درود به همه دوستانم
من بعد از چند ماه عقد دو ماه پیش عروسی کردم. در مدت این دوماه زندگی در کل خوبی داشتم .
من و شوهرم وقتهایی که با هم هستیم ،بیشتر وقتمون به خوبی سپری میشه. با حرف زدن و شوخی و
خنده و ابراز علاقه.
در کل همسرم رو مرد ملایمی شناختم که زندگی باهاش سخت نیست.مهربونه ، ملایمه ، قدرشناسه
و به منم خیلی توجه داره.
تنش های ما فقط در اوایل عروسی و طی مراسم به دلیل دخالت های شدید مادر ایشون بود که فعلا این موضوع حل شده.
من بیشتر مواقع واقعا همسرم رو دوست دارم .
موضوعی که این روزها خیلی عذابم میده اینه که اوایل عقد ما همسرم توی فضای مجازی یه شیطنت هایی انجام می داد که با فهمیدن من و همه خانواده و
ابزار پشیمونی و گریه و دادن تعهدات محضری از طرف همسرم این موضوع خاتمه پیدا کرد.
ما بعد از خاتمه دیگه راجبش حرف نزدیم. الان خیلی وقته از این موضوع میگذره . متاسفانه من گاهی
هنوز دچار احساسات منفی و تردید میشم.
این احساسات باعث شک و تنفر و حتی میل به جدایی از همسرم میشه.
من روی تمام حالت ها و کارهای اون حساس هستم و متاسفانه گاهی وقتها اونها رو به بدترین وجه
توی ذهنم تفسیر می کنم.
اون روی من حساسه.کافیه یه کم سکوت کنم یا به نظر کلافه بیام. خیلی سوال پیچم میکنه که چته.
به من میگه هر مشکلی هست بهم بگو .
من نمیدونم بهش بگم این احساساتمو؟ اصلا فکر نمیکنم جنبه شنیدنشون رو داشته باشه.
فکر می کنم بهم میگه من یه اشتباهی کردم و تا آخر عمرم تو منو به خاطرش سرزنش می کنی.
از طرف دیگه پیش خودم میگم اگرم صادقانه از ناراحتی هام بهش بگم و اگر اون هنوز ریگی به کفشش
باشه این فقط باعث پنهان کاری و احتیاط بیشتر اون میشه.
مثلا یه روز که اون تعطیل بود و من سر کار.وقتی شب ازش پرسیدم صبح چیکار کرده . گفت هیچی
خونه بودم . من چند ثانیه ای فقط نگاهش کردم اون همش میگفت چته چرا اینجوری نگام میکنی.
من جواب ندادم . ولی حس کردم خیلی مضطرب شد. و دوباره بهش شک کردم و بدون هیچ توضیحی
باهاش سرد شدم و کم حرف شدم و بدون این که توضیحی از دلیل ناراحتیم بگم همش حرفهای
ناامید کننده میزدم و اونم ناراحت کردم.
به نظر شما بهترین رفتار با این شرایط چیه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)