به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 19
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array

    Cool از همسرم متنفر شدم و میخام ترکش کنم

    سلام دوستان خیلی سعی کردم نیام و چیزی ننویسم اما نتونستم آخه دفعه قبل ک تاپیک زدم هیچ کس نظری نزاشت در حال حاضر انقدر دلم پره ک حاضرم با دشمنم هم درد دل کنم
    یه مدت زندگیمون خیلی خوب شده بود هیچ کم و کسری حتی از نظر عاطفی هم از طرف همسرم نداشتم خودمم تلاش میکردم سعی میکردم خلی خوشحال باشم و بهش گیر ندم و محبت کنم واقعا همه چی عالی بود اما یه جای کار میلنگید من هنوز دلتنگ مادرم بودم آخه میدونید مادر من خیلی مریضه و الان چند ماهه ک بستری میشه بخاطر قند بالاش پاش 2 سالی میشه که عفونت کرده و میخان پاشو قطع کنن خاهر بدبختمم دست تنها و بی کس همش با مادرم ازین شهر به اون شهر ازین دکتر به اون دکتر یه داداش دارم که اونم سربازه کاری از دستش برنمیاد اینو هم بگم که پدر و مادر من از هم سالهای زیادیه که جدا شدن و پدر توی شهر دیگه ای زندگی میکنه پدرم علی رغم اختلافات زیادی که با مادرم داشت ولی با این حال تو این شرایط دلش براش می سوخت و می گفت گناه داره منم که ماههاست مادرم رو ندیدم وقتی که حالش رو از خاهرم میپرسیدم خلی ناراحت میشدم میشنیدم که دیگه نمیتونه راه بره ولی باز اینا رو بروی شوهرم نمیاوردم نمیدونم چرا ولی انگار انتظار داشتم حالا ک خوبیم یه روز بیاد و بهم بگه من از مادرت دلخورم ولی تو اگه میخای برو ببینش نمیدونم چرا همش فکر میکردم یروز بالاخره کوتاه میاد اما اشتباه میکردم اون خیلی کینه ایه
    شب شام غریبان بود از دور مادرم رو دیدم که با ویلچر آورده بودنش حتی غریبه ها هم دلشون برای مادرم سوخته بود و اونو اورده بودن بیرون خیلی دلم براش سوخت اون شب خلی دلم سوخت و گریه کردم . همیشه توی خوشیام با شوهرم وقتی ک میخندیم وشادیم یه گوشه ای از دلم میسوزه به فکر خانوادم میافتم آخه اونا حتی از لحاظ مالی هم وضع پایینی دارن و تو شرایطی ک آدم هم مریض باشه هم بی پول هم بی کس خیلی سخته با این ک همسر من از لحاظ مالی تو وضع خوبی قرار داره و من تقریبا در رفاه کامل هستم ولی اغلب به خانوادم فکر میکنم و ازینکه نمیتونم هیچ کمکی بهشون بکنم افسرده میشم
    چند روز پیش تلفنی با پدرم صحبت میکردم بهم گفت میخام با شوهرت صحبت کنم که بزاره بری مادرتو ببینی میخام بهش بگم یه وقتایی بالاخره آدم باید گذشت داشته باشه الا شرایط مادرت بده اما من قبول نکردم گفتم میخام ببینم خودش معرفتش میکشه یا نه؟میخام ببینم تا کی میتونه ادامه بده.... خلاصه دیشب که طاقتم واقعا سر اومده بود یه چیزی گفتم یه جمله ای گفتم ک شوهرم آتیش گرفت حسابی حرفمون شد و گفت دیگ نمیخام ببینمت امروز هم قراره برام بلیط بگیره که برم پیش پدرم منم ازش متنفرم دیگ دوست ندارم لحظه ای دیگ اینجا زندگی کنم منم چمدونم و بستم و میخام برم اما خیلی داغونم خیلی.....

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خیلی متاسفم اگه میتونی اینطوری از خونه نرو همینچیزایی که اینحا گفتی رو به همسرت بگو ولی قبلش اول از خوبیاش بگو تو خیلی مهربون دلرحمی حتما دلت نمیاد من مادرم تنها بذارم ممنونم که تکیگاه خوبی مثل تو دارم درست با اینکه ازش دلخوری ولی دلسوزمی و دلت نازکه درسته به رو نمیاری مرسی که برام بلیط گرفتی خیلی دوستدارم تو همه کسمی واقعا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم که برام بلیط خریدی
    اینجوری شوهرت اگرچه به رو نیاره ولی تو دلش کلی شرمنده میشه حتی ممکنه خودشم بیاد فقط یه جوری وانمود کن که شکوه تامین کنندگیش برانگیزی باید احساسنیاز به دیدن مادرت کنی تا اونم تامینش کنه
    مثلا بگو وای چقدر برا م تواین شرایط سخته نبینمش وازش تعریف کن
    ویرایش توسط ستاره زیبا : چهارشنبه 13 آبان 94 در ساعت 08:47

  3. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    سها** (چهارشنبه 13 آبان 94), شیدا. (چهارشنبه 13 آبان 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    ممنون ستاره زیبا متاسفانه برای این حرفا دیر شده باید زمانی این خرفا رو میزدم ک با هم خوب بودیم اونم شاید قبول میکرد مشکل من این بود ک دوست داشتم خودش بهم پیشنهاد بده الان دیگه کار از کار گذشته و اون بلیط رو گرفته تا از سر کار بیاد من رفتم در ضمن اون بلیط گرفته که من برم پیش پدرم نه مادرم خونه مادرم همین جا توی شهر خودمون یه خیابون پایین تره
    بعضی وقتا به سرم میزنه که ازش جدا شدم بخدا دیگ تحمل این همه تحقیر و توهین رو ندارم حتی اگ یه روزی باهام خوب بشه یاد فحشا و توهین هایی که به خانوادم کرده رو نمییتونم فراموش کنم اگ دارم باهاش زندگی میکنم فقط و فقط بخاطر دخترمه
    در ضمن دوستان من چون با گوشی وارد سایت میشم بلد نیستم برای نظرات تشکر بزارم و یا لایک کنم اگ دوستان بلدند لطفا راهنماییم کنن ممنون.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 دی 97 [ 00:50]
    تاریخ عضویت
    1393-6-05
    نوشته ها
    496
    امتیاز
    17,675
    سطح
    84
    Points: 17,675, Level: 84
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 175
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,385

    تشکرشده 1,898 در 451 پست

    Rep Power
    130
    Array
    سلام عزیزم.
    پیشنهاد میکنم تا وضعیت بحرانی تر نشده ازشون عذر خواهی کنید و دلیل رفتارتون هم بیان کنید. حس ترحمش رو برانگیزید. بگید معذرت میخوام، میدونم بد صحبت کردم، حالم بده نمیدونم چی میگم. نمیدونی تو دلم چی میگذره. هرجور که باشه مادرمه، قلبم آتیش میگیره اون حالیه و من کاری ازم بر نمیاد و این حرفا...

    تو این شرایط میخواین یه رنج و درد دیگه به خودتون و خانواده تحمیل کنید؟ الان وقت فکرکردن به طلاق نیست. الان عصبانی هستید. اجازه بدین این مساله حل بشه دوروز دیگه همه این رفتارا از یادتون میره. کوتاه بیا عزیزم و بیشتر ازاین همدیگرو آزارندین
    تنها نفس خداست که اگر بر گل دمیده شود انسان می آفریند.
    ویرایش توسط عشق آفرین : چهارشنبه 13 آبان 94 در ساعت 11:14

  6. 3 کاربر از پست مفید عشق آفرین تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 13 آبان 94), ستاره زیبا (چهارشنبه 13 آبان 94), شیدا. (چهارشنبه 13 آبان 94)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    اشتباه از خودتونه مگر شما ربات هستین که دیگران باید حق حیات بهتون بدن

    من خودم زنی هستم که تو زندگیم همه جوره کوتاه اومدمو بخاطر زندگیم و همسرم تا دلت بخواد صبوری کردمو تلاش کردم

    اما یه چیزهایی هست که با پذیرفتنش فقط ثابت میکنی که هیچی نیستی ببخشید ثابت میکنی که بی لیاقتی و لیاقت هیچی حتی یه احترام معمولی رو نداری

    وقتی همسرتون ازتون خواست مادرتونو نبیینید نباید میپذیرفتید نباید نباید

    ایها الناس نپذیرید همسرتون چه زنتون چه شوهرتون عزیزترینها رو ازتون بگیرن برا خودتون عذاب نخرید خودتونو در گناه همسرتون شریک نکنید ارتباطهارو محدود بکنید شاخه هاشو کم بکنید اما قطعش نکنید

    اگر مادرت اتفاقی براش بیفته میتونی خودتو ببخشی؟؟؟ میتونی همسرتو ببخشی؟؟

    چقدر راحت نشستی ببینی اقا کی وجدانش بیدار میشه اونم در برابر مادرت

    من اگر جای شما باشم نه تنها خونه ی پدرم نمیرم بلکه همین الان میرم خونه ی مادرم

    مگر خدای نکرده میخوای بری خلاف کنی میترسی

    هرکسم که بشنوه بهت حق میده همسرتم بذار جلز ولز کنه والله کافرم به خودش اجازه ی همچین رفتاری نمیده وای بحال ماها که مسلمونیم و داریم یه مادرو بخاطر لجبازی و عقده از دیدن فرزندش اونم تو این شرایط محروم میکنیم

    همسرت غیر انسانی ترین خواسته رو ازتون داشته شما قبول کردی نشستی پایه های رابطتو درست میکنی؟؟؟

    وای ما زنها کلا بعضی وقتها معلوم نیست داریم چکار میکنیم

    اونجایی که باید بگیم چشم هرچی تو بگی بخاطر تو رو چشم بلبل زبونی میکنیم و زمینو اسمونو بهم میبافیم

    اونجایی که باید بگیم منو بکش طلاقم بده زنده به گورم کن اما من از مادرم تو این شرایط نمیگذرم میشینیم ببینیم همسرمون به راه راست هدایت میشه ان شالله؟؟؟

    زن در عین لطافت و مهربانی و فداکاری و مظهر عشق بودن باید محکم و قاطع هم باشه در عین اینکه همیشه باید بسوزه و با سوختن خودش زندگی بده و گرما بده باید بتونه یه جاهایی کوه یخ بشه

    حتی اگر عاشقترین زن زمینید نذارید هویتتونو ازتون بگیرن شما با قبول اینکار نه تنها هویتتونو دادین بلکه خیلی چیزهارم نابود کردین

    ببین ازین به بعدها از چه چیزهایی محرومت کنه

    همین الان برو دیدن مادرت اینقدر این قضیه واضحه درستیش که هیچ کس نمیتونه بهت خرده بگیره همسرتم هرکاری میخواد بکنه حداقل شماوجدانت راحته که تا مدتها برا اینکه اتیش همسرت بخوابه صبر کردی وجدانت راحته که بخاطر مادری که سلامتیش در خطره زندگیتو به خطر انداختی

    من وقتی برادر شوهرم فوت شد همه ی خواهرها و پدر مادر همسرم به شوهرم گفتن زنت حق نداره تو مراسم ما باشه

    من حتی ذره ای حرفشون برام اهمیت نداشت و با همسرم رفتم حتی اگر جلوی مردم بهم بی احترامی هم میکردن که احتمالش واقعا بود بازم مهم نبود چون یه چیزهایی هست که زمان مشخصی برا انجامش داری اگه انجامش دادی که وجدانت ارومه اگر نه یه عمر باید با سوزش وجدان زندگی کنی

    من ارامش وجدانمو به لجبازی ادما ندادم
    من اگر با همسرم نمیرفتم یک عمر باید میگفتم من تو سختی ها کنار همسرم نبودم من لجبازیو با لجبازی جواب دادم و یک عمر عذاب بکشم و دیگه هیچ وقت هم ممکن نبود رابطه همسرم با خونوادش رو به بهبود بره پس پی همه چیو به خودم مالیدم و رفتم

    شماهم الان نرو دیدن مادرت چند سال دیگه میبینمت

    اگر تصمیمتون همچنان این باشه که منتظر تعارف همسرتون باشید من یکی این اخرین پستی هست که براتون میذارم
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  8. 5 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (پنجشنبه 14 آبان 94), danger (چهارشنبه 13 آبان 94), paniz93 (پنجشنبه 14 آبان 94), نیکیا (یکشنبه 01 آذر 94), شیدا. (چهارشنبه 13 آبان 94)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام عزیز من تایپیک فبلیت را نخوندم ولی این را خوندم خیلی متاسر شدم از اینکه ما خانمها همیشه بایستی همه چی را رعایت کنیم خدا بهت صبر بده

    ولی یه چیز می گم ان شاا.. که عملیش کنی صوت کلید مرد دکتر حبشی را گوش کن حتما موفق میشی و می فهمی که

    ممکنه طرز بیانتون اشکال داشته باشه می تونستی بگی این قدرررررر دلم برا مامان تنگ شده کمی هم اب تاب می دادین

    اون وقت جوابشو می دیدین و می تونستین از طریق دخترتون وارد بشین وبه دخترتون هم می گفتین وقتی بابا اومد بعداز

    اینکه استراحت کرد به باباش بگه چقدر دلم واسه مامانجون تنگ شده

    من خودم از بچههای سایت یاد گرفتم که در مقابل کج خلقی شوهر بایستی صبور باشم مطمئنن شما هم هستین ولی

    کمی بیشتر به شوهرتون فرصت بدین همراه با محبت کردن سعی کنین شرمنده اش کنین و توی خونه مرتب از خوبیهاش بگین

    و خیلللللیییی برا کار ه کوچکی که برا شما و دخترتون انجام می ده ازشون تشکر کنین شوهرتون باید بهش ثابت بشه که برا خانوادش عزیز هست

    سعی کن پست تات را اینترکنی تا فاصله نوشته هات بیشتر بشه و برا همه اسانتر هست که بخونن موفق باشی عزیز برا منم دعا کن

  10. 2 کاربر از پست مفید سها** تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 13 آبان 94), شیدا. (چهارشنبه 13 آبان 94)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 10:25]
    تاریخ عضویت
    1394-7-15
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,439
    سطح
    21
    Points: 1,439, Level: 21
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    57

    تشکرشده 47 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز من خیلی از این شرایطون متاثر شدم

    ببینید مشکل شما اینه که خیلی صبر کردین که یه حرکتی ایشون از خودشون نشون بدن همین باعث که صبر شما لب ریز

    شده و چیزی رو که میتونستین بهتر حل کنین رو طوری بیان کردین که اوضاع رو بدتر کرده به حر حال ایشون هر چقدر هم که

    از مادر شما کینه به دل داشته باشن این به شما ربطی نداره و شما مسئول این نیستین که جبران کنین مادر شما به شما

    به عنوان دخترش نیاز داره و شما به مادرتون به عنوان مادر نیاز دارین و اینو هیچ چیز و هیچ کسی تو دنیا جایگزینش بشه.

    این موضوع رو خودتون فقط میتونین حل کنین اونم نه با طلاق فقط باید به شوهرتون اینو بفهمونین که مادر شما و شما بهم

    احتیاج دارین حالا اینو با مهربونی بهتر میتونین حل کنین تا با لجبازی و قهر شرایط بدتر میشه این وسط آینده خودتونو و

    دخترتون هم هست بهتره همه جوانب رو در نظر بگیرین و تصمیم بگیرین که چه چیزی به صلاحتونه سعی کنین به مادرتون

    سر بزنین که بعدا پشیمون نشین و یه عمر حسرتشو نخورین که این بعدا تو زندگیتون خیلی تاثیر میزاره.

    موفق باشین براتون دعا میکنم

  12. کاربر روبرو از پست مفید دل آرا تشکرکرده است .

    شیدا. (چهارشنبه 13 آبان 94)

  13. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    در مورد مادر محترم و عزیزتون ، خدمت محترم شما عرض کنم ، باید بیماری قند را کنترل کنید

    اگر بتونید A1C خون مادرتون را زیر 7 تنظیم کنید - یه فرد دیابتی از یه فرد معمولی می تونه بهتر هم عمر کنه !!

    ولی اگر کنترل نشه ، خطرناکه !


    ایشون انسولین میزنه ؟
    اگر دوست داشته باشید می تونم یه راهکار بهتون بدم A1c را زیر 7 قرار بدید !
    اگر به این مهم برسید بدن خودش را ترمیم میکنه !!

    ..............................

    من اعتقاد به دیپلماسی در خانواده دارم !!

    شما اعتقاد دارید ؟



  14. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    danger (چهارشنبه 13 آبان 94), شیدا. (چهارشنبه 13 آبان 94)

  15. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط masamasa نمایش پست ها
    س
    چند روز پیش تلفنی با پدرم صحبت میکردم بهم گفت میخام با شوهرت صحبت کنم که بزاره بری مادرتو ببینی میخام بهش بگم یه وقتایی بالاخره آدم باید گذشت داشته باشه الا شرایط مادرت بده اما من قبول نکردم گفتم میخام ببینم خودش معرفتش میکشه یا نه؟میخام ببینم تا کی میتونه ادامه بده.... خلاصه دیشب که طاقتم واقعا سر اومده بود یه چیزی گفتم یه جمله ای گفتم ک شوهرم آتیش گرفت حسابی حرفمون شد و گفت دیگ نمیخام ببینمت امروز هم قراره برام بلیط بگیره که برم پیش پدرم منم ازش متنفرم دیگ دوست ندارم لحظه ای دیگ اینجا زندگی کنم منم چمدونم و بستم و میخام برم اما خیلی داغونم خیلی.....
    به موقع و درست حرفت را نمی زنی
    نگه می داری یه جای اشتباه و به شکل غلط خواسته ات را می گی!!

    در ضمن اشتباه کردی نذاشتی پدرت واسطه بشه.
    شاید بخاطر تجربه و سنش و همجنس بودن با همسرت، بهتر می دونست چطور مساله را حل کنه.
    قصد گله و بحث هم که نداشته، می خواسته خواهش و نصیحت کنه. نباید مانعش می شدی.

    تاپیک رفتار جراتمندانه را بخون.
    روی رفتارهای خودت و طرز و جای بیان خواسته هات کار کن.

    الان هم بدون خط و نشون کشیدن، برو.
    یه خداحافظی معمولی با همسرت بکن و چند روزی برو استراحت کن حالت بهتر بشه.
    موقع رفتن اصلا مدل قهر نرو. براش غذا بذار تو یخچال، یه کم وسایل مورد نیازش را آماده کن، بهش بگو مواظب خودش باشه و خیلی عادی برو.

    یه کم فرصت بده هر دو تون آروم بشین.

    - - - Updated - - -

    دیر شده باید زمانی این خرفا رو میزدم ک با هم خوب بودیم اونم شاید قبول میکرد
    خودت هم می دونی باید چیکار می کردی.
    لجبازی الکی کردی .....
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  16. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (پنجشنبه 14 آبان 94), danger (چهارشنبه 13 آبان 94), گیسو کمند (چهارشنبه 13 آبان 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 14 آبان 94)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    از همه دوستان ک زحمت کشیدند ونظر دادن متشکرم

    عشق آفرین عزیز واقعن نمیدونم چطور حس ترحمش رو برانگیخته کنم آخه اون همه شرایط رو میدونه وضعیت مادردم رو میدونه اما انگار واقعن دلش از سنگه

    سحر جان از همین پستی هم و برام گذاشتی ممنونم حتی اگ میخاد آخریش باشه. سحر جان من این کارو یبار کردم تقریبا یه ماه پیش بود خاهرم زنگ زد و گفت ک حال مامانی خیلی بد شده سرتا پاش خیس عرق سرد شده حرف هم نمیتونه بزنه تو پیچوندنش و مث یه جنازه بردنش بیمارستان خاهرم میگف شاید سکته کرده البته خاهرم زنگ نزده بود ک کمک بخاد زنگ زده بود فقط بگه اگ میتونیم بیایم دنبال خاهر کوچیکم و ببریمش چون نمیشد بیمارستان بمونه وقتی رسیدیم در بیمارستان من بدون اینکه چیزی بگم در ماشینو باز کردم و رفتم داخل و مادرم رو دیدم هر چی صدام زد برنگشتم اما وقتی برگشتم چشتون روز بد نبینه از خشم داشت میترکید وخلاصه بعدش کلی و دعوا و بد و بیراه ب مادرم همش میگفت تو حرف منو زمین زدی و قرارت رو شکوندی دیگ برام مهم نیس اگ میخای بری ببینیش فقط حق نداری دخترم رو ببری دیشب هم باز این حرف رو زد و گفت میدونم طاقتت سر رفته میخای بری برو ولی حق نداری دخترمو ببری وقتی این حرفو میزنه آتیش میگیرم و اقعا عصبی میشم الان دخترم تقریبا سه ماهه شده ولی مادرم فقط یبار اونو دیده اونم تو بیمارستان وقتی تازه زاییده بودم اونم همش یکی دو ساعت پیشم بود وقتی هم پیشم بود از استرس مرده بودم ک نکنه یکی از خانواده شوهرم اینا بیاد ملاقاتیم و مادرمو ببینه

    هنا جان من فایلهای دکتر حبشی رو گوش دادم اما مشکل اینجاست ک اون اصن کج خلق نیس و تا زمانی ک اسم مادرم و حرفی ازون نباشه تقربا میش گفت همسر ایده الیه اما کافیه اسم مادرم رو بیارم تبدیل ب آدم دیگ ای میشه

    باغبان عزیز از توصیه علمیتون ممنون اما در حال حاضر مشکل مادرم عفونت پاشه ک خوب نمیشه وباید قط بشه
    شیدا جان حق با شماست کلا نمیتونم یه چیزی رو سر جای خودش بگم

  18. کاربر روبرو از پست مفید masamasa تشکرکرده است .

    danger (چهارشنبه 13 آبان 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.