به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 71
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array

    خاطراتي از شهدا گلگون كفن

    سلام دوستان

    شخصا با خوندن خاطرات شهدا خيلي حالم تغيير ميكنه. با شنيدن پيروزي هاشوم مو به تنم سيخ ميشه و با شنيدن نحوه شهادتشون، ..................................



    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------

    تصميم گرفتم يه تاپيكي ايجاد كنم، تا دوستان هر خاطره از اين فرشتگان داره، بنويسه
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------

    اولين خاطره رو خودم مينويسم:


    خاطره ای از زبان شهید خلبان آزاده جاوید نام سرلشکر حسین لشکری از حماسه 30تیر61
    آذر ۵۹ پس از ۴ ماه بازجویی و شکنجه در بازداشگاه استخبارات به زندان ابوغریب بغداد منتقل شدم, تصور میکردم وضعیت بهداشت و تغذیه ما بهتر شود اما فکر اشتباهی بود.
    در ابوغریب با دیگر خلبانان اسیر و پرسنل نيروی زميني ارتش و شهرباني همبند بودم, اکثر بچه‌ها مفقودالاثر محسوب میشدند و صلیب سرخ از وجود آنها اطلاعی نداشت, علاوه بر شرایط اسفبار بهداشتی و تغذیه, از هواخوری هم خبری نبود, ماهها پشت سرهم میگذشت و رنگ خورشید و آسمان آبی را ندیده بودیم, با اعتصاب غذا تلاش کردیم وضعيت را تا تغيير دهیم و به زندگي در اسارت ادامه میدادیم.
    سحرگاه روز ۳۰ تیر ۶۱ با آژير قرمز و شليك توپ‌های پدافند متوجه حمله هواپيماهای ايران به شهر بغداد شديم, ما که خلبان بودیم صدای غرش موتورهای فانتوم را براحتی تشخیص دادیم, مدت‌ها بود صدای هواپيماهاي خودی را بر فراز بغداد نشنيده بوديم, برای ما که ارتباطمان با دنیا قطع بود شنیدن صدای آن فانتومها مانند صدای آشنایی یک دوست بود که پس از دو سال به ملاقات ما در این گوشه غربت آمده باشد, با شنیدن صدای انفجار گویی انتقام ماهها رنج ما گرفته میشد, فریاد شادی ما به آسمان رفت که با یورش نگهبانان زندان مواجه شدیم.
    فردای آن روز كه روزنامه‌های بغداد را برایمان آوردند عكس و خبر سقوط يك فروند هواپيماي اف چهار ايرانی در شهر بغداد به چشم مي‌خورد, تنها يك دست كه درون يك دستكش بود و يك پای درون پوتين از خلبان آن باقي مانده بود و خلبان ديگر به اسارت درآمده بود, با ديدن عكس و خبر روزنامه حزن و اندوه بچه‌های خلبان صدچندان شد, همان شب مطلع شديم خلبان شهيد سرهنگ عباس دوران بوده است.

    ------------------------------------------------------------------------------------------------------
    بعدا داستان شهادت شهيد دوران رو از زبان وينگ بال هاي فانتوم ايشان، مي نويسم.

  2. 6 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (چهارشنبه 19 خرداد 95), میشل (پنجشنبه 19 آذر 94), آرام مهر (دوشنبه 21 دی 94), باغبان (یکشنبه 15 آذر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 16 آذر 94), سرشار (دوشنبه 21 دی 94)

  3. #2
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .

    به نقل از شهید علی صیاد شیرازی

    - - - Updated - - -

    به مناسبت 15 اذر سالروز شهادت شهید کشوری

  4. 5 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    آرام مهر (دوشنبه 21 دی 94), افسونگر (دوشنبه 16 آذر 94), باغبان (یکشنبه 15 آذر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 16 آذر 94), سرشار (دوشنبه 21 دی 94)

  5. #3
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام



    سید احمد پلارک شهیدی كه مزار پاكش بوی عطر می‌دهد.

    مزار شهید سید احمد پلارک در میان سی هزار شهید آرمیده در گلزار شهدا از ویژگی بارزی برخوردار است که باعث ازدحام همیشگی زائران مشتاق بر گرد آن می‌شود.

    تربت پاک این شهید همیشه معطر به رایحه مشک است و این عطر همواره از مرقد او به مشام می‌رسد.

    کم نیستند کسانی که تنها به نیت زیارت این شهید عزیز به بهشت زهرای تهران و قطعه 26آن سر می‌زنند.



    شهید سید احمد پلارک در زمان جنگ در یکی از پایگاه های پشت خط به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد.

    او همیشه مشغول نظافت سرویس بهداشتی آن پایگاه بوده و همواره بوی بدی بدن او را فرا میگرفت.

    تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی‌که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.







    بعد از بمب باران، هنگامی‌که امداد گران در حال جمع آوری زخمی‌ها و شهیدان بودند،

    با تعجب متوجه می‌شوند که بوی گلاب از زیر آوار می‌آید. وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.

    هنگامی‌که پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران، در قطعه26 به خاک می‌سپارند،

    همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می‌شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد

    بطوری كه اگر سنگ قبر شهید پلارك رو خشك كنید، از طرف دیگر سنگ نمناك می‌شود.





    مگه فرشته ها میزارنند ، احمد این جوری پرواز کنه !

    او را معطر کردند .


    التماس دعا .



    ویرایش توسط باغبان : یکشنبه 15 آذر 94 در ساعت 23:28

  6. 5 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    هلیاجون (چهارشنبه 19 خرداد 95), آرام مهر (دوشنبه 21 دی 94), افسونگر (دوشنبه 16 آذر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 16 آذر 94), سرشار (دوشنبه 21 دی 94)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 مرداد 01 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1394-2-25
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    9,870
    سطح
    66
    Points: 9,870, Level: 66
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 180
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    719

    تشکرشده 351 در 126 پست

    حالت من
    Bitafavot
    Rep Power
    41
    Array
    تاپیک فوق العاده ایه....
    چقدر دور شده بودم....تو کلافم گم شده بود.....یه تلنگر....یه حرف....آرزوهای دوست داشتنی گذشته...بوی الرحمن میدهد و من چقدر دوستش دارم......چقدر از دوستیهایم با خدا دور شده ام....یه فکر و یک دنیا انحراف....یک غصه و قالب گرفتن در غصه..سخنم فقط به خودم میپیچد....یافته های مااز پوسته دنیاست وگرنه دنیا زیباست...
    .....
    حسن لبویی داستان شهیدی است که بعدا برایتان مینویسمٔ
    ممنونم

  8. 2 کاربر از پست مفید افسونگر تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (دوشنبه 16 آذر 94), هلیاجون (چهارشنبه 19 خرداد 95)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    « بسم الله الرحمن الرحیم »
    نامه نوشته بود :" برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم .
    با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم . قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم ، اما قیمت آنها خیلی گران بود ، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم .
    آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیز تمیز شد . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم ، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم."
    بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند ، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود..

  10. 4 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (چهارشنبه 19 خرداد 95), آرام مهر (دوشنبه 21 دی 94), باغبان (دوشنبه 16 آذر 94), سرشار (دوشنبه 21 دی 94)

  11. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    مردم دشت عباس به او لقب "شیر صحرا" داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با همین عنوان از او نام می بردند شهید حسن ابشناسان موتورسیکلت سوارهای حرفه‌ای را از کوچه و خیابانهای نازی آباد جمع کرد و به آنها آموزشهای خاصی داد و همه را با عنوان گروه ویژه اسب آهنی به جبهه فرستاد. دوره دیده رنجری در اسکاتلند..گروهبان میرزایی، از همرزمانش، در توصیف او می گوید: "توان جسمى فوق‌العاده‌اى داشت. او حدود 45 تا بارفیکس مى‌رفت و هر روز تو جبهه ورزش مى‌کرد. تنها فرمانده‌اى بود که چادرش جلوتر از همه نیروها و نزدیکتر به عراقیها بود. تا به حال رنجرى با قدرت و شجاعت او، حتى در فیلمها هم ندیده‌ام.آن موقع که عراق خیلی شهرها را موشک باران می‌کرد، حسن نامه‌ای به صدام نوشت: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می‌داند و نظریه‌پرداز جنگی است، پس به راحتی می‌تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد؛ نه این‌که با بمب افکنهای اهدایی شوروی محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.» در جواب نامه حسن، صدام، ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه‌اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سالها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتشهای منتخب جهان دیده بود. آن‌جا گروه او اول شد و عراقیها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقى، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانى، لشکرش را شکست داد و خودش را اسیر کرد.امید نیکدل، یکی از همرزمان آبشناسان، تعریف می کرد: "در یک عملیات، چند عراقى را اسیر کرده بودیم. یکى از اسیرها تیر خورده بود به زانویش و نمى‌توانست راه برود. باید مى‌کشتیمش. والا امکان داشت خودمان هم تو دردسر بیفتیم. سرهنگ تک و تنها آن اسیر را حدود 8 کیلومتر تا مقرمان کول کرد. فقط به خاطر اینکه زنده بماند. آن عراقى بعد از تمام شدن جنگ همیشه از آبشناسان یاد مى‌کرد. حتى وقتى اسرا آزاد شدند، رفت بهشت‌زهرا سر مزار آبشناسان."آن شهید در آخرین روزهای عمر خود نیز با وجود ‌۴٨ سال سن به گواهی همرزمانش هر روز صبح در محل کار به ورزش و آماده نمودن جسم خود می‌پرداخت و همیشه این شعر در دفتر کارش نقش بسته بود و هم اکنون نیز زینت‌بخش سنگ مزارش است:ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست

  12. 4 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (چهارشنبه 19 خرداد 95), میشل (پنجشنبه 19 آذر 94), باغبان (جمعه 20 آذر 94), سرشار (سه شنبه 22 دی 94)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    افتخار آفريني هاي اسطوره ها ( از اونايي كه با خوندنش مو به تن آدم سيخ ميشه):


    دوربردترين عمليات نيروي هوايي بعد از حمله به اچ – 3
    نزديك به بيست روز از شروع جنگ تحميلي مي گذشت و اكثر مراكز حساس عراق در اين مدت آماج حملات تيز پروازان نيروي هوايي قرار گرفته بود.طراحان نيروي هوايي به دنبال اهدافي مي گشتند كه كم تر در اين مدت مورد حمله قرار گرفته باشد. پايگاه حبانيه و پالايشگاه البكر جزو اين اهداف بودند كه در اين مدت به دليل بعد مسافت، كم تر مورد توجه قرار گرفته بودند.
    كار طراحي بر روي اين اهداف آغاز شد و دو فروند هواپيماي شكاري بمب افكن فانتوم براي اين عمليات در نظر گرفته شد. قرار شد كه هواپيماها راس ساعت مقرر به پرواز درآيند و پس از عبور از شهرهاي مرزي در نزديكي مرز عمليات سوخت گيري هوايي انجام پذيرد و هواپيماهاي رهگير اف – 14 نيز در كنار مرز حضور داشته باشند تا اگر هواپيماها در هنگام بازگشت از جانب گشتي هاي دشمن مورد تعقيب قرار گرفتند، از آنها حمايت كنند و همچنين تانكر سوخت رسان هم در محل حاضر باشد تا در صورت كمبود سوخت به كمك فانتوم ها بشتابد.
    مشكل بعدي عبور از رينگ هاي پدافندي بغداد بود. پايگاه حبانيه و همچنين پالايشگاه البكر در 70 مايلي غرب بغداد قرار داشتند و هواپيماها براي رسيدن به اين اهداف بايد از فراز شهر بغداد عبور مي كردند و براي اين كار نيز بايد از رينگ هاي پدافندي مي گذشتند. مقرر شد پودهاي جنگ الكترونيك متناسب با پدافند قدرتمند بغداد بر روي هواپيماها نصب شود و همچنين تدابيري براي جنگنده هاي رهگير نيز انديشيده شود. قرار شد پايگاه حبانيه به عنوان هدف اصلي و پالايشگاه البكر به عنوان هدف ثانويه در نظر گرفته شود.
    مشكل بعدي اين بود كه اطلاعات دقيقي از محل و نوع پدافندهاي مستقر در منطقه نبود كه براي حل اين مشكل نيز بنا شد يك فروند فانتوم شناسايي به محل اعزام شود و از محدوده عكس برداري كند. در جمع بندي نهايي طراحان به اين نتيجه رسيدند كه ابتدا هواپيماي شناسايي از منطقه عكس برداري كند تا نقاط پدافندي مشخص شود. هواپيماهاي رهگير اف – 14 نيز در منطقه مركزي حضور يابند و از نفوذ هواپيماهاي دشمن در صورت تعقيب احتمالي فانتوم ها در مسير بازگشت جلوگيري كنند. محل استقرار تانكر سوخت رسان نيز مشخص شد. همچنين مدت زمان لازم براي رفت و برگشت و مسير رفت و برگشت نيز تعيين گرديد چگونگي فرود اضطراري و دستورالعمل هاي مورد استفاده در مواقع اضطراري هم مورد بررسي قرار گرفت.
    فانتوم شناسايي به سوي هدف پرواز كرد
    در زمان مقرر يك فروند فانتوم شناسايي به خلباني سروان ايلخاني از پايگاه يكم شكاري به پرواز درآمد و درحالي كه باك هاي سوخت اضافه را در زير بال ها و بدنه خود داشت، با كم كردن ارتفاع به سرعت از مرز عبور كرد و با رسيدن به محل هاي مورد نظر درحالي كه دشمن در غفلت كامل به سر مي برد، با گردش هاي از پيش تعيين شده از تمامي نقاط مورد نظر عكس هاي لازم را تهيه كرد. اينك پدافند عراق متوجه حضور او شده بود. از هر طرف پدافند در حال شليك بود. اولين موشك سام به سوي هواپيما شليك شد كه كمك بلافاصله به خلبان اطلاع داد و او نيز با گردشي سريع و متحمل شدن مقدار جي بالا موفق به فرار از دست موشك شد. سرانجام فانتوم گردشي سريع انجام داد و با تمام سرعت سمت مرز را درپيش گرفت و به سلامت به پايگاه خودي مراجعت كرد، با ظهور عكس ها آخرين مرحله كار نيز انجام شد و نقاط پدافندي روي نقشه مشخص شد.
    خلبانان انتخاب و مراحل نهايي كار انجام مي شود
    فرمانده پايگاه بعد از مطالعه طرح به دليل حساسيت بالا و خطرات احتمالي تصميم گرفت كه خلبانان پرواز به صورت داوطلب انتخاب شوند كه از بين داوطلبين چهار نفر خلبان زبده و ماهر انتخاب شدند. سرگرد محمودي به عنوان ليدر دسته پروازي و سروان عصاره نيز به عنوان وينگ من پرواز معين شدند.كار خلبانان بر روي نقشه آغاز شد با توجه به نوع پدافند، مسير رفت و برگشت و بررسي دستورالعمل هايي كه در مواقع اضطراري پيش مي آمد كدهاي ارتباطي بين خلبانان رد و بدل شد و همچنين نوع بمب و مهمات نيز انتخاب گرديد و قرار شد عمليات در ساعات آغازين روز شروع شود طوري كه در نزديكي هدف هوا كاملا روشن شده باشد. اين ساعت با توجه به اختلاف 30 دقيقه اي طلوع خورشيد بغداد با پايگاه تعيين شده بود. در نهايت قرار شد پرواز با دو فروند فانتوم دي انجام شود هر كدام از فانتوم ها مجهز به بمب هاي m-117 و غلاف هاي جنگ الكترونيك باشند.
    روز موعود فرارسيد. سحرگاه روز بيست و چهارم مهر ماه سال 1359 خلبانان پس از رسيدن به پست فرماندهي به اتاق تجهيزات رفتند و بعد از تحويل گرفتن تجهيزات به سمت آشيانه به راه افتادند. پرسنل گروه پروازي كه از پاسي از شب مشغول آماده كردن هواپيماها بودند در كنار پرنده هاي آهنين بال ايستاده بودند و از خلبانان استقبال مي كردند. خلبانان از زير كلام الله مجيد گذشتند و پا در پلكان هواپيما گذاشته و در كابين جاي گرفتند. پرسنل پروازي مشغول كمك به خلبانان شدند تا آنها راحت تر بتوانند بندهاي چتر و ... را به صندلي ببندند. با علامت دست خلبانان برق و فشار هواپيما به موتور سمت راست وصل شد و سپس موتور سمت چپ، اينك هر دو موتور هواپيما روشن شده است خلبانان شروع به بازرسي رادار و وسايل ارتباطي مي كنند و پس از تماس با برج اطلاعات پرواز را دريافت مي كنند.
    شرح عمليات
    خلبانان با اشاره دست به پرسنل كروي خاتمه بازرسي را اعلام مي كنندوآنها نيز موانع را از زير چرخ هاي هواپيما بر مي دارند. هواپيماها به آرامي بر روي باند تاكسي كردند و اندكي بعد در ابتداي باند قرار مي گيرند. با علامت برج مراقبت شبح هاي آهنين قدرت موتور خود را به حداكثر رسانده و به پرواز در مي آيند و در دل آسمان جاي گرفتند. بلافاصله بعد از پرواز خود را به ارتفاع 10000 پايي رساندند. سپس سرعت را به 400 نات مي رسانند و از فراز شهرها عبور مي كنند. در پايگاه هاي ديگر دو فروند اف 14 مسلح جهت اسكورت فانتوم ها به پرواز در مي آيند و مسير نقطه ملاقات را در پيش مي گيرند. همزمان تانكر سوخت رسان 707 نيز به پرواز درآمده است تا در محل مورد نظر به فانتوم ها سوخت رساني كند. فانتوم ها تا نزديكي مرز ادامه مي دهند. در نزديكي مرز تانكر سوخت رسان منتظر هواپيماها بود. خلبانان ارتفاع خود را به 13000 پايي رسانده و با علامت هايي كه به صورت رمز بود، شروع به سوخت گيري مي كنند. بعد از سوخت گيري، فانتوم ها ارتفاع خود را به حداقل رسانده و سرعت را به 500 نات افزايش مي دهند و از لابه لاي دره هاي عميق گذشته و از مرز عبور مي كنند.
    به هر قيمتي بايد يكي از اهداف را منهدم كرد
    قرار بر اين بود كه هواپيماها براي رسيدن به هدف از جنوب بغداد عبور كنند اما درحالي كه هواپيماها 20 مايل بيشتر از خاك عراق را پشت سر نگذاشته بودند، توسط رادارهاي عراقي شناسايي شدند. در اين هنگام آژِير خطر در بغداد به صدا در آمده بود. ثانيه هايي بعد رادار جست وجوگر سام – 2 در 30 مايلي بغداد براي پيدا كردن هدف شروع به سرچ كردن مي كند كه خلبانان به وسيله دستگاه جنگ الكترونيك سعي در اختلال در كار آن مي كنند. ليدر دسته پروازي با توجه به حجم بالاي پدافند به هواپيماي شماره دو اطلاع مي دهد كه حجم پدافند سنگين است و او اگر مايل است هدف ثانويه را بزند و يا ادامه دهد كه خلبان شماره دو بلافاصله پاسخ منفي مي دهد.
    4 دقيقه تا هدف مانده هواپيماها تا ثانيه هايي ديگر بر فراز بغداد مي رسند. حجم پدافند بسيار سنگين است و هر چند ثانيه گلوله هايي به بدنه هواپيماها برخورد مي كنند. تمام نشان دهنده هاي اعلام خطر در داخل كابين هواپيماها در حال چشمك زدن است. خلبانان مجبورند جهت مصون ماندن از ديد رادارهاي دشمن ارتفاع خود را كاهش دهند پس بلافاصله ارتفاع خود را كم كرده و موتورها را در حالت پس سوز قرار داده و به سمت هدف ادامه طريق مي دهند. چراغ اخطار قفل راداري دشمن در كابين هواپيماي ليدر روشن مي شود. موشك در تعقيب هواپيماي شماره يك است. اكنون خلبان ها بر فراز شهر بغداد قرار دارند. خيابان ها نسبتا خلوت هستند. به دليل ارتفاع كم و سرعت بالا، مردم وحشت زده ماشين هاي خود را وسط خيابان رها كرده و هر كدام در جايي پناه گرفته بودند. غافل از اين كه تيزپروزان نيروي هوايي ايران هيچ گاه مردم بي گناه را بمباران نمي كنند و اين كار تنها توسط خلبانان مزدور عراقي صورت مي پذيرفت. ارتفاع به قدري كم بود كه هر آن امكان برخورد با زمين وجود داشت. تهديد ديگر در اين هنگام كابل هاي فشار قوي برق بود كه هرآن امكان برخورد با آنها وجود داشت.
    ليدر دسته مورد هدف قرار گرفت
    هواپيماي شماره يك همچنان مشغول فرار از دست موشك است. محمودي در تلاش است كه به هر نحوي از دست موشك خلاص شود ولي در اين تلاش او موفق نيست. از هر طرف موشكي به سمت هواپيماها شليك مي شود و در نهايت يكي از اين موشك ها به هواپيماي محمودي برخورد مي كند. هواپيماي شماره دو كه اينك به شمال كربلا رسيده بود سرعت خود را به 1300 كيلومتر افزايش مي دهد و ارتفاع را به حداقل ممكن مي رساند تا از گزند موشك هاي دشمن در امان باشد. در همين زمان محمودي با او تماس مي گيرد و مي گويد كه مورد اصابت موشك قرار گرفته. شماره دو سريعا موقعيت او را سوال مي كند محمودي مي گويد در ارتفاع 2000 پايي كمي عقب تر از تو هستم. شماره دو مي دانست كه در صورت ارتفاع گرفتن امكان مورد اصابت قرار گرفتن زياد مي شود ولي اين كار را انجام مي دهد. ثانيه هايي بعد عصاره هواپيماي شماره يك را مي بيند كه به سختي آتش گرفته و آتش از بال هايش زبانه مي كشد. هواپيما دچار انفجارهاي شديد شده بود. شماره دو فرياد مي زند : محمودي هواپيما آتش گرفته سريعا آن را ترك كن.
    خلبانان هواپيماي شماره يك مجبور به اجكت مي شوند و ...
    ناگهان هواپيما در پيچ سختي مي افتد و آتش بيشتري از آن زبانه مي كشد. شماره دو درحالي كه هواپيما را در ديد خود داشت، مشاهده مي كند كه هر دو خلبان بيرون پريده و چترشان باز مي شود. او تصميم مي گيرد تا موقعي كه آنها به زمين مي رسند در آن جا حضور داشته باشد ولي بلافاصله بعد از اين كه محمودي و حيدري (كمك خلبان) فرود مي آيند كمكش فرياد مي زند : موشك ! موشك سام – 6 رويمان قفل كرده سريع كاهش ارتفاع بده ...خلبان سرعت را افزايش داده و شروع به مانور مي كند تا از دست موشك خلاص شود. موشك هر لحظه به هواپيما نزديك تر مي شد و خلبان هر كاري كه انجام مي دهد نمي تواند از دست موشك رهايي يابد. موشك درحال اصابت به هواپيما بود كه خلبان به عنوان آخرين حركت هواپيما را به شدت گردش داد. در اين لحظه فشاري معادل 11 جي به خلبانان وارد مي شد. اين فشار براي هواپيما كم تر از اصابت موشك نبود وامكان زنده ماندن خلبان نيز در اين حركت بسيار پايين است زيرا احتمال شكسته شدن مهره هاي گردن و كمر بسيار بالاست. اما چاره اي نبود. با اين كار موشك از بين دم و بال گذشت و به هواپيما اصابت نكرد. خلبانان درد شديدي را در كمر و گردن حس مي كردند ولي حال عمومي خوبي داشتند.
    پالايشگاه البكر به سختي بمباران مي شود
    آنها با توجه به وضعيت پيش آمده تصميم مي گيرند هدف ثانويه را بمباران كنند زيرا درحال حاضر هم در تعقيب و گريز بودند و هم براي تشريح وضعيت هواپيماي دوست و همكارشان مجبور شده بودند از مسير اصلي خارج شوند. علاوه بر اين اگر به مسير ادامه مي دادند در راه برگشت دچار كمبود سوخت مي شدند. لذا گردشي سريع مي كنند و مسير پالايشگاه البكر بغداد را در پيش مي گيرند. پدافند پالايشگاه به شدت كار مي كرد هواپيماي دچار تكان هاي شديدي شده بود كه ناشي از انفجار گلوله هاي ضد هوايي در زير هواپيما بود. عصاره اينك پالايشگاه را در ديد دارد او با رسيدن به پالايشگاه پاپ آپ كرده و با شيرجه بر روي هدف تمامي بمب هاي خود را بر روي پالايشگاه فرو مي ريزد. زبانه آتش ناشي از انفجار مخازن سوخت به آسمان بلند مي شود. عصاره تصميم مي گيرد بلافاصله گردش كرده و به سمت مرز حركت كند.
    ميگ 23 در تعقيب فانتوم
    به دليل اين كه هواپيما مدت زمان زيادي در آسمان بغداد بوده رادارهاي دشمن موقعيت آن را به پايگاه الرشيد اطلاع دادند. در همين هنگام دو فروند ميگ – 23 براي مقابله با فانتوم از پايگاه هوايي به پرواز درمي آيند. اينك هواپيما سبك شده بود ولي به علت استفاده زياد از پس سوز موتور، سوخت در شرايط بدي قرار داشت. ميگ ها در تعقيب فانتوم بودند. در فاصله 50 مايلي مرز ايران يكي از ميگ هاي 23 اقدام به شليك يك موشك راداري به سمت فانتوم مي كند. كمك خلبان بلافاصله شروع به شكستن قفل راداري موشك مي كند و در نهايت موفق مي شود موشك را منحرف كند. در همين هنگام رادار قدرتمند هواپيماي اف – 14 موفق به رهگيري ميگ ها شده بود و يكي از اف 14 ها با سرعت به سمت ميگ ها حركت مي كند. ميگ ها كه متوجه حضور اف – 14 مي شوند تغيير مسير مي دهند و به سمت خاك خود فرار مي كنند.
    لحظاتي بعد خلبانان اطلاع پيدا مي كنند كه ميگ ها فرار كردند و ديگر تهديدي از جانب آنها براي فانتوم ايجاد نمي شود پس ارتفاع را زياد كرده و به وسيله كد به رادار اطلاع مي دهند كه در چه موقعيتي هستند؛ همچنين مي گويند به دليل درگيري در بغداد سوخت شان درحال اتمام است و احتمالا قادر به رسيدن به مرز نيستند و از رادار مي خواهند كه اگر مجبور به فرود اضطراري در نوار مرزي شدند تيم امداد نجات هلي كوپتري نيروي هوايي براي نجات آنها فرستاده شود،
    آيا فانتوم موفق به عبور از مرز و سوختگيري مي شود ؟
    در همين هنگام پايگاه با تانكر تماس مي گيرد و سمت و موقعيت فانتوم را به او اطلاع مي دهد. اكنون فانتوم در 30 مايلي مرز قرار دارد و خلبان تقريبا مطمئن شده كه به مرز نمي رسد در همين لحظه از سوي تانكر با خلبان تماسي گرفته مي شود با اين مضمون: عقاب سمت و موقعيت شما را دارم و به داخل خاك عراق مي آيم با خونسردي ادامه بده. خلبان مخالفت مي كند و مي گويد : اين كار را نكن هواپيماي شما بهترين هدف براي پدافند عراق است.ولي خلبان تانكر نمي پذيرد و مي گويد تو ارتفاع بگير گلوله هاي دشمن در ارتفاع بالا به من نمي رسند تامكت ها هم مراقب هستند. با توجه به شرايط جسمي كه خلبان داشت امكان اين كه بتواند عمل سوخت گيري هوايي را انجام دهد بسيار كم بود چون اين كار بسيار حساس است و بايد با دقت زيادي انجام شود. خلبان تانكر مرتب به خلبان فانتوم دلداري مي داد و مي گفت تحمل كند تا او برسد.
    موتور هواپيما وقتي كم تر از 500 پوند بنزين داشته باشد، خاموش مي شد و اكنون هواپيما تنها 700 پوند بنزين داشت، در همين لحظه خلبان تانكر تماس مي گيرد و مي گويد : در 5 مايلي شما هستم مرا نمي بينيد؟ خلبان كه درد زيادي را تحمل مي كرد مي گويد نه نمي توانم شما را ببينم. آمپر بنزين هر لحظه پايين تر مي آمد كه ناگهان خلبان متوجه تانكر مي شود. تانكر در 5 درجه به سمت چپ حدودا 1000 پا بالاتر از فانتوم درحال پرواز بود. خلبان بي درنگ با تانكر تماس مي گيرد : دليجان شما را ديدم در چند مايلي شما هستم. خلبان تانكر تغيير مسير مي دهد و مي گويد : من گردش مي كنم به سمت مرز و اهرم سوخت گيري را پايين مي دهم سرعت را نيز به 300 نات مي رسانم.
    عصاره با شنيدن اين توضيحات كمي ارتفاع گرفته و در آخرين لحظات موفق به سوخت گيري مي شود. پس از پايان سوخت گيري خلبانان فانتوم از خلبان تانكر كه با شجاعت مثال زدني خود را به عنوان يك طعمه به خاك عراق رسانده بود، تشكر كرده و به سمت پايگاه حركت مي كند.بر اثر فشار بيش از حد جي، چند مهره گردن و كمر خلبان و كمك شكسته شده بود با نزديك شدن به پايگاه خلبان به سختي آماده فرود مي شود و سرانجام موفق مي شود هواپيما را به سلامت بر زمين بنشاند. پرسنل فني به سرعت به سمت هواپيما مي آيند و خلبان و كمك را از آن خارج مي كنند.
    سرگرد محمودي و ستوان حيدري نيز پس از تحمل 10 سال اسارت آزاد شده و به همراه ديگر آزادگان به ميهن باز مي گردند.

    - - - Updated - - -

    افتخار آفريني هاي اسطوره ها ( از اونايي كه با خوندنش مو به تن آدم سيخ ميشه):


    دوربردترين عمليات نيروي هوايي بعد از حمله به اچ – 3
    نزديك به بيست روز از شروع جنگ تحميلي مي گذشت و اكثر مراكز حساس عراق در اين مدت آماج حملات تيز پروازان نيروي هوايي قرار گرفته بود.طراحان نيروي هوايي به دنبال اهدافي مي گشتند كه كم تر در اين مدت مورد حمله قرار گرفته باشد. پايگاه حبانيه و پالايشگاه البكر جزو اين اهداف بودند كه در اين مدت به دليل بعد مسافت، كم تر مورد توجه قرار گرفته بودند.
    كار طراحي بر روي اين اهداف آغاز شد و دو فروند هواپيماي شكاري بمب افكن فانتوم براي اين عمليات در نظر گرفته شد. قرار شد كه هواپيماها راس ساعت مقرر به پرواز درآيند و پس از عبور از شهرهاي مرزي در نزديكي مرز عمليات سوخت گيري هوايي انجام پذيرد و هواپيماهاي رهگير اف – 14 نيز در كنار مرز حضور داشته باشند تا اگر هواپيماها در هنگام بازگشت از جانب گشتي هاي دشمن مورد تعقيب قرار گرفتند، از آنها حمايت كنند و همچنين تانكر سوخت رسان هم در محل حاضر باشد تا در صورت كمبود سوخت به كمك فانتوم ها بشتابد.
    مشكل بعدي عبور از رينگ هاي پدافندي بغداد بود. پايگاه حبانيه و همچنين پالايشگاه البكر در 70 مايلي غرب بغداد قرار داشتند و هواپيماها براي رسيدن به اين اهداف بايد از فراز شهر بغداد عبور مي كردند و براي اين كار نيز بايد از رينگ هاي پدافندي مي گذشتند. مقرر شد پودهاي جنگ الكترونيك متناسب با پدافند قدرتمند بغداد بر روي هواپيماها نصب شود و همچنين تدابيري براي جنگنده هاي رهگير نيز انديشيده شود. قرار شد پايگاه حبانيه به عنوان هدف اصلي و پالايشگاه البكر به عنوان هدف ثانويه در نظر گرفته شود.
    مشكل بعدي اين بود كه اطلاعات دقيقي از محل و نوع پدافندهاي مستقر در منطقه نبود كه براي حل اين مشكل نيز بنا شد يك فروند فانتوم شناسايي به محل اعزام شود و از محدوده عكس برداري كند. در جمع بندي نهايي طراحان به اين نتيجه رسيدند كه ابتدا هواپيماي شناسايي از منطقه عكس برداري كند تا نقاط پدافندي مشخص شود. هواپيماهاي رهگير اف – 14 نيز در منطقه مركزي حضور يابند و از نفوذ هواپيماهاي دشمن در صورت تعقيب احتمالي فانتوم ها در مسير بازگشت جلوگيري كنند. محل استقرار تانكر سوخت رسان نيز مشخص شد. همچنين مدت زمان لازم براي رفت و برگشت و مسير رفت و برگشت نيز تعيين گرديد چگونگي فرود اضطراري و دستورالعمل هاي مورد استفاده در مواقع اضطراري هم مورد بررسي قرار گرفت.
    فانتوم شناسايي به سوي هدف پرواز كرد
    در زمان مقرر يك فروند فانتوم شناسايي به خلباني سروان ايلخاني از پايگاه يكم شكاري به پرواز درآمد و درحالي كه باك هاي سوخت اضافه را در زير بال ها و بدنه خود داشت، با كم كردن ارتفاع به سرعت از مرز عبور كرد و با رسيدن به محل هاي مورد نظر درحالي كه دشمن در غفلت كامل به سر مي برد، با گردش هاي از پيش تعيين شده از تمامي نقاط مورد نظر عكس هاي لازم را تهيه كرد. اينك پدافند عراق متوجه حضور او شده بود. از هر طرف پدافند در حال شليك بود. اولين موشك سام به سوي هواپيما شليك شد كه كمك بلافاصله به خلبان اطلاع داد و او نيز با گردشي سريع و متحمل شدن مقدار جي بالا موفق به فرار از دست موشك شد. سرانجام فانتوم گردشي سريع انجام داد و با تمام سرعت سمت مرز را درپيش گرفت و به سلامت به پايگاه خودي مراجعت كرد، با ظهور عكس ها آخرين مرحله كار نيز انجام شد و نقاط پدافندي روي نقشه مشخص شد.
    خلبانان انتخاب و مراحل نهايي كار انجام مي شود
    فرمانده پايگاه بعد از مطالعه طرح به دليل حساسيت بالا و خطرات احتمالي تصميم گرفت كه خلبانان پرواز به صورت داوطلب انتخاب شوند كه از بين داوطلبين چهار نفر خلبان زبده و ماهر انتخاب شدند. سرگرد محمودي به عنوان ليدر دسته پروازي و سروان عصاره نيز به عنوان وينگ من پرواز معين شدند.كار خلبانان بر روي نقشه آغاز شد با توجه به نوع پدافند، مسير رفت و برگشت و بررسي دستورالعمل هايي كه در مواقع اضطراري پيش مي آمد كدهاي ارتباطي بين خلبانان رد و بدل شد و همچنين نوع بمب و مهمات نيز انتخاب گرديد و قرار شد عمليات در ساعات آغازين روز شروع شود طوري كه در نزديكي هدف هوا كاملا روشن شده باشد. اين ساعت با توجه به اختلاف 30 دقيقه اي طلوع خورشيد بغداد با پايگاه تعيين شده بود. در نهايت قرار شد پرواز با دو فروند فانتوم دي انجام شود هر كدام از فانتوم ها مجهز به بمب هاي M-117 و غلاف هاي جنگ الكترونيك باشند.
    روز موعود فرارسيد. سحرگاه روز بيست و چهارم مهر ماه سال 1359 خلبانان پس از رسيدن به پست فرماندهي به اتاق تجهيزات رفتند و بعد از تحويل گرفتن تجهيزات به سمت آشيانه به راه افتادند. پرسنل گروه پروازي كه از پاسي از شب مشغول آماده كردن هواپيماها بودند در كنار پرنده هاي آهنين بال ايستاده بودند و از خلبانان استقبال مي كردند. خلبانان از زير كلام الله مجيد گذشتند و پا در پلكان هواپيما گذاشته و در كابين جاي گرفتند. پرسنل پروازي مشغول كمك به خلبانان شدند تا آنها راحت تر بتوانند بندهاي چتر و ... را به صندلي ببندند. با علامت دست خلبانان برق و فشار هواپيما به موتور سمت راست وصل شد و سپس موتور سمت چپ، اينك هر دو موتور هواپيما روشن شده است خلبانان شروع به بازرسي رادار و وسايل ارتباطي مي كنند و پس از تماس با برج اطلاعات پرواز را دريافت مي كنند.
    شرح عمليات
    خلبانان با اشاره دست به پرسنل كروي خاتمه بازرسي را اعلام مي كنندوآنها نيز موانع را از زير چرخ هاي هواپيما بر مي دارند. هواپيماها به آرامي بر روي باند تاكسي كردند و اندكي بعد در ابتداي باند قرار مي گيرند. با علامت برج مراقبت شبح هاي آهنين قدرت موتور خود را به حداكثر رسانده و به پرواز در مي آيند و در دل آسمان جاي گرفتند. بلافاصله بعد از پرواز خود را به ارتفاع 10000 پايي رساندند. سپس سرعت را به 400 نات مي رسانند و از فراز شهرها عبور مي كنند. در پايگاه هاي ديگر دو فروند اف 14 مسلح جهت اسكورت فانتوم ها به پرواز در مي آيند و مسير نقطه ملاقات را در پيش مي گيرند. همزمان تانكر سوخت رسان 707 نيز به پرواز درآمده است تا در محل مورد نظر به فانتوم ها سوخت رساني كند. فانتوم ها تا نزديكي مرز ادامه مي دهند. در نزديكي مرز تانكر سوخت رسان منتظر هواپيماها بود. خلبانان ارتفاع خود را به 13000 پايي رسانده و با علامت هايي كه به صورت رمز بود، شروع به سوخت گيري مي كنند. بعد از سوخت گيري، فانتوم ها ارتفاع خود را به حداقل رسانده و سرعت را به 500 نات افزايش مي دهند و از لابه لاي دره هاي عميق گذشته و از مرز عبور مي كنند.
    به هر قيمتي بايد يكي از اهداف را منهدم كرد
    قرار بر اين بود كه هواپيماها براي رسيدن به هدف از جنوب بغداد عبور كنند اما درحالي كه هواپيماها 20 مايل بيشتر از خاك عراق را پشت سر نگذاشته بودند، توسط رادارهاي عراقي شناسايي شدند. در اين هنگام آژِير خطر در بغداد به صدا در آمده بود. ثانيه هايي بعد رادار جست وجوگر سام – 2 در 30 مايلي بغداد براي پيدا كردن هدف شروع به سرچ كردن مي كند كه خلبانان به وسيله دستگاه جنگ الكترونيك سعي در اختلال در كار آن مي كنند. ليدر دسته پروازي با توجه به حجم بالاي پدافند به هواپيماي شماره دو اطلاع مي دهد كه حجم پدافند سنگين است و او اگر مايل است هدف ثانويه را بزند و يا ادامه دهد كه خلبان شماره دو بلافاصله پاسخ منفي مي دهد.
    4 دقيقه تا هدف مانده هواپيماها تا ثانيه هايي ديگر بر فراز بغداد مي رسند. حجم پدافند بسيار سنگين است و هر چند ثانيه گلوله هايي به بدنه هواپيماها برخورد مي كنند. تمام نشان دهنده هاي اعلام خطر در داخل كابين هواپيماها در حال چشمك زدن است. خلبانان مجبورند جهت مصون ماندن از ديد رادارهاي دشمن ارتفاع خود را كاهش دهند پس بلافاصله ارتفاع خود را كم كرده و موتورها را در حالت پس سوز قرار داده و به سمت هدف ادامه طريق مي دهند. چراغ اخطار قفل راداري دشمن در كابين هواپيماي ليدر روشن مي شود. موشك در تعقيب هواپيماي شماره يك است. اكنون خلبان ها بر فراز شهر بغداد قرار دارند. خيابان ها نسبتا خلوت هستند. به دليل ارتفاع كم و سرعت بالا، مردم وحشت زده ماشين هاي خود را وسط خيابان رها كرده و هر كدام در جايي پناه گرفته بودند. غافل از اين كه تيزپروزان نيروي هوايي ايران هيچ گاه مردم بي گناه را بمباران نمي كنند و اين كار تنها توسط خلبانان مزدور عراقي صورت مي پذيرفت. ارتفاع به قدري كم بود كه هر آن امكان برخورد با زمين وجود داشت. تهديد ديگر در اين هنگام كابل هاي فشار قوي برق بود كه هرآن امكان برخورد با آنها وجود داشت.
    ليدر دسته مورد هدف قرار گرفت
    هواپيماي شماره يك همچنان مشغول فرار از دست موشك است. محمودي در تلاش است كه به هر نحوي از دست موشك خلاص شود ولي در اين تلاش او موفق نيست. از هر طرف موشكي به سمت هواپيماها شليك مي شود و در نهايت يكي از اين موشك ها به هواپيماي محمودي برخورد مي كند. هواپيماي شماره دو كه اينك به شمال كربلا رسيده بود سرعت خود را به 1300 كيلومتر افزايش مي دهد و ارتفاع را به حداقل ممكن مي رساند تا از گزند موشك هاي دشمن در امان باشد. در همين زمان محمودي با او تماس مي گيرد و مي گويد كه مورد اصابت موشك قرار گرفته. شماره دو سريعا موقعيت او را سوال مي كند محمودي مي گويد در ارتفاع 2000 پايي كمي عقب تر از تو هستم. شماره دو مي دانست كه در صورت ارتفاع گرفتن امكان مورد اصابت قرار گرفتن زياد مي شود ولي اين كار را انجام مي دهد. ثانيه هايي بعد عصاره هواپيماي شماره يك را مي بيند كه به سختي آتش گرفته و آتش از بال هايش زبانه مي كشد. هواپيما دچار انفجارهاي شديد شده بود. شماره دو فرياد مي زند : محمودي هواپيما آتش گرفته سريعا آن را ترك كن.
    خلبانان هواپيماي شماره يك مجبور به اجكت مي شوند و ...
    ناگهان هواپيما در پيچ سختي مي افتد و آتش بيشتري از آن زبانه مي كشد. شماره دو درحالي كه هواپيما را در ديد خود داشت، مشاهده مي كند كه هر دو خلبان بيرون پريده و چترشان باز مي شود. او تصميم مي گيرد تا موقعي كه آنها به زمين مي رسند در آن جا حضور داشته باشد ولي بلافاصله بعد از اين كه محمودي و حيدري (كمك خلبان) فرود مي آيند كمكش فرياد مي زند : موشك ! موشك سام – 6 رويمان قفل كرده سريع كاهش ارتفاع بده ...خلبان سرعت را افزايش داده و شروع به مانور مي كند تا از دست موشك خلاص شود. موشك هر لحظه به هواپيما نزديك تر مي شد و خلبان هر كاري كه انجام مي دهد نمي تواند از دست موشك رهايي يابد. موشك درحال اصابت به هواپيما بود كه خلبان به عنوان آخرين حركت هواپيما را به شدت گردش داد. در اين لحظه فشاري معادل 11 جي به خلبانان وارد مي شد. اين فشار براي هواپيما كم تر از اصابت موشك نبود وامكان زنده ماندن خلبان نيز در اين حركت بسيار پايين است زيرا احتمال شكسته شدن مهره هاي گردن و كمر بسيار بالاست. اما چاره اي نبود. با اين كار موشك از بين دم و بال گذشت و به هواپيما اصابت نكرد. خلبانان درد شديدي را در كمر و گردن حس مي كردند ولي حال عمومي خوبي داشتند.
    پالايشگاه البكر به سختي بمباران مي شود
    آنها با توجه به وضعيت پيش آمده تصميم مي گيرند هدف ثانويه را بمباران كنند زيرا درحال حاضر هم در تعقيب و گريز بودند و هم براي تشريح وضعيت هواپيماي دوست و همكارشان مجبور شده بودند از مسير اصلي خارج شوند. علاوه بر اين اگر به مسير ادامه مي دادند در راه برگشت دچار كمبود سوخت مي شدند. لذا گردشي سريع مي كنند و مسير پالايشگاه البكر بغداد را در پيش مي گيرند. پدافند پالايشگاه به شدت كار مي كرد هواپيماي دچار تكان هاي شديدي شده بود كه ناشي از انفجار گلوله هاي ضد هوايي در زير هواپيما بود. عصاره اينك پالايشگاه را در ديد دارد او با رسيدن به پالايشگاه پاپ آپ كرده و با شيرجه بر روي هدف تمامي بمب هاي خود را بر روي پالايشگاه فرو مي ريزد. زبانه آتش ناشي از انفجار مخازن سوخت به آسمان بلند مي شود. عصاره تصميم مي گيرد بلافاصله گردش كرده و به سمت مرز حركت كند.
    ميگ 23 در تعقيب فانتوم
    به دليل اين كه هواپيما مدت زمان زيادي در آسمان بغداد بوده رادارهاي دشمن موقعيت آن را به پايگاه الرشيد اطلاع دادند. در همين هنگام دو فروند ميگ – 23 براي مقابله با فانتوم از پايگاه هوايي به پرواز درمي آيند. اينك هواپيما سبك شده بود ولي به علت استفاده زياد از پس سوز موتور، سوخت در شرايط بدي قرار داشت. ميگ ها در تعقيب فانتوم بودند. در فاصله 50 مايلي مرز ايران يكي از ميگ هاي 23 اقدام به شليك يك موشك راداري به سمت فانتوم مي كند. كمك خلبان بلافاصله شروع به شكستن قفل راداري موشك مي كند و در نهايت موفق مي شود موشك را منحرف كند. در همين هنگام رادار قدرتمند هواپيماي اف – 14 موفق به رهگيري ميگ ها شده بود و يكي از اف 14 ها با سرعت به سمت ميگ ها حركت مي كند. ميگ ها كه متوجه حضور اف – 14 مي شوند تغيير مسير مي دهند و به سمت خاك خود فرار مي كنند.
    لحظاتي بعد خلبانان اطلاع پيدا مي كنند كه ميگ ها فرار كردند و ديگر تهديدي از جانب آنها براي فانتوم ايجاد نمي شود پس ارتفاع را زياد كرده و به وسيله كد به رادار اطلاع مي دهند كه در چه موقعيتي هستند؛ همچنين مي گويند به دليل درگيري در بغداد سوخت شان درحال اتمام است و احتمالا قادر به رسيدن به مرز نيستند و از رادار مي خواهند كه اگر مجبور به فرود اضطراري در نوار مرزي شدند تيم امداد نجات هلي كوپتري نيروي هوايي براي نجات آنها فرستاده شود،
    آيا فانتوم موفق به عبور از مرز و سوختگيري مي شود ؟
    در همين هنگام پايگاه با تانكر تماس مي گيرد و سمت و موقعيت فانتوم را به او اطلاع مي دهد. اكنون فانتوم در 30 مايلي مرز قرار دارد و خلبان تقريبا مطمئن شده كه به مرز نمي رسد در همين لحظه از سوي تانكر با خلبان تماسي گرفته مي شود با اين مضمون: عقاب سمت و موقعيت شما را دارم و به داخل خاك عراق مي آيم با خونسردي ادامه بده. خلبان مخالفت مي كند و مي گويد : اين كار را نكن هواپيماي شما بهترين هدف براي پدافند عراق است.ولي خلبان تانكر نمي پذيرد و مي گويد تو ارتفاع بگير گلوله هاي دشمن در ارتفاع بالا به من نمي رسند تامكت ها هم مراقب هستند. با توجه به شرايط جسمي كه خلبان داشت امكان اين كه بتواند عمل سوخت گيري هوايي را انجام دهد بسيار كم بود چون اين كار بسيار حساس است و بايد با دقت زيادي انجام شود. خلبان تانكر مرتب به خلبان فانتوم دلداري مي داد و مي گفت تحمل كند تا او برسد.
    موتور هواپيما وقتي كم تر از 500 پوند بنزين داشته باشد، خاموش مي شد و اكنون هواپيما تنها 700 پوند بنزين داشت، در همين لحظه خلبان تانكر تماس مي گيرد و مي گويد : در 5 مايلي شما هستم مرا نمي بينيد؟ خلبان كه درد زيادي را تحمل مي كرد مي گويد نه نمي توانم شما را ببينم. آمپر بنزين هر لحظه پايين تر مي آمد كه ناگهان خلبان متوجه تانكر مي شود. تانكر در 5 درجه به سمت چپ حدودا 1000 پا بالاتر از فانتوم درحال پرواز بود. خلبان بي درنگ با تانكر تماس مي گيرد : دليجان شما را ديدم در چند مايلي شما هستم. خلبان تانكر تغيير مسير مي دهد و مي گويد : من گردش مي كنم به سمت مرز و اهرم سوخت گيري را پايين مي دهم سرعت را نيز به 300 نات مي رسانم.
    عصاره با شنيدن اين توضيحات كمي ارتفاع گرفته و در آخرين لحظات موفق به سوخت گيري مي شود. پس از پايان سوخت گيري خلبانان فانتوم از خلبان تانكر كه با شجاعت مثال زدني خود را به عنوان يك طعمه به خاك عراق رسانده بود، تشكر كرده و به سمت پايگاه حركت مي كند.بر اثر فشار بيش از حد جي، چند مهره گردن و كمر خلبان و كمك شكسته شده بود با نزديك شدن به پايگاه خلبان به سختي آماده فرود مي شود و سرانجام موفق مي شود هواپيما را به سلامت بر زمين بنشاند. پرسنل فني به سرعت به سمت هواپيما مي آيند و خلبان و كمك را از آن خارج مي كنند.
    سرگرد محمودي و ستوان حيدري نيز پس از تحمل 10 سال اسارت آزاد شده و به همراه ديگر آزادگان به ميهن باز مي گردند.

  14. 2 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    باغبان (سه شنبه 01 دی 94), سرشار (سه شنبه 22 دی 94)

  15. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    الان تو سریال کیمیا داشت حمله وحشیانه عراق رو تو روز های پایانی شهریور سال 59 به تصویر میکشید.

    یاد اون روز های که به لطف حماسه های نیروهای مردمی و تکاوران نیروی دریایی ایران، ارتش عراق که رویای فتح سه روزه خرمشهر را درسر داشت، 34 روز اسیر دلاوری های تکاوران شیر بچه ایرانی شد که هر تکاور ایرانی در مقابل یک گردان عراقی حریف بود.


    در زیر یکی از خاطرات تلخ ان روز هارو مینویسم که دفاع از ناموس ایرانی رو از مدافعان خونین شهر یاد بگیریم:

    فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر را گرفت جسد بی جان و عریان دختری را به تیرک بلندی بسته و در آن سوی کارون مقابل چشمان رزمنده های ما گذاشته بودند! تکاوران ارتش با تقدیم 3 شهید بالاخره آن جسد را پایین آوردند ...! سه شهید براي "جسد" یک دختر مسلمان ايراني...!
    -------


    یاد و خاطره همه صالحی ها، ناخدا صمدی ها ، محمد نبودی ها ( جهان ارا) و همه حماسه افرینان دفاع 34 روزه و شهدای عملیات بیت المقدس ( ازاد سازی خرمشهر) رو گرامی میداریم.

  16. 3 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (چهارشنبه 19 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 01 دی 94), سرشار (چهارشنبه 23 دی 94)

  17. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    فکر کنم تا سریال کیمیا تموم نشه، من از خرمشهر پست بزارم.


    تقدیم به قهرمان جنگ ناو سروان تکاور دریایی غلام قالندی

    من با یک دست هم میتوانم شلیک کنم
    تقدیم به قهرمان جنگ ناو سروان تکاور دریایی غلام قالندی و همه ی آنهایی که در خرمشهر اسطوره شدند ...
    تصویر ایشان که حال قهرمان ملی اند را ملاحظه میفرمایید
    برای جمع آوری گزارشاتی خواستم تا روانه خرمشهر شوم و به همه ی آن مناطقی که نیرو های ایرانی از جمله تکاوران جنگ تن به تن را به مشق نشستند سری بزنم و از نزدیک و بدون هیچ هیاهویی حداقل محل درگیری ها را ببینم و بدانم که چطور نیرو های ورزیده کلاه سبز دریایی ، تکاوران به معنای واقعی کلمه خانه به خانه مقاومت کردند .
    صدای حرکت قطار بر روی ریل نوید دهنده ی آن بود که به شهر نزدیک و نزدیک تر میشوم. یک هیجان درونی درونم را زیر و رو می نمود نزدیک شدن به شهر یعنی چه ؟ یعنی رفتن کنار همه ی مردانی که رفتند تا بمانم مردانی چون تکاور صفا ، تکاور مرادی ، تکاور شعبانی ، تکاور شیر محمدی ، تکاور رجبی ، تکاور مختاری ، تکاور فراهانی و ... در همین افکار شیرین غوطه ور بودم که مهماندار قطار از رسیدن به ایستگاه خرمشهر همه را مطلع ساخت . چقدر لهجه خرمشهری های شیرین است از پنجره نگاهی به بیرون انداختم لحظه ی ورودم به شهر به صورت تصادفی دقیقا صبح بسیار زود بود و ساعت 5:30 دقیقه و من به شهر رسیده بودم همانند تکاوران دلیر نیروی دریایی در 5:30 دقیقه صبح یکم مهر ماه 1359 که در اطراف آبادان خود را آماده ی ورود به شهر میکردند برای آنکه جانانه به دفاع از خرمشهر بپردازند ...
    از پله های قطار به پایین آمدم و به اطراف نگاهی انداختم و چهره تک تک سربازان ، درجه داران و افسران رشید کشورم را در سال ها قبل و در آغاز جنگ از نظر گذراندم آنهایی که از زن و فرزند گذشتند و با همین قطار ها از مناطق مختلف در قالب تیپ ها و گردان ها به جبهه های جنوب پای نهادند . دستی به شانه ام خورد برگشتم ، از چهره اش مشخص بود از دلاوران بومی است با لبخند گفت :
    - خوش آمدی چند دقیقه ای هست که از دور نگاهت میکنم کجایی ؟ درون ایستگاه کسی نیست میخواهی همین جا بمانی ؟
    - خیر فقط کمی ...
    وقتی خم شد تا چمدانم را بردارد تازه نگاهم به دستش افتاد و آن نشان بزرگ جانبازی یعنی نداشتن یک دست ، خم شدم و شانه اش را بوسیدم و گفتم:
    - میدانی چه مدالی را بر سینه ات زده ای مرد ؟
    - چه مدالی ؟
    - دفاع یک بومی شهر از خرمشهر
    لبخندی زد و به اتفاق هم به سمت اتومبیلش رفتیم و وقتی نگاهم به شیشه ی عقب ماشینش افتاد ناگهان دلم ریخت بزرگ و با خطی خوش بر روی شیشه نوشته بود ، من هنوز هم جمعی گردان 151 پیاده دژ خرمشهرم ...
    از خیابان ها می گذشتیم و من در ذهن اسامی خیابان ها و محل های خرمشهر را در مهر ماه 59 مرور میکردم ، خیابان 40 متری ، بی سیم ، خیابان فردوسی ، میدان فرمانداری ، خیابان عشایر ، بازار صفا و کوی طالقانی ...
    نگاهی به آن دلاور نمودم و گفتم :
    - شما بچه ی کدام محلید ؟
    - کوی طالقانی
    - عجب، راستی میدونید یکی از سنگین ترین نبرد های خرمشهر تو محل شما اتفاق افتاده
    - آره، نبرد در همه ی خرمشهر سنگین بود . مخصوصا در کوی طالقانی آخه این کوی درست بین دو خیابان مهم شهر بود که اون موقع ها خیلی این منطقه رو استراتژیک کرده بود یکی خیابان 40 متری که در واقع اصلی ترین خیابان خرمشهر است و انتهاش درست میخورد به میدان فرمانداری و یکی خیابان کمر بندی که ورودی دارد برای جاده دیزل آباد و جاده اهواز خرمشهر ، پادگان دژ و جاده ی ساحلی ... راستی شما برای چه به خرمشهر آمده اید ؟
    - تحقیق درباره تکاوران نیروی دریایی
    - تکاوران نیروی دریایی نگو، بگو شیر مردای تکاور ،خیلی مرد بودن و اگه نبودن داخل شهر خدا میدونه همون اوایل مقاومت نیرو های مدافع خرمشهر شکسته میشد
    - شما برخوردی داشتین باهاشون ؟
    - بله بار ها و بار ها و افتخار میکنم که این دلاورا تو خرمشهر بودن و حداقل تونستم سعی و تلاششون رو به عنوان یک خرمشهری نگاه کنم ، نگاه کنم که چطور برای حفظ این خاک جنگیدن ، جنگیدن کنار بچه های گردان دژ ، شهربانی ، ژاندارمری و نیرو های داوطلب و بومی ... من خودم اون موقع ها سرباز گردان دژ بودم یادش بخیر چه دلاورایی برای حفظ شهر شهید شدند .همه تلاش کردند اما در این بین تکاوران واقعا زحمت کشیدن اتفاقا داخل یکی از درگیری های سنگین کوی طالقانی یک تکاور دلاور بود که همانند من دستش رو از دست داد باید می بودی و میدیدی که چطور به زور دوستانش از محل درگیری دورش کردن هر کاری میکردن این دلاور عقب نمیرفت و مدام با دست دیگرش ژ-3 کماندوییش رو بالا میگرفت و میگفت من هنوز هم میتونم شلیک کنم ...
    - امکانش هست برایم تعریف کنید؟
    - بله حتما ، شامگاه 20 مهر ماه بود...
    من به اتفاق چند نفر از بومی های خرمشهر و بچه های ژاندارمری و البته گردان دژ یک گروهی رو تشکیل داده بودیم که تحت فرماندهی یکی از تکاوران دلیر نیروی دریای بود و باید از کشتارگاه و محل های اطراف دفاع میکردیم . در فلکه پمپ بنزین مستقر شده بودیم که از زمین و زمان آتش ریخت و اصلا نمی دونستیم از کدوم طرف دارن میزنن از سمت جنوب فلکه وارد کوی شدیم و با سرعت از کناره ی خیابان اصلی کوی به طرف شرق رفتیم و داخل یکی از محل ها موضع گرفتیم . نگاهم را به سمت غرب انداختم و شبح های سیاهی رو میدیدم که مدام حتی از دیوار ها هم بالا میروند و به صورت خیلی دقیق تیر اندازی می کنند یکی از تکاورانی که با ما بود گفت :
    - گردان کماندویی
    بعد با بیسیم و اعلام چند رمز به دیگر تکاوران اطلاع داد که از سمت غرب کوی طالقانی ورود بیگانه داریم آن هم از نوع کماندو ... قضیه از این قرار بود که یکی از گردان های کماندویی عراق با پشتیبانی سنگین می خواست وارد کوی طالقانی بشه و به خاطر موقعیت این کوی و دارا بودن خانه های متعدد، عراق تصمیم گرفته بود به وسیله کماندو های خود وارد این منطقه بشه کماندو هایی که از آتش پشتیبانی بسیار شدیدی برخوردار بودن و باور کنید از شدت این آتش زمین می لرزید .
    طولی نکشید که همان نقاط سیاهی که با چالاکی هرچه تمام حتی از دیوار راست هم بالا میرفتند این بار در سمت شرقی کوی طالقانی نظرم را به خود جلب کرد و آنها کسانی نبودند جز تکاوران گردان یکم نیروی دریایی معروف به کلاه سبز ها ... فرمانده آنها کسی نبود جز ناخدا صمدی ایشان به اتفاق دیگر همرزمان در کوی موضع گرفتند و درگیری شدیدی رخ داد .
    من در موضع خودم فقط موضع گرفته بودم چون هیچ چیز معلوم نبود و نباید بی خودی مهمات خودم رو هدر میدادم که ناگهان یکی از تکاور با یک خیز بسیار بلند خودش رو به من رسوند و بازوم رو گرفت و گفت :
    _ چطوری پهلوون برو عقب اینجا خطر ناکه من پوششت میدم یالا
    بلند شدم و با چند خیز رفتم به عقب تر و از دور یک دستگاه جیپ دیدم که ناخدا صمدی کنارش موضع گرفته بود و کنارش هم بیسیم چی اش بود ناخدا مدام پشت بیسیم فریاد میزد و با رمز نیرو هاش رو به محل هایی که در کوی طالقانی با رمز نشانه گذاری کرده بود میفرستاد و هدایت میکرد . صدای انفجار خمپاره آمد درست در چند قدمی ناخدا ، وقتی گرد وخاک کنار رفت من صحنه ای را دیدم که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد هیچگاه ...

    بیسیم چی ناخدا که ترکش دستش را قطع کرده بود داشت با لباسش خون را بند می آورد و همان طور با زانو بر روی زمین نشسته بود و تمام تلاشش این بود تا هم بیسیم را نگاه دارد تا ارتباط فرمانده تکاوران با دیگر همرزمانش قطع نشود و هم با لباس محل خونریزی را مدام فشار میداد تا خونش بند بیاید. من که با دیدن این صحنه از خود بی خود شده بودم نزدیک تر شدم و حرف های این قهرمان را با ناخدا صمدی شنیدم و همانند نوار برای خودم ضبطش کردم
    ناخدا صمدی میگفت :
    - غلام چی شده چرا به خودت میپیچی
    - چیزی نیست شما به کارتون برسید
    - غلام تو زمخی شد مرد ؟
    - نه چیزی نیست نا خدا بچه ها بچه ها
    - دستت نیست
    - من چیزیم نیست به خدا
    بعد ناخدا با یک فریاد به بعضی از نیرو هایش گفت که بیایند و همرزم زخمی شان را به عقب ببرند ولی این قهرمان اصلا نمی خواست که به عقب برود و صحنه را ترک کند امید وارم هرجا که هست موفق باشه نمیدونم شهید شد یا نه تا آخر جنگ، ولی هرجا که هست امید وارم همیشه موفق باشه ...
    کمی آن بومی با غیرت را نگاه کردم و گفتم :
    - خیر ایشون شهید نشده اند و 8 سال را با همان یک دست بی امان برای وطن جنگیدند و در آخر با درجه ناوسروانی از نیروی دریایی بازنشسته شدند الان هم در کنار خانواده زندگی خوبی دارند در ضمن اسمشان ناو سروان تکاور دریایی قالندی هست .
    - خوب خدا رو شکر راستی مهندس آنقدر گرم صحبت شدیم که هتل نگین اروند رو رد کردیم
    - اشکالی ندارد من که خیلی استفاده کردم ...
    - عجب دنیای کوچکی داریم، ناوسروان تکاور دریایی قالندی هیچوقت اسمش را فراموش نمیکنم
    درود به شرف همه ی آنهایی که در خرمشهر ساعت ها نخوابیدند تا خدایی نکرده یک وقت کماندوی عراقی وارد کوی طالقانی نشود.

    - - - Updated - - -

    فکر کنم تا سریال کیمیا تموم نشه، من از خرمشهر پست بزارم.


    تقدیم به قهرمان جنگ ناو سروان تکاور دریایی غلام قالندی

    من با یک دست هم میتوانم شلیک کنم
    تقدیم به قهرمان جنگ ناو سروان تکاور دریایی غلام قالندی و همه ی آنهایی که در خرمشهر اسطوره شدند ...
    تصویر ایشان که حال قهرمان ملی اند را ملاحظه میفرمایید
    برای جمع آوری گزارشاتی خواستم تا روانه خرمشهر شوم و به همه ی آن مناطقی که نیرو های ایرانی از جمله تکاوران جنگ تن به تن را به مشق نشستند سری بزنم و از نزدیک و بدون هیچ هیاهویی حداقل محل درگیری ها را ببینم و بدانم که چطور نیرو های ورزیده کلاه سبز دریایی ، تکاوران به معنای واقعی کلمه خانه به خانه مقاومت کردند .
    صدای حرکت قطار بر روی ریل نوید دهنده ی آن بود که به شهر نزدیک و نزدیک تر میشوم. یک هیجان درونی درونم را زیر و رو می نمود نزدیک شدن به شهر یعنی چه ؟ یعنی رفتن کنار همه ی مردانی که رفتند تا بمانم مردانی چون تکاور صفا ، تکاور مرادی ، تکاور شعبانی ، تکاور شیر محمدی ، تکاور رجبی ، تکاور مختاری ، تکاور فراهانی و ... در همین افکار شیرین غوطه ور بودم که مهماندار قطار از رسیدن به ایستگاه خرمشهر همه را مطلع ساخت . چقدر لهجه خرمشهری های شیرین است از پنجره نگاهی به بیرون انداختم لحظه ی ورودم به شهر به صورت تصادفی دقیقا صبح بسیار زود بود و ساعت 5:30 دقیقه و من به شهر رسیده بودم همانند تکاوران دلیر نیروی دریایی در 5:30 دقیقه صبح یکم مهر ماه 1359 که در اطراف آبادان خود را آماده ی ورود به شهر میکردند برای آنکه جانانه به دفاع از خرمشهر بپردازند ...
    از پله های قطار به پایین آمدم و به اطراف نگاهی انداختم و چهره تک تک سربازان ، درجه داران و افسران رشید کشورم را در سال ها قبل و در آغاز جنگ از نظر گذراندم آنهایی که از زن و فرزند گذشتند و با همین قطار ها از مناطق مختلف در قالب تیپ ها و گردان ها به جبهه های جنوب پای نهادند . دستی به شانه ام خورد برگشتم ، از چهره اش مشخص بود از دلاوران بومی است با لبخند گفت :
    - خوش آمدی چند دقیقه ای هست که از دور نگاهت میکنم کجایی ؟ درون ایستگاه کسی نیست میخواهی همین جا بمانی ؟
    - خیر فقط کمی ...
    وقتی خم شد تا چمدانم را بردارد تازه نگاهم به دستش افتاد و آن نشان بزرگ جانبازی یعنی نداشتن یک دست ، خم شدم و شانه اش را بوسیدم و گفتم:
    - میدانی چه مدالی را بر سینه ات زده ای مرد ؟
    - چه مدالی ؟
    - دفاع یک بومی شهر از خرمشهر
    لبخندی زد و به اتفاق هم به سمت اتومبیلش رفتیم و وقتی نگاهم به شیشه ی عقب ماشینش افتاد ناگهان دلم ریخت بزرگ و با خطی خوش بر روی شیشه نوشته بود ، من هنوز هم جمعی گردان 151 پیاده دژ خرمشهرم ...
    از خیابان ها می گذشتیم و من در ذهن اسامی خیابان ها و محل های خرمشهر را در مهر ماه 59 مرور میکردم ، خیابان 40 متری ، بی سیم ، خیابان فردوسی ، میدان فرمانداری ، خیابان عشایر ، بازار صفا و کوی طالقانی ...
    نگاهی به آن دلاور نمودم و گفتم :
    - شما بچه ی کدام محلید ؟
    - کوی طالقانی
    - عجب، راستی میدونید یکی از سنگین ترین نبرد های خرمشهر تو محل شما اتفاق افتاده
    - آره، نبرد در همه ی خرمشهر سنگین بود . مخصوصا در کوی طالقانی آخه این کوی درست بین دو خیابان مهم شهر بود که اون موقع ها خیلی این منطقه رو استراتژیک کرده بود یکی خیابان 40 متری که در واقع اصلی ترین خیابان خرمشهر است و انتهاش درست میخورد به میدان فرمانداری و یکی خیابان کمر بندی که ورودی دارد برای جاده دیزل آباد و جاده اهواز خرمشهر ، پادگان دژ و جاده ی ساحلی ... راستی شما برای چه به خرمشهر آمده اید ؟
    - تحقیق درباره تکاوران نیروی دریایی
    - تکاوران نیروی دریایی نگو، بگو شیر مردای تکاور ،خیلی مرد بودن و اگه نبودن داخل شهر خدا میدونه همون اوایل مقاومت نیرو های مدافع خرمشهر شکسته میشد
    - شما برخوردی داشتین باهاشون ؟
    - بله بار ها و بار ها و افتخار میکنم که این دلاورا تو خرمشهر بودن و حداقل تونستم سعی و تلاششون رو به عنوان یک خرمشهری نگاه کنم ، نگاه کنم که چطور برای حفظ این خاک جنگیدن ، جنگیدن کنار بچه های گردان دژ ، شهربانی ، ژاندارمری و نیرو های داوطلب و بومی ... من خودم اون موقع ها سرباز گردان دژ بودم یادش بخیر چه دلاورایی برای حفظ شهر شهید شدند .همه تلاش کردند اما در این بین تکاوران واقعا زحمت کشیدن اتفاقا داخل یکی از درگیری های سنگین کوی طالقانی یک تکاور دلاور بود که همانند من دستش رو از دست داد باید می بودی و میدیدی که چطور به زور دوستانش از محل درگیری دورش کردن هر کاری میکردن این دلاور عقب نمیرفت و مدام با دست دیگرش ژ-3 کماندوییش رو بالا میگرفت و میگفت من هنوز هم میتونم شلیک کنم ...
    - امکانش هست برایم تعریف کنید؟
    - بله حتما ، شامگاه 20 مهر ماه بود...
    من به اتفاق چند نفر از بومی های خرمشهر و بچه های ژاندارمری و البته گردان دژ یک گروهی رو تشکیل داده بودیم که تحت فرماندهی یکی از تکاوران دلیر نیروی دریای بود و باید از کشتارگاه و محل های اطراف دفاع میکردیم . در فلکه پمپ بنزین مستقر شده بودیم که از زمین و زمان آتش ریخت و اصلا نمی دونستیم از کدوم طرف دارن میزنن از سمت جنوب فلکه وارد کوی شدیم و با سرعت از کناره ی خیابان اصلی کوی به طرف شرق رفتیم و داخل یکی از محل ها موضع گرفتیم . نگاهم را به سمت غرب انداختم و شبح های سیاهی رو میدیدم که مدام حتی از دیوار ها هم بالا میروند و به صورت خیلی دقیق تیر اندازی می کنند یکی از تکاورانی که با ما بود گفت :
    - گردان کماندویی
    بعد با بیسیم و اعلام چند رمز به دیگر تکاوران اطلاع داد که از سمت غرب کوی طالقانی ورود بیگانه داریم آن هم از نوع کماندو ... قضیه از این قرار بود که یکی از گردان های کماندویی عراق با پشتیبانی سنگین می خواست وارد کوی طالقانی بشه و به خاطر موقعیت این کوی و دارا بودن خانه های متعدد، عراق تصمیم گرفته بود به وسیله کماندو های خود وارد این منطقه بشه کماندو هایی که از آتش پشتیبانی بسیار شدیدی برخوردار بودن و باور کنید از شدت این آتش زمین می لرزید .
    طولی نکشید که همان نقاط سیاهی که با چالاکی هرچه تمام حتی از دیوار راست هم بالا میرفتند این بار در سمت شرقی کوی طالقانی نظرم را به خود جلب کرد و آنها کسانی نبودند جز تکاوران گردان یکم نیروی دریایی معروف به کلاه سبز ها ... فرمانده آنها کسی نبود جز ناخدا صمدی ایشان به اتفاق دیگر همرزمان در کوی موضع گرفتند و درگیری شدیدی رخ داد .
    من در موضع خودم فقط موضع گرفته بودم چون هیچ چیز معلوم نبود و نباید بی خودی مهمات خودم رو هدر میدادم که ناگهان یکی از تکاور با یک خیز بسیار بلند خودش رو به من رسوند و بازوم رو گرفت و گفت :
    _ چطوری پهلوون برو عقب اینجا خطر ناکه من پوششت میدم یالا
    بلند شدم و با چند خیز رفتم به عقب تر و از دور یک دستگاه جیپ دیدم که ناخدا صمدی کنارش موضع گرفته بود و کنارش هم بیسیم چی اش بود ناخدا مدام پشت بیسیم فریاد میزد و با رمز نیرو هاش رو به محل هایی که در کوی طالقانی با رمز نشانه گذاری کرده بود میفرستاد و هدایت میکرد . صدای انفجار خمپاره آمد درست در چند قدمی ناخدا ، وقتی گرد وخاک کنار رفت من صحنه ای را دیدم که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد هیچگاه ...

    بیسیم چی ناخدا که ترکش دستش را قطع کرده بود داشت با لباسش خون را بند می آورد و همان طور با زانو بر روی زمین نشسته بود و تمام تلاشش این بود تا هم بیسیم را نگاه دارد تا ارتباط فرمانده تکاوران با دیگر همرزمانش قطع نشود و هم با لباس محل خونریزی را مدام فشار میداد تا خونش بند بیاید. من که با دیدن این صحنه از خود بی خود شده بودم نزدیک تر شدم و حرف های این قهرمان را با ناخدا صمدی شنیدم و همانند نوار برای خودم ضبطش کردم
    ناخدا صمدی میگفت :
    - غلام چی شده چرا به خودت میپیچی
    - چیزی نیست شما به کارتون برسید
    - غلام تو زمخی شد مرد ؟
    - نه چیزی نیست نا خدا بچه ها بچه ها
    - دستت نیست
    - من چیزیم نیست به خدا
    بعد ناخدا با یک فریاد به بعضی از نیرو هایش گفت که بیایند و همرزم زخمی شان را به عقب ببرند ولی این قهرمان اصلا نمی خواست که به عقب برود و صحنه را ترک کند امید وارم هرجا که هست موفق باشه نمیدونم شهید شد یا نه تا آخر جنگ، ولی هرجا که هست امید وارم همیشه موفق باشه ...
    کمی آن بومی با غیرت را نگاه کردم و گفتم :
    - خیر ایشون شهید نشده اند و 8 سال را با همان یک دست بی امان برای وطن جنگیدند و در آخر با درجه ناوسروانی از نیروی دریایی بازنشسته شدند الان هم در کنار خانواده زندگی خوبی دارند در ضمن اسمشان ناو سروان تکاور دریایی قالندی هست .
    - خوب خدا رو شکر راستی مهندس آنقدر گرم صحبت شدیم که هتل نگین اروند رو رد کردیم
    - اشکالی ندارد من که خیلی استفاده کردم ...
    - عجب دنیای کوچکی داریم، ناوسروان تکاور دریایی قالندی هیچوقت اسمش را فراموش نمیکنم
    درود به شرف همه ی آنهایی که در خرمشهر ساعت ها نخوابیدند تا خدایی نکرده یک وقت کماندوی عراقی وارد کوی طالقانی نشود.

  18. 2 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    باغبان (پنجشنبه 31 تیر 95), سرشار (چهارشنبه 23 دی 94)

  19. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    تو پست قبلي فراموش كردم عكس آقاي قالندي رو بزرام كه بزرگواري خودتون ببخشيد!

    -----------------------------------------------

    اگر بخواهیم فردی را با بیشترین سهم در آزادی خرمشهر معرفی کنیم وی کسی نیست جز مرحوم تیمسار سرتیپ خلبان محمود اسکندری

    پس از بارها عدم موفقیت دیگر خلبانان خوبمان در انهدام پل استراتژیک بسته شده بر روی اروند رود، تنها کسی بود که با کمک تیمسار خلبان اکبر زمانی (کابین عقب) در میان پدافند مهیب عراقی ها پل اروند رود را منهدم کرد و ارتباط لشکر ١١ عراق با ٢٠ هزار نیرو را با عقبه قطع کرد و موجبات نرسیدن کمک، محاصره و نهایتا شکست آنها و آزادی خرمشهر را فراهم کرد.
    از افتخارات دیگر این ستاره درخشان آسمان ایران لیدری دسته الوند در عملیات دوربرد حمله به پایگاه های سه گانه الولید در مرز اردن و نابودی ٤٨ فروند هواپیمای جنگی عراق بود.
    وقتی که دستور عملیات ناممکن انهدام پالایشگاه الدوره بغداد جهت ممانعت از برگزاری کنفرانس سران غیر متعهد در عراق به پایگاه نوژه محول شد تیمسار یاسینی معاون عملیات پایگاه کسی را تواناتر در انجام این عملیات ندانست جز عباس دوران و محمود اسکندری (اسکندری در آن زمان جمعی پایگاه بوشهر بود و برای انجام این مهم به همدان آمد)، در آن عملیات متهورانه و موفقیت آمیز عباس جاودانه شد و محمود اسکندری با عبور از دومین کمربند موشکی غیر قابل عبور جهان سالم به پایگاه بازگشت, برگزاری کنفرانس لغو شد و عراق شکستی دیپلماتیک را در صحنه جهانی متحمل شد.
    از دیگر عملیات های موفقیت آمیز و حیاتی وی حمله و بمباران پالایشگاه کرکوک، پتروشیمی بغداد و ایستگاه راداری تموز بود.


  20. کاربر روبرو از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده است .

    باغبان (پنجشنبه 31 تیر 95)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سرنوشتي که خودم ساخته بودم!
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 مرداد 89, 18:25
  2. چرا وقتي صداي قرآن رو ميشنوم همه ي غم ها مياد سراغم؟
    توسط حنان در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 فروردین 89, 15:30
  3. آشتي يا قهر؟!!!
    توسط آرمان 26 در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 18 خرداد 88, 12:39
  4. خوشبختي
    توسط pirooz در انجمن انجمن افراد خوشبخت
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 بهمن 87, 12:37
  5. نكات ضروري در جهت حفظ سلامتي
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 87, 18:33

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.