نوشته اصلی توسط
yuttrim20
سلام دوستم
خب ببین پس بازم همه جی برمیگرده به خودت اولش گفتم تکلیفت رو با خودت باید روشن کنی میتونی مسئولیت ازدواج رو قبول کنی توان ایستادگی در برابر مشکلات رو داری یا نه!
خودت توی حرفات گفتی "
دلم میخواد ازدواج کنم ولی مسئولیتش خیلی برام سنگینه.
" پس اول سعی کن این قسمت کار رو حل کنی واسه خودت، قبل از اینکه به شخص خاصی فکر کنی با خودت کنار بیا.
خانواده اون بنده خدا رو هم فک کنم زیر میکروسکوپ گذاشتی نه ذره بین!
اگر فک میکنی واقعا با روحیات تو سازگار نیستن دلیلی نداره عضوی از خونوادشون بشی خانواده خیلی مهمه چون هر چقدر هم که عاشق همسرت باشی و با خانوادش مشکل داشته باشی در زندگیت تاثیر خواهد گذاشت اون پریشون حالی هم طبیعی من روز عقدم به قدری استرس داشتم که رفتم زیر سرم و آمپول آرام بخش بهم تزریق کردن و ...
این روزایی که میگذرونی اگه درست بهشون فک کنی بهترین روزای زندگیت میشن و همیشه دوس داری به این دوران برگردی!
وای من در شرف ازدواجم عقد نکردم همینطوری فکر و خیال داره دیوونم میکنه تازه طرفم خیلی ادم مطمئنیه از هر لحاظ ولی اینجوری که میگین من فک کنم اونروز از ترس سکته کنم ... خیلی برام سخته چون ازدواجم بیشتر منطقیه تا رمانتیک ... شما چه جوری میگین بعد از یک سال تازه عشق و عاشقی شروع کردین ؟ تورو خدا یکم از تجربتون بگین نامزدم خیلییی دوسم داره ولی من خیلی نگرانم ... دقیقا مثل دوستمون یه ساعت خوبم یه ساعت پشیمون ... البته از نظر مسئولیت مشکلی ندارم ولی تغییر زندگی منو میکشه و اینکه چطوری رابطه زناشویی داشته باشم خیلی برام سخته
- - - Updated - - -
دقیقا منم با اینکه خیلی اسونگیر بودم الان که جدی شده صحبت یک عمره خیلی پریشون شدم
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
علاقه مندی ها (Bookmarks)