سلام
دوستان من 24 سالمه و شوهرم 24 سالشه چند ماهیه عقد کردیم
من فوق دیپلم دارم و اون دیپلمه هست
ما مدت 2 سال با هم دوست بودیم البته رابطه پاکی داشتیم حتی دست هم رو لمس نکردیم.بعد این دوسال مدتی نامزد بودیم و الان چند وقتیه عقد کردیم راستش مشکلات زیادی داشتیم تو نامزدی اما چون هم رو دوست داشتیم از هم جدا نشدیمsمشکل من اینه که شوهرم به شدت حساسه مدام همچیرو تو ذهنش تصور میکنه و اگه چیزی برخلاف تصورش پیش بره ادم سنگدلی میشه
تا وقتی همچی وفق مرادشه عالیه از همه نظر بهم میرسه اما مثلا کافیه یچیزی برخلاف میلش باشه به همه چیز گیر میده جوری که همش استرس دارم
مثلا من یروز بیرون بودم قرار بود قرص بخرم به خودشم گفته بودم وقتی برگشتم گفت قرص گرفتی گفتم اره دو مدل داشت دکتر داروخونه خیلی ادم باشخصیتی بود با حوصله هر دونوع برام توضیح داد که چیه&
اونقد عصبانی شد که نمی تونید فکرش رو کنید گف خوشم نمیاد با مردی وایسی حرف بزنی من با ارامش بهش گفتم عزیزم فقد راجب قرص برام توضیح داد گفت باشه ولی وقتی ازین چیزای مسخره بینمون پیش میاد اینو کینه میکنه تو دلش و تا چند وقت مدام به همه چیز گیر میده اونقدر که منو کلافه میکنه
مثلا اگه خونه مامانم بابام باشمو یه ساعتی ازم خبری نشه خبری ازم میگیره و زنگ میزنه و مدام غر میزنه با خنده های عصبی اره گرفتاری فلانی...یا مدام به همه چیز گیر میده<br>من بحث نمیکنم باهاش چون واقن ازین بهونه هاش خسته شدم!!!!
واسه هرچیزه کوچیک که ناراحت میشه انقدر دیوونه بازی درمیاره خستم کرده<br>باورتون نمیشه سر اون دکتره الان یه ماهه داره بهونه میگیره<br>خاهرم بیمارستان بودو من از استرس داشتم میمردم اون خونشون بود
و بهم اس مس داد با عصبانیت ب من میگه لازم نیست نگران باشی..من بهش میگم خب مگه میشه نباشم میگه چرا اینجوری حرف میزنی چرا سر من خالی میکنه !!!<br>سرهیچی یا من همه اینا رو اروم بهش گفتم اما وقتی یچیز تو دلشششششششششش گیر کنه انقدر بد میشه که نگو<br>بهش میگم خب توکه میدونی استرس دارم یا باید بم زنگ بزنی با بیای خونمون اما بهم گفت والا من ناراحتم سعی میکنم خودم خودم اروم کنمو تورو ناراحت نکنم!!!!!!!!!!!!!!!<br>درصورتنی که اون مثل بقیه مردا نیستکه وقتی ناراحته تو خودش حل کنه همه چیزش رو ب من میگه حتی من رو درگیر کوچیکترین ناملایمتی های محیط کارش میکنه همیشه ام میگه من تا با تو حرف نزنم اروم نمیشم
اصلا سنگدل به تمام معنا میشه وقتی یچیز تو مخشه
یکی دیگه اینکه وقتی کاری برام میکنه حس خوبی بم دست نمیده چون مطمنم دوروز دیگه میزنه تو سرم
مثلا یروز رفتیم خرید گفت کدوم شلوار خوشت میاد گفتم خودت کدوم خوشت میاد گفت عه نه من میخام سلیقه تو باشه و خلاصه به سلیقه من خریدیم<br><br>اما یروز من میخاستم ارایشگرم عوض کنم بهش گفتم بدون دلیل میگف نه الابلا باید بری پیش همون قبلی میگفتم اخه عزیزم چرا ؟ این بنظرم بهتره<br>بعد با حرص میگفت چطور من به سلیقه تو لباس میخرم تو نمیتونی به سلیقه من عمل کنی<
اخه این چه ربطی داره به سلیقه ؟؟؟
هکاری میکنه برام پس فردا میکنه خار میکنه تو چشمم که اره من واست اونکارو کردم اینکار کردم!!! وقتی چیزی تو مخش نباشه عالیه اما کافیه مسیرمون یدونه سنگ ریزه پیدا شه دنیا میریزه بهم!!
توروخدا بهم بگین چکار کنم انقدر هرکاری میکنه واسش جبران نخاد ؟<br>کمکم کنید چکار کنم با حساسیتهای بیخودش کنار بیام
دیوونم کرده
علاقه مندی ها (Bookmarks)