به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array

    شوهرم اخبارو مو به مو به خانوادش میده...

    سلام دوستان
    شوهرم هر اتفاقی که میفته تو خونمون به خواهرش گزارش میده.تحت تاثیر حرفای اونا تصمیمات زندگی رو تغییر میده.ما تهران زندگی میکنیم و خانوادش کرمانشاه.تصمیمون برای زندگی تو تهران موقتی بوده.اما هر بار زنگ میزنه خونه بعدش میاد میگه که من یه سال بیشتر تهران نمیمونم.(اینم بگم که شوهرم پسر خالمه و 2سال نامزد بودیم . الان 3ماهه ازدواج کردیم)
    من یه کافی نت کوچیک دارم.همش باید تن و بدنم بلرزه که دو ماه دیگه ،6ماه دیگه نگه جمع کن بریم...
    میدونم عاشق کرمانشاهه.اما اونجا موقعیت شغلی نداره و ما سرمایه ای برای شروع کار اونجا نداریم.مستاجر هم هستیم.بخاطر همین شرایط بود که به تهران موندن راضی شد.
    جدیدترین مورد اخبارش این بود : یه اتفاقی برای برادرم افتاده که اسیب دیده و خانوادم نمیخواستن که کسی بفهمه.همسرم هم میدونست که ما نمیخوایم به کسی بگیم.دیشب مادروبرادرم خونه ما بودن.شوهرم شبا دیر میرسه خونه.خواهر شوهرم زنگ رده احوال پرسی کرد و اینا بعد احوال شوهرمو پرسید گفت اونکه الان بهم زنگ زد هنوز تو راه بود...(این کار هر روزه.زنگ میزنه رامین فلان جا بود الهی بمیرم.)
    بعد با مادرم حرف زد بعد با برادرم بعد بهش گفت خدا بد نده و اینا.برادرم اول انکار کرد بعد خواهر شوهرم گفت رامین گفته ...
    مادرم و برادرم رنگشون پرید و همش منو نگاه میکردن.منم سرمو انداختم پایین و خودمو زدم به اون راه.مادرم بهش گفت که چرا گفتی... اما جواب نمیشه حرفاش...من خیلی از اینکه داداشم ناراحت شد بهم ریختم خیلی.وقتی هم بهم میریزم تو چهرم پیدامیشه.اما چیزی بهش نگفتم.اینجوری اعتماد خانوادمو از خودش صلب کرد و من خیلی ناراحتم...

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    راستی مشکل دیگمم که مربوط به دخالت هایخانواده شوهرمه اینه : برادر شوهرکوچکترم هم با دخترخالم ازدواج کرده.نی دختر خالم جاریمه.یکمم مادرش با من ومادرم لجه.اونا قبل ما نامزد کردن.برادر شوهرم از بعدنامزدی ما خیلی کمتر میومد خونه مادرم الان اصلا دیگه نمیاد.خونه ماهم از وقتی عروسی کردیبم نیومده.مادرشوهرم زنگ زده که زنگ بزن دعوتش کن.منم گفتم شوهرم چند بار بهش گفته بیاد سربزنه.خودش نمیاد.غریبه نبودم و نیستم که اینجوری رفتار میکنه.بعدشم اگه بیاد سر بزنه میاد خونه داداشش.من بهش زنگ نمیزنم.
    من حاضر نیستم دعوتشون کنم.بیان سر بزنن.تا قبل این غریبه نبودیم الان غریبه شدم براشون.

  3. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    در مورد موضوع دوم شما اگر کاری هم انجام بدهید نه بخاطر برادر شوهرتان یا خانومش بلکه به احترام مادرشوهرتان و شوهرتان که برادر بزگ محسوب میشه است قرار نیست رفتار اشتباه را با کار اشتباه جواب بدهیم بنظر منم یکبار تماس بگیرید دعوت کنید اگر مادرشوهرتان خیلی اصرار کرد اگر دعوت قبول کردن و اومدن چه بهتر وگرنه نیومدن این وسط شما کار درست را انجام داده اید و حداقل تکلیف خودتان مشخص شده است

    در مورد مشکلاول بهتره مسائل مهم را پیش خودتان نگه دارید و اگر اتفاقی شوهرتان متوجه شد خیلی نرم و با محبت به ایشون یادآور بشید که دفعه قبلی میدونم اتفاقی شما به خواهرت گفتی ولی این موضوع باعث شد برادرم و خانوادم خجالت بکشن جلوی من چون دوست نداشتن کسی متوجه بشه و خیلی بد شد و این موضوع باعث ناراحتی منم شد ولی چون برای شما خیلی ارزش قائل هستند به روی شما نیاوردن.کلا خیلی ملایم بگو اینو شوهرت مقصر نیست بعنوان یک مرد بلد نیست چگونه بهتره رفتار بکنه ما مردها توی اینجور کارها مثل شما بانوان راز نگهدار و تودار نیستیم بقول معروف یکم ساده ایم زود تخلیه اطلاعاتی میشیم
    فقط موضاعاتی با شوهرت بیان بکن در مورد خانوادت که لازمه بدونه و در ضمرن خودتان هم در مورد خانواده شوهرتان کنجکاوی نکنید و بقول معروف دنبال اتو گرفتن نباش اینجوری به شوهرتان نشان میدهید چقدر همسر عاقل و مدیری و باشخصیتی هستید بمرور زمان این رفتار اشتباه از سرش میوفته.
    در مورد نگرانیتان که بیان کردید بهتره با رفتارت و نشان دادن علاقت به شوهرت و نزدیکی به ایشون جلو بری اینجوری خیلی بهتر و بیشتر توی زندگیت موفق میشی
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : دوشنبه 27 مهر 94 در ساعت 14:10

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    مرسی خاله قزی ...
    یه چیزایی عمل کردن بهش خیلی سخته!!!!!!
    تازه الان میفهمم آمادگی داشتن برای ازدواج یعنی چی!!!!!!!
    مثلا همون دیشب داشتم از عصبانیت می ترکیدم!اما چیزی نگفتم.فقط وقتی مادرم گفت چرا گفته گفتم حتما حواسش نبوده.
    هرچند همسرم بعدش گفت چرا نباید میگفتم و هزار تا دلیل واسه اینکه باید میگفتم و ... .
    این همون جاریمه که گفتم تکون بخورم اون باید بیشتر از من تکون بخوره!بعد شوهرش به شوهر من میگه که تقصیر شما بود تکون خوردید اونم خواست که ما تکون بخوریم!!!!بعد شوهرم میاد میگه ما نباید تکون میخوردیم چون ....!!تکون خوردن ما اشتباه بود!!!
    همسرم ازم خواسته البوم عروسیمو به کسی از خانواده جاریم و جاریم نشون ندم که باز داستان شروع نشه.اما مگه میشه بیاد خوب مسلما میپرسه عکساتو ببینم...
    از من خواسته از جهیزیه ای که سهم همسرم بوده و خریده چیزی نگم.و هزارررررررر چیز دیگه.این چیزا رو کجای دلم جا بدم!!!
    گفتم بهتون سری پیش که من یکم آدم تندی هستم.الان دارم رو تندی و عصبانیت و لحن حرف زدنم کار میکنم.وقتی عصبانی میشم واسه اینکه احیانا بهش پرخاش نکنم سکوت میکنم.
    به قول شما باید یکم مجسمه بودن رو تمرین کنم که اجازه ندم حرفای آدما بهمم بریزن...
    اینکه میگید مثل خانما راز نگه دار نیستن قبول.اما در مورد تصمیمات چی؟بنظر شما این هم عادیه؟
    تصمیم شروع زندگی توتهران یه تصمیم مشترک البته بیشتر از جانب ایشون بود.تصمیم ادامه زندگی هم باز از جانب خود ایشون بود.اما الان همش داره حرفای تازه میزنه...
    در مورد بچه دار شدن هم ما صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم که سال آینده به طور جدی در موردش صحبت کنیم .چون وقتی فک کردیم دیدیم اصلا موقعیتشو نداریم.مادر شوهرم هرز چندگاهی زنگ میزنه و بحث بچه دار شدن رو پیش میکشه و میگه ای بابا بچه خوبه و مشکلی پیش نمیاد براتون و... .دقیقا شب که همسرم میاد خونه سر سفره حرف بچه و بچه دار شدن رو پیش میکشه.میگم صحبت کردیم در موردش یادته؟میگه ای بابا بچه خوبه مشکلی برامون پیش نمیاره...با دو روز حرف میزنیم بی خیال میشه تا سری بعد که مامانش زنگ میزنه...
    خاله من یکم تو این چیزا ناشیه زود تابلو میشه.میدونم بد ما رو نمیخواد اما شرایط ما رو هم در نظر نمیگیره.در نظر نمیگیره که بچه الان با 30 سال پیش شرایطش فرق میکنه شرایط زندگی فرق کرده و هزار چیز دیگه...
    اینارو مینویسم که خالی شم.اینارو میگم خالی شم.اعصابم یکم آروم شه...
    شبا میخوام 4 کلمه باهاش حرف بزنم نه در مورد مشکلات .همینجوری یه حرفی بزنیم .چه ساعت 9 باشه چه 10 چه 11 میگه خوابم میاد.
    راستی یه مشکل دیگه!!!!!!!!!!!!
    که البته مقصرش مامانمه بنظرم...
    مادرم یکی دو بار جمعه ها برای ما نون گرفت.حالا آقا نمیره از نونوایی نون بگیره حتی جمعه .فقط نون بسته ای از مغازه.جمعه گفتم وای چقد نون داغ می چسبید الان.میگه مامانت چرا نون نگرفت برامون.میگم لابد نتونسته نونی که تو بگیری بیشتر میچسبه میگه نون تو سفره هست بیا بخور.
    رفتیم بازار یه سری خرید کردیم.یادم افتاد که سیب زمینی و پیاز و... هم نداریم.میگم راستی سیب زمینی و پیاز و ... نداریم تو آشپزخونه.میگه ولش کن بگو مامانت از یکشنبه بازار بگیره برات.میگم حالاکه سر راهمونه بگیریم خوب میگه دستم بنده نمیخواد.بعد میگه مامانت که میره بازار خرید اونارم بخره دنیابه آخر که نمیرسه.گفتم به اندازه کافی زحمت دارم براش...
    میگه تو هم واسه اون کار انجام میدی مثلا فلان روز رفتی اونجا مهمون داشتن همه پذیرایی و ایناشونو تو انجام میدادی....
    یا مثلا یه مرود دیگه که با داییم سر ارث خالم مشکل دارن چون خالم ناتنیه.هرچی میشه میگه دایت.اون روز بحثش شد گفت گفتم اگه اگه یه وجبم ارثش باشه ازت میگیریم .بعد میگه شده خاندانو بهم بریزم میریزم هیچ قید و بندی هم واسم مهم نیست.اندازه کل دنیا از حرفاش دلم گرفت.بخصوص از اینکه در قید و بند هیچ چیز نیستم.پس من چیم واسش...من وقتی ناراحت میشم کل وجودم بهم میریزه.کل وجودم بهم ریخت اما چیزی بهش نگفتم.فقط وقتی بهم گفت ببخشید ناراحتت کردم.بهش گفتم از اون حرفش ناراحت شدم...
    خلاصه دلم که خوش میشه یکم یه چیزی پیدا میشه گند میزنه بهش

  5. #5
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه چیزایی عمل کردن بهش خیلی سخته!!!!!!
    تازه الان میفهمم آمادگی داشتن برای ازدواج یعنی چی!!!!!!!

    تازه داری وارد دنیای متاهلی میشی مثل دانشجوهای ترم دومی هستی
    بیخیال بابا چرا اینقدر دختر تو حساسی مردها همینجوری بعضی وقتها یکچیزی میندازن وسط ببینم همسرشان نظرش چیه و همینجوری کشش میدن مجسمه بودن را بیشتر تمرین کن بانو
    شوهرت چیزی میگه در مورد دیگران شما حرفی نزن نظری هم نده اینکه حق با کیه مهم نیست نزار این مسائل توی زندگیتان تاثیر منفی بگزاره در مورد بچه دار شدن هم همین روش استفاده کن زیاد کش نده موضوع را عوض کن مادرشوهرت هم زنگ زد مسئله را یکجورایی بپیچون یا در مورد خیلی توضیح نده توضیحاتت سعی کن کوتاه باشه مردها همینجوری که به یک موضوعی پیله میکنن زود هم فراموششون میشه

    کلا از من میشنویا یکم بیخیالی بگزرون چرا الکی حرص و جوش میخوری اخه

    http://www.hamdardi.net/thread-40315.html#post396770

    این مقاله رو بخون شاید بهت کمک بکنه
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    خوب چرا میخندیییییییییییییی؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟
    خوب واسه من سخت بود و خیلی چیزا رو نمیدونستم و هنوز هم چیزایی هست که نمیدونم!!!!!!!! فک کنم حرص نخورم شبم روز نمیشه!!!
    گفتی دانشجوی ترم دومی یاد دانشگاهم افتادم.اونجا هم دو ترم اول خیلی بهم سخت گذشت اما از ترم سه به بعد همه چی عوض شد.یعنی من عوض شدم.دوستم همیشه میگه تو ترم سه یهو بزرگ شدی!!!!
    الانم باز تو ترم دو موندم!!!
    استاد امیدی به من هست که درسامو پاس کنم و فارغ تحصیل بشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

  7. کاربر روبرو از پست مفید fariba293 تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 28 مهر 94)

  8. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array

    خیلی قشنگ مینویسی مشکلات همینه راه حلش بیخیالی بگذرانی و بهشان بخندی من خودم بعد 3سال به این نتیجه رسیدم اگر بخواهی حرص بخوری اینقدر مسئله وجود داره واسه حرص زدن از همسایه بغل دستی نمیدونم گران شدن جنس بداخلاقی کاسب کار راننده تاکسی بیشتر گرفته یکی توی خیابان بهت تنه زده یکی تیکه انداخته یکی حرف زشت زده و فحش میده همینجوری یکی داد میزنه سوار ماشینی یکی از عقب بوق میزنه جلوی ماشینت میپیچه و ......

    این داستان هرروزه هستش مثلا برای خودم یکی همسایه داریم 24ساعت توی کوچه هستن و ماشالله صداشونم بلنده ولی در عوض یک خوبی دارن کوچه امنیتش بیشتر میشه سعی کن مثبت نگاه کنی!

    این متن را بخوان امروز توی گروهم توی تلگرام گذاشتم
    تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.
    همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم.
    . بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم.

    بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین.
    دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :

    راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه.
    تمام.
    همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.

    آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.

    ربطی نداره متاهلی یا مجرد
    مکث را تمرین کن.
    گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . .
    گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم . . .
    گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم . . .
    گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . .
    گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم . . .
    گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . . .
    گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم . . .
    و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . . تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم... بدونیم. . . .
    کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی . . . گاهی های زندگیمون باشیم . . .
    یکبار بدنیا میائیم و یکبار فرصت زندگی داریم پس بیائیم خوب زندگی کنیم خوب زندگی کردن را بیاموزید بانو
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  9. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    fariba293 (سه شنبه 28 مهر 94), دل آرا (سه شنبه 28 مهر 94)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array

    20 امتیاز مثبت عالی بود مرسی...
    90درصد مشکلات من از تندی و زود از کوره در رفتنم آب میخوره!!!فلفل زیاد خوردم!!!بعدشم غرق مشکلاتم میشم!!!طوریکه داغون میشم!!!
    اینا روهم وقتی دنبال راه حل مشکلاتم گشتم فهمیدم الانم سعیم اینه که درستش کنم.دعا کنید که موفق شم.چون دوس ندارم زندگیمو تلف کنم و بعد بشینم آه بکشم و غصه روزایی که از دست دادم.


  11. کاربر روبرو از پست مفید fariba293 تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 28 مهر 94)

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 03 مهر 95 [ 19:54]
    تاریخ عضویت
    1394-7-20
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    49
    سطح
    1
    Points: 49, Level: 1
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام. ببخشید من نباید تو قسمت تاپیک شما این سوالو مینوشتم. ولی مجبور شدم. میشه منو راهنمایی کنید چطوری میشه سوالمون رو مطرح کنیم تو این سایت؟

  13. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام اول باید تو سایت عضو شید.بعدش وارد سایت بشید.بعد انجمن مورد نظر رو انتخاب کنیدو بعد ارسال موضوع جدید رو انتخاب کنید و موضوعتون رو مطرح کنید.موفق باشید

  14. کاربر روبرو از پست مفید fariba293 تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 29 مهر 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.