به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array

    چقدر عشق گذشته همسرم در زندگی ما تاثیر گزاره؟

    با سلام خدمت همه ...
    من خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم گره از مشکلات زندگیم باز کنم.مطالعاتم رو بردم بالا. از روش های زیادی استفاده کردم و یک مقدار اضاعم با سابق فرق کرد اونم زمانی بود که مثلا نشستم حرف های آخرم رو با همسرم بزنم و همون حرف ها باعث ایجاد یک تغییراتی تو زندگیم شد که خداروشکر بهتر از پیشه وضعیت زندگیمون.
    من راستش تا الان چندبار اومدم تاپیک بزنم و ازتون راهنمایی بخوام ولی هربار کنسلش کردم.تا اینکه بهتر دیدم بهتره با شما عزیزان مشورت کنم.امیدوارم بتونم راه حلی پیدا کنم.
    از زندگیم میگم: یه دختر 24 ساله ام.5/2 ساله که عقدم. تحصیلاتم لیسانسه. ورزشکار حرفه ای هستم و خودم رو قبول دارم.البته قبل از ازدواج اعتماد به نفس ضعیفی داشتم.بعدش رو خودم کار کردم و الان بهتر شدم و فکر میکنم همون عامل باعث شد تا زود ازدواج کنم بدون هیچ فکری و البته بدون راهنمایی بزرگترانم.یعنی خانواده من با ازدواجم بسیار ساده و راحت برخورد کردند و نه تحقیقی کردن و نه حتی سخت گرفتن.البته نمیگم سخت گرفتن خوبه ولی تا حدودی لازمه...منم فکر کردم چقدر خوووب یکی منو میخواد......................
    همسرم اما...33 سالشه.تحصیلاتش لیسانسه. موقع ازدواج کار خوبی داشت ولی به دلیل کسادی بازار که گریبان همه رو گرفت اونم بهش دچار شد.ضرر مالی زیادی داشت و الان شغلش رو عوض کرده و مغازه گرفته و خداروشکر اوضاعش بهتر شده.از نظر مالی از ما پایینترن.خانواده خوبی داره که البته به نظر من این خیلی بده که تو این سن هنوز چشمش به دهن مامانو باباشه و حرف حرف اونهاست.خودش انگار نمیتونه نصمیم بگیره.به شدت وابستشونه و منم که همیشه میگه تو خانواده اونا یه غریبه ام اما الان دیگه حرفی نمیزنه.خیلی اوضاع زندگی بدی داشتم تو این دو سه سال. ناراحتی های خیلی زیاد تا اینکه دیگه بیخیالش شدم وگرنه بدون شک ناراحتی روحی میگرفتم. و بعد با اینجا آشنا شدم و ...
    حالا تصمیم دارم درست زندگی کنم.میخوام ببینم ریشه ناراحتی های زیاد همسرم توی چیه درحالیکه واقعا پسر خوب و بامحبتی بوده برا خانوادش..
    اولین گزینه که بهش مشکوکم فکرکنم اینه که قبلا عاشق بوده. اینو میدونم که خواستگاری یکی از اقوام نزدیکش رفته.راستش نمیخواستم زیاد شک کنم ولی خودش باعث شد بهش شک کنم. به نظر من میتونسته شوهر من قبل از من چندبار خواستگاری بره تا به اون کسی که میخواد برسه.خب این اشکال نداره ولی نباید به من که بعد خانمش شدم با افتخار بگه من قبلا خواستگار فلانی بودم ( البته شاید بعضیا بگن میخواسته صادق باشه) ولی اینم مشکل من نیست.مشکل من رفتار خودشه.مثلا یه بار اون خانمو دیده بودیم باهم سر یک سفره نشسته بودیم یعنی بگم شاید هزار بار نگاهش رو چرخوند سمت این خانم که چی رو ببینه نمیدونم. من که کنارش بودم داشتم دیوونه میشدم از اینکه نمیتونه جلوی نگاهش رو بگیره با اینکه پسر خوبیه مثلا.در حالیکه اون خانم اصلا بهش نمیخورده.یا یهدفعه دیگه تو ماشین بودیم یکی رو دید شبیه اون دختر.سریع از ماشین به هوای پیدا کردن جاپارک پرید پایین.یعنی بگم در این مواقع حالم واقعا بد میشد از اینکه میدیدم اینقدر.....
    به نظرتون ممکنه یکی از دلایل سردی همسرم این باشه که قبلا عاشق بوده؟ این عشق گذشته(اگر وجود داشته باشه: چون خودش بهم میگفت که دوسش نداشته ولی رفتارش این رو نشون نمیده) میتونه تو زندگی ما تاثیر گزار باشه؟ در حالیکه تا الان به نظر من بی تاثیر نبوده. ممکنه یکی بره خواستگاری و بعد با افتخار در موردش صحبت کنه؟!! چطوری زندگیمو از حالت سکون خارج کنم؟ ممنون میشم راهنماییم کنین....

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم من از همین چند سطرت فکر نمیکنم همسرت عاشق اون ادم باشه ولی چند عامل باعث شده شما اینجوری فکر کنی
    1اولین بار که این موضوع فهمیدی حساسیت بالایی نشون دادی
    2به احتمال قوی در دفعات بعد هم از ایشون از همسرت سوال کردی و همسرت متوجه این حساسیت شده
    3شما بسیار بی سیاست در مورد خونوادش رفتار میکنی و همین باعث سردی همسرت و شاید پیش خودش بگه اگه فامیل خودم میگرفتم اینطوری با خونوادم نبود
    همسرت که از حسایت بالای شما در مورد او اگاهه گاهی برای اینکه حرصت دربیاره به او توجه میکنه و میدونه شما داری کنترلش میکنی
    دختر خوب این فکر هارو از سرت بریز بیرون اگه همسرت واقعا اون رو میخاست به قول شما پاشنه در از جا در می اورد مگه شما جلوش گرفته بودی پس برای اینکه این ادم کلا از زندگی شما بره بیرون چندتا کاررو دقیقا بکن
    به هیچ عنوان دیگه اسم اون دختر یا حرفی در موردش نزن
    حتی اگه دیدی همسرت درموردشحرف زد یه جور رفتار کن که انگار داره از یه فرد عادی صحبت میکنه خیلییییی خونسرد و عااااااادیبرخورد کن ازین به بعد اگه با ایشون همسفره شدین اصلا انگار نه انگار بذار شوهرت اینقدر ببینتش تا ........اون هواسش هست که داری کنترلش میکنی یا نه وقتی میبینه شما زیخیال شدی اونم بیخیال میشه
    از همه مهمتر بطور کل اگه میخای همیشه شوهرت دوست داشته باشه حتما حتما به خونواده همسرت احترام کن و تحت هیچ شرایطی ازشون پیش شوهرت بد نگو تا شوهرتم برای اثبات اونابخاد ازشون دفاع کنه و دیگر اینکه باعث میشه خونوادش هم شما رو دوست داشته باشن وپشتت باشن و از شما تو خلوتشون پیش همسرت تعریفت کنن
    متاسفانه اکثر خانوما این اصلیترین سیاست رو بلد نیستن و زندگیشون میشه ......
    حتما حتما برای ارتباط بهتر با همسرت سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون رو گوش کن بسیار مهمه

  3. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    donya. (پنجشنبه 28 آبان 94), سها** (دوشنبه 25 آبان 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    ستاره جان ممنون از راهنماییت دوست گلم.ولی فکر کنم من بد عنوان کردم مشکلم رو.ببین خانمی من مشکلم اینا نیست درواقع مشکل اصلی من اینه که هرکاری میکنم به چشم همسرم نمیاد.احساس میکنم دوستم نداره البته یه چندوقته که فرق کرده اوضاعمون ولی خب بازم مثل بقیه زن و شوهرها نیستیم(شایدم هستیم....) سردی خاصی تو رفتاراشه .دعواهای بیخود و الکی زیاد میکنه. همش بهم میگفت تو یه غریبه ای تو خانواده ما درحالیکه من از عروس دیگشون بیشتر بهشون رسیدگی میکنم و حرفی از خانواده اش نمیزنم به عنوان شکایت...ببین من تاپیک خانم ماندگار رو خوندم ولی من مشکلم اونجوریم نیست.شوهر ایشون علنا موضوع رو همه جا میگفته ولی همسر من رفتارای این چنینی زیاد داره تازه اینا کاری نیست که... من میخوام ببینم آیا عشق قبلی همسرمه اگه داشته باشه که باعث این مشکلات شده یا دلیل دیگه ای داره؟ من میخوام اون دلیلو پیدا کنم و به امید خدا برطرفش کنم تا بتونم به آرامش برسم...ولی خیلی بد عنوانش کردم...

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام عزیزم...ماندگار هستم...نام کاربریم رو عوض کردم چون لو رفته بود...عزیزم......شوهر منم اولین باری که در مورد اون خانم صحبت کرد..فقط و فقط میخواست صداقتش رو بهم ثابت کنه...اینکه همه چیز مجردیش رو از خودش بشنوم..نه از کسی دیگه ........!!
    حاصل 12 سال تجربه من میگه....به هیچ عنوان سعی نکن اسم اون خانم رو بیاری.....سعی نکن ازش بخواهی واست توضیح بده...هر چی بوده..متعلق به گذشته شوهرت بوده و بس.......الان من..12 سال بعد تو....خواهر خوبم اگه واقعا توی دلش اون خانم رو بخواد....هیچ کاری ازت بر نمیاد..غیر از اینکه همه جوره خودت رو به شوهرت ثابت کنی....فقط سعی نکن از همه چیز سر در بیاری....که به ضرر خودته...مهم اینکه خانم خونش تویی....برگ برنده پیش تو خانمم...
    در ضمن هیچوقت هم نخواه به شوهرت ثابت کنی که ظرفیتت بالاست....چون روزی همچین با شوخی های بی حد و مرزش بزنه داغونت کنه...که خودتم نفهمی از کجا خوردی....

  6. کاربر روبرو از پست مفید خورشید30 تشکرکرده است .

    donya. (پنجشنبه 28 آبان 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array

    سلام عزیزم.مرسی از راهنماییت. ببین نه من اصلا در موردش حرفی می زنم نه اون حرفی می زنه. فقط میگم یه سری رفتارهای خیلی سردی داره که من میگم ممکنه مربوط باشه به این که قبل یکی دیگه رو میخواسته شاید. الان بهتر شده ها ولی یه مدت وحشتنااااااک بود و داغون بودم من! حالا میخوام ببینم چجوری میتونم روش تاثیر بذارم چون این دو سه سال مثل اینکه زیاد مهم نبوده براش و هیچ فرقی با گذشته نداره واسش. خیلی کارا کردم ولی اصلا نمیبینه براش مهم نیست و منم راستش الان همه چیزو ول کردم.زیاد دیگه کاری به کارش ندارم.و اینطوری نمیشه زندگی کرد هردو ول کردیم به امون خدا... تو عقدم هستیم نمیشه گفت هرروز همو میبینیم این یه تاثیری میذاره. من اصلا آدم با ظرفیتی نیستم.همسر منم نگفت طرف رو دوست داشته ولی خواستگارش بوده حالا به هردلیلی انتخاب خودش یا خانواده.برام مهم نیست گذشته اش مال خودش...همونطور که منم گذشته ای برای خودم داشتم ولی ازدواج که کردم فراموش کردم.منم یکی رو دوست داشتم ولی گذاشتم کنار و دیگه بهش فکر نکردم ولی یه مدت پیش از بس از سمت شوهرم پس زده میشدم تو فکر و خیالاتم به هرجا میرفتم. خدا منو ببخشه قصدم گناه نبود ولی تنهایی بده خیلی بد اونم وقتی همسر داری در حالیکه نداری...خب وقتی اینطوریه آدم هر فکری میکنه منم به این فکر کردم شاید عاشقه(بعد از اینکه سعی کردم اشتباهاتم رو رفع کنم)حالا میخوام یاد بگیرم از نو اگر بخوام شروع کنم چه اشتباهاتی نداشته باشم.اصلا چیکار کنم حال زندگیم بهتر شه...



  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    کار خاصی نمیخواد بکنی..فقط یه زن باش واسش...یه زن به تمام معنا...
    میدونی چیه توی تایپیکم هم یکی از دوستان گفتن که شوهرم عاشق اون خانم نیست..عاشق تصور ذهنی شده که از اون خانم داره.......من تجربه نداشتم....نفهمیدم باید چکار کنم....حس یه زن هیچوقت بهش دروغ نمیگه...تا احساس خطر میکردم.......اتفاق میفتاد واسم.....من سالهای اول زندگیم خیلی پاپیچ شوهرم بودم..دایم توی دست و پاش بودم..دایم میگفتم دوستت دارم..خودمو واسش تکراری کرده بودم...شبا تا صبح تنهایی نمیتونستم بخوابم...تا صبح هم طول میکشید بیدار بودم که از پا تی وی کنده شه بیا پیشم....خودمو اویزونش میکردم..اگه قهر میکردیم حتی اگه اون مقصربود..من پا پیش میزاشتم......فوری معذرت خواهی میکردم...توقعش رو برده بودم بالا..تا جایی که دوستام مسخرم میکردن.....واسه مسخره میگفتن که..ماندگار همش به شوهرش میگه ببخشید.ببخش که شب شد..ببخش که روز شد..ببخش که تو مقصر بودی...خلاصه هر روز میگذشت....و اون سو استفاده میکرد...توی شوخی..توی جدی همش ارزوی بودن با اون خانم رو میکرد......البته بیشتر مواقع واسه مسخره بازی اینا رو میگفت...تا اینکه من دیگه چیزی ازم نموند....سایه شوم یه نفر روی زندگیت باشه و تو همش نقش بازی کنی که ظرفیتت بالاست....الان یکساله......با حرفایی که توی تایپیکم دوستان زدن..به خودم اومدم.....خیلی تنهام..خیلی زیاد...اما دیگه عشق رو گدایی نمیکنم...دیگه شبا یه شب بخیر میگم و میرم میخوابم..به خودشم گفتم..گفتم که تو منو کشتی..گفتم اگه ده سال پاپیچت میشدم..چون دوستت داشتم..چون واسم مهم بودی.....اما الان...الان دیگه برام مهم نیستی....گفتم خیلی بده که اینا رو میگم..اما تو بت ذهنم بودی...اما با کارات شکوندیش...
    الان هم تنهایی خیلی بهم فشار میاره...چون کسی رو ندارم..اما دخترم داره بزرگ میشه...دارم با اون رفاقت میکنم..الان روزا میاد و میره و توی شبانه روز هیچ مکالمه ای بینمون صورت نمیگیره....گاهی میبینه یه گوشه روی مبل تنها نشستم......صدام میزنه..میگه بیا پیش من بشین......خیلی مضحکه...دلش واسم میسوزه و از خودش نمیفهمه اونه که باید بیاد بشینه کنارم..خودشه و موبایلش......11 سال هی درگیر بودم که رمز موبایلش رو بفهمم بیفتم توی گوشیش..اما یه ساله که اصلا برام مهم نیست بخدا..ارامشم هم بیشتره....الان دیگه وقتی واسه خودم ارزش قائل هستم..اونه که پاپیچم میشه..اونه که دایم گوشیمو چک میکنه..اونه که میخواد بفهمه توی ذهن من چی میگذره....همیشه در روی یه پاشنه نمیچرخه...هیچوقت بابت تمام وقتایی که دلمو شکست...بابت تمام کتک هایی که سر این خانم خوردم..نفرینش نکردم..اما فقط از خدا خواستم...همون اتیشی که توی دلم رو میسوزوند..یه روزی به جون خودش بیفته...تا بفهمه من چیا کشیدم....
    پس عزیزم تو راه منو نرو...واسه خودت ارزش قائل باش..دلش جای دیگه هم باشه.......بالاخره میفهمه کی به دردش میخوره.

  9. 2 کاربر از پست مفید خورشید30 تشکرکرده اند .

    donya. (شنبه 14 آذر 94), مهرسا مامان (یکشنبه 01 آذر 94)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خانومماندگار تقریبا خوب راهنماییت کرد ولی فقط یک بعدی پیش رفته یعنی فقط اویزون نشده ولی مهارت جذب رو انجام نداده که تنها مونده بنابراین پیشنهاد میکنم برایاینکه یه مرد جذب کنی باید نیازهای اساسیش رو بدونی تا بدونی نقطه ضعف یه مرد چیه یعنی با چی نرم میشه با چی دلش رو تسخیر میکنی
    لطفا سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون رو گوش کن خیلی کمکت میکنه

  11. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    donya. (شنبه 14 آذر 94)

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    مرسی دوستان گلم از راهنماییاتون.من یه مدت درگیری داشتم و نتونستم بیام. ببینین الان اون اتفاقی که افتاده اینه که همسرم بهتر از قبل شده.واقعا بهتر شده ولی من دیگه نمیتونم مثل قبل باشم.خیلی تلاش کردم تا حال زندگیم بهتر بشه و تا حدودی فکر کنم موفق شدم ولی الان اون چیزی که دیگه وجود نداره عشق و علاقه است.یعنی اینقدر از دست همسرم کشیدم که دیگه برام فرقی نداره هیچی.فکری که مدام تو ذهنمه اینه که ای کاش برای ازدواج بیشتر صبر و تحمل میداشتم.بیشتر فکر میکردم فکر کنم دیگه این اتفاق نمی افتاد.دیگه اینقدر سردی رو تحمل نمیکردم.الان این سردی دیگه یه مقدارش از جانب خودمه که مثل قبل نیستم. من میخوام ریشه این ناراحتیا پیدا بشه وگرنه همسرم یکمی به من بیشتر توجه میکنه. من دوست دارم ببینم آیا مشکل از اینه که گویا نیست.نمیدونم خودم هنگ کردم.فکرکنم باید عنوان تاپیکم تغییر کنه.باید بگم حالا که اینطوری نیست من چجوری میتونم مثل قبل همسرم رو دوست داشته باشم . من همش فکر میکنم شوهرم که منو دوست نداره کاش من بیشتر تحمل میکردم و با یکی ازدواج میکردم که منو میخواد.این فکرا مثل خوره افتاده به جونمو داره داغونم میکنه.فقط امیدوارم خدا کمکم کنه....اگر راه حلی دارین به من بگین لطفا تا از این سردرگمی نجات پیدا کنم...


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.