به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array

    مادرم منو دوست نداره (تفاوت میذاره بین بچه هاش )

    سلام

    35 سالم هست 15 ساله ازدواج کردم دو تا بچه دارم

    شوهرم ادم خوبی هست وضع مالی خیلی بهتری نسبت به اعضای خانوادم داره

    موقع ازدواجم برا خرید جهازم مادرم می گفت این وسیله به درد نمی خوره " استفاده نمیشه " خیلی گرانه" بذار یه چیز مناسبتر می خریم "بجای این یه چیز بهتر می خریم و...

    ولی در کل هیچ چیر مناسبی برام نخرید یه سرویس چینی درجه 3 یا 4 که اصلا روم نشد ازش استفاده کنم و...به فامیل هم سپرده بود که وسایل خونه چی بیارن (چیرایی که نداشتم یا مناسبش را نداشتم برام اوردن )

    موقع باز کردن کادو ها جلو خانواده شوهرم خیلی خجالت کشیدم

    (جهزیه من در سطح پایین اطرافیان و خانواده خودم و شوهرم بود )

    حالا از اون ور مرتب به برادرم میگفت زنت هیچی نداشته جهازش بدرد نخور بوده خاله اش براش اب میوه گیر اورده و...
    یه بار که داشت این حرف ها را میرد بهش گفتم زن داداش از من که بهتر داشته قالی های پشمی و... داشته که من نداشتم (برادرم 5 سال قبل از من ازدواج کرده )
    با اینکه پدر من وضع مالی خییلی خییلی بهتر نسبت به پدر زن برادرم داره

    برگشت بهم گفت برات خرج دانشگاه کردم

    10 سال بعد از من خواهرم ازدواج کرد ولی برا اون هیچی کم نگذاشت و جهیزیه خیلی خیلی عالی داد حتی اشپزخانه اش را براش کابینت خیلی خوب زد !!!ا صوتی تصویری لوازم اشپر خانه خارجی سرویس پیرکس امریکایی که قیمتش دو برابر بهترین سرویس فرانسوی هست و....

    از وسایل خونه که هر چی دامادمون میگفت را می خرید

    خرج دانشگاهش هم مثل من بود

    و هنوز هم براش خرج میکنه و گاهی که بهش یاداوری می کنم میگه تو حسودی
    میگم مادر شوهرم .... میگه مادر شوهرت گ... خورده

    شوهر من یه هفته نبود رفته بود مسافرت (یه مسافرت دور جای خیلی بد)
    مرتب بهم میگفت هفته اینده نیستم می خوام برم فلان جا ولی جلو شوهرم میگفت شما ها بیایید خونه ما

    خلاصه روز اول که شوهرم رفت ما رفتیم خونه مادر شوهر شب زنگ زد چی کار می کنی ؟گفتم دارم کرفس می شورم گفت پس همانحا باش فردا نهار خورش کرفس بخورید
    اینقدر دلم گرفت هیچی نگفتم
    (خونه مادر شوهر که نمی شد بیش تر از یه شب باشم خودتون اینو درک می کنید )

    به خدا امدم خونه خودم با بچه ها تو یه اتاق می خوابیدیم همه درهای خونه را قفل می کردم اتاقی که سه تایی توش بودیم را ار داخل قفل می کردم همه کلید ها و موبایلم و گوشی تلفن خانه کنارم
    و به مادر شوهرم میگفتم خونه مامانم هستم و به بچه ها می گفتم حواستون باشه سوتی ندهید
    حتی شوهرم خبر نداره بهش گفتم خونه مامان بودم

    یه ماه بعدش مادر شوهر همین خواهرم رفت مشهد

    خواهرم به خاطر دانشگاهش با بچه 8 ماهش خونه مامانم اتراق دایمی بود (هفته ای شاید یه بار می رفت خونش )
    مامانم((( برادر شوهر و خواهر شوهر))) این خواهرم را برا نهار دعوت کرد !!!!!! (یکی 30 ساله و یکی 33 ساله هر دو مجرد )
    از این مثالها و کارهار زیاده که بگم


    مامانم با ما که میاد مسافرت همه هزینه هاش را شوهرم میده یعنی شوهرم اصلا اجاره نمیده مامانم چیزی خرج کنه حتی هزینه های شخصی اش را میده

    ولی با این شوهر خواهرم مامانم باید مرتب خرج کنه

    از وقتی پدرم فوت شده و یه مقدار پول از این بابت تو دستم هست
    دوست دارم برا خودم طلا بخرم
    ولی میگم بزار برم یه یخجال خارجی بگیرم مادر شوهرم بیاد ببینه یه خورده کمتر پاتک بزنه (با اینکه اصلا یخچال نیاز ندارم فقط بخاطر اینکه همه خانواده شوهرم حتی مادر شوهرم 80 ساله ام تو خونشون یخجال فریزر خارجی دارن )
    اگه طلا بگیرم باور نمیکنه که با پول خودم طلا گرفتم ( میگه بدل گرفته )



    امروز مامانم سرما خورده بود براش شیر تازه گرفتم جوشاندم و هنوز داغ بودند که براش بردم (با ماشین 10 -15 دقیقه راه هست )

    داشتم لباس می پوشیدم که بیام خونم دیدم مامانم پارچه گرفته گفتم رو مبلی برا فلانی هست ؟گف اره
    گفتم خوب شد یه دختر ندارید سه تا دارید اگه یکی بود براش چی کار می کردی ؟

    بعد هم خیلی بغض کردم گفتم هنوز مادر شوهرم نیش و کنایه میزنه گفت گ.. خورده
    گفتم می خوره یا نه نمی دونم ولی میگه
    شما هم به من نگو حسود یه بار هم به کاراتون فکر کنید

    بعد هم خداحافظی کردم اونم جواب نداد خیلی ناراحت بود
    من امدم خونه(تو راه همش سعی می کردم گریه نکنم که شوهرم و بچه هام نفهمن )



    الان مشکلم اینه

    از یه طرف دیگه طاقت و تحمل کارهای مادرم را ندارم
    وقتی یادم میاد اولین روزهای زندگی مشترکمون که باید بهترین روزها می بود چقدر زخم زبان شنیدم(هنوز هم ادامه داره ) چقدر سرافکنده شدم و صد البته باز خورد خیلی بدی رو روابط منو شوهرم داشت خیلی اتش میگیرم که مادرم با من این کار را کرد (حتی مراسم عروسی تلخی داشتم و شوهرم اینو از چشم خانواده من میبینه )

    و از طرفی مادر 68 ساله ام را با شنیدن حرفام ناراحت میشه حرفایی که حقیقت هست و من تا حالا خیلی خیلی کم بروز داده ام
    مادرم میداند که مادر شوهرم با من خوب نیس ولی نمی دونه که چه رفتارهای بدی با من داره نمی دونه که به من چی میگه از دعواهای منو شوهرم خبر نداره
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 02 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1393-10-26
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    15,299
    سطح
    79
    Points: 15,299, Level: 79
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 91.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    526

    تشکرشده 1,129 در 328 پست

    Rep Power
    101
    Array
    سلام نازنین خانم

    من از شما کوچیکترم و مجرد.شاید خیلی خوب حس و حال شمارو درک نکنم و چه بسا اگه در شرایط شما باشم رفتارم مثل شما بشه.


    ولی احساس میکنم شما یکم ریز بین و حساس هستید.این رو از نوشتارتون که همه چیز رو با جزییات نوشتید حدس میزنم(اگه حدسم اشتباهه عذر میخوام)


    الآن که خدارو شکر زندگی خوب و همسر خوبی دارید بهتره ذهنتون رو معطوف به زندگی خودتون بکنید و به مسایل حاشیه ای مثل سرویس پیرکس خواهرم آمریکاییه مال من نه،مادرم برخوردش با من خوب نیست و ...کمتر اهمیت بدید تا آرامش بیشتری تو زندگی داشته باشید.

    موفق باشید و در آرامش

  3. 5 کاربر از پست مفید آی تک تشکرکرده اند .

    sahar67 (یکشنبه 12 مهر 94), فدایی یار (جمعه 10 مهر 94), کمال (شنبه 11 مهر 94), نازنین2010 (شنبه 11 مهر 94), شیدا. (سه شنبه 14 مهر 94)

  4. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    ای تک جان ممنونم بعد از خواندن کامنت شما ناخود اگاه نفس عمیق کشیدم و احساس کردم که واقعا چه اهمیتتی داره ؟چرا اینقدر خودم را اذیت می کنم
    سپاسگذارم

    روز عید رفتن دیدن مادرم ولی دیدن مادرم منو خوشحال نمی کنه
    چون ناخوداگاه این افکار سمی میاد سراغم

    در ضمن سعی کردم با جزییات بنویسم که خوانندگاه متوجه بشوند که چقدر مادرم تفاوت قایل میشه
    از جهیزیه زن برادرم نوشتم که بدونید که کاملا حواسش به همه چی هست (جهیزیه زن برادرم که 5 سال قبل من عروسی کرده را کاملا در ذهن داره)

    چیزی که خیلی منو ازار میده بحث مالی نیست بحث عاطفی هست
    مادرم وضع مالی خانواده شوهرم را میدانست و در مدت 9 ماه نامزدی ما کاملا سر و وضع زندگیشون را دیده بود زن برادرم که یه ابمیوه گیری براش اورده بودن همش بیش روش بود و خودش مرتب در گوش برادرم یاداوری می کرد
    و کاملا می دانست که حرف و حدیث از بابت جهیزیه ام پیش فامیل شوهرم حتما دارم ولی کاری برام نکرد
    حاظر نشد به خاطر جنبه حمایتی از من اینقدر منو کوچک نکنه و درست ابرو مند مثل بقیه دخترای فامیل خودم جهاز بده

    من میدانم تا مادر شوهرم یا من زنده هست این حرفها تمامی نداره و مرتب باید بشنوم و تحمل کنم
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  5. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نازنین جان،

    گذشته را که نمی شه تغییر داد. باید سعی کنی فراموش کنی و کمتر خودت را اذیت کنی.

    فکر می کردم به این که چرا با این که از مادرت بی توجهی و کم لطفی دیدی،
    هنوزم توجه و محبت داری بهش. جواب خودت چیه؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    sahar67 (شنبه 18 مهر 94), یاس پاییزی (یکشنبه 12 مهر 94), نازنین2010 (یکشنبه 12 مهر 94), آی تک (دوشنبه 13 مهر 94)

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    خب با توجه به چیزهایی که گفتید حق با شماست رفتار مادرتون کاملا اشتباهه و هر دلیل و توجیهی هم که خودشون داشته باشن بازم اشتباهه وغیر قابل قبول

    اما به نظرت میشه کاری کرد؟؟؟

    اینکه بعد از 15 سال بخاطر جهیزیت ناراحتی به نظرت منطقیه؟؟؟اگه بهترین جهیزیم داشتی به نظرت الان چیزی ازش مونده بود بعد 15 سال؟؟

    به نظرم به جای اینکه اینقدر انرژی بذاری روی این مسائل انرژیتو صرف بچه ها وهمسرت کن هرکاری که مادرت در حقت نکردو شما در حق بچه هات انجام بده و سعی کن مادر و همسر خوبی باشی محیط زندگیتو پراز عشق کن کاری کن گوشه ای هم برا این چیزهای منفی نمونه

    فکر کردن تداعی کردن و به یاد اوردن خاطرات بد فقط ادمو زجر میده همین

    من بعضی وقتها که از بعضی چیزها ناراحت میشم با خودم میگم کی میدونه من تا کی زندم شاید همین فردا دیگه کنار عزیزانم نباشم پس بهتره انرژیمو صرف کارهایی بکنم که شادم میکنه نه اینکه افسردم بکنه

    در دهن بعضی مادرشوهرهارو نمیشه بست اهمیت نده

    اگه بهترین جهازم میبردی به یه چیز دیگه گیر میداد مطمئن باش

    منم خاطرات خوبی از اول زندگیم ندارم هروقت یاداوریش میکنم بی اختیار اشک از چشام سرازیر میشه ترجیح میدادم مادر خودم اون خاطراتو برام ایجاد کرده بود حداقل بخاطر عشق قلبیم بهش میبخشیدمش و فراموش میکردم تا اینکه خواهرشوهر پدرشوهر بخوان بهترین روزهای زندگیمو خراب کنن اما اتفاقیه که افتاده نمیتونم برگردم عقب و چیزی رو تغییر بدم پس هرچند سخت و تقریبا غیر ممکن مجبورم فراموش کنم راه دیگه ای نیست

    یه تجربه ی مشابهم برات بگم
    مادربزرگ مادری من یه زن سنگدل وخودخواه وبددهن و بی احساس بود پدرش مالک بود(یعنی پدربزرگ مادرم) وازون ازدماغ فیل افتاده ها بود وهیچ بنی بشری رو ادم حساب نمیکرد و ازبین دختراشم فقط دختر کوچیکشو دوست داشت و بقیه هم کلا ادم نبودن که

    ازین رفتارهای مادر شما رو خیلی انجام میداد تا دلت بخواد
    7سال بخاطر خاله کوچیکم و بخاطر یه سوتفاهم احمقانه با مادرم حرف نزد
    مادرم تا روزی که مادربزرگم فوت شد حسرت خیلی چیزها رو دلش بود وبعد ازونم باز همونطور


    مادرم اگرچه از مادرش هنوزم ناراحته اما همیشه میگه هروقت میخوام ازیکی از بچه هام ناراحت بشم یا رفتار خاصی انجام بدم مادرم میاد جلو چشام و باعث میشه منصرف بشم
    مادرم هرکاری که مادرش درحقش کردو ناراحتش کرد اون درحق ما انجام نمیده و به چشم یه درس بهش نگاه میکنه تا زمانیم که زنده بود یه طرفه محبت میکرد و براش مهم نبود که اون باهاش اینکارا رو کرده

    نزدیک مرگش متوجه خیلی چیزا شده بود و به مادرم گفته بود دیر تورو شناختم اما چه فایده....
    اما مادرم میگه من الان وجدانم راحته و به نظرم همینم کافیه

    اینطور نیست؟؟؟
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  8. 4 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (یکشنبه 12 مهر 94), نازنین2010 (یکشنبه 12 مهر 94), آی تک (دوشنبه 13 مهر 94), شیدا. (سه شنبه 14 مهر 94)

  9. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    نازنین جان،

    فکر می کردم به این که چرا با این که از مادرت بی توجهی و کم لطفی دیدی،
    هنوزم توجه و محبت داری بهش. جواب خودت چیه؟
    من توجه و محبت انچنانی به مادرم ندارم
    فقط از سر ناچاری وترس از کار خدا و بازی روزگار (ممکنه اه مادرم گریبانگیرم شود) توجهی بهش نشون میدم

    اما در قلبم ارادت و محبتی نسبت به ایشون ندارم
    وقتی میرم پیشش دوست ندارم زیاد بمونم

    حتی وقتی مریض میشه هم زیاد انجا نمیرم
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  10. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    شیدا. (سه شنبه 14 مهر 94)

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    خب با توجه به چیزهایی که گفتید حق با شماست رفتار مادرتون کاملا اشتباهه و هر دلیل و توجیهی هم که خودشون داشته باشن بازم اشتباهه وغیر قابل قبول

    اما به نظرت میشه کاری کرد؟؟؟

    اینکه بعد از 15 سال بخاطر جهیزیت ناراحتی به نظرت منطقیه؟؟؟اگه بهترین جهیزیم داشتی به نظرت الان چیزی ازش مونده بود بعد 15 سال؟؟

    به نظرم به جای اینکه اینقدر انرژی بذاری روی این مسائل انرژیتو صرف بچه ها وهمسرت کن هرکاری که مادرت در حقت نکردو شما در حق بچه هات انجام بده و سعی کن مادر و همسر خوبی باشی محیط زندگیتو پراز عشق کن کاری کن گوشه ای هم برا این چیزهای منفی نمونه


    نطور نیست؟؟؟
    ای کاش دلخوری من از مادرم فقط سر 15 سال و بحث جهیزیه بود

    متاسفانه ایشون هنوز هم حاظر نیست منو همتراز بقیه ببینند و اظهار محبتی داشته باشن
    مثال زیاد دارم از کاراش نمیدونم لازمه بنویسم کمکی می کنه نوشتنشون ؟

    در ضمن ممنونم از خاطره ای که تعریف کردی
    متاسفانه من دارم از رفتارهای مادرم عینا کپی برداری می کنم البته 100 در صد نا خوداگاه و غیر ارادی
    و متاسفانه می دانم که دارم این کار را می کنم ولی نمی تونم جلوی خودم را بگیرم (بین فرزندانم تفاوت قایل میشم در محبت کردن کلامی و ظاهری )

    و
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  12. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    sahar67 (سه شنبه 14 مهر 94)

  13. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    اینو تو تاپیک یکی از دوستان خوندم. گفتم شاید در مورد شما هم صدق کنه.

    من هیچ حس دوست داشتنی نسبت به هیچکدوم از اعضا خونوادم ندارم !! یعنی زنده و مرده بودنشون فرق زیادی برام نداره. مشاورم میگه به خاطر دوران کودکیته که به خاطر مسائلی که تو بچگیم بودم که حالا جاش نیست بگم محبت ندیدم.میگه همش دنبال محبتشون بودی ولی چیزی ندیدی برای همن الان دو نیمه شدی. یه نیمت ازشون ناامیده و دلسرد. بود و نبودشون براش فرقی نداره یه نیمه دیگت هنوز دنبال محبته شونه که شاید یه روزی بالاخره نصیبت بشه!!...
    خودت گفتی ترس از مجازات و بازی روزگار و ...

    هر کدوم از دلایل فوق که هست، به نظرم باید سعی کنی بهش غلبه کنی.
    برای جلب توجه یا ترس از مجازات کاری را انجام دادن درست نیست. از اونطرف شما اینقدر درگیر این ماجرا موندی که فکر می کنی داری عین همون کار را در مورد بچه هات تکرار می کنی.

    بهتر نیست از اون ماجرا عبور کنی، رشد کنی، بالغانه و مادرانه رفتار کنی؟

    شاید بچه ها را یک جور دوست داشتن ممکن نیست. اما می شه متفاوت دوستشون داشت و بهشون ظلم نکرد. این حس را بهشون نداد که در حقشون اجحاف شده. شاید اصلا باید به بچه ها متفاوت و با توجه به شخصیت و نیازشون، محبت و توچه کرد. اما اگر خودت حس می کنی داری اشتباه می کنی، تا دیر نشده حلش کن.

    موضوع مادرت و بچه هات مشترکاتی دارند.
    مشاور حضوری می تونی بری؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  14. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    sahar67 (شنبه 18 مهر 94), نازنین2010 (دوشنبه 14 تیر 95), سرشار (سه شنبه 14 مهر 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تفاوت قد با دوست دخترم در ازدواج تاثیر داره
    توسط galaxysatr در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 22 آبان 95, 09:17
  2. پاسخ ها: 61
    آخرين نوشته: جمعه 17 اردیبهشت 95, 22:06
  3. باز یه دوست دیگم باهام قهر کرد،شما قضاوت کنید
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 94, 12:48
  4. ماموریت این دو فرشته چه بود .... ؟؟؟؟؟؟ هاروت و ماروت
    توسط parsa1400 در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 فروردین 94, 06:46
  5. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: جمعه 13 مرداد 91, 19:56

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.