنماییم کنید لطفا، میدونم یه کم مشکلم عجیبه اما فعلا من تو این شرایطم!

    ممنونم
    فوت شدن دختر مورد علاقش یه داستان هندیه احتمالا

    معرفی شما به خانوادش با عنوان دروغه (هرچند شاید اصل همین هم دروغ باشه و معرفی ای در کار نباشه )
    شما از کجا میدونی ایشون باهات صادقه بر اساس چه معیاری ؟ از گجا میدونی دانشجوی دکتراست مثلا؟

    قسمت ها رنگی رو ببین مجموعه ای از : دروغ - احساسات - تخیالات - احتمالات - ابهمات - داستان سازی و غیره هست
    حالا خودت بخوان حدیث مفصل زین مجمل

    بعضی جاها هم به خودت تلنگر زدی و باز سرسری گرفتی.

  8. 4 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 16 دی 94), khaleghezey (پنجشنبه 17 دی 94), nasim31 (چهارشنبه 16 دی 94), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 مهر 98 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    6,968
    سطح
    55
    Points: 6,968, Level: 55
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 182
    Overall activity: 39.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 145 در 78 پست

    Rep Power
    27
    Array
    عزیزم تو شرایط سختی قرار داری وابستگی ایجاد شده ...
    بهترین کار برای شما اینه به ایشون بگید: هروقت تصمیمتون رو گرفتید بهتره برای خواستگاری اقدام کنید تا اون موقع برای جلوگیری از وابستگی بیشتر بهتره که با هم رابطه ای نداشته باشیم وپیامک یا تلفن نزنیم . با این کار اگه این آقا واقعن شمارو بخواد وراست گفته باشه این حس دلتنگی ووابستگی ناشی از قطع رابطه باعث میشه سریعتر تصمیم نهاییش رو برای ازدواج با شما بگیره اگرهم اشتیاق وعلاقه کافی نباشه ومنطقابه این نتیجه برسه که برای هم مناسب نیستید اقدام نمیکنه وتکلیفتون مشخص میشه واز نظر زمانی به نفع شما هست اگر هم دروغگو باشند اینطوری محک میخورند وخودشان را به نحوی لو میدهند که دختر باهوشی مثل شما حتما متوجه نشانه ها خواهد شد.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تصمیم به طلاق گرفتم درسته تصمیمم؟
    توسط amir59 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 مهر 95, 22:38
  2. تصمیمم نهایی من ... 6 سال تا تصمیم گرفتن طول کشید
    توسط she در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 مرداد 95, 18:31
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 18:36
  4. موندم چه تصمیمی بگیرم؟ کمک کنید...............
    توسط yase sefid در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 شهریور 92, 10:55
  5. چه تصمیمی بگیرم؟
    توسط arah در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 17:52

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.