با درود، با توجه به اینکه من نمیتونم در انجمن آزاد پستی بذارم، به همبن دلیل اینجا میگم ...
7 سال پیش خواستگار بسیار سمج و عاشقی داشتم، که بعد از 2 سال باهاش نامزد کردم ،
چون در ابتدا بهش جواب منفی داده بودم، با لحبازی های فراوانی که داره ، زندگی خودشو منو خراب کرد
ایشون یه ازدواح تحمیلی داشتن قبلن، که یکبار طلاق گرفته بودن، از لج من که حواب رد داده بدم، دوباره اون زن رو عقد میکنه، و یهش میگه که بامن رابطه داره
بار اول اونجوری بهم شوک وارد کرد، و من هرکاری از دستم براومد و به ذهنم رسید انجام دادم که اونو طلاقش بده یا از من جدا شه، اما نکرد ...
24 ساعته با من بود،میگفت با اون زن هیچ رابطه ای نداره ، و اون زن هم میخواست که طلاقش بده هر چی بیشتر میگذشت، بیشتر داغون و افسرده میشدم و بهم حمله های شدید عصبی دست میداد، و نامزدم جای اینکه اون زنو زلاق بده، بیشتر باهام لح میکرد ، اصلن درک و فهم نداشت که من چمه!
خلاصه پارسال گفت طلاقش داده و قرار عروسی گذاشت و کمی اخلاقش بهتر شد، اما خیلی ناگهانی گفت من نمیخوام ، دوباره اخلاقش بد شد، بسیار پرخاشگر و عصبی تر از قبل
پس از دعوا های فراوان یه سال دیگه گذشت،
و من تازه 1 ماهه فهمیدم که ایشون نه تنها طلاقش نداده، بلکه به گفته خودش از لج من با اون زن ، مست میکنه و رابطه داشته، 1 بار بچه سقط شده ، و دوباره رابطه داشته و بچه تولید شده!
خودش اعتراف کرد، و شدیدن ابراز پشیمونی کرد از کارهایی که در طول این چند سال انجام داده
الان بسیار داغون و پشیمون و شرمندست و میخواست خودشو بکشه بخاطر خیانتی که کرده
1 ماهه که کل زندگیم زیرورو شده، از همه چی بدم میاد، ازش چندشم میشه ، نمیتونم بهش دست بزنم، با اینکه هیچچ مشکلی در زمینه زناشویی نداشتم باهاش
بغیر از این مشکل لجبازی ، و این خیانتی که به من کرده ، خصوصیات اخلاقی دیگش رو دوست دارم
و میتونه بهم آرامش بده و نیازهامو برآورده کنه ، خصوصیات یک مرد ایده آل رو داره
اما خشم و بی اعتمادی شدیدی مث خوره افتاده به جونم
اون نه اون زنو میخواد، نه اون بچه رو، و داره طلاقش میده ،
میگه هرکاری بخوام میکنه واسم، فقط ترکش نکنم ، تنهاش نذارم تا درست شه همه چی!
همش میگه تو عالم مستی فک میکرده اون زن من و اون بچه مال منه!!!!
هیچ هوسی نداره بهش ((( آخه مگه میشه آدم نه عشق داشته باشه نه هوس ، از روی لج رابطه جنسی داشته باشه؟:)))
و میگه زندگیمونو از نو بسازیم، از روی عصبانیت یا احساسات منفی تصمیم نگیرم
به پام افتاد تا ترکش نکنم ،
واسه منی که واسه همه چی یه فلسفه دارم، بخصوص بچه دار شدن، ازدواج، این شیوه حیوانی رو نمیتونم هضم کنم
از یک روانشناس وقت گرفتیم برای چند ماه دیگه، این درد، رو کل سیستمم اثر گذاشته و به هیچ کسی هم نمیتونم بگمش ، بخاطر همین اینجا دارم میگم
نمیدونم چه کاری درسته، چجوری آرامش پیدا کنم
مریض شدم جسمی و روحی و روانی
داغونم ،آشفتم ، کاش یجوری فراموش میشد بکنم کل اتفاقاتی که تواین چندسال افتاده،
لطفا اگه تجربه ای دارین یا جایی شنیدین دیدین ،بگین
سرزنش هم نکنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)