به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array

    شوهرم فقط ایرادهای منو میبینه و ازم تعریف نمیکنه

    سلام... مساله ای ذهنمو خیلی درگیر کرده..... از اقای خاله فزی و آقایون دیگه که هرجند تعدادشون کمه ولی میخوام اگه ممکنه لطف کنن و نظرشونو بگن

    من ساعتها میام اینجا مطلب میخونم.. کتاب میخونم... از دیگران مشاوره میگیرم چرا؟ برای بهبود روابط خودم و همسرم... ولی شوهرم ..نه.... فقط وقتی مساله ای پیش میاد تمام تلاشش بر اینه که یه جوزی من بیخیال بشم و اون زودتر بره دنبال کارهاش...

    گفتم آقای خاله قری ... اخه برام جالبه که ایشون هم آفا هستند ولی تا این حد اطلاع و شناخت نسبت به روابط دارند... ای کاش تمام مردان تا این حد نسیت به حل مشکلاتشون مثل خانم ها ریز بین بودند ... اونوفت خیلی از مشکلات حل بود...

    دلیل اصلی این که اینجا تاپیک زدم رفتار امروز شوهرم بود...

    از همون صبح که بیدار شده شروع کرده به گرفتن ایراد... چرا نون ها رو تو پلاستیک نذاشتی.... چرا پیشونیتو چروک میکنی.... چرا یادت رفت فلان کارو بکنی.... ماشالا موهای صورتت حسابی درومده....

    اصلا من با این ایراداتش کاری ندارم چرا هیچ تعریف تمجیدی از من نمیکنه؟؟ تا دیروز داشت میگغت ابروهات درومده دیشب با وجودی خستگی مرتبشون کردم ولی وقتی اومد چیزی نگفت...

    چرا فقط عیبهای منو میبینه؟؟
    چرا خوبی های منو نمیبینه و بهم نمیگه؟؟

    اینم بگم رابطه مون با هم خوبه و تو خونه باهام شوخی میکنه البته تا زمانی که من از چیزی دلخور نشم....

    ممکنه بگید من حساسم... ولی دوستان خوب ایا این توقع زیاددی یک زن از یه مرده؟؟ زن اگر از طرف شوهرش مورد ستایش قرار نگیره که میمیره.................

    سوالاتی در مورد اقای خاله قزی ذهنمو مشغول کرده بود....من یه سوال از خاله قزی داشتم.... شما روانشناسی میخونید؟.... چرا به روانشناسی علاقه داری؟... اولین بار که با اینجا آشنا شدی دلیلش چی بود؟ ایا دلخوری از خانمت داشتی؟ .... چه مشکلاتی تو زندگی با خانمتون دارید؟؟ اصلا مشکللی دارید؟؟

    ممنون میشم به سوالات من جواب بدین.... اخه برام خیلی حالبه که اقایی مثل شما این جور مسائل رو اینقدر دقیق و ریز دنبال میکنه.... دوست دارم بدونم چی میشه که یه آقا تا این حد به این مسائل رفتارهای زن و شوهر اهمیت میده...

    من شک ندارم که خانم شما مشکلات خیلی خیلی کمی تو زندگیش داره (چون شما ماشالا تمام راهها رو بلدی و دنبالش میری تا یاد بگیری ) ولی متاسفانه اکثر آِقایون خیلی سر سری از مشکلات رد میشن و فکر میکنن با گذشت رمان مشکلاتشون رفع خواهد شد...

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 مرداد 01 [ 00:35]
    تاریخ عضویت
    1393-3-17
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,664
    سطح
    62
    Points: 8,664, Level: 62
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    54

    تشکرشده 56 در 36 پست

    Rep Power
    26
    Array
    با سلام

    خدمت شما عرض کنم :

    « آواز دهل شنیدن از دور خوش است»

    موفق باشید

  3. کاربر روبرو از پست مفید bichare22 تشکرکرده است .

    نارجیس (پنجشنبه 30 مهر 94)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    دارم میترکم از غم و غصه... مدیر همدردی.... خوااااااااااااهش میکنم یه سری هم به تاپیکای من بزنید... چه رفتاری باید داشته باشم؟؟
    ای کاش کسی رو داشتم باهاش درد و دل میکردم...

    حس میکنم شوهرم به این وضع عادت کرده که همیشه خونه رو همین مدلی ترک میکنه (با وجودی که میدونه من شدیدا ناراحنم) و میدونه وقتی برگرده من حالم بهتره ... اصلااااااااا نمیتونیم با هم حرف بزنیم... زود عصبانی میشه... با اینکه من دارم تمام تلاشمو میکنم که حرفی نزنم ناراحت بشه..

    امروز فقط برا ناهار اومد خونه (روزهای دیگه از صبح تا شب میره دانشگاه)... من اصلا به خاطر صبح (هرچند خودم فکر کینم مشکلات این روزهام به خاطر اینه که توجه و محبتی که انتظار دارمو بهم نداره) به روش نیاوردم فقط نمیتونستم باهاش درست حرف بزنم.... اخه اون هم تو خودش بود.... اومد گفت بگو ببینم چته؟ دیرم شده... گفتم هیچی.... گفت بابا من صبح دو کلمه بهت گفتم باید اینکارو میکردی گفتم اصلا از دست تو ناراحت نیستم.... گفتم تو کار بدی نکردی..... (نمیدونم حرف درستی زدم یا نه... اخه میدونم اگه میگفتم تو قلان حرف صبحت اشتباه بود بدتر میشد) اون هم خداحافطی کرد و رفت..

    میبیند هر عکس العملی نشون میدم نتیجه خوبی نداره...........

    وقتی ازم میپرسه مشکلت چیه؟

    1- اگه بگم تو فلان کارو کردی و من ناراحت شدم که اصلااااا بی قایده است چون اصلا قبول که نمیکنه سعی میکنه بهم بگه که تفصیر خودم بوده. و با عصبانیت محیط رو ترک میکنه و به من میگه تو حالت خوب نیست

    2- اگر بگم تو کار اشتباهی نکردی و من فقط کمی بی حوصله ام... باز هم یا سکوت میکنه یا اینکه پا میشه میره و منو تنها میذاره..

    3- اگه بگم دلم میخواد باهات حرف بزنم و بهم محبت کنی که دیگه بدترررررررر.... میگه مگه همین دیروز بهت مححبت نکردم؟ ...... حالا طوری میشه که من باید بهش ثابت کنم که اون محبت نبوده و بحثایی که اصلاااا فایده نداره...

    4- اگر هم با این شیوه هایی که در مورد مهارتهای صحبت کردن باهاش برخورد کنم میگه وااای دوباره رفتی رو منبر.... یا هم منتظره من حرفهام تموم شه بره سراغ کارش...
    این در حالیه که من تماااااااام تلاشمو میکنم تا یه وفت حرفی نزنم اقا اقتدارش بشکنه یا فکر کنه من دارم اونو مفصر جلوه میدم ... ازش تعریف میکنم... میگم من دوست دارم باهام اینطور برخورد کنی... حتی گاهی وقتا ازش تشکر میکنم که به حرفهام گوش داد( یا اینکه اصلاااا درست گوش نمیده) بعد در آخر میگه خدا رو شکر ....تموم شد؟؟ اونوقت اگه من بگم نه هنور تموم نشده واااااامصیبتااااا.... دیگه میره رو دنده عصبی...

    5- اصلا حرف زدن برای شوهر من چیز بیخود و وقت تلف کردنه...

    میدونم مشکل من راه حل اساسی نداره.... خودم میدونم.... ولی تو رو خدا حداقل کمی باهام دردو دل کنید.... خیلی احساس تنهایی میکنم... خیلی

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    سلام
    وقت بخیر
    گفتم اصلا از دست تو ناراحت نیستم
    چرا بهش نگفتید از رفتار صبحش دلخورید؟ هم خودتون الان احساس بهتری داشتید و همین طور شوهرتون؛ اون می دونه شما رو ناراحت کرده رفتاراتون اینو نشون میده و می فهمه واینکه نمیدونه باید چی کار کنه کلافش میکنه طریقه ی ارتباط صحیح رو هم بلد نیست؛ همه ی این موارد اونو می ریزه بهم. اینا رو اضافه کنید به درگیری های روزمره.
    اگه بگم تو فلان کارو کردی و من ناراحت شدم که اصلااااا بی قایده است چون اصلا قبول که نمیکنه سعی میکنه بهم بگه که تفصیر خودم بوده. و با عصبانیت محیط رو ترک میکنه و به من میگه تو حالت خوب نیست
    با این حرف فرد مقابلو می برید تو وضعیت تهاجمی! و خب نمیشه ازش انتظار داشت ازتون دلجویی بکنه. شما صرفا احساستونو بیان کنید ؛ من ناراحتم کافیه، اگه بگید تو منو ناراحت کردی اوضاع خراب میشه.وقتی ناراحتید از موضع بالا محکومش نکنید حتی اگه حق با شما باشه، بجاش سعی کنید صرفا با برور ناراحتیتون حس حمایتگریش رو که در هر مردی هست فعال کنید.
    اگر بگم تو کار اشتباهی نکردی و من فقط کمی بی حوصله ام
    لحن این حرف خیلی مهمه اگه به همین سبک گفته بشه یعنی بهش میگین هر موقع که منو ناراحت کنی مشکل از منه چون کلا بی حوصلم.
    ولی اگه مثلا در حین قهر کردنش بگید "متاسفم دوباره عصبانیت کردم" ؛ ا"حساس میکنم عصبانی شدی" و ... بهتر بود
    پس صرفا احساسی که برداشت می کنید الان داره رو بیان کنید نه اینکه اگه تو مقصر نیستی پس من مقصرم.

    مساله ی بعدی اینکه خیلی خودتونو وابسته بهش نشون ندید؛ نمیدونم چطور باید توضیح بدم یه جور پاردوکسه؛ طوری باید باشه که براتون مهمه ولی زندگیتون بدون اون فلج نمیشه؛اگه مثلا بهتون بی محلی کنه مشکل خاصی پیش نمیاد.
    و مهمتر ازون عزت نفستونه، مثلا :
    تا دیروز داشت میگغت ابروهات درومده دیشب با وجودی خستگی مرتبشون کردم ولی وقتی اومد چیزی نگفت...
    این یعنی اینکه اصلا به خودتون توجه نمیکنید بعد بهتون اعتراض کرده شما سریع اقدام کردید ؛ این یکم نگران کنند است ازین منظر که برای خودتون خیلی مهم نیستید، برای شوهرتون این کاررو کردید و این یعنی وابستگی چون برای اینکه توجهشو بخرید حاضر به این کار شدید و متاسفانه جوابم نداده. چون هیچ چیزی به اندازه ی عزت نفس یک انسان از جمله یک زن رو گیرا نمیکنه. پس پیشنهاد می کنم به این مساله ی مهم هم عنایت داشته باشید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  6. 4 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 31 خرداد 95), یاس پاییزی (پنجشنبه 30 مهر 94), نارجیس (دوشنبه 04 آبان 94), میشل (پنجشنبه 30 مهر 94)

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    جالبه. چند وقت پیش هم یکی از بچه ها می گفت همدردی سوت و کور شده، فرهنگ دیگه نمیاد.

    خانوم نارجیس،

    مشکل اصلی شما نحوه ی گفتگو با همسرت و انتقال احساساتت به ایشون نیست. مشکل اصلی اینه که شما درک ضعیفی از شرایط همسرت و احساسات و عواطفش داری.

    یه پیله دور خودت پیچیدی، و خودت رو از همسرت جدا کردی. اون بهتر داره شما رو می بینه، تا شما اون رو.

    با اجازه ی خاله قزی من شرایط ایشون و شوهر شما رو از دید خودم، یه مقایسه ای بکنم.

    تفاوت مهم و حیاتی خاله قزی و همسر شما "ثبات" هست. خاله قزی ثبات شغلی داره، خونه داره، و استرس زندگیش خیلی خیلی کمتر از زندگی همسر شماست.

    همسرت "دانشجو" ی دکتراست و در خانه ی دانشجویی زندگی می کنه. شرایط شغلیش چطوره؟

    استرس برای هر انسانی آزاردهنده ست، اما استرس و بی ثباتی می تونه یه مرد متاهل در شرایط کنونی جامعه ی ما رو از هستی ساقط کنه. واقعا چنین فردی به یه همراه مهربان و یه همدم قابل اعتماد نیاز داره. نه یه زن شکننده ی سردرگم که قوز بالاقوزه.

    این تو خودش بودن، این حرفش که بابا من که چیزی نگفتم، این منفی نگری ها و بهانه گیری ها، صبح تا شب دانشگاه موندن ها .... یعنی تنهاست.... تنها.... می فهمی؟

    می فهمی، چون خودت هم تنهایی. اما این تنهایی با "محبت کردن" و "درک کردن" از بین می ره نه با "انتظار محبت داشتن" و حرف زدن و حرف زدن و توضیح دادن.

    وقتایی که نیازمند محبتش هستی، نیازی نیست این رو بهش بگی، برو بغلش کن. بهش محبت کن.

    اما قبل از هرچیز، شرایطش رو درک کن، احساساتش رو بفهم.

    حرف arash2000 رو یادته:

    "این روزا خیلی خستم. حس تنهایی نابودم میکنه . وقتی با یکی دردودل میکنم با حرف های خودم دلم به حال خودم و تنهاییم میسوزه"

    فکر کنم این حرف دل همسر تو هم باشه.

    اگه همسرت منفی های تو رو می بینه، علتش اینه که کلا منفی نگر شده، و چون تو نزدیکش هستی، اثرش روی تو دیده می شه. و چطور انسان منفی نگر می شه؟ وقتی که می ترسه. استرس داره. احساس ناامنی می کنه.

    مطمئن باش به دلش گل و ریحان نمی پاشن که تمرکزش روی منفی های اطرافش زیاد شده.

    اگه می خوای این وضعیت از بین بره، باید همسرت احساس امنیت کنه. قلبی که شاد باشه، اطرافش رو مثبت می بینه.

    نارجیس تو "زن" اون خونه ای... مسئولیت هات رو درک کن...

    در ضمن: زیباییت رو در اولویت قرار بده. نه بخاطر شوهرت، بخاطر خودت. روی خودت اثر مثبتی می گذاره. وقتی روحیه داشته باشی، شادیت رو به همسرت هم منتقل می کنی، اون هم دلش می خواد بیشتر بیاد خونه و پیش تو باشه. اما وقتی از صبح تا ظهر اسیر واگویه های منفی ذهنت باشی، معلومه که اون شب هم تا جائیکه ممکنه دانشگاه می مونه و دیرتر میاد خونه. چون با وجود بار ذهنی خودش، توان حل و فصل کردن مشکلات تو رو هم نداره.



    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  8. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 01 آبان 94), نارجیس (یکشنبه 03 آبان 94), ستاره زیبا (جمعه 01 آبان 94)

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    سلام نارجیس عزیز ...

    اول اینکه اینجور مواقع احساسات رو نباید به اصطلاح دفن کنیم.(سرکوب کنیم)

    وقتی احساست رو پنهان نکنی حال بهتری داری و اون مسئله که باعث ناراحتیت شده کمرنگ میشه اما اگه نگی و ساعت های متوالی باخودت نگه داری و درگیرش بشی تا مدتها خاطرت میمونه و هربار یادآوری همون حس ها و ناراحتی ها تداعی میشه ...
    این رو خیلیا تجربه کردن ...تو چی ؟
    احساسات و هیجانات وقتی انباشته بشن حالت هایی بوجود میاد که اولین آسیبش متوجه خودمون هست...در عین حال بروز اون ها هم به معنای دعواکردن مشاجره و یا پرخاش نیست...



    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    اصلااااااااا نمیتونیم با هم حرف بزنیم... زود عصبانی میشه... با اینکه من دارم تمام تلاشمو میکنم که حرفی نزنم ناراحت بشه..

    اومد گفت بگو ببینم چته؟ دیرم شده...

    گفتم هیچی.... گفت بابا من صبح دو کلمه بهت گفتم باید اینکارو میکردی گفتم اصلا از دست تو ناراحت نیستم.... گفتم تو کار بدی نکردی.....
    میبیند هر عکس العملی نشون میدم نتیجه خوبی نداره...........

    دلسرد نباش خانومی راه های دیگه رو امتحان کن .. همین حرف ها و مثال هایی که آقا رضا زدن تعمیم بده به شرایط و موقعیت های مختلف دیگه ...
    یکم تغییرمثبت و خوب تو حرف زدن ها و دردودل کردنا بهتر میکنه همه چیزو ... همسرتم کم کم یاد میگیره ازت ...

    وقتی ازم میپرسه مشکلت چیه؟
    1- اگه بگم تو فلان کارو کردی و من ناراحت شدم که اصلااااا بی قایده است چون اصلا قبول که نمیکنه سعی میکنه بهم بگه که تفصیر خودم بوده. و با عصبانیت محیط رو ترک میکنه و به من میگه تو حالت خوب نیست
    2- اگر بگم تو کار اشتباهی نکردی و من فقط کمی بی حوصله ام... باز هم یا سکوت میکنه یا اینکه پا میشه میره و منو تنها میذاره..
    3- اگه بگم دلم میخواد باهات حرف بزنم و بهم محبت کنی که دیگه بدترررررررر.... میگه مگه همین دیروز بهت مححبت نکردم؟ ...... حالا طوری میشه که من باید بهش ثابت کنم که اون محبت نبوده و بحثایی که اصلاااا فایده نداره...
    4- اگر هم با این شیوه هایی که در مورد مهارتهای صحبت کردن باهاش برخورد کنم میگه وااای دوباره رفتی رو منبر.... یا هم منتظره من حرفهام تموم شه بره سراغ کارش...

    کلا هرکاری که فکرشو کردی تا حالا جالبه همش اون میزاره میره !!

    بنظرم بعضا تو موقعیت هایی هست که مجبوره بزاره بره...مثلا دیرش شده یا کاری داره که باید بره اما چند ثانیه خواسته از خودت و احوالت باخبر بشه خب در همین حد وقت داشته...
    تو اینجور مواقع از حال و احساست بگو اما با بیان مناسب شبیه توضیحاتی که آقارضا دادن...
    وقتی تو بگی :
    هیچی نیست...
    خوبم ...
    همینجوری ناراحتم بخاطر تو نیست...
    انتظار داری گیر بده ... نه بگو چته؟ چرا نمیگی؟ از من ناراحتی بگو! من چکاری میتونم بکنم...درحالیکه باید بره و نمیتونه اون لحظه ها...

    گفته بگو ببینم چته خیلی حرف ها پشتش میتونه باشه مثلا صبح اونحرفهارو بهت گفته بعدا احساس کرده کارش ممکنه ناراحتت کرده باشه ناهار میاد میبینه بععععله ناراحتی میپرسه بگو ببینم چته ...
    اما کاراش اجازه نمیده وقت بیشتری باهات بگذرونه ...همون وقت کمم اگه میتونی با محبت های کوچیک کیفیتش رو ببر بالا تا هردو راضی باشین ...طوری که احساس نزدیکی باهات بکنه ....

    نارجیس عزیزم بهتره بگی با کمترین کلمات و جمله ها بدون اینکه کسی رو مقصر کنی..و بهتر از اون اینه که ضمیر مخاطب رو از جمله هات کم کم حذفش کنی بعضی مواقع ... مطمئنا تو بهتر از من میدونی این حرفارو...

    - شرایط و موقعیت همسرتم بی تاثیر نیست ...

    ما تو خونمون سه تا مرد داریم همشون همین طورن هیچوقت وقت اینو ندارن که بشینن دو سه ذقیقه بیشتر به حرفهای دلی و احساسی گوش بدن (موضوع کاری باشه یه ساعت دوساعتم وقت میزارن ...)

    برا همین این نیاز بوجود اومد که کلیت حرفامونو تو همون دقایق انتقال بدیم !

    کلی هم روابط بهبود پیدا کرد ...

    تا قبل اون فکر میکردم که دوس ندارن این حرفارو و علاقه ای به گوش دادن ندارن و اصلا اهمیتی براشون نداره اما با اون تغییر در بیان و ساده تر کردن حرف ها خیلی خوب پاسخ مناسب و دلخواهمون رو میدن ...مثل اصول مذاکره میمونه


    مهارت های صحبت کردن هم بهتره عینا تکرار نشه بلکه یجاهایی لازمه بومی سازی بشه با فرهنگ ارتباطی هر فرد و خانواده ....برا منم بعضیاش وقتی برا خودم مرور میکنم حس کسایی رو دارم که رفتن بالا منبر و ....!! چون اگه اطرافیانمون با این نوع صحبت ها آشنا نباشن شاید جذاب بنظر بیاد ولی ممکنه جواب نده...

    این در حالیه که من تماااااااام تلاشمو میکنم تا یه وفت حرفی نزنم اقا اقتدارش بشکنه یا فکر کنه من دارم اونو مفصر جلوه میدم ... ازش تعریف میکنم... میگم من دوست دارم باهام اینطور برخورد کنی... حتی گاهی وقتا ازش تشکر میکنم که به حرفهام گوش داد( یا اینکه اصلاااا درست گوش نمیده) بعد در آخر میگه خدا رو شکر ....تموم شد؟؟ اونوقت اگه من بگم نه هنور تموم نشده واااااامصیبتااااا.... دیگه میره رو دنده عصبی...


    هرجایی افراط و تفریط نتیجه خوبی نمیده ...همین کلید مرد رو کلی تو تاپیکای مختلف دیدم دوستان پیشنهاد دادن کنجکاو شدم و گوش کردم خیلی بامزه بود و گاهی نکاتی ریزی هم اشاره میکرد که واقعا درسته...
    اما اصل اول تو زندگی اینه که خودمون باشیم و صادقانه نیازهامونو بشناسونیم و برای اینکه مثلا اقتدار مرد حفظ بشه دروغ نگیم... چون باعث دوگانگی و سردرگمی میشه و این دوتا هرمردی رو متزلزل میشه پس عملا کارمون به اقتدارش کمکی نمیکنه ...
    (در مورد کلید مرد کلی حرف دارم ،بماند...)
    حرف نزدن بدترین کار ممکنه چون به سردی میکشونه رابطه دوتا آدمو و از هم دور میکنه آدمارو ....
    انوقت یهو بخودت میای میگی من که سعی کردم حرف نزنم که یوقت ناراحت نشه پس چرا اینهمه از من دور شده ؟!

    درد و دل خوبه اما باید یکارایی کرد این درددلا همیشگی نشن...

    دعا میکنم زندگیت پر از آرامش و خوشی باشه خانومی

    تو این شبها توهم مارو دعا کن ...دعاهای دلی...
    ویرایش توسط یاس پاییزی : پنجشنبه 30 مهر 94 در ساعت 19:04

  10. 3 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 01 آبان 94), نارجیس (دوشنبه 04 آبان 94), ستاره زیبا (جمعه 01 آبان 94)

  11. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    یه وقتایی اطرافیان ما کارهایی انجام میدن که ما ناراحت می شیم. اما من فکر نمی کنم جراتمند بودن همیشه در ابراز این ناراحتی خلاصه بشه. یکی از این موارد، وقتیه که ناراحتی های ما مکررا تکرار می شن. اینجا رفتار جراتمندانه و مسئولانه اینه که یک قدم به عقب برداریم، تلاش کنیم درک جامع تری نسبت به شرایط و مولفه هاش پیدا کنیم و اقدام های موثرتری برای تغییر جو انجام بدیم.

    یه مثال بزنم که مرتبط با موضوع تاپیک هم هست.

    مادر من ایرادگیر تر و منفی نگر تر از همسر نارجیسه (حداقل تا جائیکه من از صحبت های نارجیس متوجه شدم).

    البته روحش خیلی مثبت و نورانیه. و توضیح این تناقض به شکلی که شما بتونید مادرم رو اونطور که هست تصور کنید، برای من کار سختیه.

    در هر حال، چند تا مثال از ایرادگیری ها و منفی نگری هاش می زنم.

    اغلب وقتی من رو می بینه، یه چیز ناقشنگ می گه. وقتی میاد و من در حال آشپزی باشم، می گه: وای چه حوصله ای داری.

    وقتی تمیز و مرتب بودن خونه رو می بینه، یه چنین چیزی می گه: ببین چقدرم همه جا رو مرتب کرده...

    یا من باهاش تماس گرفتم که بیاید فلان کارو باهم انجام بدیم. اومده، در اولین برخورد می گه: پاشو بریم فلان کارو انجام بدیم، اینقدر به دنیا نچسب!

    مثال ها رو از برخوردش با وقایع مثبت گفتم، منفی هاش بماند!

    من قبلا همه چیز رو از زاویه دید خودم نگاه می کردم، و طبیعتا ناراحت می شدم. ناراحتیم رو هم بیان می کردم: مامان این رفتار شما، این حرف شما، من رو ناراحت می کنه... اما اثرگذاریش ناچیز بود.

    تا اینکه حالم خوب شد. مثبت شدم. و تونستم نگاه مسئولانه تری به اطرافم داشته باشم.

    مادرم رو هم بررسی کردم، نگاهش کردم، بهش فکر کردم، و فهمیدم مادرم رفتارش رو تکرار می کنه، چون "نمی تونه" تکرار نکنه. چون یه مشکلی داره که اینجوری شده. فهمیدم که چه مسائلی در طولانی مدت باعث منفی شدن مادرم شده. بخشی از اون مسائل رو حتی خودم ایجاد کرده بودم. اینجا از توضیح جزئیات صرفه نظر می کنم، چون جزئیات احساسات و شرایط مادرم با احساسات و شرایط همسر نارجیس متفاوته.

    حالا درک شرایط مادرم باعث شده که: من نه تنها خیلی جزئی و سطحی و گذرا از رفتارش متاثر می شم، (خیلی وقتا هم اصلا ناراحت نمی شم) بلکه قادرم بهش واکنش مثبت هم نشون بدم. و مطمئنم واکنش های مثبت من، در کنار متوقف شدن اثرات منفی ای که می گذاشتم، به تدریج اون رو هم مثبت می کنه.

    از نظر من گاهی رفتار جراتمندانه این شکلیه.

    وقتی خستگی و بار سنگین زندگی کسی رو درک می کنیم، ممکنه نه تنها در مقابل رفتارهاش ازش ناراحت نشیم، بلکه در مقام دلجویی بربیایم و سعی کنیم مرهم باشیم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 30 مهر 94 در ساعت 20:08

  12. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 31 خرداد 95), m.reza91 (جمعه 01 آبان 94), یاس پاییزی (پنجشنبه 30 مهر 94), نارجیس (دوشنبه 04 آبان 94), ستاره زیبا (جمعه 01 آبان 94)

  13. #8
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام به تمام دوستان خوبم... ممنون از همه به خاطر راهنماییهای خوبتون.... فقط ای کاش زمانی که حالم بد بود اینها رو زودتر بهم گفته بودین ولی از اونجایی که میدونم ممکنه دوباره در اینده مشابه این اتفاق برام پیش بیاد سعی کردم نکات مهمی که دوستان اشاره کردن رو یادداشت کنم تا بتونم رفتار بهتری در اینده داشته باشم.ببخشید من این چند روز کمی درگیر بودم.. دیروز پستهاتونو خوندم ولی فرصت نشد جواب بدم.

    از آقای رضا به خاطر راهنمایی مفیدشون واقعا تشکر میکنم... من خودم تمام تلاشم این هست که هیچوفت از موضع محکومیت باهاش برخورد نکنم مخصوصا اینکه شخصیت شوهرم کمال گراست و خودش همیشه سعی میکنه خودشو به عنوان یه مرد خوب به من معرفی کنه... حالا من بیام بگم این کارت اشتباه بود برای اینکه به من ثابت کنه که مرد خوبیه به هیچ عنوان حرفم ر وقبول نمیکنه.... برای همینه که من اصلا نمیدونم باید با این جور شخصیت ها چه جور برخورد کرد؟ اگر هم از روش همینجوری رد شم خودم عذاب میکشم و اگر به روش بیارم هیچ فایده ای نداره... این جرفتون منو به فکر انداخت.. واقعا حق با شماست...
    راستش من این موردو همیشه به بقیه خانمها و دوستانم توصیه میکنم و حالا دارم میبینم خودم هم گاهی وقتا ناخوداگاه رفتارم نوعی وابستگی بیش از انداره و مخرب به همسرم رو نشون میده... که گفتین:

    هیچ چیزی به اندازه ی عزت نفس یک انسان از جمله یک زن رو گیرا نمیکنه. باشه من رو این مورد کار میکنم... اول از همه هم از کلاس شنا میخوام شروع کنم..

    میشل جان باید اعتراف کنم که حرفهات خیلی منو به فکر برد.... این تو خودش بودن، این حرفش که بابا من که چیزی نگفتم، این منفی نگری ها و بهانه گیری ها، صبح تا شب دانشگاه موندن ها .... یعنی تنهاست.... تنها.... می فهمی؟
    خوب اگه اینطوره پس چرا یکبار نشده انتظاراتشو بهم بگه؟؟ چرا چیزی نمیگه؟؟ در مورد ترسهاش و نگرانی هاش حرفی نمیزنه؟ چون میخواد من ناراحت نشم. اره؟.... گاهی وقتا که تو جمع دوستان هستیم حرفهایی میزنه که من اشتباه کردم فلان کارو کردم یا حرفهایی که ناامید کننده است.. و من تعجب میکنم که چرا اینها رو یکبار به خودم نگفته؟... خوب راستش من ناراحت میشم وفتی این حرفها رو از ربونش میشنوم... یکبار بهش گفتم تو مردی... باید محکم باشی.... تو تکیه گاهمی....
    دیروز که پستت و خوندم خیلی دلم به حال شوهرم سوخت و فورا رفتم پیشش که داشت کار میکرد (چون باهاش رفته بودم دانشگاه) وقتی میبینه من در مورد کارش میپرسم با اشتیاق برام توضیح میده... جتی بعضی از کارهاشو میده من انجام بدم... میدونمم که به کاری که داره میکنه علاقه داره و تمام تلاششو میکنه که ازمایشاتش نتیجه بگیره....
    تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم که ممکنه منفی نگری های ذهنی شوهرم باعث ایجاد چنین رفتارهایی در او بشه...
    پس باید تلاش کنم دیدش رو مثبت کنم...
    دیروز من نویت مشاور داشتم ... برای افسردگی خودم... شوهرم اولش اومد داخل و در مرود فشارهایی که روش هست حرف زد و بعد من خواستم بره بیرون... اون هم رفت بیرون و تنهایی با مشاور حرف زدم...
    علائم افسردگی دارم.... ولی نمیخوام به شوهرم فشار و ناراحتی بیارم.... به نظرتون تو این شرایط باید چیکارکنم؟ اگر فشار روی همسرم هست من هم که دارم نابود میشم.... و این در حالیه که اگه شوهرم کمی منو درک کنه مشکلم تا حد زیادی حل میشه.....

    باشه اصلا من دیگه توقعی از امروز ازش نخوام داشت.... فعلا تلاش میکنم رو رفتارهای خودم کار کنم ببینم تا کجا میتونم تحمل کنم..

    یاس پاییزی عزیز صحبت های شما هم خیلی خوب بودن... ممنون...
    حق باشماست .. افرط و تفریط هر دو میتونه صدمه بزنه.... باید بدون اینکه قهر میکردم و اونجوری واکنش نشون میدادم بهش میگفتم از حرفت خوشم نیومده... حالا این پیام رو میدونستم با روش خیلی بهتری بهش برسوننم.....

    پس دفعه بعد اگر ناراحتی پیش اومد همون لحظه بدون اینکه قهر کنم بهش میفهمونم.... مثلا یه اخم کوچیک و اگر تونستم صبر میکنم و و تو یه فرصت مناسب بهش میگم عزیزم حرفی که صبح زدی منو ناراحت کرد....

    خیلی از مشکلات ما خانم ها به خاطر قهرهای بی مورد و ناخودآگاه ماست...

    باز هم منتظر راهنمایی های خوبتون هستم..

    در مورد مشکلاتم فعلا دارم میرم مشاوره .... بازم برام دعا کنید دوستان...مممنون از همتووووووووووون

  14. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    میشل (دوشنبه 04 آبان 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تعادل روحی ندارم کمکم کنید
    توسط anjelaa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 تیر 92, 05:43
  2. شوهرم تعادل روحی و اخلاقی نداره منو آزار می ده
    توسط paper در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 دی 90, 09:19
  3. خوابم تعبیر میشه؟
    توسط roze_bikhar در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 مهر 90, 11:05
  4. با همسرم تعارف دارم چه کنم؟
    توسط فرات در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 03 مهر 90, 13:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.