كوچيك كه بودم از دست مادرم ناراحت بودم چون با خيلي از فاميل ارتباط برقرار نمي كرد . بعدها فهميدم به خاطر كدورتهاي گذشته است . وقتي باهاش صحبت مي كرديم مي گفت نمي تونه فراموش كنه انگار همين ديروز دلخوري پيش اومده بود انگار هيچوقت نمي خواست فراموش كنه .
و اما من
من شدم بدتر از مامانم از هركي ناراحت ميشم بدجور به دل مي گيرم دلم مي خواد بيخيال بشم ولي اصلا" نمي تونم . تو خودم خودم رو مي خورم و عصبي مي شم .دلم مي خواد كينه اي نبودم ولي متاسفانه هستم خيلي هم بدجور . چه كار بايد بكنم ؟ چه جور بايد باخودم كنار بيام ؟لطفا" شما راهنماييم بكنيد .
علاقه مندی ها (Bookmarks)