به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 46
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خراب کردن زندگیم یک ماه قبل از عروسیم با همراهی مادر شوهر و برادر شوهرم

    با سلام
    من دختری 29ساله هستم و مدرکم کارشناسی ارشد و همسرم 28ساله و مدرک لیسانس و از دو خانواده با اعتقادات مختلف. الان یکسال و هشت ماه از عقدمون میگذره.ازدواجمون به خواست خودمون بود چندسال قبل ازدواج باهم دوستی داشتیم و علاقه شدید دو طرفه بهم.تو جلسات خواستگاری باوجود مخالفت های خانوادم به دلیل نداشتن شغل ثابت اما خانوادش اعلام کردن که حمایت میکنن.بعداز عقدم کم کم مشخص شد که مشکل مالی پیدا کردن وهمون موقع یکی از اقوام نزدیکشون فوت شد و مادرش همش میگفت جشن عروسی باید بعداز مراسم سالگرد فوت باشه.تو این مدت هم شوهرم نزد یکی از اقوام نزدیک من مشغول بکار شد ولی مادرشوهرم همون ماه اول به همسرم یک وام ده میلیونی بصورت اجبار داد که برای آیندمون باشه و حقوق شوهرم بیشترش میرفت برا قسط ها و همیشه میگفت دستم خالیه.و از من و خانوادم چندبار پول قرض گرفت برای مشکلات مالیشون که متاسفانه در بازگشت پول تا الان بدقولی کرد. و بلاخره بنده تصمیم گرفتم با شوهرم برای رزرو تالار برای دو ماه بعداز مراسم سالگردفوت اقدام کنیم که با مخالف خانواده شوهرم به دلیل مشکلات مالی شدیم و قول دادن که دوماه مراسم را عقب بندازیم تا بهترین هارو محیا کنن.منم قبول کردم و همون موقع برای دوماه بعد تالار رزرو کردم.و مراسم سالگرد فوت فامیل مدرشوهرمم رفتم.ولی وقتی برگشتم متوجه شدم که هیچ اقدامی برای عروسیو خونه نمیکنن و صادقانه هم رفتار نمیکنن و شوهرم گفت که باید حداقل خونه و عروسی رو بگیریم قبول کردم ولی دیدم پای قرداد خونه پولی نمیدن و میگن نداریم.منم ناراحت بودم و همراه خانواده شوهرم به عروسی خواهزاده مادرشوهرم نرفتم چون منو دعوت نکرده بودن حتی یه پیام ندادن درصورتیکه بنده برای مراسم فوت هفتصدکیلومتر فاصله رو رفتم برای احترام. دقیقا یک ماه قبل عروسیمون بود که مادرشوهرم به دلیل نرفتنم شد دشمنم و نیومد به خونش موند کنار خواهرش تا هیچکاری از کارهای ماصورت نگیره.شوهرمم غرق استرس همه چی بود یه شب بهم گفت حدودپانزده میلیون پول توی یه بازی شرطی توی اینترنت باختم و کلی بدهی دارم.و کلا تالار رو کنسل کردن.و بردار شوهرمم با دوست دخترش هرشب تو گوش شوهرم رویایی خارج خوندن که بریم و چون من مخالفت کردم شدم بدترین زن دنیا و خیلی توهینو حرفو بی احترامی بینمون پیش اومد و شوهرمم به دلیل توهین های همون فامیلم که پیشش کار میکرد از کارش زد بیرون و مصمم تر برای خارج رفتن با کلی جنگ و دعوا بینمون.تا عروسی کنسل شد مادرشوهرم برگشت خونشون و با من سرد شد خیلییییی.و از اون روز به بعد هرکاری کرد تا منو از چشم شوهرم بندازه و موفق شد.برادرشوهرم رفت خارج و شوهرم موند و قهر با منو تصمیم به جدایی گرفت و هزار عیبو ایراد رو من گذاشت.که هرکی باهاش صحبت میکرد میفهمید حرفاش چقد خاله زنکی هست و حرفای مادرشوهرمه.خلاصه یک ماه قهر بود و سمت من نیومد و خانوادم دوبار ازش خواستن بیاد صحبت کنه. ولی وقتس اومد فقط عیبو ایراد از من گرفت و خیلی گستاخانه گفت من همینم اگه دخترتون میخواد زندگی سخت رو کنارم شروع کنه بسم الله اگه نمیخواد..ولی همه از حرفاش متوجه شدن علاقه قبل رو دیگه نداره وفقط خارج تو سرشه. و هیچم خانوادش تو این مدت سراغی نگرفتن.
    بقیه مطلب رو میزارم تو یه

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    [QUOTE=rooznika;402177]با سلام
    من دختری 29ساله هستم و مدرکم کارشناسی ارشد و همسرم 28ساله و مدرک لیسانس و از دو خانواده با اعتقادات مختلف. الان یکسال و هشت ماه از عقدمون میگذره.ازدواجمون به خواست خودمون بود چندسال قبل ازدواج باهم دوستی داشتیم و علاقه شدید دو طرفه بهم.تو جلسات خواستگاری باوجود مخالفت های خانوادم به دلیل نداشتن شغل ثابت اما خانوادش اعلام کردن که حمایت میکنن.بعداز عقدم کم کم مشخص شد که مشکل مالی پیدا کردن وهمون موقع یکی از اقوام نزدیکشون فوت شد و مادرش همش میگفت جشن عروسی باید بعداز مراسم سالگرد فوت باشه.تو این مدت هم شوهرم نزد یکی از اقوام نزدیک من مشغول بکار شد ولی مادرشوهرم همون ماه اول به همسرم یک وام ده میلیونی بصورت اجبار داد که برای آیندمون باشه و حقوق شوهرم بیشترش میرفت برا قسط ها و همیشه میگفت دستم خالیه.و از من و خانوادم چندبار پول قرض گرفت برای مشکلات مالیشون که متاسفانه در بازگشت پول تا الان بدقولی کرد. و بلاخره بنده تصمیم گرفتم با شوهرم برای رزرو تالار برای دو ماه بعداز مراسم سالگردفوت اقدام کنیم که با مخالف خانواده شوهرم به دلیل مشکلات مالی شدیم و قول دادن که دوماه مراسم را عقب بندازیم تا بهترین هارو محیا کنن.منم قبول کردم و همون موقع برای دوماه بعد تالار رزرو کردم.و مراسم سالگرد فوت فامیل مدرشوهرمم رفتم.ولی وقتی برگشتم متوجه شدم که هیچ اقدامی برای عروسیو خونه نمیکنن و صادقانه هم رفتار نمیکنن و شوهرم گفت که باید حداقل خونه و عروسی رو بگیریم قبول کردم ولی دیدم پای قرداد خونه پولی نمیدن و میگن نداریم.منم ناراحت بودم و همراه خانواده شوهرم به عروسی خواهزاده مادرشوهرم نرفتم چون منو دعوت نکرده بودن حتی یه پیام ندادن درصورتیکه بنده برای مراسم فوت هفتصدکیلومتر فاصله رو رفتم برای احترام. دقیقا یک ماه قبل عروسیمون بود که مادرشوهرم به دلیل نرفتنم شد دشمنم و نیومد به خونش موند کنار خواهرش تا هیچکاری از کارهای ماصورت نگیره.شوهرمم غرق استرس همه چی بود یه شب بهم گفت حدودپانزده میلیون پول توی یه بازی شرطی توی اینترنت باختم و کلی بدهی دارم.و کلا تالار رو کنسل کردن.و بردار شوهرمم با دوست دخترش هرشب تو گوش شوهرم رویایی خارج خوندن که بریم و چون من مخالفت کردم شدم بدترین زن دنیا و خیلی توهینو حرفو بی احترامی بینمون پیش اومد و شوهرمم به دلیل توهین های همون فامیلم که پیشش کار میکرد از کارش زد بیرون و مصمم تر برای خارج رفتن با کلی جنگ و دعوا بینمون.تا عروسی کنسل شد مادرشوهرم برگشت خونشون و با من سرد شد خیلییییی.و از اون روز به بعد هرکاری کرد تا منو از چشم شوهرم بندازه و موفق شد.برادرشوهرم رفت خارج و شوهرم موند و قهر با منو تصمیم به جدایی گرفت و هزار عیبو ایراد رو من گذاشت.که هرکی باهاش صحبت میکرد میفهمید حرفاش چقد خاله زنکی هست و حرفای مادرشوهرمه.خلاصه یک ماه قهر بود و سمت من نیومد و خانوادم دوبار ازش خواستن بیاد صحبت کنه. ولی وقتس اومد فقط عیبو ایرا

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    طول مدتی که باهم اختلاف پیدا کردیم شوهرم چندبار بهم پیام داده بود که بهتره که از هم جدا شیم و من با اینکه به صراحت بهش گفتم من دوست دارم و دوس ندارم جدا شم ولی فقط میگفت ما نمیتونیم باهم بسازیم و طلاق بگیریم بهتره.اصلا شوهرم خیلی تغییر کرد یهو و من خیلیییی از چشمش افتادم با اینکه انقد باهام بد رفتاری کردنو دروغ گفتن ولی دوسش داشتم و بواسطه دوستم و شوهرخواهرم قرار شد با من صحبت کنه وبعدم با خانوادم صحبت کنه و خودشو ثابت کن علاقشو جنمش رو تلاشش رو.با من صحبت کرد به یکسری توافق ها رسیدیم ولی وقتی اومد که با خانوادم صحبت کرد پدرم درکش کرد که مشکل مالی داره ولی بردارم که ازش خواست تکلیف شغلش و خونه و تاریخ عروسی رو مشخص کنه باز گستاخانه صحبت کرد و همون حرفای قبلی رو زد و همش انتظار داشت منو خانوادم بمونیم منتظر تا هروقت یه شغل مناسب گیرش اومدبقیه کارارو کنه.برادرهم بهش گفت ما اعتماد بهت نداریم دیگه از کجامعلوم یه شب ول نکنی بری خارج.باید یه خونه بزنی بنام خواهرم و برادرم حتی نزدیک بود باهاش درگیر شه.از اون شب رفت و دیگه جواب تماس ها و پیامک های منو حانوادم و حتی عذرخواهی مادرم که پیام بهش داده بود رو جواب نداد والانم با مادرش رفت شهر دیگه پیش فامیلاش بمونن یه مدت یعنی برای کار پیدا کردن.درصورتیکه معلومه مادر بردش که اینجا نباشه که مجبور نباشن پاسخگوی خانوادم باشن و من موندمو هزار تردید و دلزدگی و بلاتکلیفی.منم دیگه تصمیم گرفتم ازش جدا شم چون با وجود این همه مشکلی که داشتن منو خانوادم باهاشون ساختیم ولی همیشه پر توقع بودن و درغگو و بی مسولیت.از مدیریت سایت خواهش میکنم راهنماییم کنه چون خیلییییییییییییییی داغونم از لحاظ روحی و خانوادمم بخاطر وضعیت من ناراحتن خیلیییی

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-2-06
    نوشته ها
    339
    امتیاز
    15,253
    سطح
    79
    Points: 15,253, Level: 79
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 557 در 227 پست

    Rep Power
    70
    Array
    سلام متنتو خوندم خیلی جالب بود مشکل مالی دارن بعد پسرشون میخواد بره خارج؟ میدونی چقدخرج داره
    ببخشید ولی همسرتون بی مسولیته انگار پشیمون شده ولی بهت پیشنهاذمیکنم هیچکاری نکن زود تصمیم نگیر صبرکن همچی درس میشه
    بخدا توکل کن

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 بهمن 94 [ 20:00]
    تاریخ عضویت
    1394-10-11
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    49
    سطح
    1
    Points: 49, Level: 1
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم فقط به خودت زمان بده منم مشکلات دقیقا مثل شما داشتم با عجله کار درست نمیشه نه برای عروسی نه طلاق عجله درست نیست فقط بخاطر ترس از ابرو و حرف مردم زود تصمیم نگیر و خودتم گول نزن که نه فراموش میکنم یا نمیتونم فراموش کنم با واقعیت تصمیم بگیر فقط خودت میتونی به خودت کمک کنی

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی از دوستانی که وقت گذاشتید برام و راهنمایی کردید.
    بله خانواده همسرم همیشه برای منو همسرم وانمود کردن و میکنن که مشکل مالی داریم ولی پول برای هزینه سفرهای ماهانه طولانی مدت مادرشوهرم داشتند.پول برای کلاس های تقویتی برادرشوهرم داشتند پول برای مهمانی های آنچنانی داشتند وپول برای بدهی های برادرشوهر و مادر شوهرم که باعث ورشکستی کارشون شدند داشتند فقط برای ما نداشتند.همسرم هم که متاسفانه این چیزارو میدید و صداش در نمیومد تازه دلسوزی هم میکرد از حقوقش به برادرهاشم میداد.بله برای قاچاقی رفتن برادرشوهرم درهمین دماه گذشته بیست میلیون تومان هزینه کردند.و میگن ماشین مال خودش بود فروختش برا هزینه سفرش. درصورتیکه یکبار من بهشون پیشنهاد دادم برای خلاصی از مبلغی از بدی هاتون ماشین رو بفروشید گفتن نه این ماشینو بفروشیم که دیگه همه چیزو از پدرمون میگیریم و پدرمون اذیت میشه ولی الان انگار پدرشون اذیت نیست که حتی یکی از دلایلی که نمیاد خونه ما با پدرم حرف بزنه همینه که ماشین ندارن و نمیخوان از غرورشون کم شه با تاکسی سرویس بیان.
    واقعا نمیدونم چیکار کنم دیگه.دلم خیلیییی نسبت بهشون چرکین شده خصوصا مادرشوهر و شوهرم .همه فامیلاشون بهم میگن حق با توهستش و در حقت بدی کردن واقعا.
    آقای مدیر خواهش میکنم کمکم کنید هرشب تا صبح بیدارم از فکر کارهای شوهرم و خانوادشو آیندم

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهرم منو تا قبل از این بحثا و توهین ها و مخالفت ها خیلی دوست داشت ولی الان دیگه حتی حرفایی توی گروههای خانوادگیشون در شبکه های اجتماعی که منم عوض بودم میزد که میدونست من بدم میاد و حرص میخورم.مثلا مدام میگفت من حتما تا یکسال آینده میرم پیش برادرم خارج و من مثلا در مورد مشروب حرف میزد.عکس هایی از برادش که رسید خارج رو میذاشت و... من برای آرامش خودم و بخاطر اینکه جلوی همه داشت نشون میداد من زنم دیگه مهم نیست برام، ترک گروه کردم.

    - - - Updated - - -

    مرسی از دوستانی که وقت گذاشتید برام و راهنمایی کردید.
    بله خانواده همسرم همیشه برای منو همسرم وانمود کردن و میکنن که مشکل مالی داریم ولی پول برای هزینه سفرهای ماهانه طولانی مدت مادرشوهرم داشتند.پول برای کلاس های تقویتی برادرشوهرم داشتند پول برای مهمانی های آنچنانی داشتند وپول برای بدهی های برادرشوهر و مادر شوهرم که باعث ورشکستی کارشون شدند داشتند فقط برای ما نداشتند.همسرم هم که متاسفانه این چیزارو میدید و صداش در نمیومد تازه دلسوزی هم میکرد از حقوقش به برادرهاشم میداد.بله برای قاچاقی رفتن برادرشوهرم درهمین دماه گذشته بیست میلیون تومان هزینه کردند.و میگن ماشین مال خودش بود فروختش برا هزینه سفرش. درصورتیکه یکبار من بهشون پیشنهاد دادم برای خلاصی از مبلغی از بدی هاتون ماشین رو بفروشید گفتن نه این ماشینو بفروشیم که دیگه همه چیزو از پدرمون میگیریم و پدرمون اذیت میشه ولی الان انگار پدرشون اذیت نیست که حتی یکی از دلایلی که نمیاد خونه ما با پدرم حرف بزنه همینه که ماشین ندارن و نمیخوان از غرورشون کم شه با تاکسی سرویس بیان.
    واقعا نمیدونم چیکار کنم دیگه.دلم خیلیییی نسبت بهشون چرکین شده خصوصا مادرشوهر و شوهرم .همه فامیلاشون بهم میگن حق با توهستش و در حقت بدی کردن واقعا.
    آقای مدیر خواهش میکنم کمکم کنید هرشب تا صبح بیدارم از فکر کارهای شوهرم و خانوادشو آیندم

  8. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو
    باز هم همانند دفعات قبل روابط احساسی قبل از ازدواج و دوری از منطق و انتخاب احساسی بجای طی کردن مسیر درست و نتیجه ای که در پی داره.

    مخالفت 2 خانواده
    طول کشیدن دوران عقد
    بدقولی در برزگاری مراسم و دروغ گفتن
    نداشتن مدیریت مالی شوهرتان
    نداشتن برنامه مشخص از طرف شوهرتان
    دخالت خانواده ایشون و خانواده شما و برخورد نامناسب برادرتان
    نداشتن مهارت ارتباطی و برقراری ارتباط صحیح بین شما و شوهرتان
    و.......

    کلا مشکل زیاده شوهر شما نه پولی داره نه شغلی اونوقت با مدرک لیسانس قصد رفتن به خارج اردارند و فکر ذکرشان شده رفتن پیش برادرشان برای پیدا کردن شغل آیا برنامه ای دارن؟بعد از خارج شدن از این شغلی که داشتند پیش فامیل شما آیا جای دیگه ای مشغول شدن؟

    شما بیشتر از خودت و شوهرت بنویس کاملتر توضیح بده تا بشه بهتر راهنمایی کرد
    ایشون قبلا هم شاغل بودن؟پس اندازشون چقدر بوده؟
    در صورت نداشتن پس انداز اونموقعی که باهم دوست بودید ایشون از درامدشان پس اندازی هم داشتند؟
    اون مبلغ 10 میلیون چی شد وام مادرشون گرفتن؟
    بهتره پای خانواده ها را وسط نکشید خودتان دونفری باهم صحبت کنید.اینجوری بهتر میتوانید مشکل بین خودتان را حل نمائید.ولی بطور موقت نیازه شما و شوهرتان دونفری بنزد مشاور بروید.شما توقع خودتان را پائین بیاورید لازم نیست حتما توی تالار باشه یک عروسی ساده هم باشه خوبه مهم اینه برید سر خانه و زندگیتان و اینکه با توجه به بی پولی ایشون بهتره منزلی اجاره کنید و با توجه به وسع مالی ایشون باهم دنبال راه حل باشید. این پیشنهاد را با ایشون مطرح کنید.
    ولی مسئله اصلی اینه آیا ایشون الان جایی شاغل هستند و از خودشان درامدی دارند که بتوانند حداقل های مورد نیاز یک زندگی مشترک را تامین بکنند.

    الان مسئله اینه شما باید ببینی با توجه به شخصیت ایشون و شناختی که از خودش و خانواده اش پیدا کردی میتوانی همینطور که هستند قبولشان بکنی یا خیر؟اینکه پدر و مادرش پولشان را چطوری خرج میکنن بخودشان مربوطه درسته توی مراسم خواستگاری حرف هایی زده شده ولی با توجه به وضعیت الان باید ببینی آیا میتوانی با این شرایط زندگی بکنید یا نه روی کمک مالی خانوادش خیلی نمی توانی حساب باز کنی

    اینم مد نظر قرار بده شما الان 30 سال سن دارید انتخابی که کردید بر اساس احساسات بوده حداقل ایندفعه برای ادامه یا جدایی منطقی تصمیم گیری کنید همه تلاشت را انجام بده ان شاء الله مشکل حل بشه.این را هم بدانید رابطه شما با مادر ایشون تاثیر مستقیم داره توی خارج شدن شما از بلاتکلیفی که در حال حاضر دارید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  9. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (سه شنبه 11 خرداد 95), mahasty (دوشنبه 14 دی 94)

  10. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 آبان 95 [ 12:41]
    تاریخ عضویت
    1393-9-29
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    1,646
    سطح
    23
    Points: 1,646, Level: 23
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام روزتون بخیر...
    واقعا متاسف شدم... تو شرایط سختی هستین... شما تو این مدت بهشون پیشنهاد دادین که مشاوره حضوری برین؟
    شاید یه واسطه بیطرف بتونه کمک حالتون باشه... با مادر شوهرتون در مورد نیومدن به عروسی صحبت کردین؟ شاید بهتر بود از دلش درمیاوردین...حتما اون هم کار شما رو به حسابه بی حرمتی گذاشته و اینکه شما الان مستقل زندگی نمیکنین که کارت دعوت جداگانه براتون بفرستن...البته شاید درست ترش این بود که یه تماسی بگیرن ... ولی خب دلیله اصلیه نرفتن شما به مراسم عروسی دلخوری از خانواده همسرتون بوده نه دعوت نکردنه رسمی از شما!! به هر حال تو هر بحثی یه سری کنش واکنش های سلسله وار اتفاق میوفته که اوضاع رو بدتر میکنه و دلخوریهارو بیشتر!
    تو هر بحثی و مشکلی یه طرفه قضیه مقصر 100 درصد نیست...
    ولی خب الان بهتره به خودتون فرصت بدین....به نظرم کار مادرشوهرتون تا حدی درست بوده....شاید یه مقدار فاصله برای جفتتون بهتر باشه...به هر حال تو این شرایط هم نمیتونید برید سر خونه زندگیتون؟...یه مقدار صبور باشید و ببینید تصمیمه بعدیه اونها چیه؟ چون تا به الان که شما درخواست کننده بودید برای حله مشکلتون و نتیجه ای جز جر و بحث و اختلاف بیشتر نگرفتید...

    انشالله که یه راهی براتون پیدا بشه.... تو شرایطه بحرانی و عصبی تصمیم نگیرید...

  11. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهرم بعداز یکسال که قسط وام رو دادیم گفت تو شرط بندی اینترنتی وام رو باخت و مادرشوهرمم موضوع رو میدونسته و وحتی به من نگفته بودن که وام رو داده دست شوهرم.
    درمورد عروسی هم راستشو بخواین وقتی سال اول عقدمون جشن رو موکول کردن به بعداز سالگرد فوت من پیشنهاد دادم که بدون جشن بریم سر زندگیمون و خودشون قبول نکردن و دوس داشتن جشن بگیرن و اجازه نمیدادن ما کاری کنیم یا حتی خونه ای رهن کنیم.ولی حالا انگار دوس ندارن کلا ما بریم زیر یک سقف فعلا و منم دیگه خیلی زورم میاد انقد طولش دادن حالا هم نخوایم جشن بگیریم.درمورد جشن هم کار خاصی نمیخواستن کنن بارها شنیده بودم یاد شوهرم دادن از کسی قرض میگیریم بعد از عروسی با هدایای عروسی قرض رو پس میدیم.با این وجودم اجازه دخالت به بنده در همینم ندادن.
    مادرشوهرمم یک زنه فوق العاده حسود نسبت به همه خصوصا من و روابط منو همسرمه.بارها بخواست اون لباسی که دوست داشت پوشیدم چندبارم حتی وسط مهمانی لباسمو خواست عوض کنم و اونیکه دوس داره رو بپوشم چون میدونستم ذوق داره درک میکردم ولی دیگه دیدم انتظار داره من هرکاری با خواست اون انجام بدم و به شوهرم گفت هرچی من صلاح بدونم باید بپوشه.درصورتیکه لباسهای که ازم میخواست بپوشم اصلا مناسب مهمونی و جمع نبودن ولی میپوشیدم.
    تا میدید من به خانواده پدری شوهرم محبت میکنم یا احترام میزارم حسودی میکرد و توسط شوهرم یه چیزی یا تذکری یا حرفی میزد بهم که اعصابمو خرد میکرد و منو میریخت بهم و بعد پوزخند میزد.
    همه چیزمونو چک میکرد.عذر میخوام اینو میگم حتی وقتی میخوابیدیم تو اتاق چندبار به اتاق بدون اجازه و آروم سرک میکشید شوهرمم روش نمیشد بگه اینکارو نکنید لطفا.و حتی ماههای آخر قبل دعوامون با وجود خالی بودن اتاق خود مادرشوهر و برادرشوهرم تمام وسایل اتاق خودشو اومد گذاشت تو اتاق همسرم حتی روی تخت همسرمو پر از وسیله کرد چندماه نمیدونم هدفش از این کار چی بود و منم حرفی نزدم.
    و یه روز اویل بحثامون مامانش زنگ زد بهم و اصلا سعی در حل مشکلمون نداشت و فقط اشتباهات همسرموو کارهای خودشونو توجیح کرد و اخرشم گفت اگه الان خودتو به شوهرت نشون دادی و ثابت کردی و پای همه مشکلات ایستادی،ایستادی اگه نه که دیگه برا همیشه نبودتو نشون میدی،درواقع تهدیدم کرد خودش
    و درمورد نرفتن جشن خواهرزادشونم دقیقا میگن من بی احترامی کردم درصورتیکه بارها به همسرم گفتم بهشون بگه منم انتظار احترام از خواهرادش دارم.حتی قبل رفتن به جشن اینو به شوهرم گفتم بگه.وبا اینکه چند روز زودتر رفتن اونجا ولی به خواهرزادشون نمیگفتن لاقل یه پیام بده به عروسمون به من میگفتن با هواپیما بلند کن الان بیا اینا عادت ندارن کسی رو دعوت کنن میگن خودتون باید بیاید.منم گفتم منم دوس داشتم بهم احترام میذاشتنن که نذاشتن.و به لادیل دیگه هم که بین خودمو همسرم بود نرفتم.و از وقتی که مادرشوهرم از پیش خواهرش برگشت به بحث ها و مشکلات ما بیشتر دامن میزد و نمیذاشت همسرم بیاد پیشم حداقل مشکلاتو حل کنیم میگفت زنت نیومد پیش من پس حق نداری بری و یک ماه خبری ازش نشد.همسرم خیلی دهن بینه .الانم بردش با خودش که به من بفهمونه هرکاری من بخوام پسرم میکنه.نذاشتم عروسیتون برگزارشه،الانم نذاشتم همسرت بمونه که بخواد پاسخگوی منو خانوادم باشه.و دوباره ارتباطی با من نداشته باشه
    شوهرم از بعد از بیرون اومدن از شرکت فامیلم هنوز جایی مشغول نشده.چندجا سپرد واسه کار ولی جور نشد و فقط نشستن منتظر شغل دفتری
    دیگه نمیدونم چی خوبه چی بد .چی کنم
    فقط میدونم همه کار و تلاشی خودمو خانوادم کردیم که دست از این لجبازی ها و راههای بد بردارن ولی بدترم کردن
    تنهایی یکبار مشاور رفتم خیلی صریح گفتن آینده ای با این آقا نداری چون صداقت ندارن خانوادگی،و ثبات ندارن زن رو فقط، برای خدمات رسانی و برای پز دادن جلو دیگران میخوان.با این وجود من گفتم نه ایشالا سختی هارو تحمل میکنم و زندگی خوبی میسازیم ولی دلخوشی ازشون خصوصاهمسرم ندیدم
    هرچقد بیشتر باهاشون ساختم منو بیشتر پرتوقع و نساز میدونستن
    شوهرم که بهم گفت اگه هم بخوایم ادامه بدیم زندگیمون میشه همش پر از قسط بابت بدهی هام و کرایه خونه و....ببین میتونی اینجور قبول کنی یا نه اگه نه که همین حالا فکراتو کن
    درکل همه نوع مشکل دارن و فقط انتظار از من دارن.


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. موسیقی بی کلام فوق العاده
    توسط pasta در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: جمعه 06 تیر 93, 16:56
  2. خاطره بد از مراسم عروسیم
    توسط shiva64 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 آبان 91, 13:18
  3. عروسیمه اما نمیخامش
    توسط n.erfani67 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 45
    آخرين نوشته: شنبه 21 اسفند 89, 11:14
  4. جشنواره موسیقی فجر از 19 اذر اغاز می شود
    توسط محمدابراهیمی در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: دوشنبه 03 اسفند 88, 12:58
  5. *** موسیقی های شاد محلی ***
    توسط فرشته مهربان در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 آبان 88, 06:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.