به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array

    ته دلم هنوزم از کارهای شوهرم و خانواده اش دلگیرم و یادم نمیره ...

    سلام دوستان ، نمیدونم از کجا بگم ؟ فکر کنم مشکل قبلی منو بدونید اینکه خانواده همسرم اذیتم کردن ...
    خواهر شوهرم به شوهرم خط میداد و ما رو دعوا مینداخت و خودشو میکشید کنار ...
    اینکه شوهرم برای هر تصمیمش که هنوز به من نگفته جلو جمع از همه نظر سنجی میکرد ...
    اینکه خانواده اش همش برای تصمیم های ما نظر میدن و دخالت میکنن ...
    اینکه همش با شوهرم دعوا داشتیم و حرفهایی بهم میزد که هنوزم رو دلم مونده دوست دارم فراموش کنم ولی نمیشه نمیتونم حرفهاش سنگین بوده برام ، به طوری که رفتار الان منو خیلی باهاش تغییر داده ....
    به دلیل اینکه دیگه بهش حس خوبی ندارم فکر میکنم هنوزم به خانواده اش وابسته است و نظر اونها براش مهم تره و حاضر نیست مستقل بشه چون هر سری که بهم زنگ میزنه در مورد خونه و عروسی مون حرف میزنه و نظرات آبجی و باباش و مامانش رو میگه انگار خودش هیچ نظری نداره ، منم که نظرم رو میگم ناراحت میشه میگه تو داری تحمیل میکنی نظراتت رو ....
    دیگه خستم کرده هر سری زنگ میزنه خیال میکنم میخواد حال منو بپرسه ولی یا کاری داره سوالی داره یا هم نظرات بقیه رو همش میگه که عروسی اینجوری خونمونم اینجوری ....
    فرض کنید هر دفعه همینا رو میگه ، من از تکرار خوشم نمیاد .

    جدیدا هم که میگه بیا بریم طبقه پایین خونه مامانم زندگی کنیم و نظرات خواهرش رو برای من میگه که اون گفته خونه اشو من دیدم خیلی قشنگه ...
    هرچی میکشم از خواهرش و بی عرضگی شوهرم میکشم تا اون یه چیزی میگه و میدونمم نخ میده اینم سریع زنگ میزنه به من و بدونه اینکه نظر منو بدونه واسه خودش تصمیم میگیره تا یه چیزی هم میگم میگه نه آبجی گفته خوبه ، سر خونه من گفتم باید خونه رو ببینم گفت شبیه خونه خودمونه دیگه ،گفتم یعنی من نباید ببینم دیگه ؟

    سعی داشت نظرش رو تحمیل کنه بدون اینکه نظر منو بدونه همشم میگه امنیت داره برای خودت میگم که من همه همسایه های این طبقه رو میشناسم .... من نمیفهمم انگار وقتی اون نیست قراره منو بدزدن که همش دم از امنیت میزنه و میگه مامانم بالاست کاری داشتی یا مشکلی داشتی مامانم هست .

    منم با سیاست گفتم من قراره بیام اون شهر زندگی کنم و جز خونه مامانت و دخترخالم ( جاریم ) جایی رو ندارم که بخوام برم مهمونی . پس دوست دارم به عنوان مهمون بریم خونه مامانت دوست ندارم همیشه جلو چشم باشیم دوست دارم براشون عزیز باشیم دلتنگمون بشن اونم قبول کرد گفت حالا ببینیم چی میشه ... حالا نمیدونم بازم همچین قصدی داره یا نه .

    همه این حرف ها کارهاش منو سرخورده و مایوس کرده از ازدواجم ، جدیدا میلی به حرف زدن باهاش چه با پیام چه تلفن ندارم انگار که دوستش ندارم ولی دلم براش تنگ میشه ... حس بد من بهش از همه این اتفاقاتی که تو این یک سال و نیم افتاده نشات میگیره ..

    میترسم از اینکه عید پارسال بخواد دوباره تکرار بشه دوست ندارم عید امسال برم اونجا دوست ندارم دیگه ببینمش یا بیاد خونمون چه الان چه هر وقت دیگه این حس بد ندیدن رو سر یه دعوایی که داشتیم و حرفهایی زد که دلمو بدجور شکست اون تو دلم کاشت ....

    و اینم شد آخرین دعوایی که داشتیم وخودش فهمید حسابی زیاده روی کرده از اون موقع مهرش تو دلم کمرنگ شد : یکماه پیش اومده بود مشهد منم ذوق کرده بودم و گفتم میخوام خودم ناهار درست کنم و از صبح شروع کردم به درست کردن قیمه و مخلفاتش ... وهمش تحویلش میگرفتم یا میوه میاوردم براش یا چایی ... بعدش رفتیم حرم موقع برگشتن خیلی گرسنه ام شده بود منم وقتی گرسنه هستم نای حرف زدن ندارم و بهش گفتم گرسنه هستم اونم گفت پول نداره ( بیشتر پولش رو برای مامانش و خواهرش چیزی خریده بود ) از این ناراحت شدم که برای خانواده اش ارزش قائله ولی من که زنش هستم نه ...

    که بعدا دیدم قاطی کرد و گفت تو بخاطر اینکه پول نداشتم خودتو گرفتی و من اگه پول نداشته باشم منو نمیخوای ، یعنی هرچی توضیح میدادم قانع نمیشد و حرف خودش رو میزد و لحظه های رفتنش رو تلخ کرد و حال منم گرفت و بماند که حتی بعد یک هفته بعد رفتنش زنگ زد و حرفهای نگفته شو گفت و حال خراب منو داغون تر کرد گفت تو به فکر من نبودی تو به فکر غذای من تو راهم نبودی ، در حالی که صبح زود پاشدم براش صبحونه درست کردم و برای تو راهش ساندویچ و میوه گذاشتم و تو این مدتی که خونه ما بود تحویلش میگرفتم از اخرهم گفت یادم باشه دفعه بعد خواستم بیام خونتون روزه بگیرم ...

    ( این حرفش خیلی برام گرون تموم شد برای من این معنی رو داشت که شما که پدرت فوت شده و سایه حمایت گرش نیست پس تو خونتون هم هیچی ندارید بخورید در حالی که همیشه هر وقت میاد غذاهایی که به عمرش ندیده براش درست می کنم و وقتی میره تهران میگه بیا همون غذا رو درست کن برام )

    منم تو دلم گفتم تویی که اینقدر اذیت میشی و به فکر شکمت هستی تا دیدن من اصلا نمیخواد دیگه بیای و تا الان که دو ماهی میگذره هیچوقت بهش نگفتم کی میای و خودمم مشخص نکردم کی میرم قبلنا همش میپرسیدم کی میای دلم تنگ شده ولی از آخرین باری که اومد مشهد لحظات بدی رو برام رقم زد و از اون موقع دل خوشی ازش ندارم و سرد شدم و ته دلم یه ناراحتی نسبت به حرفهاش دارم ، حتی چندباری که صحبت کردیم گفت کی میای پیشم گفتم معلوم نیست یکم ناراحت شد گفت یعنی دلت تنگ نشده و اصلا دوستم داری ؟ بهش اطمینان دادم که دلتنگشم و دوستش دارم ولی نگفتم ته دلم ناراحته و مانع دیدارمون میشه ... دیگه هم نپرسیدم که تو کی میای ؟ نمیخوام اذیت بشه

    دیگه هیچی مثل اولش نمیشه ، نمیدونم چجوری مثل روز اول بشم و به بدی هایی که دیدم حرفهایی که شنیدم از خودش از خانواده اش فکر نکنم و ته دلم کینه نداشته باشم ، بدبین شدم به خودش و خانواده اش و از تکرار بعضی رفتارها واهمه دارم ...

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    چرا هیچکس چیزی نمیگه ؟؟؟
    دیشب با شوهرم بحثمون شد خیلی ناراحتم نمیدونم چجوری دیگه رفتار کنم اون زود عصبانی میشه و حرفهایی که انگار ته دلشه رو میگه و خیال میکنم واسه دلخوشی من بعضی وقتها ازم تعریف میکنه و محبت میکنه وگرنه عصبانی که میشه تحقیرم میکنه و منو مقصر کامل این بحث ها جلوه میده انگار اون بی عیبه و فقط منم که مشکل دارم ... با خودم عهد بستم که از امروز کاری بهش نداشته باشم از نظر اونی که من انقدر بد هستم پس جایی هم تو زندگیش ندارم میخوام کم کم از زندگیش برم ...
    دل خوشی ازش ندارم دیگه خسته شدم بس که اعتماد به نفسم رو آورده پایین ...

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم من پستهای قبلیت زیادیادم نیست ولی این تاپیکت خوندم چندتا چیز دستگیرم شد
    1خیلی شوهرت دوستت داره
    2 شماهم خیلی دوسشداری
    3هردو ناپخته رفتار میکنین
    4مهارتهای ارتباطی رو بلد نیستین
    5حساس بودن بیش از حد شما
    6گیر دادن زیاد شما به همسرت
    7از همه مهمتررررررررررر نداشتن سیاست از سمت شما بخصوصصصصصصصص دربرخورد با خونواده همسرت
    اگه دختر حرف گوش کنی باشی برای حل اینها هم من هم دوستان راهکارهایی میدیم به شرطی که شما فقط گوش و عمل کنی
    اما ضروریترین راهکار به شرط اینکه بعضی افراد سطحی نگر نیان بگن کلید مرد شده قرص سرماخوردگی حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون رو گوش کن واقعانیازهای ضروری مرد رو میگه
    وقتی گوش کردی بیا اینجا بگو کجای کارت اشتباه بوده
    دختر خوب شما بالغ شدی و برای حل مساله نباید صورت مساله رو پاک کنی باید درستش کنی شوهر شما تو دعوا حرفای بدی زده درست ولی این از نداشتن مهارتش بدون تمام کارهایی که بهت میگم از تجربه هست
    توکلت بخدا باشه تمام حرفای شوهرت بنداز بیرون یعنی اصلا دیگه بهش فکر نکن و فقط تمام و خوبیاش رو روزانه مرور کن
    در ضمن نکته اخر اینکه اگه زنی بخاد مرد دیوانه وار دوستش داشته باشه اینه که اقتدار مردش حفظ کنه
    رفتی حرم ستاره زیبا یادت نره
    منتظر خبرای خوبم

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    سلام عزیزم من پستهای قبلیت زیادیادم نیست ولی این تاپیکت خوندم چندتا چیز دستگیرم شد
    1خیلی شوهرت دوستت داره
    2 شماهم خیلی دوسشداری
    3هردو ناپخته رفتار میکنین
    4مهارتهای ارتباطی رو بلد نیستین
    5حساس بودن بیش از حد شما
    6گیر دادن زیاد شما به همسرت
    7از همه مهمتررررررررررر نداشتن سیاست از سمت شما بخصوصصصصصصصص دربرخورد با خونواده همسرت
    اگه دختر حرف گوش کنی باشی برای حل اینها هم من هم دوستان راهکارهایی میدیم به شرطی که شما فقط گوش و عمل کنی
    اما ضروریترین راهکار به شرط اینکه بعضی افراد سطحی نگر نیان بگن کلید مرد شده قرص سرماخوردگی حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون رو گوش کن واقعانیازهای ضروری مرد رو میگه
    وقتی گوش کردی بیا اینجا بگو کجای کارت اشتباه بوده
    دختر خوب شما بالغ شدی و برای حل مساله نباید صورت مساله رو پاک کنی باید درستش کنی شوهر شما تو دعوا حرفای بدی زده درست ولی این از نداشتن مهارتش بدون تمام کارهایی که بهت میگم از تجربه هست
    توکلت بخدا باشه تمام حرفای شوهرت بنداز بیرون یعنی اصلا دیگه بهش فکر نکن و فقط تمام و خوبیاش رو روزانه مرور کن
    در ضمن نکته اخر اینکه اگه زنی بخاد مرد دیوانه وار دوستش داشته باشه اینه که اقتدار مردش حفظ کنه
    رفتی حرم ستاره زیبا یادت نره
    منتظر خبرای خوبم

    سلام ستاره جان ممنون از اینکه راهنماییم کردی و وقتت رو در اختیارم گذاشتی ...

    آره واقعا قصد دارم این زندگی رو درست کنم و خوب و با سیاست و پخته رفتار کنم با اینکه حس میکنم تا حدودی تونستم درستش کنم ولی با یه رفتار اشتباهم همه رو خراب میکنم و بصورت مثال game over میشم و دوباره از اول باید شروع کنم .
    اول از همه بگم که چند باری کلید مرد رو گوش کردم و حتی کلید زن رو هم برای شوهرم فرستادم تا اونم گوش کنه ولی توجهی نکرده ...
    از زمانی که این کلیپ صوتی رو گوش کردم همیشه تلاش کردم اقتدار و احترام شوهرم رو حفظ کنم به طریق های مختلف ، تشکر بابت کوچکترین کاری که برام انجام میداد ، و گاهی تشکر بابت زحماتی که برام میکشه و هر هفته یه شب رو اختصاص میدم به تشکر از بودنش و توجهش ...
    مشکل در حال حاضر من تحقیرها و بی احترامی هاییه که تو بحث ها بهم شده ، توی بحث ها هر چی مشکل دارم میزنه تو سرم و از آخر بهم برچسب میزنه و محکومم میکنه و در نهایت فرداش حرفهاش رو فراموش میکنه و عذرخواهی میکنه و میگه عصبانی بوده به دل نگیرم و من زن خوبی براش هستم .... ولی راستش من دیگه باورم نمیشه و اعتماد به نفسم رو از دست دادم بهم القا شده نمیتونم خوب باشم نمیتونم قابل تحسین باشم نمیتونم مسئولیت پذیر باشم و دختری که شاد و شیطون بود شده یه افسرده . چون شوهرمم مثل خودم خیلی حساسه اگه شوخی کنم یا حرفی بزنم که خوشش نیاد یهو از کوره در میره و با حالت فریاد بهم پرخاش میکنه و منو محکوم میکنه که تو بلد نیستی صحبت کنی ...
    منم جدیدا دیگه دوست ندارم باهاش حرف بزنم آدم با کسی صحبت میکنه که ازش انرژی بگیره نه اینکه ترور شخصیتی بشه و غر غر گوش کنه که تو اینکارو کردی چرا اینجوری کردی چرا اونجوری کردی و....
    از دیشب که باهم بحثمون شد نه من ازش خبر گرفتم نه اون . و حقیقتش برام دیگه مهم نیست چکار میکنه و حالش چطوره ، حس بدی بهش دارم و میدونمم دارم این حس رو به اونم انتقال میدم و روش تاثیر میذاره و دوست دارم اینجوری نباشم کینه ای نباشم فراموش کنم ببخشم .... فراموش کنم که گفته خوب نیستم ولی همش میاد تو ذهنم و فکر میکنم داره بازیم میده اگه میگه دوستت دارم اگه میگه تو بهترین همسر دنیایی و ته دلش همونه که تو ناراحتی گفته ....
    خوب عزیزم در مورد خصوصیات ما باید بگم مورد 1 و 2 رو قبول دارم خیلی همو دوست داریم ولی از هم گریزان هستیم و فراری و نمیتونیم همو درک کنیم ..
    مورد 3 - اره یکم قبول دارم البته اون بیشتر از من ناپخته عمل میکنه و افسار زندگی مونو میده دست همه و عین خیالشم نیست .
    4 - هنوزم نتونستیم همو خوب بشناسیم و با اینکه میدونیم رو چی حساس هستیم بازم تکرارش میکنیم ...
    5 - هر دومون خیلی حساس هستیم من روی اینکه چرا به یادم نیست و علی رقم راه دورمون زیاد محلم نمیده و اعصابم خورد میشه فکر میکنم خودش رو برام میگیره و من محتاج محبت اون هستم .
    6 -اره گیر میدم وقتی میبینم محلم نمیده و بهم القا میشه که خودشو میگیره و فکر میکنه محتاج محبتش هستم و باز هم محل نمیده و یه دوستت دارم رو به زور میگه حرصم میگیره و متاسفانه جملات منفی میگم مثلا میگم برات مهم نیستم نه ؟ به یادم نبودی ؟ اصلا بهم فکر کردی امروز ؟ و میدونمم دارم بار منفی انتقال میدم و اون تو ناخودآگاهش ثبت میشه که آره من اینجوری هستم و دوبرابرتر بی محلی میکنه ... ولی نمیدونم چکار کنم که این چیزها برام مهم نباشه بگم به درک که یادم نبود یا امروز حالمو نپرسید یا شخبیر نگفت یا نگفت دوستت دارم .... با اینکه خیلی سرم شلوغه کارو دانشگاه دیگه وقتی برام نمیذاره به چیز دیگه فکر کنم ولی بازم محاله این توجه ها از جانب همسرم برام کم بشه
    7 - در رابطه با خانواده همسرم نمیدونم چجوری رفتار کنم دیگه ...
    دیگه چقدر هر چند وقت یه بار به مادرشوهرم و پدرشوهرم زنگ بزنم و حالشون رو بپرسم در حالی که اونا اصلا نمیگن عروسی دارن یا نه ؟ مرده است یا زنده ؟ یه زنگ بهم نمیزنن ...
    یا حتی خود شوهرم اصلا به مامانم زنگ نمیزنه حالش رو بپرسه اونوقت چرا من اینهمه زنگ میزنم از آخرم جز من بدتر نیست ...
    زنگ بزنم یه جور واسم حرف در میارن نزنم یه جور دیگه ...
    از اونا هم خسته شدم انگار خودمو به پسرشون بند کردم که اینجوری رفتار میکنن خوبه که خودشون خیلی پسندیده بودنم و عجله داشتن زود عقد کنیم ... هیچوقت هم بهشون بی احترامی نکردم همیشه بهشون محبت کردم و ازشون تعریف کردم و هواشونو داشتم ...

    خیلی ذهنم خسته است دیگه بریدم از همه چیز .... نمیدونم چکار کنم ...
    خیلی بهم ریخته هستم .... نمیدونم از شوهرم عذرخواهی کنم یا نه ....

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 99 [ 14:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,678
    سطح
    58
    Points: 7,678, Level: 58
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 116 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    حرفات و خوندم باور کن ی درصد نگفتم مقصر خودشه یا همسرش......

    چون میدونم چقدر سخته ک یک سال و نیم عقد باشی چون چشیدم..... ب نظرم اگه دوسش داری سعی کن زود مقدمات ازدواج فراهم کنی
    نظرت و راجع به خونه ای ک دوس داری توش زندگی کنی بهش بگو تا نخواهد زیاد نظر خواهرش بپرسم
    مثلا بگو دوست دارم ی اپارتمان کوچیک اما تمیز مثلاودیواریش تمیز وکابینت ساده اما نو باشه کافیه بزرگ نمیخوام ک گرون باشه....
    بهش بگو که دوس دارم زودتر ازدواج کنیم بگو خودمم خسته شدم بگو نود درصد چون دوریم مشاجره میکنیم.

    راستش همه میگن دوران عقد دوران خوبیه ولینظر ششخصیت من آینه ک ازدواج از عقد خییییلی بهتره، آرامش داری به خدا با بند بند وجودم احساس کردم ک بهتره



    چ اشکالی داره ازش عذر خواهی کن تقصیرها ت بپذیر باش حرف بزن بگو انگار چون دورم ازت.... بی قرارم دلتنگم بهانه میگیرم بگو میدونم خسته میشی از مشاجره کردن ولی حرف زدن با تو فقط دوس دارم فقط محبت تو میخوام بغل تو ارومم میکنه ولی وقتی نیستی بهانه گیر میشم ناراحتی میکنم بدتر ناراحتت میکنم بگو بهت نیاز دارم

    بگو وقتی هستی من ب هیچی فک نمیکنم. بگو وبگو.......
    که هشتاد درصد مشکلاتت مال دوری و حرف ننزدنه

  6. کاربر روبرو از پست مفید hana 68 تشکرکرده است .

    محیا ناز (دوشنبه 25 آبان 94)

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم کاملا درکت میکنم اما چون گفتی میخای درست کن فقط گوش وعمل کن تا با صبوری تا کید میکنم فقط باید صبوری کنی اولین کاری که باید بکنی اینه که توجه بیش از حدت رو از همسرت بردار و فقط رو خودت زوم کن اگه اعتماد بنفست رو ببری بالا دیگه اینقدر توجه دیگران بخصوص توجه همسرت برات دغدغه نمیشه ما زنا مگه مجرد بودیم چطور زندگی میکردیم ؟؟؟؟؟ مگه همه زندگی ما یه نفر بود؟؟؟؟؟ نباید خودت زیاد محدود کنی که چرا بهم توجه نمیکنه چرا نمیگه دوست دارم چرا........
    مقاله زن بیخیال تو سایت رو حتما بخون کمکت میکنه
    چندتا نکته طلایی میگم خوب دقت کن
    1اولا برا شوهرت فقط همسر و رفیق باش نه مادر یا معلم اینطوری دیگه خیلی بهش گیر نمیدی یعنی مثل یه رفیق که دوستش همونطور که هست میپذیره و نمیخاد عوضش کنه باهاش صمیمیه کاری یا چیزی نمیگه دوستش برنجه اگه هم انتقادی بخاد بکنه خیلی دوستانه اول از خوبیاش میگه و فقط پیشنهاد میده نه اجبار هواسش جمع میکنه چیزی نگه که دوستش حساسه
    2از همه چیز مهمتر هیچ وقت یه زن اویزون نباش یعنی ازش هی نخاه که بپرسی دوسم داری برام دلتنگ میشی ........مردا عاشق زنهای با اعتماد بنفسند زنهایی که خودشون قبول دارن ونیاز به تعریف تمجید بیش از حداز خود نشون نمیدنهراز گاهی از خودت جلو شوهرت تعریف کن 3
    3وقتی بحثتون شد فقط سکوت کن وگاهی حتی ابراز همدردی کن اینکار باعث میشه اولا ایشون پشیمون بشه از حرفهایی که زده دوما میبینه شما ایشون الویت اول خودت قرار دادی مطمین باش اگه اون لحظه پشیمونیش رو پنهون کنه بعد میاد یجوری جبران کنه حتی اگه ظاهرا معذرت خاهی نکنه ولی صددرصد جبران میکنه وخجالت میکش
    4همیشه سعی کن فقط دلخوریهات رو زمانی بگی که باهم خیلی خوبین اونوقت اول ازش تعرف کن بعد بگو در شان تو نیست اون حرفا رو بزنی تمام دلخوریهات رو بگو ولی جوری نگی که دوباره عصبی بشه باید بایه سیاست خاص هر کدوم از دلخوریهارو که اون لحظه به صلاحه بگی و بگو که چه تاثیری رو شما میذاره
    5حتما حتما خوبیاش و بدیهای خودت و ایشون برامون بنویس
    6مهمترین مساله تحت هیچ شرایطی پیش همسرت از خونوادش بد نگو بهرین سیاست اینه که همسرت بدونه تو چقدر خونوادش دوست داری بنابراین دیگه سعی نمیکنه برا اثبات اونا دربرابرت ازشون دفاع یا تعریف یا......کنه
    یه مزیت دیگه اینه که اگه رابطه اترو با خونوادش خوب کنی همیشه پشتت درمیان و یه تعریف تمجید اونا از شما به شوهرت در بین خودشون باعث میشه شوهرت اگه الان 50 درصد قبولت داره از زبون اونا بشنوه 100000درصد مقبولش میشی
    هر وقت گفت خاهرم میگه اینطوری کنیم اونجوریکنیم با سیاست بگو وای چقدر خاهر خوبهاینقدر به فکر ماست باشه هرچی توبگی ولی به نظرت اینجوری بشه چطوره؟؟؟
    اینجوری شوهرت که کلی ذوق کرده جوگیر میشه و دقیقا نظر شما رو انجام میده
    ولی کلا خیلی،هم حساس نباش اگه نظر دیگران خوبه بذار اجرا بشه اینقدر مامانم و مامانت نکن اینجوری شوهرت میفهمه در برابر خونوادش گارنمیگیری پس اونهم دفاع نخاهد کرد
    برای اینکه حرفای شوهرت بریزی بیرون اولا بخودت بگو تو عصبانیت حلوا خیرات نمیکن حالا یچیز گفته من که خودم قبول دارم اونطوری نیستم
    در ضمن حتما تو خوشیا یه چارچوب بذارین کهتو بحثها خط قرمزهارو رعایت کنین
    یادت باشه یه زن برایاینکه قلب شوهرش تسخیر کنه زیاد ازکلمه چشم استفاده میکنه

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم کاملا درکت میکنم اما چون گفتی میخای درست کن فقط گوش وعمل کن تا با صبوری تا کید میکنم فقط باید صبوری کنی اولین کاری که باید بکنی اینه که توجه بیش از حدت رو از همسرت بردار و فقط رو خودت زوم کن اگه اعتماد بنفست رو ببری بالا دیگه اینقدر توجه دیگران بخصوص توجه همسرت برات دغدغه نمیشه ما زنا مگه مجرد بودیم چطور زندگی میکردیم ؟؟؟؟؟ مگه همه زندگی ما یه نفر بود؟؟؟؟؟ نباید خودت زیاد محدود کنی که چرا بهم توجه نمیکنه چرا نمیگه دوست دارم چرا........
    مقاله زن بیخیال تو سایت رو حتما بخون کمکت میکنه
    چندتا نکته طلایی میگم خوب دقت کن
    1اولا برا شوهرت فقط همسر و رفیق باش نه مادر یا معلم اینطوری دیگه خیلی بهش گیر نمیدی یعنی مثلیه رفیق که دوستش همونطور که هست میپذیره و نمیخاد عوضش کنه باهاش صمیمیه کاری یا چیزی نمیگه دوستش برنجه اگه هم انتقادی بخاد بکنه خیلی دوستانه اول از خوبیاش میگه و فقط پیشنهاد میده نه اجبار هواسش جمع میکنه چیزینگه که دوستش حساسه
    2از همه چیز مهمتر هیچ وقت یه زن اویزون نباش یعنی ازش هی نخاه که بپرسی دوسم داری برام دلتنگ میشی ........مردا عاشق زنهای با اعتماد بنفسند زنهایی که خودشون قبول دارن ونیاز به تعریف تمجید بیش از حداز خود نشون نمیدنهراز گاهی از خودت جلو شوهرت تعریف کن 3
    3وقتی بحثتون شد فقط سکوت کن وگاهی حتی ابراز همدردی کن اینکار باعث میشه اولا ایشون پشیمون بشه از حرفهایی که زده دوما میبینه شم ایشون الویت اول خودت قرار دادی مطمین باش اگه اون لحظه پشیمونیش رو پنهون میکنه بعد میاد یجوری جبران کنه حتی اگه ظاهرا معذرت خاهی نکنه ولی صددرصد جبران میکنه وخجالت میکش
    4همیشه سعی کن فقط دلخوریهات رو زمانی بگی که باهم خیلی خوبین اونوقت اول ازش تعرف کن بعد بگو در شان تو نیست اون حرفا رو بزنی تمام دلخوریهات رو بگو ولی جوری نگی که دوباره عصبی بشه باید بایه سیاست خاص هر کدوم از دلخوریهارو که اون لحظه به صلاحه بگی و بگو که چه تاثیری رو شما میذاره
    5حتما حتما خوبیاش و بدیهای خودت و ایشون برامون بنویس
    6مهمترین مساله تحت هیچ شرایطی پیش همسرت از خونوادش بد نگو بهرین سیاست اینه که همسرت بدونه تو چقدر خونوادش دوست داری بنابراین دیگه سعی نمیکنه برا اثبات اونا دربرابرت ازشون دفاع یا تعریف یا......کنه
    یه مزیت دیگه اینه که اگه رابطه اترو با خونوادش خوب کنی همیشه پشتت درمیان و یه تعریف تمجید اونا از شما به شوهرت در بین خودشون کلی باعث میشه شوهرت اگه الان 50 درصد قبولت داره اگه از زبون اونا بشنوه 100000درصد مقبولش میشی
    هر وقت گفت خاهرم میگه اینطوری کنیم اونجوریکنیم با سیاست بگو وای چقدر خاهر خوبهاینقدر به فکر ماست باشه هرچی توبگی ولی به نظرت اینجوری بشه چطوره؟؟؟
    اینجوری شوهرت که کلی ذوق کرده جوگیر میشه و دقیقا نظر شما رو انجام میده
    ولی کلا خیلی،هم حساس نباش اگه نظر دیگران خوبه بذار اجرا بشه اینقدر مامانم و مامانت نکن اینجوری شوهرت میفهمه در برابر خونوادش گارنمیگیری پس اونهم دفاع نخاهد کرد
    برای اینکه حرفای شوهرت بریزی بیرون اولا بخودت بگو تو عصبانیت حلوا خیرات نمیکن حالا یچیز گفته من که خودم قبول دارم اونطوری نیستم
    در ضمن حتما تو خوشیا یه چارچوب بذارین کهتو بحثها خط قرمزهارو رعایت کنین
    یادت باشه یه زن برایاینکه قلب شوهرش تسخیر کنه زیاد ازکلمه چشم استفاده کنه
    اگه حوصله داشتی بعضی پستهای گذشتم روبخون شاید بد نباشه
    ویرایش توسط ستاره زیبا : شنبه 23 آبان 94 در ساعت 01:54

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    سلام عزیزم کاملا درکت میکنم اما چون گفتی میخای درست کن فقط گوش وعمل کن تا با صبوری تا کید میکنم فقط باید صبوری کنی اولین کاری که باید بکنی اینه که توجه بیش از حدت رو از همسرت بردار و فقط رو خودت زوم کن اگه اعتماد بنفست رو ببری بالا دیگه اینقدر توجه دیگران بخصوص توجه همسرت برات دغدغه نمیشه ما زنا مگه مجرد بودیم چطور زندگی میکردیم ؟؟؟؟؟ مگه همه زندگی ما یه نفر بود؟؟؟؟؟ نباید خودت زیاد محدود کنی که چرا بهم توجه نمیکنه چرا نمیگه دوست دارم چرا........
    مقاله زن بیخیال تو سایت رو حتما بخون کمکت میکنه
    چندتا نکته طلایی میگم خوب دقت کن
    1اولا برا شوهرت فقط همسر و رفیق باش نه مادر یا معلم اینطوری دیگه خیلی بهش گیر نمیدی یعنی مثل یه رفیق که دوستش همونطور که هست میپذیره و نمیخاد عوضش کنه باهاش صمیمیه کاری یا چیزی نمیگه دوستش برنجه اگه هم انتقادی بخاد بکنه خیلی دوستانه اول از خوبیاش میگه و فقط پیشنهاد میده نه اجبار هواسش جمع میکنه چیزی نگه که دوستش حساسه
    2از همه چیز مهمتر هیچ وقت یه زن اویزون نباش یعنی ازش هی نخاه که بپرسی دوسم داری برام دلتنگ میشی ........مردا عاشق زنهای با اعتماد بنفسند زنهایی که خودشون قبول دارن ونیاز به تعریف تمجید بیش از حداز خود نشون نمیدنهراز گاهی از خودت جلو شوهرت تعریف کن 3
    3وقتی بحثتون شد فقط سکوت کن وگاهی حتی ابراز همدردی کن اینکار باعث میشه اولا ایشون پشیمون بشه از حرفهایی که زده دوما میبینه شما ایشون الویت اول خودت قرار دادی مطمین باش اگه اون لحظه پشیمونیش رو پنهون کنه بعد میاد یجوری جبران کنه حتی اگه ظاهرا معذرت خاهی نکنه ولی صددرصد جبران میکنه وخجالت میکش
    4همیشه سعی کن فقط دلخوریهات رو زمانی بگی که باهم خیلی خوبین اونوقت اول ازش تعرف کن بعد بگو در شان تو نیست اون حرفا رو بزنی تمام دلخوریهات رو بگو ولی جوری نگی که دوباره عصبی بشه باید بایه سیاست خاص هر کدوم از دلخوریهارو که اون لحظه به صلاحه بگی و بگو که چه تاثیری رو شما میذاره
    5حتما حتما خوبیاش و بدیهای خودت و ایشون برامون بنویس
    6مهمترین مساله تحت هیچ شرایطی پیش همسرت از خونوادش بد نگو بهرین سیاست اینه که همسرت بدونه تو چقدر خونوادش دوست داری بنابراین دیگه سعی نمیکنه برا اثبات اونا دربرابرت ازشون دفاع یا تعریف یا......کنه
    یه مزیت دیگه اینه که اگه رابطه اترو با خونوادش خوب کنی همیشه پشتت درمیان و یه تعریف تمجید اونا از شما به شوهرت در بین خودشون باعث میشه شوهرت اگه الان 50 درصد قبولت داره از زبون اونا بشنوه 100000درصد مقبولش میشی
    هر وقت گفت خاهرم میگه اینطوری کنیم اونجوریکنیم با سیاست بگو وای چقدر خاهر خوبهاینقدر به فکر ماست باشه هرچی توبگی ولی به نظرت اینجوری بشه چطوره؟؟؟
    اینجوری شوهرت که کلی ذوق کرده جوگیر میشه و دقیقا نظر شما رو انجام میده
    ولی کلا خیلی،هم حساس نباش اگه نظر دیگران خوبه بذار اجرا بشه اینقدر مامانم و مامانت نکن اینجوری شوهرت میفهمه در برابر خونوادش گارنمیگیری پس اونهم دفاع نخاهد کرد
    برای اینکه حرفای شوهرت بریزی بیرون اولا بخودت بگو تو عصبانیت حلوا خیرات نمیکن حالا یچیز گفته من که خودم قبول دارم اونطوری نیستم
    در ضمن حتما تو خوشیا یه چارچوب بذارین کهتو بحثها خط قرمزهارو رعایت کنین
    یادت باشه یه زن برایاینکه قلب شوهرش تسخیر کنه زیاد ازکلمه چشم استفاده میکنه

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم کاملا درکت میکنم اما چون گفتی میخای درست کن فقط گوش وعمل کن تا با صبوری تا کید میکنم فقط باید صبوری کنی اولین کاری که باید بکنی اینه که توجه بیش از حدت رو از همسرت بردار و فقط رو خودت زوم کن اگه اعتماد بنفست رو ببری بالا دیگه اینقدر توجه دیگران بخصوص توجه همسرت برات دغدغه نمیشه ما زنا مگه مجرد بودیم چطور زندگی میکردیم ؟؟؟؟؟ مگه همه زندگی ما یه نفر بود؟؟؟؟؟ نباید خودت زیاد محدود کنی که چرا بهم توجه نمیکنه چرا نمیگه دوست دارم چرا........
    مقاله زن بیخیال تو سایت رو حتما بخون کمکت میکنه
    چندتا نکته طلایی میگم خوب دقت کن
    1اولا برا شوهرت فقط همسر و رفیق باش نه مادر یا معلم اینطوری دیگه خیلی بهش گیر نمیدی یعنی مثلیه رفیق که دوستش همونطور که هست میپذیره و نمیخاد عوضش کنه باهاش صمیمیه کاری یا چیزی نمیگه دوستش برنجه اگه هم انتقادی بخاد بکنه خیلی دوستانه اول از خوبیاش میگه و فقط پیشنهاد میده نه اجبار هواسش جمع میکنه چیزینگه که دوستش حساسه
    2از همه چیز مهمتر هیچ وقت یه زن اویزون نباش یعنی ازش هی نخاه که بپرسی دوسم داری برام دلتنگ میشی ........مردا عاشق زنهای با اعتماد بنفسند زنهایی که خودشون قبول دارن ونیاز به تعریف تمجید بیش از حداز خود نشون نمیدنهراز گاهی از خودت جلو شوهرت تعریف کن 3
    3وقتی بحثتون شد فقط سکوت کن وگاهی حتی ابراز همدردی کن اینکار باعث میشه اولا ایشون پشیمون بشه از حرفهایی که زده دوما میبینه شم ایشون الویت اول خودت قرار دادی مطمین باش اگه اون لحظه پشیمونیش رو پنهون میکنه بعد میاد یجوری جبران کنه حتی اگه ظاهرا معذرت خاهی نکنه ولی صددرصد جبران میکنه وخجالت میکش
    4همیشه سعی کن فقط دلخوریهات رو زمانی بگی که باهم خیلی خوبین اونوقت اول ازش تعرف کن بعد بگو در شان تو نیست اون حرفا رو بزنی تمام دلخوریهات رو بگو ولی جوری نگی که دوباره عصبی بشه باید بایه سیاست خاص هر کدوم از دلخوریهارو که اون لحظه به صلاحه بگی و بگو که چه تاثیری رو شما میذاره
    5حتما حتما خوبیاش و بدیهای خودت و ایشون برامون بنویس
    6مهمترین مساله تحت هیچ شرایطی پیش همسرت از خونوادش بد نگو بهرین سیاست اینه که همسرت بدونه تو چقدر خونوادش دوست داری بنابراین دیگه سعی نمیکنه برا اثبات اونا دربرابرت ازشون دفاع یا تعریف یا......کنه
    یه مزیت دیگه اینه که اگه رابطه اترو با خونوادش خوب کنی همیشه پشتت درمیان و یه تعریف تمجید اونا از شما به شوهرت در بین خودشون کلی باعث میشه شوهرت اگه الان 50 درصد قبولت داره اگه از زبون اونا بشنوه 100000درصد مقبولش میشی
    هر وقت گفت خاهرم میگه اینطوری کنیم اونجوریکنیم با سیاست بگو وای چقدر خاهر خوبهاینقدر به فکر ماست باشه هرچی توبگی ولی به نظرت اینجوری بشه چطوره؟؟؟
    اینجوری شوهرت که کلی ذوق کرده جوگیر میشه و دقیقا نظر شما رو انجام میده
    ولی کلا خیلی،هم حساس نباش اگه نظر دیگران خوبه بذار اجرا بشه اینقدر مامانم و مامانت نکن اینجوری شوهرت میفهمه در برابر خونوادش گارنمیگیری پس اونهم دفاع نخاهد کرد
    برای اینکه حرفای شوهرت بریزی بیرون اولا بخودت بگو تو عصبانیت حلوا خیرات نمیکن حالا یچیز گفته من که خودم قبول دارم اونطوری نیستم
    در ضمن حتما تو خوشیا یه چارچوب بذارین کهتو بحثها خط قرمزهارو رعایت کنین
    یادت باشه یه زن برایاینکه قلب شوهرش تسخیر کنه زیاد ازکلمه چشم استفاده کنه
    اگه حوصله داشتی بعضی پستهای گذشتم روبخون شاید بد نباشه


    سلام ستاره جون ، ممنون که راهنمایی ام میکنی ....
    ببخشید دیر جواب میدم این چند روز زجر زیادی رو داشتم تحمل میکردم و هنوزم دارم تحمل میکنم و خیلی حالم بده و ضعیتم بحرانیه چندان فاصله ای با طلاق ندارم ....
    روز چهارشنبه شب با همسرم بحثمون شد و متاسفانه با حرف من عصبانی شد که گفتم گذشته ها و بحث هایی که داشتم رو نمیتونم فراموش کنم و دقیق هم براش توضیح دادم که منظورم چیه و منظورمم این بود که تو ناراحتی ها بهم میگه بدترین هستی و وقتی خوبه و خوش میگه تو بهترینی ...
    که خیلی بهش برخورد و گفت به درک که نمیتونی فراموش کنی و زد به سیم آخر ، و خداحافظی کردیم که بعدش اومدم اینجا پست گذاشتم تا بتونم همه چیو فراموش کنم و به شوهرم گله نکنم ...حالا ازون روز دو روزی بود از شوهرم خبری نبود که روز جمعه من بهش پیام دادم و ازش عذرخواهی کردم و اونم زنگ زد گفت دلیل اینکه دو روز ازم خبری نبود این بوده که گفتم بهتره از هم بی خبر باشیم و برای هر دومون بهتره . گفت مخصوصا برای من که دلم نمیخواسته حرفی بزنم که بدترش کنم و یه حرف دیگه ای زد که حالمو بدتر کرده این بود که گفت منم بلدم کاری کنم که بالاخره ازم خسته بشی بگی نمیخوامت ولم کن ولی همچین کاری نمیکنم چون دوستت دارم از اون روز دارم فکر میکنم معنی این حرفش چی بوده چون ازون روز به هیچ عنوان محلم نمیده و خیلی سرد داره باهام برخورد میکنه انگار نه انگار منم هستم و دیروز هم مامانم ازم ناراحت بود و زنگ زد به شوهرم بد منو گفت بد از بدتر شد به مامانم گفتم چرا همچین کاری کردی ؟؟؟؟ گفت بهش گفتم باهات حرف بزنه نصیحتت کنه زنگ زد بهت ؟ گفتم نه اون همینجوریش من براش تموم شده بودم با این تماست دیگه به کل تموم شده هستم و دیگه زنگ نخواهد زد واقعا هم نزد فقط آخر شب دیشب بهم پیام شبخیرداد مثل قبلنا که خوب بودیم دلم آتیش گرفت آخه حسم میگه داره بازیم میده چون خودش گفت منم بلدم کاری کنم که از آخر بگی نمیخوامت ...
    دارم دق میکنم از اینکه دیگه واسش مهم نیستم نه حالم مهمه نه هیچیم مگه من چکار کردم داره اینجوری میکنه مگه چی گفتم سه شبه نه خواب دارم نه خوراک ... آخه چرا من اینقدر بهش وابسته هستم چرا کم توجهیش داغونم میکنه چرا منم نمیتونم مثل اون باشم بگم به درک واسم مهم نباشه خوب وخوش باشم ...
    میخواستم خوب باشم میخواستم این نکاتی که شما میگی رو رعایت کنم ولی الان با این وضعیت چجوری .... فکر میکنم بهترین راه اینه که منم همه چیو فراموش کنم و الکی با دل آتیش زده ام مثل خودش مثل قبل ابراز احساس کنم البته در صورتی که از اون خبری بشه خبری نشه منم بیخیال همه چی میشم خواستن زوری نیست که ...
    این کاراش رو بچه بازی میدونم بجای حرف زدن داره زجرم میده و ازم انتقام میگیره دیگه هیچوقت نمیبخشمش دلم میخواد این رابطه مزخرف تموم بشه این استرس ها این بیخوابی ها این حس داغون هم تموم بشه ولی آخه چجوری ؟ چجوری میتونم بهش تکیه کنم و مرد خودم بدونمش در حالی که با یه حرف به سادگی بیخیالم میشه و انگار نه انگار میشم براش ....
    کمکم کنید دارم دیوووونه میشم خیلی کم طاقت شدم ، باورم نمیشه کسی که میگفت جونش هم برام میده حالا تموم شده هستم براش ...
    شیطونه میگه منم زنگ بزنم به خانواده اش هم چیو تموم کنم و بگم نمیخوامش

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم داشتم پستها و تاپیکهای گذشته ات رو میخوندم دیدم دوستان راهنمایی های خوبی کردن واقعا شوهرت دوست داره ولی خوب باید شما باعث بشی عشقش هرروز داغتر بشه نه خاموشتر
    ازت میخام هر روز که بهم اس میدین یا صحبتی میکنین اگه لازم به گفتن بود بیای اینجا بگیتا پا به پا راهنماییت کنیم
    من متوجه شدم همسرت واقعا دوست داره ولی بخاطر نوع فرهنگ خونوادش نمیخاد این نشون بده تمام اون دخالتهاییکه نوشته بودی شما به جای بحث با همسرت یاریختن تو خودت و بهونه گیری سر چیزای دیگه ازین دخالتها به نفع خودت استفاده کن
    ببین همسر منم اوایل خیلی حساس قهرو بود گاهی میترسیدم یه چیز بگم ناراحت بشه دوسال ازدواج کردم ولی از وقتی با سایت اشنا شدم یادگرفتم چیکار کنم الان خیلیییییییییی خداروشکر تغییر کرده پس ببین میتونی
    اولا اصلا به قهرهاش اهمیت نده تا از سرش بیفته خودت رو طوری نشون بده انگار هیچ اتفاقی نیفتاده یعنی عادی زنگ بزن اس بده انگار نه انگار
    دوما سعی کن غرغر نکنی
    همیشه کلمه چشم رو یادت نره حتی گاهی شوهرت نمیخاد انجامش بدی ولی وقتی چشم گفتنت رو ببینه سریع میگه نمیخاد هرجور خودت دوست داری این واقعا قلق مرداست به عینه بارها وبارها تجربش کردم
    اگه شوهرت دیدیاز یه چیز ساده ناراحت شد اصلاااااااااا به روش نیا. انگار متوجه نشدیو اگه خودش بروت اورد بگو ا من فکر میکردم شوهرم خیلی دلگنده تر از این چیزا باشه من همیشه بهت افتخار میکنم شوهرت دیگه تو خودش خجالت میکشه و کم کم از چیزای کوچیک ناراحت نمیشه همه اینا تمرین می خاد
    وقت خوشیبهش بگو تو که اینقدر عاشقمی من که اینقدر دوستدارم در شان تو نبود اون حرفا اگه من تحقیر کنی میشم یه ادم افسرده که خودش دوست نداره و کسی که خودش دوست نداشته باشه دیگه نمیتونه عاشق همسرش بشه
    بگو من زنتم تو دنیا هیچکس به من نزدیکتر از تو نیست و همینطور من به تو
    پس فقط خودمون دوتا مهم هستیم و به خاطر هیچ چیز و هیچکس نباید زندگیمون خراب کنیم الان تو خونواده شما مگه مادر پدر و بچها فقط مهم نیستن ایا خالت یا عمت میتونن مهمتر باشن؟؟؟ نه فقط خونواده پس الان من و تو یه خونواده ایم
    حرفا باید فقط بین خودمون باشه حتی من به خونوادم اجاز نمیدم از مشکلاتمون چیزی بدونن چون ممکنه بعدها حتی بچمون بدنیا اومد تحقیر بشن پس کلا من تو باید یکی باشیم پشت هم باشیم اگه خونوادت چیزی بگن به احترامشون میگیم چشم ولی،ما کار خودمون میکنیم
    من بتو افتخار میکنم که مردی با این ویزگیهای خوب دارم ما خودمون بالغ شدیم برا همینم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم یعنی میتونیم مستقل از خونوادهامون زندگی کنیم
    خوشم میاد ادم مستقلی هستی و خودت کار میکنی خودت من انتخاب کردی تنها تکیه گاهمی
    کلا زیاد استقلال و اقتدارش بهش یادآور ی کن
    اصلا از خونوادش انتقاد نکن هروقت دخالت کردن یا سکوت کن یا اگه سیاست داری طوری جواب بده که فکر کنن شما ناراحت نشدی یعنی خودت حساس نکن
    حتما حتما از همسرت بخاه زودتر برین سر زندگیتون تا دخالتها به پایینترین مقدار برسه
    فقط تنها کارشما جذب مردت هست اگه غرغرو باشی یا سرد برخورد کنی اون بیشتر میره سمت خونوادش و حرف اونا بیشتر موثر میشه
    شما سخنرانی های دکتر حبشی رو گوش میکنی ولی اصلا بکار نمیبری

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم داشتم پستها و تاپیکهای گذشته ات رو میخوندم دیدم دوستان راهنمایی های خوبی کردن واقعا شوهرت دوست داره ولی خوب باید شما باعث بشی عشقش هرروز داغتر بشه نه خاموشتر
    ازت میخام هر روز که بهم اس میدین یا صحبتی میکنین اگه لازم به گفتن بود بیای اینجا بگیتا پا به پا راهنماییت کنیم
    من متوجه شدم همسرت واقعا دوست داره ولی بخاطر نوع فرهنگ خونوادش نمیخاد این نشون بده تمام اون دخالتهاییکه نوشته بودی شما به جای بحث با همسرت یاریختن تو خودت و بهونه گیری سر چیزای دیگه ازین دخالتها به نفع خودت استفاده کن
    ببین همسر منم اوایل خیلی حساس قهرو بود گاهی میترسیدم یه چیز بگم ناراحت بشه دوسال ازدواج کردم ولی از وقتی با سایت اشنا شدم یادگرفتم چیکار کنم الان خیلیییییییییی خداروشکر تغییر کرده پس ببین میتونی
    اولا سعی کن غرغر نکنی
    همیشه کلمه چشم رو یادت نره حتی گاهی شوهرت نمیخاد انجامش بدی ولی وقتی چشم گفتنت رو ببینه سریع میگه نمیخاد هرجور خودت دوست داری این واقعا قلق مرداست به عینه بارها وبارها تجربش کردم
    اگه شوهرت دیدیاز یه چیز ساده ناراحت شد اصلاااااااااا به روش نیا. انگار متوجه نشدیو اگه خودش بروت اورد بگو ا من فکر میکردم شوهرم خیلی دلگنده تر از این چیزا باشه من همیشه بهت افتخار میکنم شوهرت دیگه تو خودش خجالت میکشه و کم کم از چیزای کوچیک ناراحت نمیشه همه اینا تمرین می خاد
    وقت خوشیبهش بگو تو که اینقدر عاشقمی من که اینقدر دوستدارم در شان تو نبود اون حرفا اگه من تحقیر کنی میشم یه ادم افسرده که خودش دوست نداره و کسی که خودش دوست نداشته باشه دیگه نمیتونه عاشق همسرش بشه
    بگو من زنتم تو دنیا هیچکس به من نزدیکتر از تو نیست و همینطور من به تو
    پس فقط خودمون دوتا مهم هستیم و به خاطر هیچ چیز و هیچکس نباید زندگیمون خراب کنیم الان تو خونواده شما مگه مادر پدر و بچها فقط مهم نیستن ایا خالت یا عمت میتونن مهمتر باشن؟؟؟ نه فقط خونواده پس الان من و تو یه خونواده ایم
    حرفا باید فقط بین خودمون باشه حتی من به خونوادم اجاز نمیدم از مشکلاتمون چیزی بدونن چون ممکنه بعدها حتی بچمون بدنیا اومد تحقیر بشن پس کلا من تو باید یکی باشیم پشت هم باشیم اگه خونوادت چیزی بگن به احترامشون میگیم چشم ولی،ما کار خودمون میکنیم
    من بتو افتخار میکنم که مردی با این ویزگیهای خوب دارم ما خودمون بالغ شدیم برا همینم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم یعنی میتونیم مستقل از خونوادهامون زندگی کنیم
    خوشم میاد ادم مستقلی هستی و خودت کار میکنی خودت من انتخاب کردی تنها تکیه گاهمی
    کلا زیاد استقلال و اقتدارش بهش یادآور ی کن
    اصلا از خونوادش انتقاد نکن هروقت دخالت کردن یا سکوت کن یا اگه سیاست داری طوری جواب بده که فکر کنن شما ناراحت نشدی یعنی خودت حساس نکن
    حتما حتما از همسرت بخاه زودتر برین سر زندگیتون تا دخالتها به پایینترین مقدار برسه
    فقط تنها کارشما جذب مردت هست اگه غرغرو باشی یا سرد برخورد کنی اون بیشتر میره سمت خونوادش و حرف اونا بیشتر موثر میشه
    شما سخنرانی های دکتر حبشی رو گوش میکنی ولی اصلا بکار نمیبری
    ویرایش توسط ستاره زیبا : دوشنبه 25 آبان 94 در ساعت 14:24

  10. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    dooo (دوشنبه 25 آبان 94)

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 18:39]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    329
    امتیاز
    14,886
    سطح
    79
    Points: 14,886, Level: 79
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 464
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    955

    تشکرشده 655 در 231 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام عزیزم
    خوبی؟

    من هر دفعه که پستهای شمارو میخونم ،میبینم مشکلتون فقط خاطر کم توجهی همسرتونه که از هم دورید و یکی دیگه هم به خاطر دخالتهای خانواده همسر تون در خریدهای شما
    که به راحتی این مشکلات قابل حله،چون شما هردوتون معلومه که همدیگه رو دوست دارید و صرفا به خاطر لج و لجبازی هر دونفرتون کارتون به اینجا کشیده

    چرا عروسی نمیکنید طولانی شدن دوران عقد همین مشکلاتو داره،وقتی کنار هم باشید بیشتر با همید و دیگه به زنگ زدن یا نزدن همسرتون گیر نمیدید

    اما مشکل دومتون
    به نظرم با همسرتون حرف بزنید و بگید که بهتره خونمون نزدیک خانوادت نباشه اینطوری برای هر دو طرف بهتره

    دیگه نبینم بیای اینجا از،طلاق بگیاااااا
    اینا دلیل خوبی واسه جدایی نیست دختر خوب

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    سلام عزیزم داشتم پستها و تاپیکهای گذشته ات رو میخوندم دیدم دوستان راهنمایی های خوبی کردن واقعا شوهرت دوست داره ولی خوب باید شما باعث بشی عشقش هرروز داغتر بشه نه خاموشتر
    ازت میخام هر روز که بهم اس میدین یا صحبتی میکنین اگه لازم به گفتن بود بیای اینجا بگیتا پا به پا راهنماییت کنیم
    من متوجه شدم همسرت واقعا دوست داره ولی بخاطر نوع فرهنگ خونوادش نمیخاد این نشون بده تمام اون دخالتهاییکه نوشته بودی شما به جای بحث با همسرت یاریختن تو خودت و بهونه گیری سر چیزای دیگه ازین دخالتها به نفع خودت استفاده کن
    ببین همسر منم اوایل خیلی حساس قهرو بود گاهی میترسیدم یه چیز بگم ناراحت بشه دوسال ازدواج کردم ولی از وقتی با سایت اشنا شدم یادگرفتم چیکار کنم الان خیلیییییییییی خداروشکر تغییر کرده پس ببین میتونی
    اولا اصلا به قهرهاش اهمیت نده تا از سرش بیفته خودت رو طوری نشون بده انگار هیچ اتفاقی نیفتاده یعنی عادی زنگ بزن اس بده انگار نه انگار
    دوما سعی کن غرغر نکنی
    همیشه کلمه چشم رو یادت نره حتی گاهی شوهرت نمیخاد انجامش بدی ولی وقتی چشم گفتنت رو ببینه سریع میگه نمیخاد هرجور خودت دوست داری این واقعا قلق مرداست به عینه بارها وبارها تجربش کردم
    اگه شوهرت دیدیاز یه چیز ساده ناراحت شد اصلاااااااااا به روش نیا. انگار متوجه نشدیو اگه خودش بروت اورد بگو ا من فکر میکردم شوهرم خیلی دلگنده تر از این چیزا باشه من همیشه بهت افتخار میکنم شوهرت دیگه تو خودش خجالت میکشه و کم کم از چیزای کوچیک ناراحت نمیشه همه اینا تمرین می خاد
    وقت خوشیبهش بگو تو که اینقدر عاشقمی من که اینقدر دوستدارم در شان تو نبود اون حرفا اگه من تحقیر کنی میشم یه ادم افسرده که خودش دوست نداره و کسی که خودش دوست نداشته باشه دیگه نمیتونه عاشق همسرش بشه
    بگو من زنتم تو دنیا هیچکس به من نزدیکتر از تو نیست و همینطور من به تو
    پس فقط خودمون دوتا مهم هستیم و به خاطر هیچ چیز و هیچکس نباید زندگیمون خراب کنیم الان تو خونواده شما مگه مادر پدر و بچها فقط مهم نیستن ایا خالت یا عمت میتونن مهمتر باشن؟؟؟ نه فقط خونواده پس الان من و تو یه خونواده ایم
    حرفا باید فقط بین خودمون باشه حتی من به خونوادم اجاز نمیدم از مشکلاتمون چیزی بدونن چون ممکنه بعدها حتی بچمون بدنیا اومد تحقیر بشن پس کلا من تو باید یکی باشیم پشت هم باشیم اگه خونوادت چیزی بگن به احترامشون میگیم چشم ولی،ما کار خودمون میکنیم
    من بتو افتخار میکنم که مردی با این ویزگیهای خوب دارم ما خودمون بالغ شدیم برا همینم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم یعنی میتونیم مستقل از خونوادهامون زندگی کنیم
    خوشم میاد ادم مستقلی هستی و خودت کار میکنی خودت من انتخاب کردی تنها تکیه گاهمی
    کلا زیاد استقلال و اقتدارش بهش یادآور ی کن
    اصلا از خونوادش انتقاد نکن هروقت دخالت کردن یا سکوت کن یا اگه سیاست داری طوری جواب بده که فکر کنن شما ناراحت نشدی یعنی خودت حساس نکن
    حتما حتما از همسرت بخاه زودتر برین سر زندگیتون تا دخالتها به پایینترین مقدار برسه
    فقط تنها کارشما جذب مردت هست اگه غرغرو باشی یا سرد برخورد کنی اون بیشتر میره سمت خونوادش و حرف اونا بیشتر موثر میشه
    شما سخنرانی های دکتر حبشی رو گوش میکنی ولی اصلا بکار نمیبری

    - - - Updated - - -

    سلام عزیزم داشتم پستها و تاپیکهای گذشته ات رو میخوندم دیدم دوستان راهنمایی های خوبی کردن واقعا شوهرت دوست داره ولی خوب باید شما باعث بشی عشقش هرروز داغتر بشه نه خاموشتر
    ازت میخام هر روز که بهم اس میدین یا صحبتی میکنین اگه لازم به گفتن بود بیای اینجا بگیتا پا به پا راهنماییت کنیم
    من متوجه شدم همسرت واقعا دوست داره ولی بخاطر نوع فرهنگ خونوادش نمیخاد این نشون بده تمام اون دخالتهاییکه نوشته بودی شما به جای بحث با همسرت یاریختن تو خودت و بهونه گیری سر چیزای دیگه ازین دخالتها به نفع خودت استفاده کن
    ببین همسر منم اوایل خیلی حساس قهرو بود گاهی میترسیدم یه چیز بگم ناراحت بشه دوسال ازدواج کردم ولی از وقتی با سایت اشنا شدم یادگرفتم چیکار کنم الان خیلیییییییییی خداروشکر تغییر کرده پس ببین میتونی
    اولا سعی کن غرغر نکنی
    همیشه کلمه چشم رو یادت نره حتی گاهی شوهرت نمیخاد انجامش بدی ولی وقتی چشم گفتنت رو ببینه سریع میگه نمیخاد هرجور خودت دوست داری این واقعا قلق مرداست به عینه بارها وبارها تجربش کردم
    اگه شوهرت دیدیاز یه چیز ساده ناراحت شد اصلاااااااااا به روش نیا. انگار متوجه نشدیو اگه خودش بروت اورد بگو ا من فکر میکردم شوهرم خیلی دلگنده تر از این چیزا باشه من همیشه بهت افتخار میکنم شوهرت دیگه تو خودش خجالت میکشه و کم کم از چیزای کوچیک ناراحت نمیشه همه اینا تمرین می خاد
    وقت خوشیبهش بگو تو که اینقدر عاشقمی من که اینقدر دوستدارم در شان تو نبود اون حرفا اگه من تحقیر کنی میشم یه ادم افسرده که خودش دوست نداره و کسی که خودش دوست نداشته باشه دیگه نمیتونه عاشق همسرش بشه
    بگو من زنتم تو دنیا هیچکس به من نزدیکتر از تو نیست و همینطور من به تو
    پس فقط خودمون دوتا مهم هستیم و به خاطر هیچ چیز و هیچکس نباید زندگیمون خراب کنیم الان تو خونواده شما مگه مادر پدر و بچها فقط مهم نیستن ایا خالت یا عمت میتونن مهمتر باشن؟؟؟ نه فقط خونواده پس الان من و تو یه خونواده ایم
    حرفا باید فقط بین خودمون باشه حتی من به خونوادم اجاز نمیدم از مشکلاتمون چیزی بدونن چون ممکنه بعدها حتی بچمون بدنیا اومد تحقیر بشن پس کلا من تو باید یکی باشیم پشت هم باشیم اگه خونوادت چیزی بگن به احترامشون میگیم چشم ولی،ما کار خودمون میکنیم
    من بتو افتخار میکنم که مردی با این ویزگیهای خوب دارم ما خودمون بالغ شدیم برا همینم تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم یعنی میتونیم مستقل از خونوادهامون زندگی کنیم
    خوشم میاد ادم مستقلی هستی و خودت کار میکنی خودت من انتخاب کردی تنها تکیه گاهمی
    کلا زیاد استقلال و اقتدارش بهش یادآور ی کن
    اصلا از خونوادش انتقاد نکن هروقت دخالت کردن یا سکوت کن یا اگه سیاست داری طوری جواب بده که فکر کنن شما ناراحت نشدی یعنی خودت حساس نکن
    حتما حتما از همسرت بخاه زودتر برین سر زندگیتون تا دخالتها به پایینترین مقدار برسه
    فقط تنها کارشما جذب مردت هست اگه غرغرو باشی یا سرد برخورد کنی اون بیشتر میره سمت خونوادش و حرف اونا بیشتر موثر میشه
    شما سخنرانی های دکتر حبشی رو گوش میکنی ولی اصلا بکار نمیبری

    سلام ستاره جان همونطور که بهت قول داده بودم که به حرفهات عمل کنم تا الان چند موردش رو رعایت کردم و خیلی حالم بهتره ...
    تا دیروز عصر حالم داغون بود و بدجوری تو خودم بودم تا اینکه خودمو پیدا کردم و به این نتیجه رسیدم غصه خوردن و گریه کردن بابت توجهی که همسرم دیگه بهم نداره بی فایده است چون وقتی مجرد بودم کسی تو زندگیم نبود پس الانم میتونم فرض کنم مجرد هستم و نیاز به محبت شخص دیگری ندارم و برام مهم نباشه محبت کنه یا نکنه خودم باید به فکر خودم باشم و به هیچکس متکی نباشم نه به مادرم نه به همسرم و خودم گلیمم رو از آب بکشم بیرون .... هرچند که الانم همینجوریه و خودم میرم سرکار شهریه دانشگاهم رو میدم که شوهرمم بهم کمک میکرد تو هزینه شهریه ام ، ولی این ترم آخری با اینکه مبلغ شهریه ام خیلی بالاست نیاز به کمک هیچکدومشون ندارم وخودم میتونم از پسش بربیام ... قصد لجبازی ندارم ولی رفتار مامانم و شوهرم بهم ثابت کرد که اگه اونا نباشن من هیچی نیستم و سرم کلی منت گذاشتن میخوام بهشون ثابت کنم من خودم به تنهایی میتونم از پس مشکلاتم بربیام و زیر منت هیچکس نمیرم و دیگه درخواست پول از شوهرمم نمیخوام داشته باشم منم برای خودم غرور و احترام دارم و دوست ندارم به راحتی زیر پا بذارن غرورمو احتراممو ...

    همسرم تو این مدت میخواست مثلا بهم ثابت کنه که گذشت کردن تو زندگی باید باشه و من باید اتفاقات گذشته رو فراموش کنم در حالی که خودش بخاطر یه حرف من چهار روز باهام بدرفتار کرد و داغونم کرد ولی انتظار داره اون که به من یه چیزی میگه من فرداش دیگه فراموش کنم خیلی خنده داره چون اون با اینکه یه مرده و من یه زن احساساتی باید زودتر فراموش کنم ولی اون حق داره هرجور دوست داشت باهام رفتار کنه و منم دم نزنم چون ممکنه ولم کنه و بره ، اینکه انصاف نیست همه چی باید دو طرفه باشه ....
    دیشب باهام تماس گرفت و با آرامش صحبت کرد و حرفهای مامانمو بهم انتقال داد و گفت با یه روز تاخیر زنگ زده تا هر دومون به آرامش برسیم ولی نمیدونه که من فقط با صحبت کردن با اون آرامش میگیرم ، خلاصه که همه نکاتی ستاه جان بهم گفتی رو رعایت کردم:

    1 - گله و شکایت نکردم
    2 - غرغر نکردم
    3 - با وجود دلخوری که ازش داشتم سکوت کردم و دم نزدم از گله هام و بقول شما که گفتی سکوت کن و ابراز همدردی ... و از احساسم فقط گفتم و نمیدونم شرمنده شد یا نه !!!!
    4- ازم خواست که حرفهاشو نصحیت ندونم و به فال نیک بگیرم ( بابت اینکه هوای مامانمو داشته باشم و اون تماس مامانم به شوهرم ) و ازش دلخور نشم منم گفتم قطعا همینطوره که میگی و به فال نیک میگیرم و به حرفهات گوش میکنم چشم ( گفتی چشم گفتن تاثیر داره )


    دیشب حس میکنم یه جورایی عصبانی هم بود و نخواستم حرف دیگه ای بگم که باز کوه آتشفشان بشه پس ترجیح دادم کوتاه جواب بدم با چشم و باشه و گوش میکنم و از احساسات خودم و تصمیم هایی که برای زندگیم گرفتم ( حرفهای مثبت ) اینکه میخوام خودمو دوست داشته باشم و برای خودم ارزش واحترام قائل بشم تا دیگران هم بهم احترام بذارن و ارزشم حفظ بشه ( تلنگری زدم بهش که یعنی ارزش و احترام منو حفظ کن ، متقابله ) گفت خیلی کار خوبی میکنی آفرین و یکمی هم صداش ناراحت بود که ترجیح دادم سوالی در این مورد نکنم در کل اجازه دادم بیشتر اون حرف بزنه تا خالی بشه ....
    آخر شب هم بهم پیام شبخیر گفت که چون شارژ نداشتم جوابی ندادم و خودشم میدونه شارژنداشتم که امیدوارم واز بعدا بخاطر اینکه جواب ندادم قهر نکنه یه هفته کاری بهم نداشته باشه ( دیگه برام عادی شده مهم نیست ) ... خندم میگیره آدم به سن 27 ساله سر مسائل به این کوچیکی همش قهر و دعوا میکنه انشاالله بزرگ بشه

    درسهایی که تو این پنج شش روز ناراحتی که برام درست کرد گرفتم رو میگم

    1 - هیچوقت متکی بهش نباشم چون همینکه حمایتش رو برداره میخورم زمین همینجوری که تو این چند روز خوردم زمین ولی باز خودمو پیدا کردم و یاعلی گفتم پاشدم و دیگه حاضر نیستم بهش تکیه کنم میترسم از زمین خوردن دوباره ، نمیخوام دوباره باحرفهای عاشقانه اش خام بشم و دلمو ببازم و از روی احساس تصمیم بگیرم میخوام همیشه به حرف عقلم گوش کنم نه قلبم ...

    2 - صبوری دوای هر دردیه و قضاوت نکردن و اینکه این چیزها چه خوب چه بد میگذره چیزی که بعدش برای آدم میمونه حسرت بابت غمی که خورده خوشی که از دست داده عمری که الکی تلف شده ... دفعه بعد سعی میکنم فقط به فکر خودم باشم خودم مهم باشم و به خودم برسم نه اینکه یه گوشه کز کنم همش گریه کنم که چرا محلم نداد چرا سرد رفتار کرد میخوام دخترانگی کنم و برای دل خودم خوش باشم ...
    3 - و اجازه دخالت به هیچکس تو زندگی مونو نمیدم و سعی میکنم خودمون دوتاحلش کنیم .


    الان قوه منطق و عقلم بدجوری فعال شده از اون احساسات مزخرف که به شوهرم ثابت میکرد من یه آدم ضعیف هستم خبری نیست و دیشب بهش ثابت کردم من همیشه قوی و محکم میمونم و مشکلات نمیتونن منو از پا دربیارن تا در جریان باشه بیمحلیش قهرش رو من تاثیری نداره ودوباره تکرارش نکنه و فکر نکنه خبریه من میمیرم، من بدون اون هم میتونم زندگی کنم و نیاز به محبتش ندارم ( با توجه به شناختی که روی همسرم دارم همینکه بدونه من ضعیف نیستم و قوی هستم توجه اش بهم بیشتر میشه و سعی میکنه باهام مقابله کنه تا ناراحتم کنه و وقتی میبینه نمیتونه نمیدونم چرا خوشحال میشه از محکم بودنم)
    خیلی مردها عجیب هستن ...




    dooo عزیز ممنون از همدردی ات ، اره دقیقا مشکلم همین دوموردیه که گفتی ، اره دقیقا لج و لجبازی و همسرم بی نهایت بی نهایت لجبازه و اگه بره رو اون دنده یه آدم دیگه میشه متنفرم ازین رفتارش نمیفهمم با لجبازی چی درست میشه آخه ...منم خودم یکم لجبازم
    متاسفانه همسرم شرایطش رو نداره که زودتر عروسی بگیریم منم درسم تا دوماه دیگه تموم میشه و باید تو فکر تهیه کامل جهیزیه ام باشم تا تیر سال آینده به امید خدا و عدم دخالت خانواده ها و اینکه تو یه خونه که دورتر از خونه مادرش باشه زندگی کنیم چون من به هیچ عنوان حاضر نیستم برم طبقه خونه پایین مادرشوهرم ...
    متاسفانه شوهرم به راحتی قانع نمیشه و باید یه دلیل محکم براش بیارم تا توجیه بشه نریم اونجا وگرنه حرف حرف خودشه و با رهبری خواهرش ...
    آخه حرصم میگیره اینهمه عذابم میده نه توجه میکنه نه محبت ،از لحاظ جنسی هم ناراضی هستم ، دخالت ها هم که همینجور هست خواهرش رئیس همه هست مخصوصا ما و اینم بها میده به دخالت ها و نظر منم انگار نه انگار ، نظر هم که میدم میگه تحمیل میکنی خوشم نمیاد و تهدید ، تا بهشم بگم بالا چشمت ابرو قهر میکنه و محل نمیده و خبری ازش نمیشه باز تهدید که ولت میکنم ،عذرخواهی هم که میکنم تاقچه بالا میذاره که آره معلوم نیست بتونم فراموش کنم یا نه ولی تو باید همه چیو فراموش کنی و هر وقت فراموش کردی بهم بگو من در خدمتم ، حرصم میگیره از این همه پروییش منکه برده اش نیستم منو زیر سلطه اش بگیره و بهم بی احترامی کنه ، اونوقت دلم به چیش خوش باشه ؟؟؟ ( اونوقته که طلاق برام معنی پیدا میکنه چون بود و نبودنش یکیه فقط عذابم بیشتره ) هدفم از ازدواج کم شدن مشکلاتم بود و داشتن یه حمایت گر و تکیه گاه که متاسفانه زهی خیال باطل ...


    الانم سرد سرد هستم دیگه هیچیش برام مهم نیست میخواد باشه میخواد نباشه من از تهدیداش نمیترسم به درک ک ک ک ک

  13. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    dooo (سه شنبه 26 آبان 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.