با سلام خدمت همه ...
من خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم گره از مشکلات زندگیم باز کنم.مطالعاتم رو بردم بالا. از روش های زیادی استفاده کردم و یک مقدار اضاعم با سابق فرق کرد اونم زمانی بود که مثلا نشستم حرف های آخرم رو با همسرم بزنم و همون حرف ها باعث ایجاد یک تغییراتی تو زندگیم شد که خداروشکر بهتر از پیشه وضعیت زندگیمون.
من راستش تا الان چندبار اومدم تاپیک بزنم و ازتون راهنمایی بخوام ولی هربار کنسلش کردم.تا اینکه بهتر دیدم بهتره با شما عزیزان مشورت کنم.امیدوارم بتونم راه حلی پیدا کنم.
از زندگیم میگم: یه دختر 24 ساله ام.5/2 ساله که عقدم. تحصیلاتم لیسانسه. ورزشکار حرفه ای هستم و خودم رو قبول دارم.البته قبل از ازدواج اعتماد به نفس ضعیفی داشتم.بعدش رو خودم کار کردم و الان بهتر شدم و فکر میکنم همون عامل باعث شد تا زود ازدواج کنم بدون هیچ فکری و البته بدون راهنمایی بزرگترانم.یعنی خانواده من با ازدواجم بسیار ساده و راحت برخورد کردند و نه تحقیقی کردن و نه حتی سخت گرفتن.البته نمیگم سخت گرفتن خوبه ولی تا حدودی لازمه...منم فکر کردم چقدر خوووب یکی منو میخواد......................
همسرم اما...33 سالشه.تحصیلاتش لیسانسه. موقع ازدواج کار خوبی داشت ولی به دلیل کسادی بازار که گریبان همه رو گرفت اونم بهش دچار شد.ضرر مالی زیادی داشت و الان شغلش رو عوض کرده و مغازه گرفته و خداروشکر اوضاعش بهتر شده.از نظر مالی از ما پایینترن.خانواده خوبی داره که البته به نظر من این خیلی بده که تو این سن هنوز چشمش به دهن مامانو باباشه و حرف حرف اونهاست.خودش انگار نمیتونه نصمیم بگیره.به شدت وابستشونه و منم که همیشه میگه تو خانواده اونا یه غریبه ام اما الان دیگه حرفی نمیزنه.خیلی اوضاع زندگی بدی داشتم تو این دو سه سال. ناراحتی های خیلی زیاد تا اینکه دیگه بیخیالش شدم وگرنه بدون شک ناراحتی روحی میگرفتم. و بعد با اینجا آشنا شدم و ...
حالا تصمیم دارم درست زندگی کنم.میخوام ببینم ریشه ناراحتی های زیاد همسرم توی چیه درحالیکه واقعا پسر خوب و بامحبتی بوده برا خانوادش..
اولین گزینه که بهش مشکوکم فکرکنم اینه که قبلا عاشق بوده. اینو میدونم که خواستگاری یکی از اقوام نزدیکش رفته.راستش نمیخواستم زیاد شک کنم ولی خودش باعث شد بهش شک کنم. به نظر من میتونسته شوهر من قبل از من چندبار خواستگاری بره تا به اون کسی که میخواد برسه.خب این اشکال نداره ولی نباید به من که بعد خانمش شدم با افتخار بگه من قبلا خواستگار فلانی بودم ( البته شاید بعضیا بگن میخواسته صادق باشه) ولی اینم مشکل من نیست.مشکل من رفتار خودشه.مثلا یه بار اون خانمو دیده بودیم باهم سر یک سفره نشسته بودیم یعنی بگم شاید هزار بار نگاهش رو چرخوند سمت این خانم که چی رو ببینه نمیدونم. من که کنارش بودم داشتم دیوونه میشدم از اینکه نمیتونه جلوی نگاهش رو بگیره با اینکه پسر خوبیه مثلا.در حالیکه اون خانم اصلا بهش نمیخورده.یا یهدفعه دیگه تو ماشین بودیم یکی رو دید شبیه اون دختر.سریع از ماشین به هوای پیدا کردن جاپارک پرید پایین.یعنی بگم در این مواقع حالم واقعا بد میشد از اینکه میدیدم اینقدر.....
به نظرتون ممکنه یکی از دلایل سردی همسرم این باشه که قبلا عاشق بوده؟ این عشق گذشته(اگر وجود داشته باشه: چون خودش بهم میگفت که دوسش نداشته ولی رفتارش این رو نشون نمیده) میتونه تو زندگی ما تاثیر گزار باشه؟ در حالیکه تا الان به نظر من بی تاثیر نبوده. ممکنه یکی بره خواستگاری و بعد با افتخار در موردش صحبت کنه؟!! چطوری زندگیمو از حالت سکون خارج کنم؟ ممنون میشم راهنماییم کنین....
علاقه مندی ها (Bookmarks)