به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 بازگشت همسر سابق بعد از طلاق (راهنمایی)

    سلام
    من خانوم 33 ساله همسر سابقم 34 ساله و دارای یک فرزند مشترک پسر 20 ماهه که با ایشون زندگی میکنن.حدود 3 ماه از طلاق ما میگذره و قبل اونهم یک ماه کل روند طلاق پیش رفت.یعنی کلا 4 ماهه.
    بهتره اول ازنحوه آشنایی و بعد مشکلات زندگیم تو این 4 سال و اشتباهات دو نفر و خونواده ها بگم.ما زندگیمونو با عشق شروع کردیم یه جورایی منطق هم همراهش بود.در واقع خودمون تو محل کار بهم علاقه مند شدیم مدتی اشنایی داشتیم و بعد هم ازدواج.
    تو دوران عقد 8 ماهه ما مشکلات بسیار کمی داشتیم یعنی همچنان اون عشق و علاقه و محبتا بین ما جاری بود.و تنها خطری که من تو این دوران حس میکردم مادر ایشون بود که رغبت زیادی به تسلط به شوهرم و کل زندگی ما داشتن البته اینقد کمرنگ بود که من بهش بی توجه بودم و اصلا به همسرم چیزی در این مورد نمیگفتم.کلا خونواده سنتی بودن و خیلی قدیمی فکر میکردن مثلا یکی از اصولشون این بود که وقتی یه دختر ازدواج میکنه باید بدون دیگه مال خونواده شوهره.و با خونواده خودش رابطه خیلی کمی داره.اوایل همسرم زیاد به این افکارشون توجه نداشت اما کم کم ذهنش در گیر شد و عملی میکرد.در این حد که تو مدت این 4 سال من و ایشون فقط دو بار خونه خواهرم رفتیم درصورتی که تقریبا هر هفته من حتی عمه های شوهرمو ملاقات میکردم.و یه جورایی من از خونوادم جدا شده بودم .وتقریبا کسی از طرف من خونمون نمیومد چون شوهرم یاد گرفته بود که باید با خانواده من سرد باشه.و اون انگشت شمار رفتنها هم طوری رفتار میکرد که من دیگه تمایل به ارتباط با خانوادم نبودم.تو مهمونیای ما همش دنباله یه حرف رفتار بقول خودش متلک بود که تا چند روز منو زجر بده برای همین من هم ترجیح میدادم که اصلا نرم.ولی ازون طرف تمام مهمونیا مناسبتها رو تو خانواده اون حتی با دختر عمه هاشم باید بجا میاوردیم.و من فقط غصه میخوردم.ایشون اوایل زندگی بعد از عروسی منو کتک هم میزدن سر مسائل بسیار بی اهمیت.ولی تو دو سال اخیر دیگه توبه کردن و تکرار نکردن.که البته همیشه دعواهامون بخاطر تلفنهایی بود که مادر و عمه هاش داشتن و حسابی پرش میکردن و به اصطلاح بجون من مینداختنش.اینم بگم که من ارتباط بسیار نزدیکی با مادرش داشتم سعی میکردم خودمو بهش نزدیک کنم باهاشون صمیمی بودم چون ایشون همیشه فک میکردن من پسرشو بردم واس خودم و من اینو کاملا حس میکردم.و هر چه تلاش میکردم که بهشون ثابت کنم نه من قصد جدا کردن شمارو ندارم فایده نداشت.خلاصه کلام مادر ایشون بسیار به من حسادت و حس رقابت داشتن و همیشه در حال اثبات این موضوع بودن که شوهرمو بیشتر از من دوس دارن و کلا زندگی من تو این 4 سال تو حاشیه و خاله زنک بازی (ببخشید که این اصطلاحو بکار میبرم) بود .کلا فرمان زندگی من دست مادر شوهر بود و شوهرمم این اجازه رو بهش داده بود و اونم جولان میداد و تو این 4 سال نتونستم اینو به شوهرم بفهمونم.یه جورایی من تو خونه خودم فقط یه اشپز و بچه نگهدار بودم.حتی وقتی فامیلاش خونمون میومدن با مادر ایشون هماهنگ میکردن نه من در صورتی که ما با هم و حتی نزدیک بهم زندگی نمیکردیم.خلاصه اینکه تو این 4 سال مادر شوهر منو از چشم شوهر مینداخت و این اواخر دیگه هیچ ذوق واحساسی برای من باقی نمونده بود.اون حمایت و امنیتی که میخواستم رو دریافت نمیکردم.برعکس گاهی با فامیلش یکی میشد و به من متلک هم مینداختن.
    و اما اشتباهاتی که من تو زندگیم داشتم صمیمیت با مادر همسرم و درددل کردن باهاش که نتیجه عکس داد و دوتا میذاشت روش و تقدیم شوهر میکرد و شوهرم که مگو بود به من چیزی نمیگفت تو دلش میموند.چند باری از خونم به قهر رفتم .البته تحت فشار زیادی بودم و خیلی از شوهرم میترسیدم به محض کوچکترین اتفاق فک میکردم باز منجر به کتک کاری میشه یه جورایی اجبارا فرار میکردم.و صحبت نکردن درددل نکردن با خود همسرم که بازم خودشون باعث شده بودن از بس منو اذیت کردن ازشون توقع هیچی نداشتم یه دیوار بینمون بود ازش میترسیدم.
    اشتباهات همسرمم که واضح هست کتک کاری وابستگی بیش از حد به مادر نداشتن اولویت تو زندگی یجورایی شوهرم به بلوغ لازم نرسیدن.ببخشید که بازم باید لفظایی که دوس ندارم به کار ببرم ایشون لوس بودن و بسیار پرتوقع تو زندگی فقط من باید ایشونو درک میکردم و خبری از احترام متقابل نبود.تحقیر و توهین مکرر.ارتباط بیش از حد با خانواده همسر هفته ای دو سه بار مهمونی شامو نهار و تلفنی روزی دو سه بار با مادرشون که در جریان تمام مسائل ما قرار میگرفتن و اعمال نظر.و نصیحتای مادر ایشون مبنی بر ارتباط کم با خونواده من در حدی که وقتی میفهمیدن ما برفتیم خونه یکی از خواهرام قهر میکردن.یجورایی مارو فقط مال خودشون میدونستن.و اینقد ایم مسائل تکرار شد تا کار به جدایی کشید.
    حالا ایشون بعد 4 ماه اومدن میگن که اشتباه کردن درصدد جبران هستن از شهری که مادرشون هستن میرن و 70 درصو اشتباهاتو به عهده گرفتن.و میگن که به من مدیون هستن خیلی واسم کم گذاشتن.و .... و خیلی حرفا
    ولی من زیاد به حرف اعتقادی ندارم و ترس مواجه شدن با مسکلات قدیمی رو دارم.و مدام با خودم میگم مگه چقد میتونه تغییر بکنه اگه دوباره تکرار بشه دیگه آبرو برامون تو فامیل من و خودش نمیمونه.و شدیدا مردد هستم.چون تو زندگی بی نهایت زجر کشیدم و خیلی زجر کشیدم اعتماد به نفسمو از دست داده بودم که الان خداروشکر مجددا به دستش اوردم. تنها چیزی که منو مجاب میکنه با دید مثبتی به این برگشت فک کنم پسرم هست و نه چیز دیگه .و اینکه اگر ایشون واقعا تنبیه و درصدد تغییر و جبران گذشته باشن به خاطر پسرم یک فرصت مجدد به زندگی هر سه تامون بدم.ولی به شرطو شروط خاص .که یکیش مشاوره رفتن بود که قبول کردن.
    از دوستان و مشاوران محترم که تجربه های مشابه دارن تقاضای همفکردی و پیشنهاد دارم
    بی صبرانه منتظر پیام هاتون هستم
    با تشکر مهر باران

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 بازگشت همسر سابق بعد از طلاق (راهنمایی)

    سلام
    من خانوم 33 ساله همسر سابقم 34 ساله و دارای یک فرزند مشترک پسر 20 ماهه که با ایشون زندگی میکنن.حدود 3 ماه از طلاق ما میگذره و قبل اونهم یک ماه کل روند طلاق پیش رفت.یعنی کلا 4 ماهه.
    بهتره اول ازنحوه آشنایی و بعد مشکلات زندگیم تو این 4 سال و اشتباهات دو نفر و خونواده ها بگم.ما زندگیمونو با عشق شروع کردیم یه جورایی منطق هم همراهش بود.در واقع خودمون تو محل کار بهم علاقه مند شدیم مدتی اشنایی داشتیم و بعد هم ازدواج.
    تو دوران عقد 8 ماهه ما مشکلات بسیار کمی داشتیم یعنی همچنان اون عشق و علاقه و محبتا بین ما جاری بود.و تنها خطری که من تو این دوران حس میکردم مادر ایشون بود که رغبت زیادی به تسلط به شوهرم و کل زندگی ما داشتن البته اینقد کمرنگ بود که من بهش بی توجه بودم و اصلا به همسرم چیزی در این مورد نمیگفتم.کلا خونواده سنتی بودن و خیلی قدیمی فکر میکردن مثلا یکی از اصولشون این بود که وقتی یه دختر ازدواج میکنه باید بدون دیگه مال خونواده شوهره.و با خونواده خودش رابطه خیلی کمی داره.اوایل همسرم زیاد به این افکارشون توجه نداشت اما کم کم ذهنش در گیر شد و عملی میکرد.در این حد که تو مدت این 4 سال من و ایشون فقط دو بار خونه خواهرم رفتیم درصورتی که تقریبا هر هفته من حتی عمه های شوهرمو ملاقات میکردم.و یه جورایی من از خونوادم جدا شده بودم .وتقریبا کسی از طرف من خونمون نمیومد چون شوهرم یاد گرفته بود که باید با خانواده من سرد باشه.و اون انگشت شمار رفتنها هم طوری رفتار میکرد که من دیگه تمایل به ارتباط با خانوادم نبودم.تو مهمونیای ما همش دنباله یه حرف رفتار بقول خودش متلک بود که تا چند روز منو زجر بده برای همین من هم ترجیح میدادم که اصلا نرم.ولی ازون طرف تمام مهمونیا مناسبتها رو تو خانواده اون حتی با دختر عمه هاشم باید بجا میاوردیم.و من فقط غصه میخوردم.ایشون اوایل زندگی بعد از عروسی منو کتک هم میزدن سر مسائل بسیار بی اهمیت.ولی تو دو سال اخیر دیگه توبه کردن و تکرار نکردن.که البته همیشه دعواهامون بخاطر تلفنهایی بود که مادر و عمه هاش داشتن و حسابی پرش میکردن و به اصطلاح بجون من مینداختنش.اینم بگم که من ارتباط بسیار نزدیکی با مادرش داشتم سعی میکردم خودمو بهش نزدیک کنم باهاشون صمیمی بودم چون ایشون همیشه فک میکردن من پسرشو بردم واس خودم و من اینو کاملا حس میکردم.و هر چه تلاش میکردم که بهشون ثابت کنم نه من قصد جدا کردن شمارو ندارم فایده نداشت.خلاصه کلام مادر ایشون بسیار به من حسادت و حس رقابت داشتن و همیشه در حال اثبات این موضوع بودن که شوهرمو بیشتر از من دوس دارن و کلا زندگی من تو این 4 سال تو حاشیه و خاله زنک بازی (ببخشید که این اصطلاحو بکار میبرم) بود .کلا فرمان زندگی من دست مادر شوهر بود و شوهرمم این اجازه رو بهش داده بود و اونم جولان میداد و تو این 4 سال نتونستم اینو به شوهرم بفهمونم.یه جورایی من تو خونه خودم فقط یه اشپز و بچه نگهدار بودم.حتی وقتی فامیلاش خونمون میومدن با مادر ایشون هماهنگ میکردن نه من در صورتی که ما با هم و حتی نزدیک بهم زندگی نمیکردیم.خلاصه اینکه تو این 4 سال مادر شوهر منو از چشم شوهر مینداخت و این اواخر دیگه هیچ ذوق واحساسی برای من باقی نمونده بود.اون حمایت و امنیتی که میخواستم رو دریافت نمیکردم.برعکس گاهی با فامیلش یکی میشد و به من متلک هم مینداختن.
    و اما اشتباهاتی که من تو زندگیم داشتم صمیمیت با مادر همسرم و درددل کردن باهاش که نتیجه عکس داد و دوتا میذاشت روش و تقدیم شوهر میکرد و شوهرم که مگو بود به من چیزی نمیگفت تو دلش میموند.چند باری از خونم به قهر رفتم .البته تحت فشار زیادی بودم و خیلی از شوهرم میترسیدم به محض کوچکترین اتفاق فک میکردم باز منجر به کتک کاری میشه یه جورایی اجبارا فرار میکردم.و صحبت نکردن درددل نکردن با خود همسرم که بازم خودشون باعث شده بودن از بس منو اذیت کردن ازشون توقع هیچی نداشتم یه دیوار بینمون بود ازش میترسیدم.
    اشتباهات همسرمم که واضح هست کتک کاری وابستگی بیش از حد به مادر نداشتن اولویت تو زندگی یجورایی شوهرم به بلوغ لازم نرسیدن.ببخشید که بازم باید لفظایی که دوس ندارم به کار ببرم ایشون لوس بودن و بسیار پرتوقع تو زندگی فقط من باید ایشونو درک میکردم و خبری از احترام متقابل نبود.تحقیر و توهین مکرر.ارتباط بیش از حد با خانواده همسر هفته ای دو سه بار مهمونی شامو نهار و تلفنی روزی دو سه بار با مادرشون که در جریان تمام مسائل ما قرار میگرفتن و اعمال نظر.و نصیحتای مادر ایشون مبنی بر ارتباط کم با خونواده من در حدی که وقتی میفهمیدن ما برفتیم خونه یکی از خواهرام قهر میکردن.یجورایی مارو فقط مال خودشون میدونستن.و اینقد ایم مسائل تکرار شد تا کار به جدایی کشید.
    حالا ایشون بعد 4 ماه اومدن میگن که اشتباه کردن درصدد جبران هستن از شهری که مادرشون هستن میرن و 70 درصو اشتباهاتو به عهده گرفتن.و میگن که به من مدیون هستن خیلی واسم کم گذاشتن.و .... و خیلی حرفا
    ولی من زیاد به حرف اعتقادی ندارم و ترس مواجه شدن با مسکلات قدیمی رو دارم.و مدام با خودم میگم مگه چقد میتونه تغییر بکنه اگه دوباره تکرار بشه دیگه آبرو برامون تو فامیل من و خودش نمیمونه.و شدیدا مردد هستم.چون تو زندگی بی نهایت زجر کشیدم و خیلی زجر کشیدم اعتماد به نفسمو از دست داده بودم که الان خداروشکر مجددا به دستش اوردم. تنها چیزی که منو مجاب میکنه با دید مثبتی به این برگشت فک کنم پسرم هست و نه چیز دیگه .و اینکه اگر ایشون واقعا تنبیه و درصدد تغییر و جبران گذشته باشن به خاطر پسرم یک فرصت مجدد به زندگی هر سه تامون بدم.ولی به شرطو شروط خاص .که یکیش مشاوره رفتن بود که قبول کردن.
    از دوستان و مشاوران محترم که تجربه های مشابه دارن تقاضای همفکردی و پیشنهاد دارم
    بی صبرانه منتظر پیام هاتون هستم
    با تشکر مهر باران

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 شهریور 02 [ 00:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    1- متاسفم.
    2- جای شکر داره حد اقل همسرتون با غرور نیومده
    3- یه ابهام.

    2- خیلیها بعد از جدایی و در هین جدایی کلی با هم درگیر میشن و تهدیدو فلان. پس حد اقل جای شکر داره که مال شما اینجوری نبوده.
    3- من چون یه کم محافظ کارم یه دید دیگم دارم و صد البته ممکنه در مورد شما صدق نکنه. اونم اینه که آدما بی دلیل و با عشق از هم جدا نمیشن و اگه جدا شدن و دوباره برگردن بصورت کلی میتونه دلایلی مثل نیاز ، انتقام دوباره، ندامت ، جبران ، سو استفاده و ... باشه.

    همونطور که گفتم این حالتهای مختلف خیلی با هم فرق دارن . بنابراین تشخیص این با شماست و البته راه هم داره.

    1- نوع معاشرت اون 4 سال و جدایی رو ریشه یابی کنید و ببینید آیا مشکل در ریشه هنوز وجود داره یا نه. چه بسا ریشه میتونه رشد کنه دوباره.
    2- طبیعتا ممکنه شرایط روحی شما مثل خیلیای دیگه خوب نباشه. من پیشنهادم اینه شما برای آرامش خودتون به کلیت شخصیت افراد نگاه کنید و نه به کارها و جرئیاتشون. این اولا باعث میشه با یه دید کاملتر و بهتر ببینیدشون و از طرف دیگه باعث میشه مسائل و رفتارهای خرد و مقطعی و خاطرات تلخ ، کمتر به یادتون بیاد و شمارو اذیت کنه و باعث بشه احساساتی فکر کنید.

    3- هم آدما تغییر میکنن و هم تجربه کمک میکنه. یعنی چی؟؟ .. یعنی اینکه هیچ چیز دقیق نیست و زندگی بالاخره هر کاریش بکنی مشکلاتی همراه داره و باید خیلی وقتا اگه مشکلات محدود و قابل کنترل باشه رو ندید گرفت تا چیزای بهتر رو بدست آورد. مثل خوشبختی فرزندتون.

    ممکنه اونا عوض شده باشن یا پی به اشتباهشون برده باشن. همینطور ممکنه طبق تجربه ای که دارید یه همچین نوسانی رو در زندگی دوباره با ایشون تجربه کنید.

    خلاصه من حرف بزنم کلا دیوونه میشید. ببخشید به خوبی خودتون. اما الان بنظرم شما باید با اعتماد به نفس کامل و برنامه و سبک زندگی مشخص و با منطق برید جلو. حتما هم باید با مادر شوهرتون ترجیحا در حضور مشاور یه جلسه ای داشته باشید.

    مورد دیگه که به ذهنم میرسه اینکه از اونجایی که یک ماهه جدا شدید طلاق توافقی بوده و از اونجایی که بچه قبل هفت سال باید پیش مادرش باشه، شما مهریه رو دادید تا بچه پیش اونا باشه. یعنی شما در یک مقطعی هر چند مجبور خانواده خودتونو بیخیال شدید و در مقطعی دیگه شما که مادر اون بچه بودید و بهترین کس اون بچه بودید، بیخیالش شدید. این یعنی لازمه به اشتباهات خودتونم بیشتر فکر کنید که فردا حد اقل خودتون عذاب وجدان نگیرید و البته دیگران هم اشتباهات شمارو رصد میکنن و ممکنه به نگاه منفی نسبت به شما فکر کنند.

    اینها موارد احتمالی هستن و جهت یاداوری. چون من در جریان دقیق زندگی شما نیستم. امیدوارم حرفی نزده باشم که باعث رنجش یا نگرانی شما شده باشم.

    امیدوارم خوشبخت بشید. یادتون نره از خدا چی میخواید

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Quality نمایش پست ها
    1- متاسفم.
    2- جای شکر داره حد اقل همسرتون با غرور نیومده
    3- یه ابهام.

    2- خیلیها بعد از جدایی و در هین جدایی کلی با هم درگیر میشن و تهدیدو فلان. پس حد اقل جای شکر داره که مال شما اینجوری نبوده.
    (من و شوهرم تو کل روند جدایی حتی یک کلمه باهم صحبت نکردیم ولی خانواده ها یجورایی باهم درگیری داشتن و هر دو طرف همو ناراحت کردن اما من و شوهرم اصلا کاری بکار هم نداشتیم)
    3- من چون یه کم محافظ کارم یه دید دیگم دارم و صد البته ممکنه در مورد شما صدق نکنه. اونم اینه که آدما بی دلیل و با عشق از هم جدا نمیشن و اگه جدا شدن و دوباره برگردن بصورت کلی میتونه دلایلی مثل نیاز ، انتقام دوباره، ندامت ، جبران ، سو استفاده و ... باشه.
    (ایشون نمیتونن در صدد انتقام باشن.اما نیاز ندامت جبران هست خودشون ابراز کردن که به من مدیونن ولی معتقدم که حرف زدن راحته باید در عمل ببینم.)
    همونطور که گفتم این حالتهای مختلف خیلی با هم فرق دارن . بنابراین تشخیص این با شماست و البته راه هم داره.

    1- نوع معاشرت اون 4 سال و جدایی رو ریشه یابی کنید و ببینید آیا مشکل در ریشه هنوز وجود داره یا نه. چه بسا ریشه میتونه رشد کنه دوباره.
    (دقیقا اینکارو کردیم تمام مشکلات آزارو اذیت ها و اشتباهاتو دراوردیم و مدام داریم راجع بهش صحبت میکنیم.ریشه در واقع عدم بلوغ همسرم بود وقتی ایشون خودشو دست خانوادش میسپره چیزی جز این نیست حالا اگه مشاور بتونه تو این زمینه کمکش کنه که خوب میشه وگرنه ادم یهو بلاغ نمیشه)
    2- طبیعتا ممکنه شرایط روحی شما مثل خیلیای دیگه خوب نباشه. من پیشنهادم اینه شما برای آرامش خودتون به کلیت شخصیت افراد نگاه کنید و نه به کارها و جرئیاتشون. این اولا باعث میشه با یه دید کاملتر و بهتر ببینیدشون و از طرف دیگه باعث میشه مسائل و رفتارهای خرد و مقطعی و خاطرات تلخ ، کمتر به یادتون بیاد و شمارو اذیت کنه و باعث بشه احساساتی فکر کنید.
    (حقیقتا من بعد طلاق به ارامش رسیدم . تنها نگرانیم اینده پسرم هست وگرنه خودم حالم کاملا خوبه و اصلا دچار افسردگی بعد از طلاق نشدم به لطف خدا.در مورد خاطرات تلخ گذشته راستش رو بخواین من ادمی هستم که اشتباهاتو میبخشم در صورت عدم تکرار اگه تکرار بشه باز همه چی سر باز میکنه.کلا الان ادم ناراحتی نیستم برنامه هامو پیش میبرم و تو این مدت با اینکه کوتاه ولی پیشرفت داشتم)
    3- هم آدما تغییر میکنن و هم تجربه کمک میکنه. یعنی چی؟؟ .. یعنی اینکه هیچ چیز دقیق نیست و زندگی بالاخره هر کاریش بکنی مشکلاتی همراه داره و باید خیلی وقتا اگه مشکلات محدود و قابل کنترل باشه رو ندید گرفت تا چیزای بهتر رو بدست آورد. مثل خوشبختی فرزندتون.
    (من با این حرفتون موافقم منم یه زندگی ایده آل نمیخواستم ولی تو زندگیم نادیده گرفته شدم خیلی زیاد و الان هم مطمئنم اگه برگردم یه زندگی پر از آرامش نخواهم داشتت و انتظارم هم این نیست چون منطقی نیست.ولی اگه همسرم بخواد به حداقل میرسونیم )
    ممکنه اونا عوض شده باشن یا پی به اشتباهشون برده باشن. همینطور ممکنه طبق تجربه ای که دارید یه همچین نوسانی رو در زندگی دوباره با ایشون تجربه کنید.
    (میدونین ایشون کلا دیگه نمیخوان تو شهری که مادرشون هستن زندگی کنن ولی قطعا مشکلات همیشه هست )
    خلاصه من حرف بزنم کلا دیوونه میشید. ببخشید به خوبی خودتون. اما الان بنظرم شما باید با اعتماد به نفس کامل و برنامه و سبک زندگی مشخص و با منطق برید جلو. حتما هم باید با مادر شوهرتون ترجیحا در حضور مشاور یه جلسه ای داشته باشید.
    (اتفاقا حرفاتون کاملا منطقی هست و صحیح .مادر ایشون هیچوقت همچین کاری نمیکنن.بنظر خودم شوهرم باید تغییر کنه در اینصورت مادرشونم متوجه جابگاه شون خوهند شد.تو این هفته قراره مشاوره برن ان شا الله.)
    مورد دیگه که به ذهنم میرسه اینکه از اونجایی که یک ماهه جدا شدید طلاق توافقی بوده و از اونجایی که بچه قبل هفت سال باید پیش مادرش باشه، شما مهریه رو دادید تا بچه پیش اونا باشه. یعنی شما در یک مقطعی هر چند مجبور خانواده خودتونو بیخیال شدید و در مقطعی دیگه شما که مادر اون بچه بودید و بهترین کس اون بچه بودید، بیخیالش شدید. این یعنی لازمه به اشتباهات خودتونم بیشتر فکر کنید که فردا حد اقل خودتون عذاب وجدان نگیرید و البته دیگران هم اشتباهات شمارو رصد میکنن و ممکنه به نگاه منفی نسبت به شما فکر کنند.
    (بله طلاق ما توافقی بود.و خانوادم دیگه اجازه دخالت یجورایی از من گرفتن و گفتن حق نداری پسرتو بیاری باید بری دنبال زندگیت و بر خلاف میل باطنیم از پسرم جدا بودم.و الانم اگه به برگشتشون فک میکنم بخاطر پسرم هست که البته اگه ایشون واقعا تغییر کنن به نفع هر سه تای ماست .البته نباید انتظار یک زندگی بی مشکل داشت بعییده.)
    اینها موارد احتمالی هستن و جهت یاداوری. چون من در جریان دقیق زندگی شما نیستم. امیدوارم حرفی نزده باشم که باعث رنجش یا نگرانی شما شده باشم.
    (حرفای شمارو به جان دل خریدم منطقی بود همش.بله زندگی من پر از حاشیه بود خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو بکنید و اینقد این مسائل زیاد شده بود که ما روز بروز پسرفت داشتیم به جای پیشرفت و هر چه من خودم رو دور از این مسائل میگرفتم اوضاع بدتر میشد هر چی حساسیتم رو کمتر میکردم بدتر میشد انگار همه از دست من خارج شده بود و اینقد این حواشی زیاد و ببخشید خاله زنکی بود که گفتن نداره چون بنده خودم اصلا اهل غیبت بدگویی دو به هم زنی و فتنه نیستم و از خاله زنک بازی بدم میومد ولی تو زندگیم متاسفانه درگیرش شدم و حتی خودمو راه نمیدادم به این بازیها و اونا اعتراض هم داشتن تو جمع هایی که غیبت بود حرف نمیزدم و دوس نداشتم و اونا ناراحت میشدن.)
    امیدوارم خوشبخت بشید. یادتون نره از خدا چی میخواید
    (.از خدا فقط صلاح و خیر خواست برای پسرم مخصوصا.)
    و اما دیشب باز باهاشون صحبت کردم خیلی منطقی دور از احساس و براشون جا انداختم که اینکار فقط در یه صورت امکان داره اونم تکرار نکردن گذشتس
    وایشون گفتن درصدد تغییر هستن و رو خودشون کار میکنن و قرار شد حتی اگه دوباره کنار هم بودیم ایشون جلسات مشاوره رو ادامه بدن و من هم. کلا خیلی مثبت صحبت میکنن الان.حتی من یه سری قانونها براشون گذاشتم همه رو پذیرفتن.
    ولی بنده هم گفتم که اشتباهاتی داشتم اما در مقابل اشتباهات ایشون خیلی کم رنگ هست ولی درصدد جبران هستم..ایشون خیلی نگران پسرمونم هست میگه من چطور باید جوابگوی این پسر باشم و بهش بگم پرا از مادرت جدا شدم چون تو ایرادی نداشتی و من خجالت زده پسرم میشم که مادری که خیلی مراقبش بود رو ازش جدا کردم .تصور کنید من به حدی مراقب پسرم بودم که ایشون تو زمستون گذشته اصلا سرماخوردگی و گلو درد و سرفه نداشتن هیچوقت گل نازمو نامرتب و کثیف نمیدید.وقتایی که شوهر حوصله نداشت نمیذاشتم دورو بر پدر باشه مبادا سرش داد بزنه و رابطشون خراب شه که همین کارم باعث علاقه شدید بین پدر و پسر شده بود بی نهایت همو دوس دارن.
    مثال بخوام بزنم بهشون گفتم تو ارتباط با خانواده ها باید تعادل رعایت بشه و ایشونم قبول کردن.حالا مشاوره برن بهتر میتونم تصمیم بگیرم خودم یه جلسه رفتم و گفتن تا با ایشون صحبت نکنن نظر قطعی ندارن.
    از راهنماییتون متشکرم
    اگه موارد دیگه ای به ذهنتون رسید منو بی نصیب نزارین متشکرم
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  5. 2 کاربر از پست مفید mehrebaran تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (پنجشنبه 17 دی 94), Quality (جمعه 15 تیر 97)

  6. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mehrebaran نمایش پست ها
    سلام
    من خانوم 33 ساله همسر سابقم 34 ساله و دارای یک فرزند مشترک پسر 20 ماهه که با ایشون زندگی میکنن.حدود 3 ماه از طلاق ما میگذره و قبل اونهم یک ماه کل روند طلاق پیش رفت.یعنی کلا 4 ماهه.
    بهتره اول ازنحوه آشنایی و بعد مشکلات زندگیم تو این 4 سال و اشتباهات دو نفر و خونواده ها بگم.ما زندگیمونو با عشق شروع کردیم یه جورایی منطق هم همراهش بود.در واقع خودمون تو محل کار بهم علاقه مند شدیم مدتی اشنایی داشتیم و بعد هم ازدواج.
    تو دوران عقد 8 ماهه ما مشکلات بسیار کمی داشتیم یعنی همچنان اون عشق و علاقه و محبتا بین ما جاری بود.و تنها خطری که من تو این دوران حس میکردم مادر ایشون بود که رغبت زیادی به تسلط به شوهرم و کل زندگی ما داشتن البته اینقد کمرنگ بود که من بهش بی توجه بودم و اصلا به همسرم چیزی در این مورد نمیگفتم.کلا خونواده سنتی بودن و خیلی قدیمی فکر میکردن مثلا یکی از اصولشون این بود که وقتی یه دختر ازدواج میکنه باید بدون دیگه مال خونواده شوهره.و با خونواده خودش رابطه خیلی کمی داره.اوایل همسرم زیاد به این افکارشون توجه نداشت اما کم کم ذهنش در گیر شد و عملی میکرد.در این حد که تو مدت این 4 سال من و ایشون فقط دو بار خونه خواهرم رفتیم درصورتی که تقریبا هر هفته من حتی عمه های شوهرمو ملاقات میکردم.و یه جورایی من از خونوادم جدا شده بودم .وتقریبا کسی از طرف من خونمون نمیومد چون شوهرم یاد گرفته بود که باید با خانواده من سرد باشه.و اون انگشت شمار رفتنها هم طوری رفتار میکرد که من دیگه تمایل به ارتباط با خانوادم نبودم.تو مهمونیای ما همش دنباله یه حرف رفتار بقول خودش متلک بود که تا چند روز منو زجر بده برای همین من هم ترجیح میدادم که اصلا نرم.ولی ازون طرف تمام مهمونیا مناسبتها رو تو خانواده اون حتی با دختر عمه هاشم باید بجا میاوردیم.و من فقط غصه میخوردم.ایشون اوایل زندگی بعد از عروسی منو کتک هم میزدن سر مسائل بسیار بی اهمیت.ولی تو دو سال اخیر دیگه توبه کردن و تکرار نکردن.که البته همیشه دعواهامون بخاطر تلفنهایی بود که مادر و عمه هاش داشتن و حسابی پرش میکردن و به اصطلاح بجون من مینداختنش.اینم بگم که من ارتباط بسیار نزدیکی با مادرش داشتم سعی میکردم خودمو بهش نزدیک کنم باهاشون صمیمی بودم چون ایشون همیشه فک میکردن من پسرشو بردم واس خودم و من اینو کاملا حس میکردم.و هر چه تلاش میکردم که بهشون ثابت کنم نه من قصد جدا کردن شمارو ندارم فایده نداشت.خلاصه کلام مادر ایشون بسیار به من حسادت و حس رقابت داشتن و همیشه در حال اثبات این موضوع بودن که شوهرمو بیشتر از من دوس دارن و کلا زندگی من تو این 4 سال تو حاشیه و خاله زنک بازی (ببخشید که این اصطلاحو بکار میبرم) بود .کلا فرمان زندگی من دست مادر شوهر بود و شوهرمم این اجازه رو بهش داده بود و اونم جولان میداد و تو این 4 سال نتونستم اینو به شوهرم بفهمونم.یه جورایی من تو خونه خودم فقط یه اشپز و بچه نگهدار بودم.حتی وقتی فامیلاش خونمون میومدن با مادر ایشون هماهنگ میکردن نه من در صورتی که ما با هم و حتی نزدیک بهم زندگی نمیکردیم.خلاصه اینکه تو این 4 سال مادر شوهر منو از چشم شوهر مینداخت و این اواخر دیگه هیچ ذوق واحساسی برای من باقی نمونده بود.اون حمایت و امنیتی که میخواستم رو دریافت نمیکردم.برعکس گاهی با فامیلش یکی میشد و به من متلک هم مینداختن.
    و اما اشتباهاتی که من تو زندگیم داشتم صمیمیت با مادر همسرم و درددل کردن باهاش که نتیجه عکس داد و دوتا میذاشت روش و تقدیم شوهر میکرد و شوهرم که مگو بود به من چیزی نمیگفت تو دلش میموند.چند باری از خونم به قهر رفتم .البته تحت فشار زیادی بودم و خیلی از شوهرم میترسیدم به محض کوچکترین اتفاق فک میکردم باز منجر به کتک کاری میشه یه جورایی اجبارا فرار میکردم.و صحبت نکردن درددل نکردن با خود همسرم که بازم خودشون باعث شده بودن از بس منو اذیت کردن ازشون توقع هیچی نداشتم یه دیوار بینمون بود ازش میترسیدم.
    اشتباهات همسرمم که واضح هست کتک کاری وابستگی بیش از حد به مادر نداشتن اولویت تو زندگی یجورایی شوهرم به بلوغ لازم نرسیدن.ببخشید که بازم باید لفظایی که دوس ندارم به کار ببرم ایشون لوس بودن و بسیار پرتوقع تو زندگی فقط من باید ایشونو درک میکردم و خبری از احترام متقابل نبود.تحقیر و توهین مکرر.ارتباط بیش از حد با خانواده همسر هفته ای دو سه بار مهمونی شامو نهار و تلفنی روزی دو سه بار با مادرشون که در جریان تمام مسائل ما قرار میگرفتن و اعمال نظر.و نصیحتای مادر ایشون مبنی بر ارتباط کم با خونواده من در حدی که وقتی میفهمیدن ما برفتیم خونه یکی از خواهرام قهر میکردن.یجورایی مارو فقط مال خودشون میدونستن.و اینقد ایم مسائل تکرار شد تا کار به جدایی کشید.
    حالا ایشون بعد 4 ماه اومدن میگن که اشتباه کردن درصدد جبران هستن از شهری که مادرشون هستن میرن و 70 درصو اشتباهاتو به عهده گرفتن.و میگن که به من مدیون هستن خیلی واسم کم گذاشتن.و .... و خیلی حرفا
    ولی من زیاد به حرف اعتقادی ندارم و ترس مواجه شدن با مسکلات قدیمی رو دارم.و مدام با خودم میگم مگه چقد میتونه تغییر بکنه اگه دوباره تکرار بشه دیگه آبرو برامون تو فامیل من و خودش نمیمونه.و شدیدا مردد هستم.چون تو زندگی بی نهایت زجر کشیدم و خیلی زجر کشیدم اعتماد به نفسمو از دست داده بودم که الان خداروشکر مجددا به دستش اوردم. تنها چیزی که منو مجاب میکنه با دید مثبتی به این برگشت فک کنم پسرم هست و نه چیز دیگه .و اینکه اگر ایشون واقعا تنبیه و درصدد تغییر و جبران گذشته باشن به خاطر پسرم یک فرصت مجدد به زندگی هر سه تامون بدم.ولی به شرطو شروط خاص .که یکیش مشاوره رفتن بود که قبول کردن.
    از دوستان و مشاوران محترم که تجربه های مشابه دارن تقاضای همفکردی و پیشنهاد دارم
    بی صبرانه منتظر پیام هاتون هستم
    با تشکر مهر باران
    درود بانو
    ببخشید من فعلا توی دوران استراحت هستم
    اینکه قراره برید نزد مشاور خیلی خوبه ولی تجربه شخصی من بهم میگه شما دوتا کار بهتره انجام بدید.
    1.همزمان با مشاور بیرون اگر برایتان مقدور است عضو انجمن آزاد سایت بشید تاثیر زیادی داره توی تصمیم گیری درست شما
    2.صبور باش بزار یکمدت بگذره الان شوهرت بهت احساس نیاز میکنه تغییر کردن انسان ها و عادت هایی که مدت های زیادی همراهشون بوده به همین راحتی امکان پذیر نیست و صحبت ایشون مبنی بر ترک شهرتان و تغییر 70% بنظرم بیشتر از روی نیار و استیصال و هیجان است تا از روی منطق
    ولی این را هم بدانید شما یک مادر هم هستید من یکی ترجیح میدم جای فرزند شما اگر بودم مادرم بالا سرم بود تا یک خانوم غریبه ولی اینو بدونید شما باید اول بخودتان توجه داشته باشید.
    کلا باید همه جوانب رو خوب بسنجی برای همین بازم میگم انجمن آزاد استفاده کن و حتما عضویت بزن تاثیرش از مشاورین بیرون خیلی بیشتره و شما هم بهتره مقالات سایت را تا جایی که برایتان مقدوره مطالعه کنید.توی این رابطه نمیشه گفت شما نقشی و تاثیری نداشتید


    حق اشتراک


    در آخر مشاور برید همان اول در مورد دلایل طلاق و جدایی از شما و شوهرتان می پرسه و دنبال این میگرده که آیا دوطرف در خودشان تغییرات بوجود اوردند یا خیر و اینکه کمک میکنه اگر دوطرف بخواهند در خوردشان تغییرات مثبت ایجاد بکنند.مقالات یادت نره حتما بخون
    http://www.hamdardi.net/thread34206-2.html#post340222
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط طاها : شنبه 14 آذر 94 در ساعت 10:05

  7. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (پنجشنبه 17 دی 94)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    UOTE=khaleghezey;400921]درود بانو
    سلام
    ببخشید من فعلا توی دوران استراحت هستم
    از اینکه تو دوران استراحت پاسخگو بودین متشکرم
    اینکه قراره برید نزد مشاور خیلی خوبه ولی تجربه شخصی من بهم میگه شما دوتا کار بهتره انجام بدید.
    1.همزمان با مشاور بیرون اگر برایتان مقدور است عضو انجمن آزاد سایت بشید تاثیر زیادی داره توی تصمیم گیری درست شما
    2.صبور باش
    بله با این حرفتون کاملا موافقم و خودم هم این پیشنهادو به ایشون دادم به این دلیل که میخوام یه مدت بگذره تا مطمئن بشم از سر نیاز برنگشتن و طی این مدت بلاخره از صحبتهاشون یه چیزایی دستگیرم میشه
    بزار یکمدت بگذره الان شوهرت بهت احساس نیاز میکنه
    دقیقا ایشون به من احساس نیاز داره و مدام محسناتمو بهم میگه والبته اشتباهاتمم بهم میگه
    تغییر کردن انسان ها و عادت هایی که مدت های زیادی همراهشون بوده به همین راحتی امکان پذیر نیست و
    بله این حرفتون کاملا منطقی هست و برای همین پیشنهاد مشاوره دادم بهشون در واقع یجورایی تحت درمان برای اصلاح خودشون و البته منم باید تغییراتی در خودم ایجاد کمم و قراره هر دو مشاوره بریم و این مشاوره رفتنمون لزوما به معنای برگشت صد در صد به زندگی نیست صرفا یک تلاش هست.
    صحبت ایشون مبنی بر ترک شهرتان و تغییر 70% بنظرم بیشتر از روی نیار و استیصال و هیجان است تا از روی منطق
    در مورد تغییر شهر از روی نیاز نیست بلکه خودشونم ابراز کردن که اگه از اول دور از خونواده بودن مشکلات کمتری داشتیم و من به این صد در صد اعتقاد دارم چون نیمی از مشکلات ما به مادر ایشون برمیگشت یکسره در حال خط دادن بودن و زیر سوال بردن من که اگه ازشون دور باشیم خیلی از مسائل حل میشه حداقل 30 در صد از مشکلات حل میشه.
    در مورد تغییر شهر این یکی از خواسته های من تو دوران زندگی بود و ایشون اصلا اهمیت نمیدادن و الان برای حسن نیت توافقشونو اعلام کردن

    ولی این را هم بدانید شما یک مادر هم هستید من یکی ترجیح میدم جای فرزند شما اگر بودم مادرم بالا سرم بود تا یک خانوم غریبه
    علت اصلی ایجاد فرصت دوباره بخاطر پسرم هست در صورت تغییرات چرا اگه تو اون شرایط قبلی بود همون بهتر که پدر مادرش کنار هم نباشن یک مادر ضعیف و یک پدر زورگو
    ولی اینو بدونید شما باید اول بخودتان توجه داشته باشید.
    به اینهم توجه دارم
    کلا باید همه جوانب رو خوب بسنجی برای همین بازم میگم انجمن آزاد استفاده کن و حتما عضویت بزن تاثیرش از مشاورین بیرون خیلی بیشتره و شما هم بهتره مقالات سایت را تا جایی که برایتان مقدوره مطالعه کنید.توی این رابطه نمیشه گفت شما نقشی و تاثیری نداشتید
    بله قطعا یکسری از مشکلات به من بر میگرده شک ندارم و مطمئنم .
    مثلا صمیمیت بیش از اندازه با مادر ایشون بجای درد دل با شوهرم با مادرش درددل میکردم
    قهر کردن
    اجازه به فاصله افتادن بین خودمو خانوادم تحت هیچ شرایطی نباید قبول میکردم.
    بیش از اندازه رسیدگی کردن به شوهرم توجه بیش از حد
    و فراموش کردن خودم و خواسته هام و ارزشهام
    نگفتن خواسته هام به ایشون
    درواقع بنده درون ریز بودم این اواخر فقط با خودم درددل میکردم.


    حق اشتراک


    در آخر مشاور برید همان اول در مورد دلایل طلاق و جدایی از شما و شوهرتان می پرسه و دنبال این میگرده که آیا دوطرف در خودشان تغییرات بوجود اوردند یا خیر و اینکه کمک میکنه اگر دوطرف بخواهند در خوردشان تغییرات مثبت ایجاد بکنند
    من یه جلسه مشاوره رفتم و ایرادای رفتاریمو تا حدی گفتن اما گفتن که باید با ایشونم صحبت کنن و بعد نظر بدن و درصورتی که مطمئن بشن واقعا قصد تغییر داریم ادامه جلسات وگرنه کلا بیخیال شیم.
    .مقالات یادت نره حتما بخون
    http://www.hamdardi.net/thread34206-2.html#post340222[/QUOTE]

    حتما مطالعه میکنم
    از راهنماییهاتون واقعا متشکرم
    در آخر الان خیلی به حرفام اهمیت میده حتی ازم نظر میخواد با اینکه من هنوز هیچ قولی ازش نخواستم مثلا میخواستن یه ماشین بخرن ازم نظر خواستن من گفتم نه و دیگه نخریدن.ولی کلا ایشونم یه ترسایی دارن البته از بابت من همش میگه تو اگه بخوای من همه کار میکنم و من در جواب میگم اگه مسائل بدخلقی های گذشته تکرار نشه من هم مسلما همه جوره کنارتم. و یه چیز دیگه من تو نوشته اولم هم گفتم شوهرم اون اوایل حدود 8 ماه عالی بودن و بعد اونم درسته اشتباهاتی داشتن ولی بازم هوای منو داشتن تا مدتها.ولی مشکل مادرشون بودن که بی نهایت پیگیر بودن یکسره از آق والدین حرف میزدن و میگقتن اگه گوش ندی به ما حلالت نمیکنیم و ازین حرفا حالا این بنده خدا دم بدقیقه در خدمتشون بود ولی اونا اصلا راضی نمیشدن.
    بازم متشکرم
    و اگه مقالاتی برای همسرم هست لطفا لینک بدین که به ایشون هم بدم بخونن
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  9. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی خلاصه بگم این گفتار مادر ایشون که آق والدین و از اینجور مسائل که شوربختانه پدر و مادرها توی ایران خیلی بکار میبرن و مظلوم نمائی و تو هنوز پسر و دختر ما هستی و نمیدونم اخ پام و اخ دستم و.....

    این یه رابطه اشتباه و آسیب زا هست از روی نااگاهی هستش نه از روی قصد و نیت
    واقعا نیاز دارید بنزد مشاور برید هم شما و هم ایشون.

    یک مورد هیچوقت فراموش نکن.تو الان برای خودت تشکیل خانواده دادی بقول معروف داری کلونی خودت رو میسازی اولوت اولت خودت و خانوادت باید باشه نه هیچکس دیگه ای این اولین قانونه.
    که شوربختانه خیلی مراعات نمیشه توی ایران و تصور میشه هرکی اینطوری رفتار کنه فردی بی مسئولیت و نامهربان و بی محبت و قدرنشناس و تا حد بی وجدان هستش... جامعه احساسی نتیجه اش میشه همین که به جای رفتارهای اصولی و درست و منطقی فقط از روی احساست تصمیم گیری می کنیم
    توی تالار یک گردش بکنی متوجه میشی این رابطه غلط چقدر تاثیر منفی داره توی روابط زناشوئی چه از طرف مرد چه از طرف خانوم ها.از مادرزن و مادر شوهر و پدرزن و پدرشوهر بگیر تا خواهر و برادر و فک و فامیل و دوستان الی آخر

    در آخر روی مهارت های ارتباطی خودت کار کن اعتماد بنفس خودت را افزایش بده رفتار جراتمندانه و دوری از رفتار منفعلانه بصورت کلی باید فعالانه تر رفتار میکردی و روی قدرت احساسات خودت بیشتر کار کن همینطور شوهرت از روی ناآگاهی از این ضعف ها داره رنج میبره از وابستگی تا رفتارهای سینوسی و عاطفی تا رفتار منفعلانه و ....

    درست کردن این زندگی خیلی خوبه ولی بهتره زیربنای قرص و محکمی داشته باشه از من میشنوی بیکار نشین از همین الان شروع کن هم مقالات استفاده کن که واقعا عالیه و تاثیر زیادی داره هم اینکه از انجمن آزاد چون شما شهریه ای که دادید یکمقدار بیشتر روش بزاری میتونی مستقیم و بی واسطه با مشاورین سایت رابطه برقرار بکنی ولی قبلش خواندن مقالات فراموش نشه

    پ.ن:یکی از بانوان باتجربه سایت یک جمله بسیار زیبایی داشتن اسمشون دقیق یادم نیست ولی نوشته ایشون این بود:
    زن در منزل حکم مربی را داره بنظر من هم بشخصه تغییرات بزرگ و موثر اول از بانوان محترم سر میزنه چون انعطاف پذیری بیشتری دارن قابل تحسینه
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    خیلی خلاصه بگم این گفتار مادر ایشون که آق والدین و از اینجور مسائل که شوربختانه پدر و مادرها توی ایران خیلی بکار میبرن و مظلوم نمائی و تو هنوز پسر و دختر ما هستی و نمیدونم اخ پام و اخ دستم و.....

    این یه رابطه اشتباه و آسیب زا هست از روی نااگاهی هستش نه از روی قصد و نیت
    واقعا نیاز دارید بنزد مشاور برید هم شما و هم ایشون.
    *************
    خداروشکر این مورد حل شده هر دو قبول داریم که یک جنبه هایی از شخصیتمون باید تغییر کنه و بقول شما مهارتهایی رو باید فرا بگیریم و گفتم که من تا حالا یک جلسه رفتم و ایشون هم این هفته جلسه اولشونه
    *************

    یک مورد هیچوقت فراموش نکن.تو الان برای خودت تشکیل خانواده دادی بقول معروف داری کلونی خودت رو میسازی اولوت اولت خودت و خانوادت باید باشه نه هیچکس دیگه ای این اولین قانونه.
    **************
    من در این خصوص هیچ مشکلی ندارم و اعتقادم اینه که ازدواج باید ادم رو مستقل بکنه نه وابسته تر من خانوادمو یعنی مادر و خواهر و برادرمو دوس دارم اما واقعا بهشون وابسته نیستم بنظرم کلا روابط باید در حد تعادل باشه نه خیلی زیاد نه خیلی کم در این مورد ایشون خیلی زیاده روی میکردن و اگه من همراهیشون نمیکردن عکس العمل های بدی نشون میدادن. یک مثال بزنم یه روز تو خیابون در حال گشت و گذار بودیم مادرم زنگ زدن که بیاین اونجا به مادرم گفتم نه خسته اییم و نمیتونیم دقیقا چند دقیقه بعدش مادر ایشون تماس گرفتن که بیاین اونجا همسرم به من گفت بریم گفتم نه خستم یه روز دیگه.زنگ زدن گفتن نمیایم ولی خیلی هم ایشون ناراحت شدن هم پدر و مادرشون دیگه تو کل مسیر یک کلمه هم با من حرف نزدن و یجورایی قهر بودن رسیدیم خونه ده دقیقه نشسته بودیم که پدر و مادرش اومدن خونه ما توپ پر و بد اخمی و توپیدن به من که درک نداری احترام حالیت نیست بزرگتر زنگ میزنه باید بیای و خلاصه خیلی منو زیر سوال بردن و خیلی سرم داد و بیداد کردن و بهم گفتن فک نکن میتونی پسرمونو ازمون بگیری.خیلی جالب بود که شوهرم اصلا حرف نمیزد و هیچ حمایتی نمیکرد.و این در حالی بود که ما هفته ای دو بار بهشون سر میزدیم .و هر روز در تماس تلفنی با پسرشون بودن یه جورایی انگار میخواستن گربه رو دم حجله بکشن وقتی رفتن به همسرم گفتم من تو رو از خانوادت گرفتم گفت نه گفتم من بی احترامی میکنم بهشون گفت اصلا تو خیلی هم احترام میزاری بهش گفتم پس چرا وقتی دارن با من بد صحبت میکنن یه عکس العمل یا یه اعتراض نمیکنی که زیر سوال نریم گفت پدر و مادرن نمیتونم.. این مثال زدم تا نهایت دخالت خانواده و عکس العملشون رو نسبت به یه نرفتن ساده متوجه بشین در حالی که دقیقا اون شب حتی قبل از تماس خانوادش من به دعوت مادر خودم هم پاسخ منفی دادم ولی ایشون نمیتونستن نه بگن بهشون همیشه در تلاش برای رضایت خانوادش بود خیلی زیاد و واقعا قدرشو نمیدونستن.
    که الان قبول کردن روابط باید معقول و منطقی باشهو این خودش یعنی متوجه این اشتباهش شده.

    *************
    که شوربختانه خیلی مراعات نمیشه توی ایران و تصور میشه هرکی اینطوری رفتار کنه فردی بی مسئولیت و نامهربان و بی محبت و قدرنشناس و تا حد بی وجدان هستش... جامعه احساسی نتیجه اش میشه همین که به جای رفتارهای اصولی و درست و منطقی فقط از روی احساست تصمیم گیری می کنیم

    دقیقا مشکل بزرگ زندگی من همین بود


    توی تالار یک گردش بکنی متوجه میشی این رابطه غلط چقدر تاثیر منفی داره توی روابط زناشوئی چه از طرف مرد چه از طرف خانوم ها.از مادرزن و مادر شوهر و پدرزن و پدرشوهر بگیر تا خواهر و برادر و فک و فامیل و دوستان الی آخر


    البته تو زندگی من شدیدا جریان داشت این مساله

    در آخر روی مهارت های ارتباطی خودت کار کن اعتماد بنفس خودت را افزایش بده رفتار جراتمندانه و دوری از رفتار منفعلانه بصورت کلی باید فعالانه تر رفتار میکردی و روی قدرت احساسات خودت بیشتر کار کن همینطور شوهرت از روی ناآگاهی از این ضعف ها داره رنج میبره از وابستگی تا رفتارهای سینوسی و عاطفی تا رفتار منفعلانه و ....
    **********
    حتما
    ************
    درست کردن این زندگی خیلی خوبه ولی بهتره زیربنای قرص و محکمی داشته باشه از من میشنوی بیکار نشین از همین الان شروع کن هم مقالات استفاده کن که واقعا عالیه و تاثیر زیادی داره هم اینکه از انجمن آزاد چون شما شهریه ای که دادید یکمقدار بیشتر روش بزاری میتونی مستقیم و بی واسطه با مشاورین سایت رابطه برقرار بکنی ولی قبلش خواندن مقالات فراموش نشه
    *************
    به توصیه شما از دیروز دارم مقالات سایت رو میخونم و چند مورد جالب هم یادداشت کردم و هزینه مشترک ازاد رو هم پرداخت کردم

    **************
    پ.ن:یکی از بانوان باتجربه سایت یک جمله بسیار زیبایی داشتن اسمشون دقیق یادم نیست ولی نوشته ایشون این بود:
    زن در منزل حکم مربی را داره بنظر من هم بشخصه تغییرات بزرگ و موثر اول از بانوان محترم سر میزنه چون انعطاف پذیری بیشتری دارن قابل تحسینه
    ان شاالله من در صدد تغییر هستم ولی حقیقتا یک نفره نمیشه تو زندگیم خیلی تغییر کردم خیلی زیاد وقتی خودمو با اوایل ازدواج مقایسه میکنم میبینم که چقد انعطاف پذیر بودم ولی به دو دلیل موفق نشدم 1. چون فقط من تغییر میکردم 2. چون بعضی از تغییراتم لازم نبوده و شاید اشتباه هم بوده.


    بازهم از راهنماییهاتون متشکرم
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  11. کاربر روبرو از پست مفید mehrebaran تشکرکرده است .

    khaleghezey (یکشنبه 15 آذر 94)

  12. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینکه مقالات رو میخونی خیلی خوبه و نکات مفیدش رو یادداشت میکنی و اینکه عضو انجمن آزاد شدی ولی مسائلی هست که البته نگران کننده حساب میشه ولی نمیشه گفت شما مقصر هستید بلکه گذشت زمان باعث میشه رو بسمت تغییرات مثبت بروید.

    1.لازم نیست بزرگ بنویسی اینجا شما کوچکتر بنویسی بهتر خوانده میشه و توجه بیشتری به نوشته شما میشه(یک قسمت وسط رو چون بزرگ نوشتی نخوندم) ولی این نشان از ناراحتی و عصبانیت و احساسی که در درونت وجود داره نمایش درونیت را داری با نوشتن فونت بزرگ نشان میده اینکه دیده نشدی و آنطور که شایسته هستی مورد تائید قرار نگرفتی
    2.فعلا امادگیشو نداری نه شما و نه شوهرت این خشم و ناراحتی و کینه ای که وجود داره باید اول خاموش بشه شما الان مثل یک آتشی هستی که برای خاموش شدن نیاز به کپسول داری اسم اون کپسول آگاهی و شناخت هستش نسبت به خودت و شوهرت و زندگی مشترک

    مسئله خیلی مهم و امیدوارکننده داشتن انعطاف در وجود شما و اینکه اشتباهات خودت رو قبول داری و اینکه شوهرت هم مشاوره قرار بیاد اینا نشانه های خوبیه.بنظرم احساس خشم نفرت کینه ناراحتی دلخوری از دیده نشدن و... بهشون اجازه بده بروز کنن بریز بیرون روی یه کاغذ بنویس برو بیرون فریاد بزن هرکاری که آرامت میکنه انجام بده فقط اجازه نده توی وجود همانند یک غده سرطانی باقی بمانند و دوباره رشد بکنه چون میترسم اگرم دوباره قسمت بشه با هم باشید بعدها با کوچکترنی مسئله ای دوباره بزنه بیرون و مشکل آفرین بشه.
    صبور باش و امیدوار
    یک مسئله کوچک باید بهت یادآوری بکنم البته ترجیح میدم لینکش رو معرفی کنم مستقیم خودت بخوانی:
    http://www.hamdardi.net/thread-22541.html#post208270

    در مورد تلاش کردن شما بعنوان یک مرد از نوع متاهل باید اعتراف کنم خانوم ها قدرتی بمراتب بالاتر نسبت به آقایان دارند و قدرت تحمل و سازگرایشان توی مشکلات بسیار بیشتر از آقایان هست.برای اینکه بهتر متوجه منظورم بشی نیازه مقاله های سایت رو هرروز مطالعه کنی
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    اینکه مقالات رو میخونی خیلی خوبه و نکات مفیدش رو یادداشت میکنی و اینکه عضو انجمن آزاد شدی ولی مسائلی هست که البته نگران کننده حساب میشه ولی نمیشه گفت شما مقصر هستید بلکه گذشت زمان باعث میشه رو بسمت تغییرات مثبت بروید.

    1.لازم نیست بزرگ بنویسی اینجا شما کوچکتر بنویسی بهتر خوانده میشه و توجه بیشتری به نوشته شما میشه(یک قسمت وسط رو چون بزرگ نوشتی نخوندم) ولی این نشان از ناراحتی و عصبانیت و احساسی که در درونت وجود داره نمایش درونیت را داری با نوشتن فونت بزرگ نشان میده اینکه دیده نشدی و آنطور که شایسته هستی مورد تائید قرار نگرفتی
    *****
    در مورد فونت چون موقع انتخاب سایز مشخص نیست دقیقا چقد بزرگه من شانسی زدم و فقط میخواستم متن منو شما جدا بشه تا بهتر دیده بشه و اینکه وقتی خودم دیدم بعد از ارسال اصلا خوشم نیومد یعنی دیگه تقریبا دستم اومده سایز و فونت ولی کاش میخوندین صرف اینکه بزرگ بوده نخوندین واسم جالبه.اینجا هدف راهنمایی کردن در اختیار گذاشتن تجربه ها و اصولی که بعضیامون میدونیم و بعضیها نمیدونیم .حالا چرا شما چون بزرگ بود نخوندین شاید نکته مهمی توش باشه

    2.فعلا امادگیشو نداری نه شما و نه شوهرت این خشم و ناراحتی و کینه ای که وجود داره باید اول خاموش بشه شما الان مثل یک آتشی هستی که برای خاموش شدن نیاز به کپسول داری اسم اون کپسول آگاهی و شناخت هستش نسبت به خودت و شوهرت و زندگی مشترک
    ****
    بهتره که من یخورده از خصوصیات خودمو بگم من کلا یه خانوم اروم و دور از کینه هستم و اصلا خشمگین نیستم و تا جایی که بتونم خودمو درگیر دیگران و حواشی نمیکنم.بله من ناراحت هستم از اتفاقاتی که نباید میوفتاد و افتاد ولی کاملا ارامش دارم خیلی زیاد منطقی هستم چون در صدر تمام امور خداوند رو میبینم که همیشه هست و میدونم وقتی قلبا خودتو به بزرگ عالم میسپری خودش میدونه چیکار میکنه.اینارو گفتم که بدونید من چقدر ارامش دارم و ادم ارومی هستم و به هیچ عنوان عصبی نیستم برعکس خیلی از خانوما و اقایون که بعد طلاق افسرده و گوشه گیر و منزوی میشن من اصلا اونطوری نیستم اتفاقا بیش از قبل تو جامعه هستم و یقولی همه چیزو پذیرفتم.و مثل بقیه افراد زندگی میکنم.ولی این حرفتونم قبول دارم که باید یه چیزایی رو کلا فراموش کنم وگرنه ممکنه با کوچکتریم مشکل سر باز کنه کاملا موافقم********
    بله با خاموش کردن هم موافقم من کلا فک میکنم اگه این دوره رو یک مقدار طولانی بکنم تا دلایل واقعی برگشت همسرم رو متوجه بشم بنفع هر دومون خواهد بود حداقا تو این دوره با مراجعه به مشاوره و راهنمایی و کمک از سایت و مقالات و انجمن ها و عزیزانی مثل شما یه مسائلی برام روشن میشه حالا یا مثبت یا منفی یعنی میتونم دقیقا بفهمم که ایشون چقد مشتاق به تغییر در خودشون هستن

    مسئله خیلی مهم و امیدوارکننده داشتن انعطاف در وجود شما و اینکه اشتباهات خودت رو قبول داری و اینکه شوهرت هم مشاوره قرار بیاد اینا نشانه های خوبیه.بنظرم احساس خشم نفرت کینه ناراحتی دلخوری از دیده نشدن و... بهشون اجازه بده بروز کنن بریز بیرون روی یه کاغذ بنویس برو بیرون فریاد بزن هرکاری که آرامت میکنه انجام بده فقط اجازه نده توی وجود همانند یک غده سرطانی باقی بمانند و دوباره رشد بکنه چون میترسم اگرم دوباره قسمت بشه با هم باشید بعدها با کوچکترنی مسئله ای دوباره بزنه بیرون و مشکل آفرین بشه.
    *********
    خیلی جالبه چون من دقیقا همه چیو مینویسم از خشم و نفرت گرفته تا عشق و محبت و از اون جایی که با خدای خوبم خیلی دوستم خیلی چیزارو بخودش میگم و خودش بی نهایت به من ارامش داده واقعا ازش ممنونم.والبته تصمیم گرفتم خیلی راحت حتی جزیئات مسایل و مشکلاتمون رو مطرح کنم به دور از ترس و دلهره یعنی میخوام خیلی صادق باشم ان شالله
    صبور باش و امیدوار
    سعی میکنم و به خداوند ایمان دارم و امید
    یک مسئله کوچک باید بهت یادآوری بکنم البته ترجیح میدم لینکش رو معرفی کنم مستقیم خودت بخوانی:
    http://www.hamdardi.net/thread-22541.html#post208270

    در مورد تلاش کردن شما بعنوان یک مرد از نوع متاهل باید اعتراف کنم خانوم ها قدرتی بمراتب بالاتر نسبت به آقایان دارند و قدرت تحمل و سازگرایشان توی مشکلات بسیار بیشتر از آقایان هست.برای اینکه بهتر متوجه منظورم بشی نیازه مقاله های سایت رو هرروز مطالعه کنی
    بله حتما میخونم
    به توصیه هاتون عمل میکنم لطفا مطالبی رو که نخوندینو بخونین من اونا رو برای شما نوشته بودم
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.