به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 آبان 94 [ 21:14]
    تاریخ عضویت
    1394-5-27
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    249
    سطح
    4
    Points: 249, Level: 4
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    100 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    درگیر یه احسس اشتباه به یه پسر خوبم, میخوام خودمو نجات بدم, لطفا کمک برسونین

    سلام به همه کاربران سایت. عضو جدید هستم. امید زیادی دارم که کمکم کنین. چون به تنگ اومدم.
    دانشجو هستم. ۲۱ساله. در دانشگاه دختری بودم بانشاط, شاد, عاشق درسم و دانشگاهم و عاشق زندگیم. در انجمن های دانشگاه فعالیت های مدیریتی داشتم و موفق هم بودم. رفتارم سنگین بود (حتی شاید بیش از حد. بعضی میگفتن که ترسناکم بخصوص برای آقایون)
    چند تا از پسرایی که گویا به من علاقه داشتن, برای ابراز علاقه از یکی از معدود آشناهای پسری که توی دانشگاه داشتم استفاده کردن به عنوان واسطه. و من هم چون نه قصد ازدواج داشتم و نه اهل دوستی بودم, نپذیرفتم.
    اما مثل بسیاری از واسطه گری های دیگه, این اقای واسطه خودش به من علاقمند شد. و چون فرد بسیار هوشمندیه, از طریق زکاوت و سیاست, خودش رو برای من خاص جلوه کرد و به قولی, به دل من نشست. من نمیدونم چی شد, واقعا نمیدونم, اما با وجود همه اعتقادات مذهبیم, و با وجود پیمانم با خودم که نباید وارد اینجکر رابطه ها بشم, با اصرارهای ایشون پذیرفتم و دوستی اغاز شد. با محبت های زیاد ایشون به من و بهانه گیری های مدام من نسبت به ایشون (به دلایل مختلف, من جمله عذاب وجدان از دوستی با پسر)

    به تعطیلات تابستون رسیدیم و ایشون رفت سرکار و بی توجه شد و بهانه های من بیشتر, دعواها شروع شد و بعد از سه ماه کشمکش, بالاخره در جواب اینکه گفتم رابطه رو تموم کنیم, گفت باشه.

    کل ماجرا شش ماه طول کشید. علاقه شدید هم بهش پیدا نکرده بودم. اما به هرحال آسون نبود.

    حالا دوباره ترم شروع شده. ما دوباره همدیگه رو میبینیم. ایشون دوباره از من خواست با هم باشیم. اما من شک ندارم که با وجود اینکه پسر بسیار خوبیه, اما به درد هم نمیخوریم. سنش هم اصلا مناسب ازدواج نیست. دوستی دوباره هم که اصلا و ابدا. پس گفتم نه. ایشون هم خیلی مغروره و اصرار نکرد اما همچنان پیگیر من هست

    اما حقیقت اینه که دلم پر میکشه که کنارش باشم. که یک لحظه ببینمش. باهاش حرف بزنم و... . وقتی که چند ساعت متوالی هیچ اثر یا توجهی ازش نبینم, حالم بد و دلم گرفته میشه. حتی دیوونه میشم!
    تمام دعای این روزهام اینه که خدا منو نسبت بهش بی تفاوت کنه.
    مخصوصا وقتی یکی بهم میگه چرا با فلانی به هم زدی, اون که خیلی پسر خوبی بود, یهو غم رو دلم آوار میشه.

    اینها رو داشته باشید. مسعله دیگه, دوستان من در دانشگاهن. دوستان زیادی دارم, اما حتی یکیشون مورد تاییدم نیستن. حتی یکیشون نیست که فکر کنم در کنارش رشد میکنم, بلکه برعکس, روند نزولم رو در کنار اونها حس میکنم. پیدا کردن دوست خوب, مثل بچه های نوجوان, الان شده دغدغه من. حالا یکی از همین دوستها, که تنها دوست مشترک من و این اقاست و از جریانات ما خبر داره, شروع کرده به خالی کردن پشت من. و این روی روحیه ام خیلی اثر گذاشته. درحالیکه تا الان شخصیت مستقلی داشتم و هیچوقت رفتار دوستام اثر چندانی روی حالم نمیذاشت.

    میخوام رابطمو با دوستام کم کنم. ولی از تنهایی میترسم. همین الانم خیلی حس تنهایی میکنم. خیلی. بسیار حساس و آسیب پذیر شدم.

    من تمام خواسته دلم اینه که خودمو بکشم از همه این آدما و جریانا بیرون. ولی تا الان که نتونستم و بدتر هم شده. میخوام دیگه اون آقا برام مهم نباشه, ولی نمیتونم.
    من از اون دختری که در اول متنم شرح دادم, تبدیل شدم به دختری که فقط دلش میخواد فرار کنه. از خواب به بیداری, از بیداری به خواب. از دانشگاه به خونه, از خونه به دانشگاه. تا الان با توکل به خدا, خودمو از افسردگی شدید دور نگه داشتم. ولی یه ساعتایی از روز هست که خیلی بیشتر به هم میریزم, گریه میکنم, دعا میکنم, و حتی در لحظاتی جنون آمیز, دلم میخواد تلفنو بردارم و بهش بگم که قبوله! بیا بازم دوست باشیم! ولی جلوی خودمو میگیرم

    بحران بدیه. دلم نمیخواد اینطوری زندگی و جوونیمو بگذرونم و انرژی هامو هدر بدم. ولی دست خودم نیست. با سرکوب هم بدتر میشم. از همه عزیزانی که میتونن, خواهش میکنم راه های عملی جلوی پام قرار بدن و همراهیم کنن قدم به قدم, تا بتونم خودمو نجات بدم

  2. 2 کاربر از پست مفید ابر تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), فدایی یار (چهارشنبه 27 آبان 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم ببین شما تو سن بحرانی هستی و درکت میکنم اما فکر میکنم بیش از حد به خودت مطمین بودی و اینطور امتحان شدی پس حواست باشه خوب امتحانت رو پس بدی چون مذهبی هستی اینطور میگم
    خوب حالا شما هرچی بیای بگی نه من باید دوست نشم دلت نمیذاره پس باید منطقت رو قوی کنی تا جلو دلت وایسته شماتو همین سایت مقاله چرا دوستی دختر و پسر مانع دارد رو بخون تماما تجربی هستن ببین نیاز به جنس مخالف ذاتیه اما راه درست داره وراه غلط راه غلط همونیه که شما انتخاب کرده بودی و اینقدر احساساتت بهت غلبه کرده که متوجه نامردی و سواستفده گر بودن طرفد هنوزم نشدی ایشون خیلی راحت بعد ترم گذاشت کنار و دوباره با دیدن شما به خودش گفته خوب حالا اگه موافق باشی دوباره ما یه فیضی ببریم یعنی در کل ایشون هیچ حس واقعی نسبت به شما نداره و فقط میخا. اوقات خودش پر کنه و دوباره هروقت خاست شمارو بذاره کنار یه پیشپهاد دوباره داد گرفت گرفت نگرفتم نگرفت چرا میخای با احساسات بازی بشه و بشی زنگ تفریح یکی اگه شرایط ازدواج رو داری حتما ازدواج کن اگه نه هرگز بخودت اجازه نده باتمام اعتقادات روحت جسمت بازی بشه بعضی وقتا ادم باید به دلش یه سیلی بزنه البته ه با خودت زشتهای کار ایشون بررسی کنی هرگز هوظش نمیکنی این که گفتی ایشون اینقدر هوشمندانه و بازکاوتند تا دل شما رو بدست اورد بنظرم هوشمند نیست فقط لم دختر هارو بلد اونم زبون بازیه ایشون قصدش فقط دوستیه په بیشتر پس وقتت و عمرت تلف نکن اگه واقعا بخادت رسما و جدی میاد جلو نه بگه حالا دوست باشیم تا ببینیم چی پیش میاد یکم بیشتر تو تالار در مورد دوستیها بخون تا بفهمی
    در مورد اینکهفتی دوستات تو رو به نزول کشوندن یادت باشه سلام علیک داشته باش ولی هرکس رو بعنوان دوست قبول نکن تو قران میگه جهنمیان میگن ای کاش فلانی را به دوستی نگرفته بودم پس انتخاب دوست مهمه

  4. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), ابر (پنجشنبه 16 مهر 94)

  5. #3
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 آبان 94 [ 21:14]
    تاریخ عضویت
    1394-5-27
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    249
    سطح
    4
    Points: 249, Level: 4
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    100 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    خیلی ممنون از راهنماییتون و وقتی که گذاشتین.
    بله واقعا حرفاتون درسته.
    ولی باور کنین من خودمم همین حرفا رو میدونم و به همشون معترفم. راجع به اینم که میگین طرفم نامرد بوده که اینجوری داره رفتار میکنه, حق با شماست. من اگه میگم پسر خوبیه, منظورم خصوصیات دیگه ایه که نمیشه نادیدشون گرفت, و همون ها دلمو به وسوسه میکشونن. ولی این نامردی و... هم به عنوان خصوصیت منفی, کم خصوصیتی نیستن. بخاطر همین ها هم هست که میگم اصلا و ابدا نمیخوام دوباره باهاش باشم. حتی به فرض که انقدر دوستم داشت که رسما اقدام میکرد, بازم حواب من منفی بود.


    من تمام دلایل منطقی و عقلی که شما گفتین رو میپذیرم. حالا راهکار عملی و کاربردی چیه؟

    از سایر دوستانم تقاضا میکنم کمک کنن.

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خوشحالم که اینقدر فهمیده و عاقلی پس برای گذاشتن کنار اینکه تحت هیچ شرایطی هی پیغام وپسغامی رو ج ندی اگه شماره یا چیزی ازش رو داری بنداز بره وقتی تو ذهنت چیزی ازش یادت میاد همون لحظه از تکنیک کنترل ذهن استفاده کن تو همین سایت تو این زمینه مقالات و راهکارهایی که دوستان برای افرادی که نامزدشون رهاشون کرده استفاده کن هر لحظه بخودت نامردیهاش رو یاداوری کن تا گولش رو نخوری خودت رو با چیزهای دیگه سرگرم کن اینقدر سرت رو شلوغ کن که اصلا تو ذهنت جایی براش نباشه اخه لیاقتت رو نداره اینچیزای که میگم تجربین از خدا هو خیلی کمک بخاه اگه شرایط ازدواج داری حتما روی کیس مناسب فکر کن در ضمن قبل ازدواج با خوندن تجربیات دیگران یا مقالات اطلاعاتت دو برای زندگی مشترک بالا ببر

  7. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    ابر (پنجشنبه 16 مهر 94)

  8. #5
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 آبان 94 [ 21:14]
    تاریخ عضویت
    1394-5-27
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    249
    سطح
    4
    Points: 249, Level: 4
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    100 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام و درود به هرکی اینو میخونه.
    من مدتی قبل این تاپیکو زدم, متاسفانه دوستان لطفشونو شامل حالم نکردن به جز یک نفر که خیلی ازش ممنونم. حالا توی این مدت به لطف خدا من تونستم مشکلمو تا حد زیادی حل کنم. الان اون اقا پسرو توی دانشگاه میبینم بدون اینکه حس خیلی خاصی بهش داشته باشم. هرچند نمیشه گفت کاملا کاملا بی تفاوتم, بالاخره هنوز کمی حساسیت هست که فکر میکنم طبیعیه. اما خدارو هزار مرتبه شکر خبری از دلتنگی و یادآوری خاطرات و... تقریبا نیست.

    اما روزای خوشی رو نمیگذرونم. علتشم اینه که زندگی من از وجود آدمها خالیه. در حقیقت فقدان آدم دارم!
    خانواده عزیز و خوبم با شرایطی روبرو شده که هرکسی مجبوره درگیر کار خودش باشه. پدرم صبح تا شب بیرون, برادرم خارج از کشور, خواهرها دانشجوی شهر دیگه. دوستای زیادی دارم اما همونطور که در پستهای قبلم گفتم اصلا دوستی هام رضایت بخش نیستن و حتی حرف خاصی هم با دوستام نداریم غیر از حرفای خاله زنکی و... که من هیچ علاقه ای بهشون ندارم.
    خیلی بی انرژی شدم. برای اولین بار توی زندگیم احساس تنها بودن دارم. دلم میخواد آدمایی باشن که برام مهمن و براشون مهمم, با هم حرف مشترک داشته باشیم, تفریح مشترک داشته باشیم, رشد مشترک داشته باشیم...
    خودمو با کتاب و درس و دنیای مجازی مشغول میکنم. اما اینا که جای آدم ها رو پر نمیکنن.
    خیلی بی انرژی شدم. مخصوصا جریان اون اقا پسر هم به این احساس دامن زد و هرچند داستانش تموم شده, اما پس لرزه هاش اینطوری روی زندگیم باقی مونده.
    دوستان خواهش میکنم اگه میتونین کمک کنین. من به امید کمک اومدم این سایت و اینهمه تایپ کردم.
    ویرایش توسط ابر : سه شنبه 26 آبان 94 در ساعت 23:51

  9. 2 کاربر از پست مفید ابر تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), فدایی یار (چهارشنبه 27 آبان 94)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام...
    خوشحالم که افراد فرهیخته ای مثل شما وجود دارند که برای عمرشون و جوانیشون و روابطشون و ... این قدر ارزش قایل هستند

    راجب مشکل اولتون که خدا رو شکر موضوع حل شده...ان شالله که با لطف خدا هیچ وقت این اتفاق و اتفاق ها براتون تکرار نشه و قوی باشید و قوی و قوی تر از قبل.

    منم دقیقا یک زمانی همین مشکل شما رو داشتم که خدا رو شکر همیشه با صحبت کردن با مادرم (چون خیلی توی طرز فکر و دیدگاهمون با هم نزدیک هستیم) این خلا ها رو جبران می کردم و هیچ وقت به حالت شما نمی رسیدم...اما همون طور هم که خودتون اشاره کردید ادم به دوست هم نیاز داره...به دوست واقعی و هم فکر و...
    البته اشکالی نداره شما این قدر ایده ال گرا فکر می کنید منم یک زمانی این طوری بودم...ولی بذارید براتون مثالی بزنم...فکر کنید بعد فارغ التحصیلی از دانشگاه شما صرفا جزیی از یک مجموعه نشید(حتی در همین حالت هم بازم نکاتی که در ادامه میگم باهاش برخورد می کنید) و خودتون صاحب مجموعه ای باشید اون وقت باید با همین ادما کار کنید و... پس به عنوان یک مدیر موفق باید بدونید جنس دغدغه های اونا چیه طرز فکرشون راجب دنیا چیه و...
    گذشته از این میدونم شما از روی غرور نمی گید و... ولی مطمئن باشید روزی متوجه می شید همین ادما هم واقعا نکات مثبت زیادی دارند که میشه ازشون یاد گرفت ...

    اما گذشته از اونا به نظرم دنبال این باشید که با افرادی مراوده کنید که شده حتی یک بخشی از علاقه هاتون رو باهاشون شریک هستید...مثلا یکی اهل مطالعست مثل شما...فقط بیش تر راجبش راجب همین موضوع صحبت کنید و لا غیر... کلا دنبال ادمایی مثل خودتون نباشید... چون من خودم گیر نیاورم...هر جا هم راجب عقایدم و طرز فکرم صحبت کردم از نگاه بقیه متهم به این شدم که این منم که با همشون و بقیه فرق دارم و ایراد از منه...

    کاش میشد حرف دلتون رو یکی از صمیمی ترین از اعضای خانوادتون بگید و این مشکلتون رو با بیش تر بودن در کنار اونا حلش کنید...

    راجب اون اقا پسر هم بگم چون شما تجربشو دارید الان که این حس تنهایی بهتون دست میده نه برای اون اقا بلکه برای فرار از تنهایی بهشون فکر می کنید چون ناخوداگاه شاید فکر می کنید مثلا اگه ایشون بود این حس درتون نبود.. در صورتی که میدونم خودتون هم میدونید این طوری نیست و فقط برای یاداوری گفتم....

    شایدم یک بخش این حال شما واسه فصل پاییزه !!! به هر حال فکر کنم کم کم بهار هم بیاد کلا حال و هواتون عوض بشه.

  11. 2 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94), ابر (چهارشنبه 27 آبان 94)

  12. #7
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام آغازکننده
    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 آبان 94 [ 21:14]
    تاریخ عضویت
    1394-5-27
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    249
    سطح
    4
    Points: 249, Level: 4
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    100 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فدایی یار نمایش پست ها
    سلام...
    خوشحالم که افراد فرهیخته ای مثل شما وجود دارند که برای عمرشون و جوانیشون و روابطشون و ... این قدر ارزش قایل هستند

    راجب مشکل اولتون که خدا رو شکر موضوع حل شده...ان شالله که با لطف خدا هیچ وقت این اتفاق و اتفاق ها براتون تکرار نشه و قوی باشید و قوی و قوی تر از قبل.

    منم دقیقا یک زمانی همین مشکل شما رو داشتم که خدا رو شکر همیشه با صحبت کردن با مادرم (چون خیلی توی طرز فکر و دیدگاهمون با هم نزدیک هستیم) این خلا ها رو جبران می کردم و هیچ وقت به حالت شما نمی رسیدم...اما همون طور هم که خودتون اشاره کردید ادم به دوست هم نیاز داره...به دوست واقعی و هم فکر و...
    البته اشکالی نداره شما این قدر ایده ال گرا فکر می کنید منم یک زمانی این طوری بودم...ولی بذارید براتون مثالی بزنم...فکر کنید بعد فارغ التحصیلی از دانشگاه شما صرفا جزیی از یک مجموعه نشید(حتی در همین حالت هم بازم نکاتی که در ادامه میگم باهاش برخورد می کنید) و خودتون صاحب مجموعه ای باشید اون وقت باید با همین ادما کار کنید و... پس به عنوان یک مدیر موفق باید بدونید جنس دغدغه های اونا چیه طرز فکرشون راجب دنیا چیه و...
    گذشته از این میدونم شما از روی غرور نمی گید و... ولی مطمئن باشید روزی متوجه می شید همین ادما هم واقعا نکات مثبت زیادی دارند که میشه ازشون یاد گرفت ...

    اما گذشته از اونا به نظرم دنبال این باشید که با افرادی مراوده کنید که شده حتی یک بخشی از علاقه هاتون رو باهاشون شریک هستید...مثلا یکی اهل مطالعست مثل شما...فقط بیش تر راجبش راجب همین موضوع صحبت کنید و لا غیر... کلا دنبال ادمایی مثل خودتون نباشید... چون من خودم گیر نیاورم...هر جا هم راجب عقایدم و طرز فکرم صحبت کردم از نگاه بقیه متهم به این شدم که این منم که با همشون و بقیه فرق دارم و ایراد از منه...

    کاش میشد حرف دلتون رو یکی از صمیمی ترین از اعضای خانوادتون بگید و این مشکلتون رو با بیش تر بودن در کنار اونا حلش کنید...

    راجب اون اقا پسر هم بگم چون شما تجربشو دارید الان که این حس تنهایی بهتون دست میده نه برای اون اقا بلکه برای فرار از تنهایی بهشون فکر می کنید چون ناخوداگاه شاید فکر می کنید مثلا اگه ایشون بود این حس درتون نبود.. در صورتی که میدونم خودتون هم میدونید این طوری نیست و فقط برای یاداوری گفتم....

    شایدم یک بخش این حال شما واسه فصل پاییزه !!! به هر حال فکر کنم کم کم بهار هم بیاد کلا حال و هواتون عوض بشه.
    سلام, ممنون از جوابتون و ممنون که منو فرهیخته دونستین!


    حقیقت اینه که من دنبال دوستایی که دقیقا مثل خودم باشن نیستم. این حالی که شما توصیف کردین, بحرانی بود که من قبلا توی نوجوانی گذروندمش. همیشه فکر میکردم توی یه عالم فکری متفاوت و البته بالاتر از دوستامم. اون موقع البته دوستی خیلی موضوع مهمی برام نبود, کلا از نظر اجتماعی مستقلم و وابسته دوستهام نبودم هیچوقت, اما به هرحال یه رنجی میکشیدم از اینکه هیچکس چرا مثل من نیست.
    تا اینکه مثل شما, منم فهمیدم شاید ایراد از منه. سعی کردم خوبی ها رو ببینم و از دوستیم با آدما راحتتر لذت ببرم. توی سه سالی که اومدم دانشگاه این مدلی زندگی کردم و حالا دارم نتیجه بدشو میبینم. من دوستامو واقعا دوستشون دارم. ولی از دوستیم باهاشون راضی نیستم. تو هیچ زمینه ای هیچ عقیده خاصی ندارن. فقط منو به زیر میکشن. تمام حرفشون یا غیبته, یا راجب لباس پوشیدن این و اون, یا میخوان برای من یکیو پیدا کنن! و در بهترین حالت دارن راجع به احساسات روزمره و مطالب درسی و استادا حرف میزنن. خیلی وقتا هم هممون ساکتیم, کلا تفریح هم حوصله نداریم باهم بریم!! ( چون هم انرژی نیستیم)

    اصلا من توی این شکی ندارم که دوستانی که دارم علیرغم اینکه آدم خوبی هستن, ولی فایده ای واسه من ندارن. کاملا مطمعنم که دوستای جدید برای زندگیم لازمه, چون بعد از اینهمه سال زندگی, فکر میکنم دیگه حقمه که حداقل دو تا دوست خوب داشته باشم

    بعد قضیه اینه که جو کلی دانشگاهمون همینجوریه. نه فقط دوستای من. یعنی اونجا همه همین شکلی ان. حتی استادا!
    جامعه منم که فعلا این دانشگاهه... خیلی دلم میخواد بدونم کجا میشه با آدمای به قول شما فرهیخته آشنا شد!

  13. کاربر روبرو از پست مفید ابر تشکرکرده است .

    فدایی یار (جمعه 29 آبان 94)

  14. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 02 مهر 95 [ 23:41]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    3,832
    سطح
    39
    Points: 3,832, Level: 39
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    128

    تشکرشده 312 در 128 پست

    Rep Power
    32
    Array
    سلام
    عزیزم شایدم این فقط جو دانشگاه شما نباشه و جو خیلی از دانشگاه ها و حتی جامعه باشه. ولی اینکه میگی این چیزا منو به زیر میکشه حتما خیلی با دوستات وقت میذاری که این حس میاد سراغت من خودم دوستیایی که این مدلی باشه در هفته خیلی کم باهاشون هستم ولی اگه بخوای هر روز چند ساعت وقتت رو بذاری معلومه حس خوبی نداری.راستشو بخوای منم اکثر دوستیایی که چه بین دیگران و چه برای خودم اکثرا همین حرفای روزمره و تا حدی بی مزه هست یا در مقاطع بالا حرفای خیلییی مهمشون مقاله نوشتن و فلان کنفرانس و ..هست که خودمم حس چندان خوبی ندارم.تو دوست داری با دوستات در مورد چه مسائلی حرف بزنی؟اینکه میگی تفریح مشترک برای خودتم مشخص کردی که این تفریح مشترک چی باشه؟به نظرم اول از همه برا خودت معلوم کن که از چه حرفایی لذت میبری از چه تفریحایی لذت میبری؟تو مود انجام چه کارایی هستی وقتی برات مشخص بشه پیدا کردنش راحت تره..این فرهیختگی رو به شکل جزیی برا خودت تعریف کن...
    ویرایش توسط gisooo : پنجشنبه 28 آبان 94 در ساعت 15:06

  15. کاربر روبرو از پست مفید gisooo تشکرکرده است .

    Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94)

  16. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    22
    سطح
    1
    Points: 22, Level: 1
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 4.0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 3 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    به نام خدا عارضم خدمت شما سایت نهاد رهبری بهترین راهنما برای شماست اساتید برجسته و متخصص دار که جواب شما رو تمام وکمال میده
    سایت porseman.org


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تجسس در رابطه، خوب یا بد؟
    توسط Wishbone در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 17 بهمن 94, 02:01
  2. تجسس شوهر خواهر در زندگی من!
    توسط shabnam22 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 مهر 94, 14:49
  3. ارتباط مردا با دخترا...منو ترسونده
    توسط بهار.زندگی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: شنبه 10 تیر 91, 12:03
  4. تجسس: آره یا نه؟ یا تحت چه شرایطی؟
    توسط THEN در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 28 شهریور 88, 23:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.