خوشبختی کجاست که هرچی میگردم پیداش نمیکنم؟
دبیرستان که میرفتم بهترین جمع دوستان رو داشتم اما یادمه که احساس خوشحالی نمیکردم.
توی کنکور با رتبه خیلی خوب قبول شدم اما حتی یادمه روزی که نتایج اومده بود گریه کردم.
رفتم دانشگاهی که عکسش رو گذاشته بودم لای جزوم. صدبرابر بهتر از اونی که خیال میکردم بود اما اونجا هم بهم خوش نمیگذشت. زود فارغالتحصیل شدم و روز دفاع هم ناراحت بودم!
مردی که آرزوش رو داشتم ازم خواستگاری کرد و خوشحال نشدم، فقط تعجب کردم. برام همه کاری کرد و من تهه دلم پر از غصه بود. ازش جدا شدم. داغون شد. مادرش نفرینم کرد. مادرم دعوام کرد؛ بقیه پچ پچ کردن و همه چی تموم شد. اما گریههای من تموم نشد.
دوباره رفتم دانشگاه و دوباره رشته مورد علاقم، دوستای عالی، اساتید عالی اما... مردی که به خیالم عاشقش بودم اما...
شغلی که هرکسی دلش میخواست رو خیلی سخت به دست آوردم و آسون از دست دادم. شغلی که خودم دلم میخواست رو دودستی بهم تقدیم کردن اما حالا فقط خستم و در آستانه رها کردن.
من خوشی زیر دلم نزده! اصلا خوشی رو حس نکردم. همیشه یه جای کار لنگیده. همیشه یه دردی بوده.
نمیفهمم ایراد کار کجاست؟
چرا هیچی خوشحالم نمیکنه؟
چرا با اینکه تلاش کردم، جنگیدم، گریه کردم، دویدم و دور شدم، هنوزم همینجا ایستادم؟
ممکنه غم، جزئی از ژنتیک آدم باشه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)