سلام
من قبلا هم اینجا تاپیک زده بودم.
مشکلم اینه که از همسرم ناراضی هستم. حتی انتظارات اولیه ی من رو هم برآورده نکرده تا الان.
من چیز زیادی ازش نخواستم ولی به نیازهای من و انتظارات من بی توجهه.
ما حدود 10 ماهه عروسی کردیم. حدود 8 ماهی هم قبل از عروسی، نامزد بودیم.
من خودم آدمی هستم که دوسدارم حامی زن و بچم باشم و نیازهاشونو برآورده کنم (چه نیازهای مالی چه نیازهای عاطفی) ولی اون در قبال من خیلی بی توجهه.مشکل هم اینه که خودش فکر میکنه کار درست رو میکنه و داره وظایفش رو به درستی انجام میده حتی مادرش هم بهم میگفتش که دخترم بچه داری و شوهرداریش خوبه ولی به نظر من که اصلا اینطور نیست و من اصلا ازش راضی نیستم. از اول ازدواجمون که عروسی کردیم گیر داد که بچه میخام و علیرغم خواسته ی من باردار شد و اول زندگی بچه دار شدیم. توی این یکسال اول زندگی به بهانه بارداری و زایمان و ... شاید 5 بار هم رابطه جنسی نداشتیم. توی دوران بارداری و بعدش که اصلا نداشتیم. اون اصلا به فکر من نیست فقط به فکر خودش و بچه هستش. کارای خونه رو هم هیچوقت انجام نداده و نمیده. میگه انجام میدم ولی هیچوقت انجام نمیده چون مادرش همیشه انجام میده و اونو مسئولیت پذیر بار نیاورده و یجورایی همش تنبلی میکنه. منکه اصلا از این زندگیم راضی نیستم ولی اون با این شرایط راحته و راضیه چون نه شوهرداری میکنه نه خونه داری . بچه رو هم اغلب مادرش کمک میکنه نگه داره. موندم چکار کنم.منکه دیگه دارم دلسرد میشم ازش.فقط از دیگران انتظار داره که بهش سرویسدهی کنن و خودش در مقابل هیچ کاری مسئول نیست.بار زندگی روی دوش من و مادر پدرشه و خودش خیلی تنبله .
منم تنها کاری که میتونم بکنم اینه که دیگه نسبت بهش بی تفاوت بشم .شما چه نظری دارید؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)