سلام من 21 سالمه دانشجو کارشناسی سال آخرم . حدود 1سال و نیم که با یه پسری دوس شدم از طریق گروه های چت تو لاین اولش ارتباطمون جدی نبود اصلا فقط واسه سرگرمی باهم بودیم تا اینکه کم کم خوشمون اومد که البته به گفته ی خود آقا از اول دوسم داشته . تو این مدتم 2 بار همو دیدیم و توی دیدارامون همه چیز خوب بوده . تا اینکه توی شهریور یه دفعه حدود 1 ماه رفت هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد اس و پی امامم میخوند و جواب نمیداد . تا اینکه بعد از 3 روز فقط ی بار گفت ک براش ی مشکلی پیش اومده ک هضمش سخته برده تهران همه چیزو میگه توی این 1 ماه من هرشب با استرس و کابوس میخوابیدم خیلی دورااان بدی بود خیلی تا اینکه یه روز زنگ زدم به اون یکی خطش یه آقایی جواب داد گفت که پسرخالشم میگم زنگ بزنه منم شک کردم گفتم داداشم زنگ زد گفت دوستشم که بعد خودش گوشیو گرفت خورد شدم یعنی بعد دیگ کل عکس و شمارشو اینارو پاک کردم 2 روز بعد خودش زنگ زد گفت ببخشید ولی هنوزم نمیتونم زیاد حرف بزنم باهات با یکی دعوام شده زدمش پلیسا دنبالمم خونوادمم نمیدونن . اواسط مهر بود که یه روز پی ام داد ساعت 9 بیا تلگرام کارت دارم ی ج آزمایش نشون داد ک فهمیدم کلیش مشکل داره مجبور شد برگرده تهران رفت دکتر و گفتن دو تا کلیه هاش از کار افتاده و دیالیز میشه ولی من با این حال کنار نکشیدم و گفتم در هر صورت کنارتم . تو این مدت هم خیلی بهش محبت کردم بهش بیشتر زنگ میزدم خیلی سعی کردم بهش امید بدم حتی قرار ازدواجمونو انداختم جلوتر ک فک نکنه این مساله خیلی مهمه واسم . ولی اخلاقش خستم کرده تا وقتی که بیمارستان بود ک هیچ از وقتی ک اومده بیرون تا من زنگ نزنم سراغی ازم نمیگیره . پی ام میدم جواب نمیده همیشه با دوستاش تا آخر شب بیرون به من ک میرسه میگه حالم بده فک میکنم دروغ میگه چون یه بار دو روز نبود پی امم ج نمیداد زنگ زدم به مامانش که گفت خونه خالشیم میگم زنگ بزنه بعد خودش اومد پی ام داد حالم بده دارم میمیرم شرمنده میدونم دروغ میگه مگه میشه یه نفر اونقد حالش بد باشه ک نتونه ی پی ام بده ولی بره مهمونی منم گفتم دیگ برام مهم نیس اونم گفت اوکی . هر وقتم میاد بهش میگم نگرانت شدم میگه نمیری از نگرانی یه بار نشد بگه مرسی یا ببخشید . تا نگم دوست دارم نمیگه . هر وقتم از دستش ناراحتم و میگم بهش میگه اوکی شب خوش یعنی اصلا اهمیت نمیده خیلی از این کاراش خسته شدم دیگ داره این حس دوس داشتن جاشو ب نفرت میده . کلافه ام و عصبی . خیلی دختر احساساتیم و از اون دست افرادم ک عشق اگر نباشه دیوونه میشم . اینم بگم این پسر همسنمه 21 سالشه دیپلمه و خیلی هم شر . پدرشم فوت کرده و از 14 سالگی خودش کار میکنه . نمیدونم دیگ چکار کنم . راهنماییم کنید لطفا ببخشید خیلی طولانی شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)