به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من کمبود محبت دارم

    سلام به اعضای انجمن همدردی.من 25 سالم این زمستون تموم شده و چیزی که بعد از 25 سال فهیمدم اینه که بیشتر مشکلاتم به خاطر کمبود محبت شدید و خلا عاطفی شدیده

    6سالم بود که خانواده سنتیم صاحب تک پسرشون شدن.ارزوی مادرم که پر از عقده بود و ارزوی پدرم.مادرم از بچگی هم از من نفرت داشت.چون خودش هم محبتی ندیده بود.همیشه فکر میکرد میخوام پسرشو نابود کنم.همیشه بهم میگفت حسود .درحالیکه اصلا نیمفهمیدم از چی داره حرف میزنه.حتی خساست رو حسودی معنی میکرد.بیشتر ادامه ندم من دیگه از اون سن نه محبتی از مادر دیدم نه پدر.پدرم که از کار میومد پسرشو بغل میکرد مامانم میگفت فلانی رو هم قرون صدقش برو حسودیش نشه و بهش نشونه با سرعلامت میداد و من همه اینا رو میفهمیدم.
    بغیر از کارای بد مادرم که ابروم رو حتی توی مدرسه که شاگرد خوبش بودم میبرد و حتی به تمیزی لباسای من هم نمیرسید چیزی ندیدم. از اشپزی هم خبری نبود.مگه اینکه دکتر بگه فلان غذا برای رشد بچه ش خوبه.
    هیچ تشویقی توی زندگیم ندیدم.بجز تحقیر.مثلا نوزده و نیم میگیرفتم میگفت توکه همیشه نیم نمره کم داری.سال کنکور مشکلی برام پیش اومد افتادم بیمارستان بعد از دوماه رفتم با روحیه خراب مدرسه. اما انگار نه انگار که من مشکل داشتم هیچکوقع خونه نبود و غداهم درست نمیکرد.
    بعد از یکسال دانشگاه قبول شدم.هیچ کادویی ندیدم.فقط خوشحال شده بود که الان دیگه داره تنها میشه.نه برای خابگاه فکر تغذیه فرستادن بود.نه فصل گرما و سرما فکر خریدن یک لباس گرم. به زور اگه پالتویی چیزی مجبورش میکردیم که بخره که از سرما نلرزم.

    گفتنی ها خیلی زیاده.بخصوص از دوران بچیگم.من فوقاعاده دختر حساس و عاطفی بودم و هیچ محبتی نمیدیم. تنها دلخوشیم این بود که از کیف مامانم پول برمیداشتم خوراکی میخریدم.اونم دیگه نشون شد تا بیست سال بعدش هرچی گم میکرد میگفت من بردااشتم درحالیکه از راهنمایی بع بعد حتی تقلب هم نمیکردم چه برسه به پول برداشتن.
    مریض میشدم با هزارتا فحش میبردن دکتر و دارو رو نه از سر محبت که از سر ترحم برام میخریدن و هنوز هم همینطورن هم بابام هم مادرم.هردوتاشون از هم بدترن. صبحا به بابام که شغلش اازاد م بود میگفتم صبرکن منو برسون دم مدرسه وقتی میومدم دم در میدیدم رفته.
    بچگیم توی کوچه بزرگ شدم با خاک شن و ماسه. تمام خصوصیات اخلاقیم مثل مادرم بود اونم فوق العاده خیالباف و حساس و عاطفی بود چون برخلاف رفتارش من نمیفهمیدم که دوسم نداره و ازم متنفره و من دوسش داشتم .هم اونو هم پدرمو.بابام دندوناش درد میکیرد توی سفر بودیم.تمام راه براش تخمه میشگستم میزاشتم که بخوره. ولی اونا ذره ای دوسم نداشتم.

    وارد دانشگاه که شدم بجای درس رفتم توی کار عشق دوستم هم کمک کرد.هیچی از درس موندم و بعد از یکسال پسره هم که فهمید همچین شخصیت قوی ندارم و خودش هم ادم درستی نبود رفت با یکنفر دیگه.تا دوسال بعد گریه میکردم.تاحدیکه مریضی عجیب غریب میگیرفتم که میگفتن علت نداره فقط داروهای قوی داشت و میگفتن مال حرص خوردن زیاده.
    بعد از اون با یکی دیگه تا اخر تحصیلم دوست بودم.اونم فقط برای خلا عاطفیش بامن بود و لیسانسش که تموم شد یک عذرخواهی کرد و رفت.البته عذرخواهی رو یکسال بعدش کرد.

    دوبار دوتا پزشک از من خوششون اومد و یکبار یک نقاش که هرسه اتشون رو فهمیدم متاهل هستن و دیگه تا چندکیلومتریشون نرفتم. از پسرای همسن یا کوچیکتر از خودم بدم میاد و ادم نمیدونمشون.چون تاحالا هرچی پسر بوده بعد از یک مدت منو نخواسته و رها کرده برای همین جذب مردای سن بالاتر میشم و که البته همشون متاهل هم نیستن ولی رابطه بهم میخوره. هرچی نشستم فکر کردم دیدم دلیلهمه اینها فقط کمبوده محبت و نیازهای عاطفیمه.هیچکاری نمیتونم بکنم.از کار خونه تا رسیدن به سر و ظاهرم تا کار بیرون یا کتاب خوندن چون کمبود دارم. از اونهام نیستم که شمارمو بدم یا همزمان با ده نفر چت کنم که هم سرگرم بشم هم شاید یه شوهر برا خودم پیدا کنم.وقتی توی دانشگاه ضعیف بودم. خواهر برادرام طردم کردن.جلوی چشمم باهام مثل یه اشغغال بی ارزش برخورد میکردن.حتی نمیزاشتن ببوسمشون.چندششون میشد.پیش چشم من و خیلی وقتا برای خواهر زداه هام که یکی دوسال از من کوچیکتر بودن کادو میخریدن و باهاشون مثل پرنسس برخورد میکردن چون نمراتشون عالی یا خوب بود. برای من فحش و تحقیراشون رو می اوردن
    منی که هیچکیو نداشتم رو تنها تر میذاشتن.

    از وقتی لیسانسمو گرفتم نشستم توی خونه.گاهی چندین ماه طول میکشه که برم و لباسام رو و یا وسایلمو مرتب کنم.هیچی ندارم.نه اعتماد به نفس.نه روحیه.نه شخصیت اجتماعی.هرکی رو میبینم از من جلوتره و من هیچی ندارم.
    من فقط احساسیم و کمبود محبت دارم.کمبود محبت رو با چی میشه برطرف کرد؟
    ویرایش توسط sharaare : جمعه 11 دی 94 در ساعت 21:54

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-06
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    2,999
    سطح
    33
    Points: 2,999, Level: 33
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    101

    تشکرشده 183 در 100 پست

    Rep Power
    33
    Array
    شما مطمئنی بچه واقعی خانوادت هستی؟
    منم به شدت کمبود محبت دارم در حد مرگ ولی تا این حد هم سختی نکشیدم در زندگی ، یعنی خانوادت با اون خواهرت هیچ مشکلی نداشتن؟
    اصلا چیزایی که نوشتی ، خیلی خیلی برام عجیبه ، چرا ازدواج نمیکنی ؟
    منم 25 سالم هست ، منم جذب مردهای سن بالا میشدم همیشه ، اینا همش از اثرات کمبود محبت از طرف پدر هست.

  3. کاربر روبرو از پست مفید maral569 تشکرکرده است .

    sharaare (یکشنبه 13 دی 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله من شباهت کامل با اعضای خانوادم دارم.من نمیخوام که گذشته تلخم رو باز کنم و چیزی که گفتم سرسوزنی از گذشتم نیست.پدر من مرد قوی نبود نمیدونم قوی ا زچه جهت ولی نبود.ومادرم ساست های سوار شدن بر سر مرد رو خوب بلد بوده و هست.
    ببینید یه چیزایی هستمثلا مادر گاهی باید خصوصا درمورد دختر بعضی از رفتارهای اشتباهشو مخفی کنه نه اینکه چندبرابر و حتی با دروغ پدر رو نسبت به دختر بدبین کنه .در خیل یموادر و مثلا همون علاقه پدر به پسر که خودش میتونست به خاطر تلقین مادرم مثلا به خاطر این باشه که پسر عصای دست میشه
    بعد مثلا اگه یکی از خواهرم از من بدشون میومد هم دلایلی داره مثلا یکی اینکه اونها رفتارای اشتباه من رو از بی اطلاعیم نمیدونن از بدی من میدونن.مثلا یکی از خواهرها مثل مادرم پیش اون یکی به هر دلیلی از من تعریف بد میکرد

    همه اینها به دلیل اینه که هیچکس درکنار قضاوتهای اشتباهش هیچموقع نفهمید که بابا این تنهاست.برای خودشون دوختن و داستان ساختن و گمان کردند که درست فکر میکنند.و چی فکر میکردند؟اینکه من دوست پسرهایی دارم یعنی خیلی خیلی بیشتر از اون تعداد یا چیزی که بود تصور میکردنودرحالیکه دوستی های من نه اونچیزی بود که اونها خیال میردن و نه جز غصه برام چیزی داشت
    هیچکسی نفمید من چقدر تنهام من همسن خودم دور و برم نداشتم و مادرم هم نمیذاشت زیاد باکسی دوستی کنم
    موضوع دیگه اینه که ارزش توی خونه ما نمره بود.منی که نمرم بد بود تنها دلیلش خرابی دونسته میشد. واونی که نمره اش خوب بود بدون توجه به هر رفتار یا کردارش خوب و انسان درنظر گرفته میشد

    وضع دوتا خواهر دیگم هم خوب نبود.ولی یک زود ازدواج کرد و یکی دیگه حدود دوسال بعد از اتمام تحصیلش ازدواج کرد.بهرحال اونها یکمی شرایطشون با من متفاوت شد.من از 21 تا حدود 24 سالگیم شرایط خیلی بدی داشتم. اخرین مرود ترک شدگیم هم همون سن بود.خواهرام تقریبا دیگه حدود اون سن ازدواج کرده بودن.

    واقعا عجیبه؟تازه نمیدونی من کجاهاشو نگفتم درد و غصه های اصلیم همه رو سانسور کردم.ولی من فکر میکنم ادمهای زیادی اینجوری باشن
    یه مورد دیگه هم بگم.من گفتم فکر تقویت و تغذیه من نبودن یا فکر لباس خریدن نبودن معنیش این نیست که بهم خرجی نمیدادن.درحد خرج ماهانه رو که پول میدادن.اون کارای اضافه که خیلیا برای بچه شون میکنن رو اصلا به فکرش نبودن.

    ازدواج؟مگه ازدوا ج بچه بازیه؟کسی با روحیه من که حال و حوصله کرتب کردن لوازم شخصیش رو هم نداره به ازدواج چه؟ شکست ها و نخواسته شدنای قبلی طوری منو خورد کرده که هنوز نتونستم خودم و پیدا کنم و سرمو بالا بگیرم و ابراز وجود بکنم.ازدواج خیلی راه مونده تا ازدواج.
    من نمیخوام گذشته و مشکلاتمو باز کنم.ولی میدونستم اگه بیام و اینجا بگم من کمبود محبت دارم.میپرسد که چرا و چندسالته و از خانواده و دلیلت بگو .من هم یک ذره توضیح دادم
    کمبود محبت مثل خیلی چیزا نیست که بگید برو ورزش کن برو تفریح کن یا چیزای دیگه.واقعا داروی کمبود محبت چیه؟
    ویرایش توسط sharaare : شنبه 12 دی 94 در ساعت 01:59

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یعنی مشکل من تا این حد درد بی درمونه؟

  6. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام دوست گرامی
    حالتون چطوره؟

    دوست دارید چه رفتارایی باهاتون میشد؟
    دوست دارید چه کارایی بکنید؟ کارای که انجام دادنشون باعث لذتتون بشه

    لطفا این تاپیک ها رو با دقت مطالعه کنید و نظرتون رو در مودشون بنویسید:
    http://www.hamdardi.net/thread-7955.html
    http://www.hamdardi.net/thread-37224.html
    http://www.hamdardi.net/thread-21869.html
    http://www.hamdardi.net/thread-154.html
    http://www.hamdardi.net/thread-36841.html
    http://www.hamdardi.net/thread-5121.html
    http://www.hamdardi.net/thread-3525.html

    شاید خوندن اینا یک هفته شایدم بیشتر طول بکشه پس تامل کنید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  7. 2 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 13 دی 94), sharaare (یکشنبه 13 دی 94)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میخواستم کمی بیشتر بهم رسیدگی کنن.میخواستم کمتر برام فکر و قضاوت بد بکنن. میخواستم با من طوری رفتار نکنه که هیچی نیستم و از کوچیکتر از من درباره من راهنمایی بخوان
    مبخواستم وقتی توی رایط بد روحی بودم لااق این قدر با قضاوت اشتباهشون منو بیشتر زجر ندن. میخواستم منو بخاطر نمره پایین گرفتن ناچیز ندونن.لااقل کاری بکنن که حالم بهتر باشه. میخواستم برای من هم روز تولدم کادو بگیرن

    .مثلا جایی میرم که یه ادمی که خوشم بیاد ازش بهم توجه کنه و بعد به یکنفر دیگه هم توجه کنه حتی وقتی یاد خاطره خوشم بیفتم یاد این هم میفتم که نه فقط به من توجه شده به شخص دیگه هم شده و بهم میریزم و تمام انگیزمو توی اون لحظه برای زندیگ از دست میدم
    من خیلی کمبود محبت دارم بهم راهنمایی کنید که چطوری باید باهاش مبارزه کنم

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 تیر 95 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1394-5-19
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام....
    من هم همسن توام....
    حوصله ي تايپ ندارم عزيز....تند تند مختصر و مفيد برات مينويسم...
    ببين تو ام مث مني....
    ما آدمايي هستي كه اول بايد به فكر هدفاي شخصيه خودمون باشيم....فقط........
    يه لحظه عشق و خونواده رو بزار كنار.......تو يه شخصيت منحصر به فردي كه هدفا و انگيزه هاي خودتو داري...منتهي الان ببخشيدا آويزونه خونوادت شدي كه جاي اونارو برات پر كنن......تو اگه راه اصليه خودتو بري بقيه هم به فكر ميفتن كه ببينن حالا تو چي ميخواي.....بهت بدن.......
    و تازه اونان كه ميان منت كشي تا تو بهشون توجه كني............


    من يه زمان دانشگاه نميرفتم بابام جواب سلاممو نميداد.....بعد تصميم گرفتم راه خودمو برم.....رفتم دنباله كاره خودم.......باورت نميشه...بابام اومد گفت تو چرا ج سلام منو نميدي......با ناراحتي......(اين تجربه رو بارها داشتم...بارها)


    خونواده براي ما خيلي مهمه...عشق هم همينطور.....ولي از همه مهمتر كارو تحصيل و هدفامونه كه مهمه....شايد حواست به اين ويژگيه خودت نيست.......تو برو سمت زندگيه فرديه خودت.....ببين چطور همه چي (عشق..خونواده....احترام...توجه )بياد سمتت...
    اصلا اين ماييم كه بايد به بقيه توجه كنيم اونا حس خوبي بهشون دست بده............خودتو پيدا كن .........

    از يه كار ه كوچيك شروع كن ...مثلا يادگيري لغت زبان ..ولي هر روز....بعد در اتاقتو ببند به آينده ي اين كارت فكر كن....مثلا بعد از يه مدت زبانت خوب ميشه و اين ميشه يه امتياز فردي برات.....اينجوري هم دست از سر اونا برميداري....هم اينكه يواش يواش افسردگيت هم از بين ميره........

    زندگيتو تبديل كن به صحنه اي كه بايد توش به تك تك خواسته ها ت و يادگيري انواعه تخصصا از آشپزي بگير تا زبان و كامپيوتر برسي......


    هم ميلت به عشق و عاشقي و گرفتن توجه از بقيه كم ميشه هم به اين نتيجه ميرسي كه كسيكه بايد به اونا توجه كنه تويي نه اونا به تو....
    آخه اوناكه به اندازه تو دل نازك و دلسوز نيستن...........كه ازشون انتظار داري.......(و مطمئن باش چون ازشون انتظار توجه داري بهت توجه نميكنن....اين قانون تلخه طبيعته)اگه تو بهشون توجه كني اونوقت توجه هم دريافت خواهي كرد...منتهي قبلش بايد يه زندگيه كاملا شخصي .و جدا و شاد داشته باشي....

    موفق باشي....

  10. کاربر روبرو از پست مفید صحرا0 تشکرکرده است .

    sharaare (یکشنبه 13 دی 94)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون که ماجاری بلند من رو خونددید

    من میفهمم شما چی میگید نمیخوام بگم نمیتونم اما مثلا در حال حاضر هم به هیچکسی بغیر از پدر خودم اونم از جهت مالی اویزون نیستم اصلا یه مدت با بعضی از همین خواهر برادرم قطع رابطه کامل داشتم.
    من میخوام همینجور که شما میگد پیشرفت بکنم اما واقعا کمبود محبت دارم.چوون دلم میگیره.حوصلم نمیشه کاری انجام بدم .دلخوشی برای انجام هیچکاری ندارم حتی اگه علاقه داشته باشم به قول یک یاز دوستان که میگفت من عشق میخوام.تازه میدونم اصلا عشقی هم تو دنیا وجود نداره که واقعی باشه.ولی چیکار کنم کمبود دارم.
    نمیخومام بادل زندگی کنم اما وقتی دلم م8cگیره زیا د همی میگیره چطوری فعالیت مثبت بکنم؟ وقتی حوصلم به کاری نمیشه چکار کنم؟ ببینید من مثلا همین الان دوساعتی کنار خانوادم بودم ولی محبت که هیچ وقتی از مادرم رفتارای نامطلوب میبینم با این وضع خودم من چقدر باید ضرفیت روحی داشته باشم که شاد و با نشاط و پر انرژِ و بشاش و پر روحیه باشم؟ روحیه زندگی کردن رو از کجا بیارم با این گذشته تلخ که به هرکجاش نگاه میکنم غم و شکسته وقتی کوله بارم خالیه چطوری با چی روحیه داشته باشم؟

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 تیر 95 [ 01:46]
    تاریخ عضویت
    1394-5-19
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    1,178
    سطح
    18
    Points: 1,178, Level: 18
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزيزم احساساته زيادي با كار كردن كم تر ميشه...
    شايد خودتو مشغول كني اصلا برات فرق نكنه كي باهات چجوري رفتار ميكنه....

    يه چيز ديگه....برو مقاله راجع به شخصيت هاي مهر طلب بخون...ببين بهشون شباهت نداري؟

    من همينقدر ميتونم راهنمايي كنم .....شرمنده..

  13. کاربر روبرو از پست مفید صحرا0 تشکرکرده است .

    sharaare (دوشنبه 14 دی 94)

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 20:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط صحرا0 نمایش پست ها
    عزيزم احساساته زيادي با كار كردن كم تر ميشه...
    شايد خودتو مشغول كني اصلا برات فرق نكنه كي باهات چجوري رفتار ميكنه....

    يه چيز ديگه....برو مقاله راجع به شخصيت هاي مهر طلب بخون...ببين بهشون شباهت نداري؟

    من همينقدر ميتونم راهنمايي كنم .....شرمنده..
    صحرا جان دوست جدیدمو واقعا نمیدونم چی بگم.فقط بگم گل گفتید به قول سرایل کیمیا باید جملتو اب طلا بگیرن بزنن به دیوار. من الان چندتا مقاله مهرطلبی خوندم و از تعجب موندم.من دقیقا شخصت مهرطلب و تایید طلب دارم.بسیاری بسیاری از علائمش رو دارم شاید یکی دوتاش کمی کمتر شده باشه.اما دقیقا نشونه ها و دلایلش مو نمیزنه.مثلا یه دونه کوچیکش این بود که من وقتی میومدم میدیدم اینجا کسی جوابمو نداده یخ میکردم و وقتی میدیم کسی جوابمو داده حالم خوب میشد
    من شخصیت مهرطلب و تایید طلب دارم باید چه کار بکنم حالا؟وای چقدر درست بود نشانه هاش.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.