به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array

    راهنمایی خروج از وضعیت موجود

    سلام بر دوستان
    قبل از نوشتن هرچیز بابت وقتی که برای خواندن متن و احیاناً راهنمایی که به بنده می کنید از شما تشکر می کنم و البته عذر خواهی به دلیل طولانی بودن این پست.
    ابتدا لازمه بگم من و همسری خدارو شکر زندگی تقریباً آرومی رو در کنار هم داریم و اما آرامشی که از نظر هردومون شکننده هست و به اصطلاح یه تحرکاتی زیر پوست این آرامش داره انجام میشه و برای جلوگیری از اون نیازمند راهنمایی شما هستم.



    من چندین بار اقدام به تایپ متن های مختلف در زمان های مختلف برای گرفتن راهنمایی از دوستان سایت کردم و هر بار به دلایلی از ایجاد تاپیک جدید صرف نظر کردم. و حتی چند وقت پیش که بابت یه تعداد از رفتار بنده ، همسرم نامه ای بهم نوشت و اعتراضش رو به رفتار من اعلام کرد و من در جوابشون صرفاً صفحه اول دو تا از اون درخواست راهنمایی که برای این سایت تایپ کرده بودم (و البته توی سایت قرار نداده بودم)رو پرینت گرفتم و گفتم که این موضوعی که تو ازش رنج می بری قبل از تو داره منو رنج میده و من هم با توجه به توانایی خودم، سعی در حل مشکل کردم اما نشد. (صفحات بعدیشو پرینت نگرفتم چون دیگه دل نوشته شده بود و خیلی خیلی تلخ بودن) اگه اینجا مطرحشون نکردم چون حس می کردم جواب مورد نظرمو نمی تونم بگیرم.

    الان هم که خواستم دربارش بنویسم باز بی خیال شدم، واقعاً نه حس اینو دارم که دربارش بنویسم و نه ...
    مشکلات من، منبعش تفاوت فرهنگی بین توقعات خودم و اون چیزی که خانواده همسرم هستند و از نظر خودم این توقعات واقعاً کف توقعاتی هست که من می تونم داشته باشم اما اونا هم رعایت نمیشه. توقعات من حتی بار مالی هم نداره برای نمونه میگم؛
    وظیفشون می دونستم که وقتی خانوادم تصادف کردن یه زنگ بزنن برای احوال پرسی،
    وظیفشون می دونستم مادر بزرگم فوت کرد حداقل یه زنگ میزدن.
    وظیفشون میدونستم اگه مادر من با ذوق و شوق برای اولین عیدی عروسش، عیدی فرستاد (مثل رسم و رسومات خودمون از تاید و ریکا گرفته تا مرغ و برنج و یه تیکه طلا) حداقل با یه زنگ تشکر خشک و خالی می شد (حتی یک زنگ زده نشد) و موارد دیگه که ادامه داره و همسرم متاسفانه فکر می کنه من سوزنم سر همون مسائل اول ازدواج گیر کرده ....
    از این موضوع بگذریم
    چیزی که امروز امدم دربارش ازتون راهنمایی بخوام درباره اینه که ما چند ماهی هست که امدیم خونه جدیدمون (قبلاً به مدت یه سال طبقه پایین خونه پدرم بودیم) و من هیچ وقت برای رفتن به خونمون (از روز ازدواج تا ...) مخالفتی نداشتم و دلیل عمدش هم بخاطر تجربه حس استقلال بود (نا گفته نماند ما یک سالی که در طبقه پایین خونه پدر ام اینا بودیم هم، به صورت کاملاً مستقل بودیم، استقلال در این حد که صبح ها مسیر محل کار و تایم شروع به کار پدرم و من و همسری یکی بود اما پدرم برای اینکه ما محدود نباشیم و خلاصه، آزادی عملمون کم نشه، ً 30 دقیقه زودتر از ما راه می افتاد و با وسایل نقلیه عمومی می رفت و این اواخر با اصرار بسیار زیاد ما قبول کرد که صبح ها با ماشین ما بیاد) (اینو گفتم که شما تا انتهاشو بخونید یعنی رفت، آمد، بخور، بشین، بخواب و همه و همه مستقل بود). با این اوصاف باز من دوست داشتم که استقلال مون کامل تر بشه و البته خواسته همسرم هم بر این بود.
    از ابتدای سال تحصیلی جدید برادر همسرم دانشگاه شهر ما قبول شده و دانشگاه خوابگاه رایگان هم بهشون داده چند وقت پیش همسری بهم گفت که اگه مشکل نداشته باشی چند روز هفته بیاد پیشمون، من نیز استقبال کردم. (برای اینکه همسری از تنهایی دربیاد و البته برای رضایت خاطر ایشون)
    همون طور که گفتم خونه محل آرامشه، من با خیلی از رفتار های ایشون نمی تونم کنار بیام (رفتار هایی کاملاً بچه گانه اما در عین حال که بچه نیستن) و البته یه اخلاق خوب یا بد، من که دارم اینه که دوست ندارم توی خونه ای که مهمون هستم و یا خونه خودمون که مهمون داریم حریم های اون خونه شکسته بشه.
    من یاد ندارم کی وارد آشپزخونه خونه خواهرم و یا مادر خانومم شده باشم یخچال که ابداً و....
    از اتاق خواب زن و شوهر گرفته تا کشوی خونه و ... حرایم اونجان و انتظاری که از یه مهمون دارم اینه که مهمون باشه، علاوه بر اون هم خیلی از مواقع هست که واقعاً دوست ندارم مهمون داشته باشیم و دوست دارم دو نفره باشیم. برای مثال هفته پیش در مورد مشکلاتی که همسرم در بارش برام نامه نوشته بود و من دو روزی صبر کرده بودم تا اوضاع آروم تر بشه و در آرامش و با صبوری باهاش صحبت کنم اون شب واقعاً دوست داشتم توی خونه تنها باشیم و یا همین دیشب که همسرم یک هفته ای پیشم نبود و تازه برگشته بود من دوست نداشتم نفر سومی باهامون باشه . اما پدر همسرم به همسرم میگه رسیدید شهرتون برید از دانشگاه فلانی رو ببریید خونتون. (نا گفته نمونه که به قول همسرم که میگه تو رو من بزرگ کردم و از سکوتت هم می تونم همه چیز رو بخونم متوجه این شده بود که دوست ندارم اون شب کسی پیشمون باشه به داداشش پیام داده بود که امشبو خونه ما نیا و گوشیشو هم خاموش کرده بود اما شب برادر همسرم زنگ زد به گوشی من و انتظار داشت که بریم دنبالش که من هم ترتیب اثری ندادم و خودش امد.) و حتی تصمیمش برای ترم بعد هم اینه که اصلاً خوابگاه نگیره.
    همه اینا رو گفتم تا برسیم سر راهنمایی که من می خوام، چیزی که من می خوام اینه که چکار باید بکنیم تا روابط به این سمت نره.
    من همون آدمی هستم که وقتی پدر همسرم زنگ زد گفت ما 40 کیلومتری شهرتون، ماشین که باهاش داشتیم میومدیم خراب شده، گفتم وایستیت همون جا من میام دنبالتون. نگفتم ماشین بگیرید بیاید.
    هر وقت امدن خونمون از همسرم خواستم چیزی کم نزاره.
    من توی همون خانواده بزرگ شدم که چند روز پیش مادرم وقتی شنیده بود برادر همسرم داره میاد سمت شهرمون، چند بار گفت؛ پسر زنگ بزن ببین کجا مونده، رسید ، هوا خراب نشده باشه توی برف. باز آخر شب گفت پرسیدی ببینی رسیده خوابگاه یا نه؟!!!
    من همون آدمی هستم که به همسرم پیشنهاد میدم برای تولد داداشت کادو بخر و یا امسال که شهر ما بود پیشنهاد دادم سورپرایزش کنیم و کیک بخریم و شب خوشحالش کنیم.
    اگه برای مادرم، روز مادر میگیرم برای مادر خانومم بهترشو می گیرم.
    اگه خونه مادرم دست خالی میرم اما خونه اونا می خوام برم دوست ندارم دستم خالی باشه حتی شده حداقل به چند کیلو میوه بگیرم دستم برم.
    برادرشو صبح از خونه میرسوندیم دانشگاه و غروب می رفتیم دنبالش (با اینکه هیچ گونه اشتراکی در مسیر دانشگاه ایشون و محل کار ما نیست)
    و موارد دیگه که همه و همه رو فقط و فقط به خاطر همسرم و خوشحال شدن ایشون انجام دادم چون دلیل دیگه ای برای انجامشون نداشتم و از نظر عقاید درونی اینارو وظایف نانوشته دو طرف می دونم که باید برای خوشحالی هم دیگه انجام بدن.
    اما الان چی؟
    مسیر خلقو خوم داره عوض میشه؛ (شاید هم شده) من همون آدمی شدم که وقتی چیزی میگن خودم میزنم به بی خیالی، حتی روز اول تعارف هم نزدم که خونه ما هست، نیاز نیست خوابگاه بگیرید، من چند روز پیش که برادر همسرم تماس گرفت و انتظار داشت ما بریم دنبالش حتی به روی خودمم نیاوردم، و موارد اینچنینی ....
    این شرایط و این رفتار ها از رو دوست ندارم اما دارم انجامش میدم.

    الان راهنمایی که از شما می خوام اینه که الان بهترین کار چیه؟ چی کار باید بکنم که هم خودم از زندگیم رضایت داشته باشم و هم اینکه اخلاقم به سمت بی خیالی نسبت به موضوعاتی که همسرمو خوشحال می کنه پیش نره.
    برای مثال تا چند وقت دیگه احتمالاً بریم برای زیارت امام رضا، از ته قلب دوست داشتم به همسرم بگم که مادرتو هم دعوت کن باهامون بیاد تعارف هم نه دعوت واقعی (چون می دونم همسرم از این کار خوشحال میشه) اما ....
    خلاصه بخوام بکنم اینه که من خودمو، روحیاتمو، و از اون طرف همسرمو کامل می شناسم؛ چیزی که اونو خوشحال میکنه رو، چیزی که ناراحتش می کنه رو و همه و همه رو می شناسم. اما توانایی انجامش رو دارم از دست می دم.

    نسخه ای که شما می تونید برای من بپیچید چیه؟؟؟

    دوباره به خاطر تایمی که برای خوندن این متن گذاشتید ازتون تشکر می کنم.
    دل آرام گیرد به یاد خدا
    ویرایش توسط به دنبال خوشبختی : چهارشنبه 25 آذر 94 در ساعت 13:04

  2. 3 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 28 آذر 94), فدایی یار (پنجشنبه 26 آذر 94), گیسو کمند (سه شنبه 01 دی 94)

  3. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    برای مثال تا چند وقت دیگه احتمالاً بریم برای زیارت امام رضا، از ته قلب دوست داشتم به همسرم بگم که مادرتو هم دعوت کن باهامون بیاد تعارف هم نه دعوت واقعی (چون می دونم همسرم از این کار خوشحال میشه) اما ....
    سلام

    اما چی؟ من متوجه نشدم ادامه این اما چیه؟

    به نظر من در خوشحال کردن همسرتون دارید زیاده روی می کنید. خوشحال کردن به قیمت ناراضی بودن و ناراحت بودن خودتون !
    یک پسر جوان را آوردید به حریم خونه و خونواده تون، صرفا برای خوشحال کردن خانمتون؟

    حضور پدر خودتون را هر روز و هر صبح ایگنور می کردید که استقلالتون حفظ بشه !!
    در صورتی که حضور پدر شما توی ماشین ضربه ی چندانی به استقلالتون نبود
    اونوقت جضور برادر همسرتون توی خونتون فقط به قصد خوشحال کردن ایشون؟

    می بینید که این لطف داره تبدیل به وظیفه می شه و ایشون دعوت نشده هم تشریف می آرن ...

    با همسرتون صحبت کنید که برادرش ترم آینده حتما خوابگاه بگیره و اشکالات این موضوع را بهشون بگید
    اشکالاتی که برای همسرت قابل درک باشه، نه اشکالات از نظر خودتون.


    برادر ایشون ممکنه یه روزایی کلاس نداشته باشه و بخواد خونه بمونه
    ممکنه بعدها حتی بخواد دوستاش گاهی به دیدنش بیان
    هر شب خونه شماست و توی آپارتمانهای امروزی حضور یه پسر جوان تو خونه یه زوج جوان !!
    شما حتی برای نشستن کنار همسرتون و دیدن یک فیلم با هم مشکل خواهید داشت ...
    برای دراز کشیدن روی کاناپه و دو کلمه با حرف زدن با همسرتون محدودیت خواهید داشت.

    همونطور که همسرتون در مورد حضور برادرش از شما اجازه گرفت (و شما به اشتباه موافقت کردید)، شما هم در مواردی که در مورد خانوادتون لازم می دونید با همسرتون صحبت کنید. می تونستید در مورد عیدی به ایشون بگید که خوشحال می شید اگه یه زنگ برای تشکر به مادرتون بزنن (از زبون خودتون، نه دستور یا درخواست مادرتون).

    ما همونطور که به دیگران اجازه و سیگنال می دیم باهامون رفتار می کنند.
    شما به همسرتون فهموندید که خانواده من مهم نیستند و برای حفظ استقلالمون حتی پدرم باید با اتوبوس بره و ما با ماشین خودمون
    مهم نبودن خانواده ی من، فاصله گرفتن ازشون و ... را شما بهش یاد دادین یا حداقل تقویتش کردین.

    اگه برای مادرت کادو می خری، لزومی نداره برای مادرهمسرت بهترش را بخری. چرا؟
    اگر از همراهی مادرهمسرت در سفر مشهد خوشحال می شی، ایا واقعا و از ته دل دلت نمی خواد مادر خودت هم بود؟
    اگر قصد دعوت داری، چرا هر دو را دعوت نمی کنی که به همسرت این پیام را بدی که مادر من هم احترام و عزت و قدردانی ازش برام مهمه.
    چی را می خوای به کی ثابت کنی؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : چهارشنبه 25 آذر 94 در ساعت 14:28

  4. 7 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 25 آذر 94), کمال (جمعه 27 آذر 94), گیسو کمند (چهارشنبه 25 آذر 94), نیکیا (چهارشنبه 25 آذر 94), آرامش باران (جمعه 27 آذر 94), به دنبال خوشبختی (چهارشنبه 25 آذر 94), خیال تو (چهارشنبه 25 آذر 94)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    70
    Array
    سلام
    خانم شیدا تو بیشتر پست هاتون تندی رخنمایی میکنه ....
    .
    احتمالا اگه الان متوجه بشین که صاحب تاپیک خانم هستن نه آقا شاید برخی موضع گیریهاتون تعدیل بشه ...
    .
    خانم "به دنبال خوشبختی" کاش آیتم های توضیحی بعدی شوهرتون رو هم بیان میکردین که میگین بیشتر شبیه درد و دل هستن . مطمئنا دیدگاه شوهرتون از رابطه برای مای (سوم شخص) خیلی میتونست مفید باشه تا بهتر بتونیم درک کنیم.
    .
    همه آمالی که نوشتین میتونه برای هر فردی خسته کننده باشه ولی در مقابل مشکلات دیگه زندگی به نظرم اصلا مسئله مهمی نیست که بخاطرش اوقاط خودتون و شوهرتون رو خراب کنین ...
    .
    حالا نمیشه یک نسخه عملی برای مشکلات مشخص شما پیچید ولی به نظرم حساسیت زیاد به موضوعات (حالا چه رفتار متقابل شوهرتون نسبت به خانوادتون، رفتار خانواده شوهرتون نست به شما) این استیصال رو در شما ایجاد کرده ...

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط saeeded نمایش پست ها
    سلام
    خانم شیدا تو بیشتر پست هاتون تندی رخنمایی میکنه ....
    .
    احتمالا اگه الان متوجه بشین که صاحب تاپیک خانم هستن نه آقا
    دوست عزیز شیدا از قدیمی های تالاره و اکثر دوستان به شدت خواستار حضور شیدا در تاپیکشون هستند ، اتفاقا به خاطر راهنمایی های درست ، و در جریان تاپیکها و پستهای خاطرات قشنگ آقای به دنبال خوشبختی هستن ، شما خودتون حتی نمیدونید استارتر آقا هستند بعد پاسخ دیگری رو هم نقد می کنید !

    آقای به دنبال خوشبختی ، من هم نتونستم هضم کنم چهطور تونستید اجازه بدید پدرتون با وسیله عمومی برن سرکار ، درحالی که مسیرتون یکی بوده!! آخه این کجاش استقلال شما رو به هم میزد ؟ اون هم در حالی که اولا خانوادتون خودشون فهیم هستن و بی توقع دوما مسیرها یکی بوده

    چرا فکر میکنید باید برای خونه پدری همسر دست خالی نباشید ولی برای خونه پدری خودتون مهم نیست؟

    کاملا واضحه که شما منزلت خانوادتون رو در نظر همسرتون و به طبع خانوادش حفظ نکردید ،

    یه مثال میزنم : ما بارها در مهمانیها و مراسمات خانوادگی و فامیلی شاهد این هستیم که پدرشوهر مادرشوهر یا حتی پدر مادر یه شخصی داره بهش دستور میده ، در حالی که اون شخص بزرگتر هم رده های خودشه یعنی مثلا در جایی که داماد کوچیک 25ساله هست به داماد 35 ساله دستور میدن یا پسر 20 ساله بیکار توی اتاق خواب خوابیده و تازه حواسها جمعه که یه وقت بدخواب نشه اون وقت به پسر بزرگتر که تازه از سرکار اومده کلی کار میگن ، چرا؟

    نه سوءاستفاده از انفعال کسی خوبه و نه پر و بال دادن بی حد به دیگری ،
    هم لطف بیجا و هم سرسخت بودن آسیب میزنه.

    تعادل رو حفظ کنید.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !


    ویرایش توسط گیسو کمند : چهارشنبه 25 آذر 94 در ساعت 16:59

  7. 6 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 25 آذر 94), فدایی یار (پنجشنبه 26 آذر 94), نیکیا (چهارشنبه 25 آذر 94), به دنبال خوشبختی (چهارشنبه 25 آذر 94), خیال تو (چهارشنبه 25 آذر 94), شیدا. (پنجشنبه 26 آذر 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    ممنون بخاطر وقتی که گذاشتید
    در مورد اون اما که خانم شیدا پرسیدند باید بگم که منظورم این بود که با شرایط بوجود امده بی خیال حتی یه تعارف خشک و خالی هم می شم.
    البته لازمه قبل از هر چیزی و قبل از اینکه ذهن ها از اینکه دید منفی نسبت به همسرم در نظر ها ایجاد بشه و نظر کارشناسی شما منحرف بشه بگم که در مورد توضیحاتی که دادم چه در مورد خانواده خودم و یا رفتن خود پدرم به محل کارش ، همون قدر که من اصرار بر این داشتم که ایشون با ما بیاد، همسرم هم اگه بیشتر اصرار نکردن کمتر هم اصرار نداشتن، و یا محبت همسرم به خانوادم ، و ... هیچ کدوم رو نباید نادید گرفت، یعنی به این شکل نبوده که در این مدت بی احترامی و یا حتی کم احترامی، از سمت همسرم به خانواده من انجام گرفته باشه. و من در حال انجام این کارا باشم. یعنی مادر من مثل دختر خودش با همسرم برخورد می کنه و اگه بیشتر از اون دوستش نداشته باشه کمتر هم دوستش نداره. و اینا نشانگر اینه که همسرم هیچ گونه کم احترامی هم نداشته که اگه داشت قبل از خانواده خود من عکس العمل نشون می دادم.
    هدفم از عنوان این موضوع (رفتن خود پدرم ) این نبود که ما ازشون خواستیم و یا حتی اصرار بر امدنشون نداشتیم تا به اصطلاح استقلالمون حفظ بشه ، نه ، منظورم این بود که حتی زمانی که ما توی خونه پدرم اینا هم که بودیم کوچکترین محدودیت از باب اسقلالمون نداشتیم حتی در این حد.
    منظورم از مطرح کردنش تفاوت شرایط بود که داشتیم و شرایطی هست که توش قرار داریم (از نظر استقلال).
    (موضوع نیومدن ایشون صرفاً تصمیم خودشون بود و اواخر با اصرار ما قبول کردند)
    رفتار همسرم در همه حالات از نظر من و حتی از نظر سوم شخص فردی با محبت، رفتاری سنجیده و ... بوده و من به هیچ وجه نه گلایه ای از اخلاق و رفتار همسرم دارم و نه داشتم . صحبت من چیز های دیگه ای هست که عنوان کردم حتی در مورد خصوصیات همسرم من در اون نامه اینو نوشته بودم که
    "من نیز با خانواده همسر مشکل دارم اما با این تفاوت که همسر من انسانی با درک بسیار بالاست و تنها دلگرمی بنده نیز فقط و فقط این درک بالای همسرم بوده"
    گفتم من این تاپیک رو ایجاد کردم تا رفتارم رو اصلاح کنم. یعنی از نظر خودم این کارایی که من برای خوشحال کردن همسرم انجام دادم غیر منطقی نیست اما با توجه به اینکه بازخورد لازم رو خانواده همسرم ندیدم پس مطمئنم ادامه این رفتارهای خودم، اشتباه هست.
    و در مورد اینکه من باعث شدم که این رفتار اونا اینشکلی ادامه داشته باشه باید بگم، نه. چون اون موضوع هدیه عیدی برای همون روزهای اول عقد ما بوده و ربطی به این نداره که من مسببش بوده باشم.
    اینکه بعد هر موضوع من اعتراض کنم و بعدش اونا تشکر کنن و ... که خودتو گول زدنه. من بحثم گدایی محبت و بزرگی نیست که.
    برای مثال میگم بعد اون تصادف، (چون توی یه شهر دیگه اتفاق اافتاده بود 100 کیلومتری شهر خودمون) حتی همسایه های ما برای چند بار برای عیادت امدن بیمارستان.
    بعد فوت مادر بزرگم دو تا از همون همسایه ها که از هفت پشت به ما غریبه ترن هر کدوم یه چک 5 میلیون تومان داده بودن به پدرم که توی روزای سخت دستش خالی نباشه و مراسمات رو رد کنه. که پدرم تشکر کرده بود گفته بود نه پول هست.
    معاشرت ما با فک و فامیل و حتی با همسایه ها به گونه ای نیست که شان و منزلت پایینی داشته باشیم وضع مالی خاصی نداریم اما احتراماتمون سر جاشه.

    فک کنم زیاد نوشتم؛
    ولی یه خورده هم تحمل کنید
    حالا برسیم سر بازخورد های بنده نسبت به این رفتار ها که خودم هم قبول دارم که بسیاریشون مناسب نیستند اما:
    من و همسری وقتی با هم هستیم هیچ گونه مشکلی نداریم (مثل خیلی از زن و شوهر هاییم اگه دلخوری هم بینمون پیش بیاد کمتر از یه ساعته) اما بنده نیز انسانم وقتی این رفتار ها رو می بینم صرفاً سکوت می کنم، با خانواده همسرم جوش نمی خورم، معمولاً وارد بحث هاشون نمیشم بجز یه برادر خانم بزرگم که بچه آقایی هست با بقیه خانواده ایشون گرم و با روح صحبت نمی کنم (به خدا قسم نه اینکه از قصدم بی احترامی باشه و نخوام گرم باشم. می خوام، اما نمی تونم) چون واقعاً رفتاراشون هیچ جایگاهی رو برای من بعد از ازدواج ایجاد نکرده، با توجه به اینکه فاصلمون تقریبا200 کیلومتر هست اگه بریم بیش از یه شب نمی مونم (البته دوست هم ندارم که بمونم) و اگه نیاز باشه همسرم چند روز می مو نه و بعداً میرم دنبالش. (این پیشنهاد خودم بوده و مشکلی باهاش ندارم کلاً دوست ندارم داماد خونه مادر زن پلاس باشه.)
    و خب این رفتار های بنده همسرم رو عذاب میده. و البته پدر همسرم به من میگن که تو مثل پسر مایی و چرا غریبی می کنی اما من در عمل ذره ای حرکت برای اثبات این حرفشون ندیدم و همسرم هم میگه که اونا تو رو دوست دارن و این تو هستی که باعث سردی رابطه میشی.

    یعنی عذاب دو طرفه!!!

    حالا باز برسیم سر نسخه شما
    الان باید چی کار کنم که هم خودم رضایت از زندگی داشته باشم و هم زندگی بر این منوال ادامه پیدا نکنه که به گول همسرم ادامه اینجوریش کم کم میشه آتش زیر خاکستر.
    چون الان همسرم به خاطر رفتار نادرست من نسبت به خانوادش گلایه داره و گلایه هاش نا بجا هم نیست اما دلایل این رفتار هم گلایه های منه که باعث ایجاد این رفتار شده. من توی پست قبلی عنوان کردم که خلق و خوم عوض شده. و از طرفی خودم هم خیلی از رفتار هام رو دوست ندارم.
    برای مثال دوست ندارم بزرگتر حرفی بزنه و من هیچ ترتیب اثری بهش ندم نه صرفاً به خاطر حفظ احترام اون، بلکه بخاطر عقاید درونی خودم. دوست ندارم بر و بر نگاه کنم و یه تعارف خشک و خالی نزنم که خونه ما هست ، چه نیازی به خوابگاهه، اما نزدم. من یاد نگرفتم مهمون رو از خونه بیرون کنم، اما هر جور نگاه کنی طرف مقابل باید خودش متوجه باشه، پریشب توی فیلم کیمیا وقتی خانوادش می خواستن برن خرمشهر و کیمیا در مورد مدرسه برادرش پرسید و مادرش گفت یه کاریش می کنیم، کیمیا گفت شما میرید خرمشهر بزارید چند وقت بیاد پیش ما جواب مادر کیمیا این بود که نه، کجا بیاد، خونه یه زوج جوان!!!
    اینا هم تیکه هایی از درد و دلم به خانومم بود
    " چند روز پیش به شدت دلم تنگ این بود که ای کاش من نیز میونه خوبی با پدر همسرم داشتم (با هم رفیق بودیم) و حرف هم رو متوجه می شدیم. الان با هاش یه بیرونی می رفتیم و با هم صحبتی می کردیم، حیف نیست، مگه چند سال قراره زندگی کنیم، و یا چند روز پیش که یکی از همکارای خانوم، از روابط همسرش با پدرش صحبت می کرد و می گفت خیلی با هم رفیقند. واقعاً حسودیم شد. و یا عیضاً یکی از خانم های اداره که سن و سالش زیاده و با توجه به اینکه هم واحدی خانوم من هم هست وقتی به شوخی منو داماد واحدشون صدا می کرد و نقش مادر خانم رو واسه من بازی می کرداز ته اعماق حسرت نداشته هامو خوردم."

    عذر خواهی مجدد بخاطر طولانی بودن پست ها
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  9. 2 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 25 آذر 94), فدایی یار (پنجشنبه 26 آذر 94)

  10. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    آقای "به دنبال خوشبختی"

    فکر نکنم من برداشت بدی از رفتار همسرتون کردم. اگر صحبتهام این را نشون می ده، با این توضیح ردش می کنم.
    همسر شما برای اومدن برادرش اجازه گرفته یا بهتره بگیم نظر شما را هم پرسیده، اشکال از شماست و البته شما هم شاید فکر می کردید ایشون مثل خودتون هستن (سر یخچال کسی نمی رن، توی اتاق خواب نمی رن و چیزهایی که برای شما مهمه، برای ایشون هم مهمه. که بعد متوجه شدید اینطور نیست.

    با توضیحاتی که دادید من احساس کردم خانواده شما کمی بیشتر به حریمها معتقدند
    فاصله بیشتری را حفظ می کنند
    کمی منفعل تر، مهرطلب تر، تایید طلب تر از خانواده همسرتون هستند ( دقیقا نمی دونم کدومش و تا چه حد، فقط یه برداشت کلی)

    پدر شما سوار ماشین پسرش نمی شه و با اتوبوس می ره که مبادا به حریم زندگی شما وارد شده باشه
    مادرتون به شکل مرتب و پی گیر دنبال این هست که برادرهمسر شما مبادا توی جاده سردش شده باشه یا دیر برسه یا ...
    شما با دست خالی خونه مادرت می ری، اما خونه مادرزنت نمی ری

    در واقع این رفتارهای شما در کل خانواده تون جاری هست.

    حالا وارد خانواده ای شدید که گرم تر یا نزدیکتر یا بی خیال تر ارتباط برقرار می کنند.
    خونه کسی می رن براشون سخت نیست برن تو آشپزخونه و سری هم به یخچال بزنن.
    می تونن برن توی اتاق خواب کسی و حتی روی تختش استراحت کنن
    می تونن راحت خونه دیگران دوش بگیرن، شب بمونن، صبح برن بربری تازه بخرن و ... خلاصه راحتن

    اخلاقهای من به خانواده شما نزدیکتره تا به خانواده همسرتون
    برای همین درک می کنم وقتی می گید حس بدی پیدا کردید

    اتفاقا عین جمله شما در خیلی موارد به ذهن من هم رسیده

    اینکه بعد هر موضوع من اعتراض کنم و بعدش اونا تشکر کنن و ... که خودتو گول زدنه.
    ولی این برداشت و صحبت من و شما غلطه
    باید بتونید خواسته هاتون را مطرح کنید. مردم که توی فکر شما نیستن

    قرار نیست هر بار بگید. ولی دو سه بار که توقعاتتون را مطرح کنید همسرتون متوجه می شه چی برای شما مهمه و ایشون هم برای رضایت و خوشحال کردن شما اقدام می کنه
    اما این که توی دلتون نگه دارید و انتظار داشته باشید ایشون خودش متوجه بشه ... شاید هیچوقت نشه و بعد این دلخوریها توی دعوا یا بحثی مطرح بشه و طرف مقابل جا بخوره ... یا باعث همین سردی که گفتید (
    با شرایط بوجود امده بی خیال حتی یه تعارف خشک و خالی هم می شم.)
    بشه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    فدایی یار (پنجشنبه 26 آذر 94), کمال (جمعه 27 آذر 94), نیکیا (پنجشنبه 26 آذر 94), به دنبال خوشبختی (شنبه 28 آذر 94), ستاره زیبا (جمعه 27 آذر 94), صبا_2009 (پنجشنبه 26 آذر 94)

  12. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام اقای به دنبال خوشخبتی !!؟!...نمی دونم چی بگم و از کجا شروع کنم... به قول اقای کوه نورد تو تاپیک قبلیتون که از واژه همزاد استفاده کرده بودند !!!واقعا بهش اعتقاد دارید ؟!
    قدر خودتون رو واقعا بدونید با سن کمی که دارید واقعا لذت بردم اما ...

    وقتی بیان شما و نحوه ی رفتار و نگرش شما با خانم و خانواده همسرتون رو مجسم کردم یاد خودم افتادم !!! یاد رفتار خودم با همسر نداشتم... راستش من راجب انتخاب همسر(حالا نه به طور خاص فرد خاصی! کلا مقوله همسر) سخت در دو دلی و شک و تردید بودم...از طرفی خواستگاری خانمی رفته بودم که وای می تونم بگم ایشون هم به نظرم خیلی توی بعضی رفتار هایی که این جا بیان کردید شبیه خانم شما بودند قطعا چیزی که اصلا دوست ندارم و شدیدا قلبمو می رنجونه ولی اگه وصلت انجام می شد مثل شما به دنبال راهش بودم ونهایتش باهاش کنار می اومدم ولی.. بگزریم.. ...مثلا همون اخلاق همسرتون که گفتید توی تاپیک قبلیتون قهر کردید و کتری رو روشن نکردند و یا همیشه پیش قدم شدن شما و... البته می دونم بحث شما بحث کتری و پیش قدم نبود صرفا و... البته اگه عمیق به قضیه نگاه کنیم....!!!!!!!!!!!!!

    چند روز پیش داشتم با مامانم صحبت می کردم بهش گفتم اگه روزی ازدواج کنم مثلا با همسرم برم بیرون کافیه از نگاهش بفهمم از فلان چیزی که بیرون دیده خوشش اومده...حتی اگه شده برای خودم چیزی نگیرم ترجیح میدم برای همسرم حتما اونو تهیه کنم..البته مامانم این رفتارمو خیلی تحسین کرد ولی بعدش یک توصیه ای بهم کرد گفت فقط دعا می کنم خدا همسری رو نصیبت کنه که قدر شناس باشه و از این اخلاقت سو استفاده نکنه ؟! البته این اخریش بود که یادم بود... بماند چند وقت پیش هم یادم نیست چی گفتم مامانم چند روز بعدش همین حرفو بهم زد...

    بعضی دوستان در جریان تاپیک خواستگاریم بودند...

    فقط خواستم ازتون تشکر کنم...شما با بیان تجربتون خواسته یا ناخواسته بنده رو از تردید خارج کردید و باعث شدید به تصمیمی قاطع برسم که من چه نوع همسری واقعا دوست داشتم و دوست میدارم...بنده رو متوجه کردید خیلی شناخت و معیارام برای انتخاب همسر ناقصه و سخت در اشتباه بودم و اینو یک خانم محترمی هم بهم گفته بود ولی داشتم ساده شاید ازش می گذشتم....

    خیلی وقت بود ذهنم درگیر موضوع خواستگاریم بود که حکمتش چی بود..چجوری بگم انگار مثل پازلی که همه چیش تکمیل شده ولی یک قسمت اساسیش نیست و بدون اون نمیشه بازم درست دید این قضیه برام شده بود...انگار شما رو خدا وسیله ای برام قرار داد که کلا همه چی برام روشن و مشخص بشه...

    اقای به دنبال خوشبختی... میدونم شما می تونید راه غلبه بر مشکلاتتون رو پیدا کنید چون دنبالش هستید...

    اقای به دنبال خوشخبتی یه جورایی مطمئنم که مثلا اگه خانم شما ..شما رو به ادامه ی موندن خونه پدری ترغیب می کرد بدتون نمی اومد اون جا بمونید...می خوام بگم یک جورایی شاید براتون خیلی فرقی نداشت و این جا هم به حرف ایشون احترام گذاشتید شما...

    به عنوان یک دوست کوچیکتر چیزی که به ذهنم فعلا میاد رو خدمتتون عرض می کنم به پاس تجربه گران بهایی که بهم دادید و خدا رو شکر می کنم... و اون این که کلا بعد از این در تمام مراحل زندگیتون چه دوست چه همسایه چه اشنا و.. تا قبل از این که پی به ظرفیت وجودش نبردید همه ی خوبی هاتونو رو نکنید...همه ی گذشتتون...چون روزی که به چنین مشکلات مشابه ای برخورد بکنید و بخواید برگردید به روزای عادی چون خیلی و البته همیشه خوب بودید و این میشه عادت و وظیفه اون وقت انگشت اتهام به سمتتون میاد اگه حتی کمترین خواسته های طبیعی و معقولتونو بگید.... اقای به دنبال خوشبختی مثلا ببنید یه خانمی هست برای این که برادرش بخواد بیاد خونه شما حق مسلم همسرش می دونه ازش اجازه بگیره یه جورایی حتی شده بیش تر هوای شوهرشو داشته باشه و قدردانش باشه واسه خاطر گذشتش و... هر از گاهی همه جوره ازش تشکر کنه (میدونم شما متوجه منظورم هستید و صرفا منظورم این نیست صبح تا شب همسرتون واسه خاطر این کار شما رو ستایش کنند ولی لااقل هر از گاهی بهتون نشون بدند که این لطف شما بوده و نه وظیفه) ولی ببنید وقتی خوبی شما از حد می گزره باید دنبال راهی باشید که حق طبیعتونو پس بگیرید... البته من میدونم مشکل شما صرفا بحث برادر خانم نیست و با روحیاتی که از شما دیدم مطمئنم اگه می دونستید صرفا فقط بحث برادر خانم هستش و اونم چند سال بازم گذشت می کردید...ولی میدونم که می دونید بحث عمیق تر از این حرفاست... و نگران اینده هستید

    اقای به دنبال خوشبحتی می دونم شما برای سازش ادامه می دید...پس ادامه ی بحث های من یه وقت نمی خوام تداعی گر خاطرات منفی برای شما باشه...اخه گفتید می دونید این جا به نتیجه ی دلخواهتون نمی رسید اگه یک چیزایی رو می گفتید و .. خواستم بگم درکتون می کنم و این طوری ها هم شاید نباشه... مامانم همیشه بهم میگه داماد خونواده ای بشو که برات ارزش و احترام از همون اول قایل بشند(واقعی و نه تصنعی)... مثلا همون بحث حداقل خواسته های شما مثل تشکر و... که گفتید خانم شما فکر می کنند شما سوزن هستید !!!...وای وقتی که اون ماجرای پدرتون که بنده اونو فقط و فقط پای شعور بالای ایشون می ذارم که در نتجیش تربیت فرزندی مثل شما شده (ولی خومونیم فکر می کنم اگه همسرتون مثل مثال خونه شما رو همراهی می کردند شما به زور هم که شده نمی ذاشتید مثلا این اتفاق بیفته ) و نیم ساعت و.. رو گفتید یا ماجرای اشپزخونه و مهمانی و... دیگه به همزاد اعتقاد شدید پیدا کردم...



    البته بنده با پست دوم خانم شیدا خیلی موافق هستم ... راجب این که شما خونواده ای مبادی ادب و احترام دارید ...مثلا شاید در خانواده شما نشونه ی احترام این باشه که مثلا خواهر برادر لااقل بزرگترتون رو به اسم صدا نکنید..ولی مثلا اونا نشونه صمیمیت رو به اسم کوچیک صدا زدن بدونند... اما با این قسمت اخر که شما حرف دلتون رو نگفتید و... راستش نه... چجوری بگم من که تاپیک های گذشتتون رو خوندم این طور نبود که شما خواسته های دلتون رو نگفته باشید... ایشون در جواب گفته بودند این اخلاق بدی هستش که دارم..خب اگه من میدونم اخلاقم بده ..اگه می دونم همسرم چقدر بزرگوار و فداکاره چرا من گذشت نکنم کمی ؟!

    اقای به دنبال خوشخبتی حتم دارم شما با هر دختر خانم دیگه ای هم ازدواج می کردید اگه نگم بیش تر ولی کمتر از خانم فعلیتون واسه خاطر شخصیت زیبایی که بدون تعارف میگم دارید ایشون رو هم دوست می داشتید و باز هم به همین سبک و سیاق عمل می کردید چون غیر این خلاف باطن و نیت شماست... نمونش همین تاپیک که راه حل خواستید واسه این که چه نکنید که پا از روی بعضی اصولتون بر ندارید...


    به هر حال ما ادما باید یاد بگریم بعضی وقتا پا روی بعضی اصولمون بذاریم هر چند سخت...
    شاید اگه فردی تا انتها پست منو نخونه فکر کنه من خواستم شما رو نسبت به همسرتون تحریک کنم... نه نه... خواستم در نهایت بگم به نظرم شما اگه الان یکدفعه تغییر رویه بدید اتفاقی که می افته این هستش که همسرتون به رسم همیشه احتمالا قهر کنند...در نهایت شما چون خلاف فطرتتون هستش طاقت نمیارید و از ایشون عذر خواهی می کنید و شرایط بدتر میشه ..و همسرتون با خودش فکر می کنه اگه قبل تر یک هفته قهر می کردم n قدر نازمو می خرید... اگه دو هفته قهر کنم شاید بشه 2n ....

    اقای به دنبال خوشبختی .
    ..میدونم شما همسرتون رو همین طوری که هستند دوست دارید ...فقط خواستم بگم باید خیلی زیر پوستی تغییر کنید... و این کار یکی دو روز نیست... لطف های شما شده وظیفه ...اگه الان یکدفعه اینا رو قطع کنید همه ناراحت خواهند شد و به نظر منم حق دارند...با خودم میگم چطور فلانی روزای اول زندگی این طوری بود و... حالا چی شد یکدفعه عوش شد(احتمالا اصلا هم به خودم نمیگم نکنه من سو استفاده کردم)...
    و اینم توجه کنید خانواده ی همسرتون و همجنین خودشون اون ادب و احترامی که شما مد نظرتون هست رو براتون قایل نبودند البته این حرف به این معنا نیست اونا بی ادبی کردند و می دونم متوجه منظورم هستید... پس یادتون باشه شما چه تغییر بکنید چه در این باره نمی تونید این قسمت قضیه رو تغییر بدید و این احترام های زوری مثل تشکر بابت عیدی و.. که فایده نداره که اینو یا باید به پای رسومشون بذاریم در بهترین حالتش یا بی توجهی به شما که در هر صورت شما باید بپذریدش...ولی راجب زیاد خوب بودنتون و رفتار با همسرتون تجدید نظری داشته باشید تا لااقل چند وقت بعد شرایط طوری پیش نره که حس کنید نقش همسر و شوهر در خونه ندارید...

    در نهایت بازم ازتون تشکر می کنم....شما بهم کمک بزرگی کردید راجب انتخاب همسر که تا عمر عمر دارم یاد خواهند ماند.
    امیدوارم راه درست رو پیدا کنید و خوشبختی رو بیش از پیش همواره با تمام وجود لمس کنید.

  13. 3 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    آرامش باران (جمعه 27 آذر 94), به دنبال خوشبختی (شنبه 28 آذر 94), شیدا. (پنجشنبه 26 آذر 94)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    تشکر به خاطر وقتی که برای بنده گذاشتید
    در مورد پست آقای فدایی یار باید بگم که انتخاب سخت و البته شیرینی در پیش دارید و انشالله انتخابی درست داشته باشید تا حاصلش زندگی شیرین باشه و باز تاکید می کنم که من با زندگی در کنار همسرم احساس خوشبختی رو دارم و من نهایت قدر شناسی رو در همسرم دیدم و اگه توی حرفام عنوان می کنم که هدفم خوشحالی همسرم هست، دلیلش اینه که از طرف ایشون من بازخورد های خوبی داشتم.
    برای مثال عرض می کنم من بعد هر بار خرید گل و یا یه هدیه کوچیک، تشکر و قدرشناسی ایشون رو دیدم که معمولاً سعی می کنم برای دفعه بعدی از ایده خاصی دیگه ای برای تهیه گل و یا هدیه استفاده کنم. (من به ذوق ایشون اهمیت میدم و ایشون هم با قدردانی و تشکر جواب بنده رو میده که خودش شیرین کننده زندگی هست. ، برای مثال دیشب برگشتنی خونه نیم کیلو شیرینی تر می خواستم بگیرم توی ویترین دیدم روی یه تعداد از شیرینی ها قلب کشیدن و روی یه تعدادی هم love نوشتن و خب می دونستم که همسرم از این چیزا خوشش میاد به فروشنده گفتم دو تا از اون قلبا و یه دونه love هم وسط جعبه بزار و وقتی رفتم خونه، همین کار بسیار کوچیک من با کلی تشکر از سمت همسرم جواب داده شد)همسر من حتی برای خرید های خونه هم که من انجام میدم تشکر می کنه و و می دونم که از ته قلب قدردان هست.
    و ما در این یه سال به صورت کامل همدیگه رو شناختیم، چه ایشون، چه من. از نوع سکوت همدیگه هم می تونیم نوع دلخوری و یا هر چیز دیگه، همدیگه رو احساس کنیم.

    اما در مورد خواستن موضوعات، شاید حق با شما باشه، اینکه طرف مقابل توی فکر و اندیشه ما نیست که هر جوری ما دوست داشتیم رفتار کنه اما قبول کنید که درخواست برای رعایت حداقلی ها سخته.
    تا اینجا یه چیزایی دستم امد؛ باید آهسته و پیوسته برم،
    تصمیمی که خودم گرفتم،

    1. در مورد برادر همسرم با همسرم صحبت کنم (گرچه این بنده خدا هم خودش یه جورایی توی رودروایسی با خانوادش قبول کرده).
    2. در مورد رفتارم با خانواده همسر از اون لاک سکوت خارج بشم و البته در کنارش، به اندازه بازخوردی که میگیرم رفتار مثبت داشته باشم.
    3. تا عادی شدن روابط، (دیدن بازخورد) سعی کنم اون اصولی که دوست دارم انجام بدم رو بی خیال بشم، از طرفی هم اون سکوت قبلی رو هم نداشته باشم، یعنی نه برطبق اصولی که اعتقاد درونیم هست عمل کنم و نه اینکه توی جمع هاشون سکوت کنم.
    4. برای یه مدتی خواسته هامو (حتی اون حداقلی ها رو بگم و بخوام). با اینکه می دونم سخته و نمی دونم از انجام دادنش بر میام یا نه. چون واقعاً در مورد بعضی چیزا مثل این ضرب المثل محلی ما هست که میگه؛ چشمه باید خودش بجوشه ، وگرنه با آب ریختن، توی چشمه، که چشمه تشکیل نمیشه. و یه چیز دیگه ای هم هست اینه که گفتن بعضی چیزا واقعاً کوچیک کردن خودت میشه، برای مثال بخوای که بابت هدیه تشکر کنن، و یا همین چند روز پیش که پدرم ماشین خریده بود، ما هم که خونه مون رو عوض کردیم تصمیم گرفتیم 2 تا گوسفند قربونی کنیم و این کارو توی روستای خودمون انجام دادیم و تا ما برسیم همه کاراش انجام شده بود و خب، مادرم از این گوشته هم برای همکارم و هم برای خانواده همسرم کنار گذاشته بود. این سری که همسرم داشت می رفت خونشون بردش، خب اینکه من ازشون بخوام که یه عکس العملی نشون بدن، به نظر شما بی معنی نیست، عکس العمل منظورم اینه که 4 کلمه بگن قبول باشه و یا مبارک باشه شنیدیم ماشین خریدن و ... همکار، بابت این کار تشکر میکنه اما اونا هیچی به هیچی . این چیزارو هم گفتن یه جوریه دیگه، خداییش نیست؟؟؟
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  15. 2 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    فدایی یار (جمعه 27 آذر 94), شیدا. (جمعه 27 آذر 94)

  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 15 تیر 98 [ 21:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    7,418
    سطح
    57
    Points: 7,418, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    808

    تشکرشده 404 در 138 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام به همه دوستان
    برادر عزیز کاملا درکتون میکنم. حق دارید ...حق دارید ک انتظارر داشته باشید محبتتون رو تلافی کردن پیش کش، لااقل ی عکس العملی نشون بدن
    ک یعنی ما فهمیدیم الان شما دارید به ما محبت میکنید ...
    اگر هم بگید ک دیگه فایده نداره ...واقعا هم اب باید از خود چشمه بجوشه با اب ریختن توش پر نمیشه

    منم نمیدونم چرا بعضی ها مدلشون اینطوریه؟ (حتما الان اونها هم میگن ای بابا چرا اینها اینجورین؟)

    حالا شاید خانواده همسر شما همچین انتظاری رو هم از شما نداشته باشن (سر مسائلی ک مطرح کردین مثلا)
    اما ببینید ما چی میکشیم وقتی طرف خودش هیچ ادابی رو رعایت نمیکنه ولی ...ولی دائم انتظار داره ک شما رعایت کنید!!!!!!!
    ببینید ما چی میکشیم از دست اینها...

    فک میکنم یکم هم خودمون باید تغییر رویه بدیم . به قول شیدا جون ما مهر طلب هستیم کمی البته .(اگه همه مثل ما بودن ک دیگه دنیا میشد بهشت. مگه نه اینکه به قول دکتر فرهنگ ادمها بلا استثنا دوست دارن دیده بشن و تشویق بشن؟
    ما انتظار داریم ک
    هر کسی وظیفش رو بدونه. موقعش تشکر کنه . باعث زحمت کسی نشه کارش رو به دوش کسی نندازه .مزاحم کسی نشه وو....حق کسی رو ضایع نکنه و نخواد ک حقش ضایع شه)

    مامانم این جور موقع ها میگه خب اونها مثل ما اهل تشکر یا ...نیستن. خوبه ک ما از اونها عبرت بگیریم ادب از ک اموختی از ...(البته حالا مثال تشکر رو زدیم سو تفاهم نشه ک یعنی ما محبت میکنیم تا ازمون تشکر کنن ...نه...مسئله چیز دیگه ایه

    به قول دوستمون باید زیر پوستی تغییر کنیم یا همه محبتمون رو برای کسی ک هنوز کامل نشناختیمش رو نکنیم ک بعد هم سر خورده بشیم.خوب میگن ک برای کسی بمیر ک برات تب کنه
    یا دلخوریهامون رو نگه داریم نگه داریم بعد ی جا ک اتفاقا اصلا هم جاش مناسب نیست مثل اتشفشان فوران کنه
    ما با کسایی ک مثل خودمون هستند خیلی خوب ارتباط برقرار میکنیم و از دوستی با هاشونم راضی هستیم

    اما میتونیم کمی از منفعل بودنمون کم کنیم
    مثلا تو همین مثال گوشت قربونی ک زدین...ما ک واقعا نمیخواییم اونها از ما تشکر کنن ما میخواهیم ک موجب خوشحالی عزیزانمون بشیم و اونها هم مارو تو این خوشحالیشون
    شریک کنن.یا مثلا مطمئن بشیم ک اونها این پیام رو گرفتن ک ما میخواستیم
    روابط فامیلی گرمتر بشه اونها هم برای این صمیمیت قدمی جلو بذارن و بهانه ای بشه با یک تلفن روابط رو صمیمی تر کنیم صدای هم رو بشنویم ...
    وگر نه ک جا ی گله هم نبود ک از ی روستای دیگه
    گوشت و نگه داری و بعدشم بفرستی برا فامیلها تو ی شهر دیگه و...

    بعضی وقتها هم طرف قصد بدی نداره واقعا متوجه نیست
    خب اینجور موقع ها میتونیم متوجهشون کنیم مثلا مامان بگن
    ببخشید ها اون روز اگه گوشت هم کم شد...راستی عروسم گوشت مامائینا رو بردین؟زود ببرین بدین و... از این حرفا...
    اون وقت طرف هم میگه راستی خیلی ممنونزحمت کشیده بودین و...

    ولی میدونم ک میدونید تغییر خودمون اسونتر تا تغییر دیگران
    ما هم تو این دلخوری یکم مقصریم شاید زیادی احساساتی هستیم یا واقعا مهر طلبی زیادیه فک میکنیم حق با ماست و ...

    به هر حال تاپیکتون رو دنبال میکنم تا شاید مشکل خودم هم حلشه

    شما به دنبال خوشبختی هستید و اون رو تو دستاتون دارید
    فقط کمی بشتر از خواسته ها و احساساتتون با همسرتون صحبت کنید
    ایشالا ک حل شه
    ویرایش توسط هلیاجون : جمعه 27 آذر 94 در ساعت 00:59

  17. 3 کاربر از پست مفید هلیاجون تشکرکرده اند .

    فدایی یار (جمعه 27 آذر 94), به دنبال خوشبختی (شنبه 28 آذر 94), شیدا. (جمعه 27 آذر 94)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام جناب کاملا درکتون کردم چون همسر من و خود من کاملا اخلاقی مثل شما داریم و البته تو نزدیکان کسایی هستن مثل خونواده همسرتوننن
    اما بنظر من شما داری اینهارو تو خودت میریزی ولی یه جایی سر باز خاهد کرد و یه نمونش مثل الان شما که دیگه بیخیال شدی
    پس بهتره حتما تمام این دردلها و خاستهات رو یه زمان که باهم خیلی خوشین کاملا بدون رودربایسی بهش بگو اول از خوبیاشون بگو ولی بعد بگو من درک میکنم که فرهنگها متفاوته ولی شما که خانوم منی و تقریبا با فرهنگ من اشنا هستی به خونوادت بگو که ما چطوری هستیم مثلا بگو ما اگه یه نفر فوت کنه یا از نزدیکان کسی بیمار بشه زنگ میزنیم حالش میپرسیم و همدلی میکنیم یعنی غیر مستقیم بفهمون توقعاتتون چیه البته توقعات شما چیزهایی هست که اکثرا رعایت میکنن
    در مورد برادر خانومت خیلی محترمانه بگو اگه دوست داشتم برادرت بیاد اینجا فقط بخاطر خوشحال کردن شما بود پس دوست دارم شما هم با حترام به فرهنگ ما من خوشحال کنی
    یادت باشه رفتار جراتمندانه باعث میشه هم احترامها باقی بمونه هم تو دلت چیزی رو نگه نداری که بشه اتیش زیر خاکستر
    ویرایش توسط ستاره زیبا : جمعه 27 آذر 94 در ساعت 01:24

  19. 3 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    فدایی یار (جمعه 27 آذر 94), به دنبال خوشبختی (شنبه 28 آذر 94), شیدا. (جمعه 27 آذر 94)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ابهام در وضعیت رابطه - لطفا برای تصمیم گیری راهنمایی کنید
    توسط Kelin در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 آذر 95, 09:44
  2. چطور معیارام رو بهینه کنم از وضعیت سطحی به وضعیت عمقی
    توسط poorhashem در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 00:18
  3. وضعیت بدی دارم برای جدایی لطفا کمکم کنید
    توسط parnian11 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 شهریور 91, 16:51
  4. یک موقعیت استثنایی رو از دست دادم
    توسط s@h@r در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 25 شهریور 91, 22:50
  5. همنوایی (تابعیت از جمع) و تاثیرات مخرب آن
    توسط Serok در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 31 مرداد 91, 01:18

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.