به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array

    Exclamation آیا این مشکل منه که دیگه نمیتونم به شوهرم علاقه داشته باشم یا یه حالت طبیعیه؟ چیکار کنم؟؟؟

    با سلام خدمت همه دوستان.امیدوارم عزاداری هایتان مقبول درگاه حق واقع گردد.
    دوستان عزیزم اگر خدا صلاح بدونه 50روزه دیگه تقریبا مجلس ماست ولی من اصلا خوشحال نیستم.نمیدونم چم شده. اما دیگه مثل سابق نیستم و همسرم رو هم اونقدر ها دیگه دوست ندارم. کاملا از رفتارها و حرکاتم مشخصه از خانواده همسرم میتونم بگم دیگه دارم بیزار میشم.حالم خوب نیست... الان دیگه تقریبا 3 ساله عقدیم که بعد از کلی گفتن خودم و خانواده ام بالاخره همسرم رضایت داده بریم زیر یه سقف.البته این اواخر من دیگه اصلا حرفی نمیزدم همون چند ماه پیش که میگفتم همون بود و البته قبلش که واقعا دوست داشتم زودتر بریم خونه خودمون.ولی الان دیگه اصلا دوست ندارم.به خانواده ام تو این چند سال بسیار وابسته شدم و علی الخصوص به مادرم.دلم نمیخواد ازش جدا بشم.از طرفی از عشق و علاقه همسرم به خودم اصلا مطمئن نیستم و بهتره واضح تر بگم به آینده زندگیم.الانم همونطوریه خیلی به خانواده اش اهمیت میده و به من خیلی کمتر.الانم با دست لرزان دارم اینا رو مینویسم چون باز دوباره سر یک موضوع کوچیک ازم ناراحت شد و کلی حرف بهم زد.منم ازش عذرخواهی کردم که قبول نکرد و هیچی دیگه باز ناراحت شد.منم ناراحت شدم و برای اواین بار گوشیو قطع کردم.احساس پشیمونی دارم.احساس میکنم ازدواج و انتخاب خوبی نداشتم. سراسر وجودم پره از تمام حس های بد دنیا. احساس میکنم خیلی عجله کردم. باید بیشتر صبر میکردم .خاهش میکنم کمکم کنین میشه من دوباره همسرم رو دوست داشته باشم؟راستش رو بخواین ازش دلزده شدم از این که اینقدر پرتوقعه .میشه دوباره مثل قبل بشم.دلم میخواد با شادی برم خونه خودم ولی الان که خیلی ناراحتم. همسرم رو دیگه دوست ندارم....خسته ام.خسته میشه برای شروع زندگیم کمکم کنین. به شدت احتیاج دارم به کمک ...

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم من تاپیکهای قبلیت رو الان خوندم احساس کردم خیلی حساس و زودرنج و گیر بده ای ازم ناراحت نشی میخام راهنماییت کنم
    خیلی محیط روت اثر میذاره عزیزم قبل اینکه چیزی بخاد روت اثر بذاره و نظرترو تمثلا درمورد شخصی تغییر بده اول کلیات اون فرد رو در نظر بگیر بعد قضاوت کن مثلا شما با یه جواب سر بالای همسرت با اینکه قبلا هیچ چیز مشکوکی ندیده بودی مضطرب شدی و یا اینکه همسرت قبلا از فامیلش خاستگاری کرده حالا یاد عشقش افتاده و......
    کلاشما جزییات بسط میدی و قضاوت میکنی و دایم میگی میدونم همسرم من دوست نداره و نمیخاد خوب این حرف شما ایا رو رفتارشما تاثیر نمیذاره
    شما تو عقد میگی رابطه کامل برقرار کردم تا از دستش ندم مگه دوست پسرت بود که بخای ازدستش بدی پس احتمالا نقش یه زن اویزون هم بازی میکنی
    یادت باشه رو تمام رفتارهای خودت ریز شو ببین چی باعث شد فردی که دوست داشت اینطور بشه رفتار دیگران عکس العمل رفتار های ماست
    لطفا ویژگیهای خوب و بد خودت و همسرت رو کاملا توصیف کن
    و اینکه چرا به اینده امیدوار نیستی توضیح بده

  3. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    فدایی یار (دوشنبه 23 آذر 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    مرسی از راهنماییات.
    آره خیلیییییییییییییی حساس شدم اینطوری نبودم که هرکی هرچی بگه زود بهم بربخوره ولی حالا چرا.وحشتناک شده اخلاقم. به شدت مثل همسرم پرتوقع شدم و با کوچکترین حرف و ناراحتی ای زود بهم میریزم و دست و پام یه لرزش میفته. حرفاتو قبول دارم در مورد خودم.نقش زن آویزان رو هم قبول دارم. فکر میکردم فرار میکنه از دستم....[IMG]file:///C:/Users/1393/AppData/Local/Temp/msohtmlclip1/01/clip_image001.gif[/IMG] همه رو قبول دارم ولی خیلی بچه بودم موقع ازدواج. خب اینم خیلی تاثیر داره (میدونم من خودمو پشت سن کمم موقع ازدواج پنهان کردم)
    من: خیلی حساس و الان نازک نارنجی، بدون احساس به همسرم ، سردی در رفتار پیدا کردم، دیدن و ندیدنش دیگه برام فرقی نمیکنه، دوست دارم انتظاراتمو برآورده کنه ولی نمیکنه،تازگیا نه ولی قبلا خانوادش رو خیلی دوست داشتم براشون از جون و دل مایه میذاشتم اما الان به زور میرم دیدنشون چون در حقم بدی خیلی کردن(نه این که بگین تو باز حساسیت به خرج دادی نه..رفتار خوبی با خانواده من تو جمع نداشتن و در یک کلمه یه بار دعوتشون کردیم آبرومون رفت و کارای دیگه...) ولی به شدت مهربون هستم.دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه(اینا رو دیگران میگن) خوش اخلاقم . از اول ازدواجم همسرم رو خیلی دوست داشتم و هر لحظه دیدنش برام آرزو بود اما الان احساس پشیمونی دارم تو ازدواجم و فکر میکنم با موقعیت و خانواده من مورد خیلی بهتری برای ازدواج میتونستم داشته باشم.

    همسرم: پرتوقع، اگر یه ذره خلاف میلش عمل کنی آبروریزی میکنه براشم فرقی نداره کی دور و برته، بسیار بددهنه موقع عصبانیت زودم عصبانی میشه، همیشه منو از خانوادش جدا دیده و هرچی سعی کردم براشون مثل دختر باشم میگفت تو برای ما غریبه ای، کلا سعی میکرد باهم خیلی نباشیم مثلا هرجا میخواستیم بریم من دوست داشتم باهم بریم ولی اون میگفت نه من نمیتونم بیام با تو خودت برو بعد من میام، یا مثلا مسافرت های خانوادم رو اصلا محل نمیذاشت و منو مجبور میکرد میرفتم ولی موقعی که نبودم اونقدر غر میزد که من از رفتنم پشیمون میشدم ولی خودش کلی بهانه میاورد که نیاد اما برای خانواده خودش هنوز حرف از دهنشون در نیومده کارو بار ش رو مرتب میکرد که بره سفر و من خیلی ناراحت میشدم. بسیار خانواده دوسته ولی خانواده خودش.خواهرش جلوی خودش بری یه شوخی من به من بی احترامی کرد ولی انگار نه انگار .من جا خوردم ولی این آقا اصلا بهش بر نخورد در حالیکه من مدتی بعد از این ماجرا از کار خواهرش انتقاد کردم به من میگفت تو چیکاره ای که حرف میزنی!!!!!!!!!!!!!!! پدر و مادرش رو تخم چشماش جا دارن خونه خودشون اگر حتی یه کار کوچیک باشه میگه بدین دنیا انجام میده در حالیکه من یه بار تو خونه خودمون یه کاری ازش خواستم گفت بده خواهر و برادرت انجام بدن!!! به شدت مغروره.نمیدونم شاید من صمیمیت رو اشتباه گرفتم ولی تا باهاش صمیمی میشم زود پسم میزنه و دوست داره دور باشه. تو جمع خانوادگیشون همه با همسراشونن ولی این آقا با اوناست نه با من.... دیگه تا اینجا یادم اومد. امیدوارم به درد بخوره این حرفا.......مرسی از راهنماییات.
    آره خیلیییییییییییییی حساس شدم اینطوری نبودم که هرکی هرچی بگه زود بهم بربخوره ولی حالا چرا.وحشتناک شده اخلاقم. به شدت مثل همسرم پرتوقع شدم و با کوچکترین حرف و ناراحتی ای زود بهم میریزم و دست و پام یه لرزش میفته. حرفاتو قبول دارم در مورد خودم.نقش زن آویزان رو هم قبول دارم. فکر میکردم فرار میکنه از دستم....[IMG]file:///C:/Users/1393/AppData/Local/Temp/msohtmlclip1/01/clip_image001.gif[/IMG] همه رو قبول دارم ولی خیلی بچه بودم موقع ازدواج. خب اینم خیلی تاثیر داره (میدونم من خودمو پشت سن کمم موقع ازدواج پنهان کردم)
    من: خیلی حساس و الان نازک نارنجی، بدون احساس به همسرم ، سردی در رفتار پیدا کردم، دیدن و ندیدنش دیگه برام فرقی نمیکنه، دوست دارم انتظاراتمو برآورده کنه ولی نمیکنه،تازگیا نه ولی قبلا خانوادش رو خیلی دوست داشتم براشون از جون و دل مایه میذاشتم اما الان به زور میرم دیدنشون چون در حقم بدی خیلی کردن(نه این که بگین تو باز حساسیت به خرج دادی نه..رفتار خوبی با خانواده من تو جمع نداشتن و در یک کلمه یه بار دعوتشون کردیم آبرومون رفت و کارای دیگه...) ولی به شدت مهربون هستم.دوست ندارم کسی ازم ناراحت بشه(اینا رو دیگران میگن) خوش اخلاقم . از اول ازدواجم همسرم رو خیلی دوست داشتم و هر لحظه دیدنش برام آرزو بود اما الان احساس پشیمونی دارم تو ازدواجم و فکر میکنم با موقعیت و خانواده من مورد خیلی بهتری برای ازدواج میتونستم داشته باشم.

    همسرم: پرتوقع، اگر یه ذره خلاف میلش عمل کنی آبروریزی میکنه براشم فرقی نداره کی دور و برته، بسیار بددهنه موقع عصبانیت زودم عصبانی میشه، همیشه منو از خانوادش جدا دیده و هرچی سعی کردم براشون مثل دختر باشم میگفت تو برای ما غریبه ای، کلا سعی میکرد باهم خیلی نباشیم مثلا هرجا میخواستیم بریم من دوست داشتم باهم بریم ولی اون میگفت نه من نمیتونم بیام با تو خودت برو بعد من میام، یا مثلا مسافرت های خانوادم رو اصلا محل نمیذاشت و منو مجبور میکرد میرفتم ولی موقعی که نبودم اونقدر غر میزد که من از رفتنم پشیمون میشدم ولی خودش کلی بهانه میاورد که نیاد اما برای خانواده خودش هنوز حرف از دهنشون در نیومده کارو بار ش رو مرتب میکرد که بره سفر و من خیلی ناراحت میشدم. بسیار خانواده دوسته ولی خانواده خودش.خواهرش جلوی خودش بری یه شوخی من به من بی احترامی کرد ولی انگار نه انگار .من جا خوردم ولی این آقا اصلا بهش بر نخورد در حالیکه من مدتی بعد از این ماجرا از کار خواهرش انتقاد کردم به من میگفت تو چیکاره ای که حرف میزنی!!!!!!!!!!!!!!! پدر و مادرش رو تخم چشماش جا دارن خونه خودشون اگر حتی یه کار کوچیک باشه میگه بدین دنیا انجام میده در حالیکه من یه بار تو خونه خودمون یه کاری ازش خواستم گفت بده خواهر و برادرت انجام بدن!!! به شدت مغروره.نمیدونم شاید من صمیمیت رو اشتباه گرفتم ولی تا باهاش صمیمی میشم زود پسم میزنه و دوست داره دور باشه. تو جمع خانوادگیشون همه با همسراشونن ولی این آقا با اوناست نه با من.... دیگه تا اینجا یادم اومد. امیدوارم به درد بخوره این حرفا.......

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array
    بارها به عواقب عقد طولانی مدت تذکر دادم ( الکی مثلا من دکترم )
    فقط فعلا عروسیتو بنداز عقب تا وقتی حست عوض نشده نرو زیر یه سقف.
    اگر کسی بهت گفت مرد بعد از عروسی عوض میشه باور نکن. عوض میشه اما به سمت بدتر.

  6. 2 کاربر از پست مفید Kaveh_r تشکرکرده اند .

    maral569 (دوشنبه 23 آذر 94), ستاره زیبا (سه شنبه 24 آذر 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Kaveh_r نمایش پست ها
    بارها به عواقب عقد طولانی مدت تذکر دادم ( الکی مثلا من دکترم )
    فقط فعلا عروسیتو بنداز عقب تا وقتی حست عوض نشده نرو زیر یه سقف.
    اگر کسی بهت گفت مرد بعد از عروسی عوض میشه باور نکن. عوض میشه اما به سمت بدتر.
    راستش دیگه نمیخوام این عقد مسخره ادامه داشته باشه.به شوهرم دیگه کاری ندارم ولی خودم دارم اینطوری داغون میشم بهتره یکمی باهم بیشتر باشیم .شاید فرقی کرد شاید بدتر که نه بهتر شد. شایدم فرقی نکرد یا به قل شما بدتر شد. از این که بدتر نمیشه؟؟!!! اونقدر این فاصله دوری بوجود آورد که البته همسرم بسیار تقصیر کاره که دیگه واقعا دور شدیم. همسر من بعد از عقدمون عوض شد به عروسی نکشید. تا ببینیم خدا چی میخواد.

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 17:28]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    824
    سطح
    15
    Points: 824, Level: 15
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 76
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 21 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تا یه حدی باید بگم طبیعیه این مسئله


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. میتونید کمکم کنید؟؟؟
    توسط پسر 1395 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 بهمن 93, 10:38
  2. با توجه به رابطه ای که داشته میتونم بهش اطمینان کنم ؟؟؟
    توسط کاربر1535 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 35
    آخرين نوشته: جمعه 19 اردیبهشت 93, 22:54
  3. چجور میتونم نظر دختری که ازش خواستگاری کردم رو بدونم؟؟؟
    توسط distrait در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 فروردین 93, 13:08
  4. چطور میتونم خونواده دختر رو راضی کنم تا مثبت بدن ؟؟؟
    توسط aghebateasheghi در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 02 اسفند 92, 14:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.