به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 مهر 94 [ 22:31]
    تاریخ عضویت
    1394-7-08
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    1,174
    سطح
    18
    Points: 1,174, Level: 18
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    جدایی از نامزدم بعد از سال ها

    اول سلام دارم خدمت تمام دوستان و همراهان این سایت و تشکر میکنم از همه تون که برای مشکلات مردم وقت میذارید...
    من پسری هستم ۲۷ ساله...تو ۲۲ سالگی و بعد از خدمت سربازی وارد ‌دانشگاه شدم ..ترم چهارم بودم که با یه دختر ترمی دومی ۱۹ ساله آشنا شدم و بعد از مدتی بهش علاقه مند شدم..چون دختره نسبتا زیبایی بود زود احساساتم بر من غلبه کرد و بهش پیشنهاد دوستی به قصد ازدواج دادم و اونم چون منو پسره خوب و درس خونی میدید قبول کرد..از همون روز اول براش شرایطمو گفتم دال بر اینکه من از یه خانواده ی نسبتا ضعیف هستم که خانواده م در آمد زیادی ندارن و من خودم دارم هم کار میکنم و هم درس میخونم...یه مغازه ی کوچیک با در آمد نسبتا کم دارم که اموراتم رو میگذرونه و جواب گوی نیازهام هست و میتونم در صورت بیکاری روش حساب باز کنم تا خرجمون رو بده...و اینم گفتم تا بعد از فارغ التحصیلیم نمیتونم برم خواستگاریش...چون معتقد به صداقت در ایجاد یه رابطه هستم همه ی شرایطم رو بهش گفتم و اونم قبول کرد....روز به روز بیشتر عاشق هم میشدیم...تا اینکه خورده خورده بهانه هاش شروع شد...مثلا میگفت باید بعد از ازدواج برام تو جاهای شیک خونه بگیری و اگه در توانت نیست ازت جدا میشم...منم چون آدم منطقی هستم و هرگز بالاتر از توانم قولی نمیدم راضی به جدایی شدم..یه مدت جدا شدیم بعد بازم برگشت گفت اشتباه کردم لطفا منو ببخش ...نباید اینو ازت میخواستم...و من گذشتم ....رابطه مون باز شروع شد ولی این بار نه بهانه های مالی می گرفت بلکه از لحاظ اخلاقیات با من ناسازگار بود...مثلا میگفتم دوس ندارم بد حجاب باشی یا با فلان دختر یا پسر حرف بزنی ولی ایشون گوشش شنوا به این حرفا نبود و در جواب میگفت من بدون آرایش نمیتونم زندگی کنم یا میگفت قضاوتت در مورد فلان پسر یا دختر که دوس نداری باهاشون حرف بزنم کاملا اشتباهه...هر بار که تصمیم به جدایی می گرفتم ازش بهم میگفت جدا نشو بهت قول میدم خودمو با معیار های تو سازگار کنم...یا بدترین چیزی که زجرم میده اینه وقتی میره جایی و میاد از مزاحماش و خاطر خواهاش برام میگه که بارها ازش خواهش کردم یا در مورد این چیزا بحث نکن یا بگو چه کسی مزاحمت میشه تا باهاش برخورد کنم...ولی هیچی نمیگه...و این عادت ها رو هرگز ترک نمیکنه...گذشت و گذشت تا دیگه خودمم حس میکردم دیگه نمیتونم ازش دل بکنم...با وجود اینکه یکی از بهترین دانشجوا بودم و برای خودم تصمیم داشتم ادامه تحصیل بدم از همه چیز بریدم.....فقط به فکر به دست آوردنش بودم...دیوانه وار عاشقش شده بودم...البته بزرگ ترین اشتباهم این بود که چند باری تو ماشینم باهاش در حد بوس و لب گرفتن عشق بازی کردم و این بزرگ ترین عذاب وجدان زندگیم بود..با وجود اینکه هرگز با هم سکس نداشتیم ولی هر بار که میخواستم ازش به خاطر بهانه هاش جدا بشم وجدانم سرسختانه عذابم میداد و میگفت تو که دختره مردم رو بوسیدی چطور میتونی ولش کنی....به این دلیل بیشتر تصمیم گرفتم هر جور شده تا آخرش پاش وایسم...چون میدونستم برای به دست آوردنش نیاز به پول بیشتر دارم ناچار شدم برم تو بازار با یکی شریک بشم و با هم مغازه بزنیم...البته چون من مایه ی ضعیفی داشتم قبول کردم که بیشتر اوقات من مغازه رو بچرخونم...تا اینکه شریک نامردمون گفت ازت جدا میشم و مایه مو میخوام...منم با کلی ضرر مایه شو براش از فروش جنسا جور کردم و یه کم جنس آشغال و به درد نخور موند رو دستم که مایه ی خودمم از بین رفت...دوباره مغازه قبلیمو با بدیهی رو به راه کردم و تصمیم گرفتم بهش بگم در توانم بیشتر از این نیست...اگه دوسم داری پس به همین فعلا قانع باش...که گفت حالا تو بیا خواستگاریم همه چیز رو حل میکنیم...مهم اینه که فقط بیای خواستگاریم...منم با وجود مخالفت های سرسختانه ی پدرم دال بر اینکه اینا خیلی از ما سرترن و بهمون دختر نمیدن هر جور شد با وسطاطت عموهام رفتیم خواستگاریش...شب اول خواستگاریش جلوی عموش منو کتمان کرد و گفت این پسره رو نمیشناسم و به آشناییو وسطاطت یکی از آشنایون و به طرز سنتی اومده خواستگاریم...وقتی بعدها علتش رو پرسیدم گفت به دلیله این بوده که عموم یه آدم سنتیه و دوس ندارم در موردم قضاوت بد بکنه...در مورد بله برون هم بگم که برام مهریه ی سنگین و طلای زیاد و مراسم عروسی با شکوه هم گذاشتن...خلاصه دوستان اینجوری بگم در توانم نبود شرایطشون رو قبول کنم...تصمیم گرفتم همه چیزو تموم کنم....یه ماه شد و همه چیز از دید من تموم شده بود...تا دختره باز زنگ زد و گفت تو مهریه رو قبول کن منم در عوضش طلا کم بر میدارم و مراسم عروسی هم پای خودمون...منم خوشحال شدم باز رفتم جلو...انگشتر دستش کردم و رسما نامزد شدیم...یه مدت از نامزدیمون نگذشته بود که باز بهانه ها شروع شد...گفت باید مراسم بزرگی برام بگیری ...گفتم مگه نگفتی مراسم پای خودمونه؟ گفت ولی بابام میگه باید مراسم رو داماد بگیره...منم گفتم من روز اول بهت گفتم در توانم نیست مراسم گرفتن...میتونم در عوضش یه ماه عسل خوب بریم...ولی قبول نمیکنن...ازشون متنفر شدم...از همه شون...از تجملاتی بودنشون...از دختره هم متنفر شدم...به خاطر قول هایی که داد و عمل نکرد...با دختره دعوام شد و یه پیامک دادم بهش که ازت جدا میشم و یه دختره هم سطح خودم می گیرم...این پیامک رو مادرش بدون رعایت حریم خصوصیمون خونده بود...به مادرم زنگ زد و گفت پسرتون مثله اینکه دلش کسی دیگه رو میخواد و دختره ما مقصر نیست و بیاد انگشتر و وسایلاتونو ببرید...سرخورده و خسته شدم...به نامزدم زنگ زدم بهش گفتم باشه میام وسایلامو میبرم ولی خیلی بی انصافی که چند سال عشق و زحمات منو در راه بدست آوردنت برای یه مراسم نادیده گرفتی...خودت خوب میدونستی در توانم نبود و گرنه برات مراسم هم می گرفتم..گفتم چرا به بابات رک و راست نگفتی که ما از روز اول قول و قرارمونو گذاشتیم و من مراسم نمیخوام؟ چرا حقیقت رو پنهان میکنی؟ نذار بیشتر از این اذیت بشم...میگه اینا مشکل من نیست خودت برو به بابام بگو در توانم نیست...بعد میگه من هرگز به خاطر شما تو روی بابام واینمیستم...بابامو به تو ترجیح میدم...حالا تصمیم گرفتم ازش جدا بشم...چون فهمیده تصمیم جدیه زنگ زده میگه بیا از اول شروع کنیم...ولی من دیگه عشقی بهش ندارم...بهش بی اعتماد شدم...دارم از غصه می میرم...پشت سره هم بهم یادآوری میکنه که چطور میتونی ولم کنی در حالی که منو بوسیدی و با من عشق بازی کردی...اینا داره منو زجر کش میکنه...هرگز فکر نمی کردم برای بوسیدن لبهای کسی اینقدر تاوان پس بدم...من هیچ وقت باهاش سکس نداشتم..فقط اشتباهم عشق بازی تو ماشینم بود...حاضرم منو بکشن تا از این عذاب وجدان راحت بشم ولی با اون دختره دیگه زندگی نکنم...هر کاری تونستم برای به دست آوردنش کردم ولی هیچ وقت قدره زحماتمو ندونست..پنج سال از اولین آشناییمون میگذره...زندگیم به بن بست رسیده...احساساتم فریبم داد...سست عنصر و بی ایمان بودم...نمیدونم چه خاکی تو سرم بریزم؟ از یه طرف اگه ولش کنم یه عمر باید وجدانم عذابم بده و اگه هم ولش نکنم باز باید عذاب بکشم...دیگه دوس ندارم حتی باهاش حرف بزنم...به خاطرش از درسم گذشتم..موقعیت های بهتر رو برای ازدواج از دست دادم ...تو بازار ضرر کردم...با خانوادم ناراحتیم شد...به جز اون به هیچ کسی حتی فکر هم نکردم...و البته اون هم صد در صد موقعیت های بهتر رو به خاطره من از دست داده...هنوزم دیوانه وار میگه دوسم داره و نمیخواد ازم جدا بشه ...ولی من واقعا در توانم نیست خواسته های خانواده شو بر آورد کنم...در ثانی دیگه نمیتونم دختری رو که پشتم رو خالی کرد دوس داشته باشم...از همه ی آدما و به خصوص خودم متنفر شدم...دوس دارم یه گوشه بشینم و با هیچکسی برخوردی نداشته باشم...دارم افسرده میشم...دوستان به امید مشورت و جواب های شما عضو این سایت شدم...لطفا منو راهنمایی کنید...و هم اینکه به کسایی که جیبشون خالیه بگم هرگز بع فکر ازدواج نباشید...البته مشکلات ما فقط تو اینا خلاصه نمیشه و یه عالمه اختلاف حل نشدنی داریم...اینجوری بگم دوس ندارم نه من به خاطر اون آرزوهامو فدا کنم و نه اجازه میدم اون به خاطرم از آر زوهاش بگذره...اگه هر بار خواستم از نو شروع کنیم به این دلیله چون معتقد به تکامل فکر و اندیشه هستم...میگم شاید امروز دیگه مثله دیروز فکر نمیکنه...ولی واقعا به بن بست رسیدم
    ویرایش توسط Behnamm : چهارشنبه 08 مهر 94 در ساعت 22:38

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1394-7-07
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    1,855
    سطح
    25
    Points: 1,855, Level: 25
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    25

    تشکرشده 65 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    Ooo

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 18:59]
    تاریخ عضویت
    1394-7-07
    نوشته ها
    70
    امتیاز
    1,855
    سطح
    25
    Points: 1,855, Level: 25
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    25

    تشکرشده 65 در 37 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ببینید ازدواج از نظر من یه رابطه دوستیه که اگه کسی کمتر یا بیشتر از یه دوست برای طرف مقابلش مایه بذاره زندگیش بر باد فنا ونیستیه. حالا شما بشین انتظاراتت رو از طرف مقابلت بنویس اگه طرف بیشتر از 50،60 درصد انتظارات شما رو براورده میکنه تمام تلاشت رو برای بدست اوردنش بکن.در مورد مسئله تو ماشین هم نگران نباش چون ایشون با اختیار خودش و بدون جبر این کار و کرده و هر انسان کم خردی میدونه که طرف مقابلش ممکنه یه ساعت دیگه از رابطه ش با ایشون پشیمون بشه.ولی اگه فکر میکنی خلاف باورای خودت رفتار کردی این دیگه بحثش جداست و هیچ دلیلی وجود نداره که بعد از یه اشتباه مسلسل وار اشتباه کنی.اگه شما جزو باوراتون نیست که به کسی که رابطه ش با شما ثبت نشده ساپورت جنسی بدید اینجا خلاف تعهد خودتون با خودتون عمل کردید که در واقع به خودتون خیانت کردید که چنین افرادی معمولا خیلی راحت تر به تعهدشون به دیگران خیانت میکنن.این مسئله در مورد طرف مقابلتون هم صدق میکنه. اگه ایشون جزو باوراشه که به دوستش ساپورت جنسی بده الان اصلا درباره کارش عذاب نمیکشه چون خلاف باوراش عمل نکرده و داره از این موضوع سو استفاده میکنه ولی اگه به خودش خیانت کرده شرایطش دقیقا مثل شماست... با ارزوی موفقیت

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 مهر 94 [ 02:08]
    تاریخ عضویت
    1394-3-13
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    287
    سطح
    5
    Points: 287, Level: 5
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بهتره حضوری هردو پیش مشاور برید.بنظرم به هم وابسته شدین نه دلبسته. این خانم اگه تو خانواده مرفهی بوده و انقد پول براش مهمه قطعا بهتره جداشین ایشونو نمیشناسم تهمت نمیزنم اما طبق چیزایی ک تعریف کردبن تعادل و ثبات نداره و عاشق نیس.یکی از دخترای دانشگاه ما وقتی عقد کرد چادری شد چون دنبال جلب توجه نبود درستونو بخونید و چندماه قطع ارتباط کنید اگه اصلا فراموشش نکردین برین پیش مشاور.امیدوارم مشکلتون حل شه و غصه الانو به یه عمر تحمل ترجیح بدین و باهاش جدی با اولتیماتوم حرف بزنید.نماز و قرآن بهتون آرامش میده درباره ارتباط قبلتون توبه کنید و امیدوار باشین خدا بخشنده تر از هرکسیه.خداروشکر اشتباه جبران ناپذیری نداشتین.اگه واقعا شما رو بخوان ک به بلوغ فکری رسیده باشن شما رو همینجوری قبول میکنن.
    ویرایش توسط henasa : پنجشنبه 09 مهر 94 در ساعت 01:43

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 بهمن 94 [ 03:10]
    تاریخ عضویت
    1394-6-14
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    474
    سطح
    9
    Points: 474, Level: 9
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به نظر منم این دختر خانم ثبات در رفتار و فکرش نداره دختر اگه یه نفرو از ته دل بخواد از همه چی میگذره من خودم برای رسیدن به عشقم از خیلی چیزا گذشتم از مراسم باشکوه و آنچنانی به دلیل این که شوهرم و خیلی دوست دارم الان شاید افسوس خیلی چیزا رو دارم اما دلم گرمه که بهترین انتخاب و داشتم و همسرم عاشقمه و هر چی در توان داشته واسم هزینه کرده نمیدونم زندگی بالا و پایین داره ایشون از الان که انقدر بی ثباته پس فردا با مشکلات زندگی چطور میخواد کنار بیاد و تا تقی به توقی بخوره بگه طلاق میخوام خونه بابام رفاه داشتم و از این حرفا .....با توجه به حرفایی که زدید به نظرم صلاح نیست ...نگران رابطه تون هم نباشید بالاخره تو اون موقع نیاز جنسی هر دوی شما تو اوج خودش بوده و هر دو کشش داشتید از نظر من که چیز خاصی نبوده /////

    از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز یه خرده بیشتر فکر کنید بیشترین درصد طلاق ها از اختلاف فرهنگ و اقتصاد و... دو خانواده ناشی میشه امیدوام بتونید بهترین تصمیم رو بگیرید...

    - - - Updated - - -

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام اول قشنگ بشین با ارامش ببین واقعا معیارهاتون بهم میخوره احساسات رو بذار کنار بحثیه عمر زندگیه این که ایشون بوسیدی اصلا دلیل نمیشه فقط بخاطر همین بخای باهاش ازدواج کنی وقتی رفتی زیر یه سقف کلی مشکلات پیش بیاد کهاون موقع بخای طلاق بدی
    اگه بوس کردی درست نبوده ولی بد تر ازبد
    ببین واقعا این دختر زن زندگی هست یا نه ایشون باید بدونه تو زندگی تنها زن مرد باید الویت اول زندگی خودشونن بعد دیگران ایشون احساس میکنم یکم بچه هست و احساساتی با هر حرفی تغییر میکنه
    خوب برای حل این مشکل اول برای یه مدت هیج ارتباطی باهاش برقرار نکن بذار هم شماهم ایشون بدونید میخاید چیکار کنین بعد از مدتی اگه تونستین که ازهم جداشین که هیچی اما اگه نتونستین قشنگ بشین باهاش سنگات رو وا بکن تمام اینچیزایی که اینجا گفتی تمام دلخوریهات اینکه پشتت نیست قدر زحماتت رو نادیده گرفته و هرچی فکر میکنی بعدا باعثازارت میشه رو خیلی ارام و منطقی بهش بگو بگو اگه شما رو میخاد پس باید تمام شرایطت رو قبول کنه بهش بگو من سعی میکنم زندگیم بهتر بشه اماشاید نتونم یه خونه بالا شهر برات بگیرم پس رویاپردازی نکن من همیطور که هستم بپذیر
    در ضمن در مورد قول قرارهاش با شما باید متعهد باشه یعنی اگه میگه خونوادم اینکارو میکنهیا خودم فلان کاررو میکنم باید متعهد باشه وزیر حرفش نزنه بهش بگوزندگیبجه بازی نیست امروز بگ

  7. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    عشق آفرین (پنجشنبه 09 مهر 94)

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 مهر 94 [ 22:31]
    تاریخ عضویت
    1394-7-08
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    1,174
    سطح
    18
    Points: 1,174, Level: 18
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیزم خیلی ممنون از چیزهایی که گفتین...واقعا آروم شدم...حس می کردم هیچکس منو درک نمیکنه...ولی واقعا شماها عالی هستید

  9. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 28 مرداد 01 [ 19:21]
    تاریخ عضویت
    1392-3-18
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    7,573
    سطح
    58
    Points: 7,573, Level: 58
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 177
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 30 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بهنام جان
    از نظر بنده ایشون لیاقت شما رو ندارن موقعیت شمارو درک نمیکنن بدتر از همه چیز از اون دسته دخترایی هست که ثبات و تعادل ندارن امثال این دخترا زن زندگی نیستن
    برات آرزوی خوشبختی دارم ..


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.