به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 94 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1394-7-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    96
    سطح
    1
    Points: 96, Level: 1
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    11

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    همسرم پرخاش كرده و من را به خواهرش فروخته :(

    با سلام خدمت شما

    ضمن خسته نباشيد و عرض ادب


    حدود 8 ماه است كه ازدواج كرده ام و هنوز سر خونه و زندگي خودمون نرفتيم...
    در اين مدت با مسائل و مشكلاتي هم روبرو بوده ام در زندگي (دخالت مادر شوهر - دعوا بر سر مسائل كوچك با همسرم و ....)


    يك ماه قبل به همراه خانواده شوهرم به مسافرت رفته و متاسفانه روزهاي آخر سفر بين من و همسرم در ماشين مشاجره لفظي پيش آمد (با توجه به اينكه مادر شوهر و خواهر شوهرم هم در ماشين ما بودند)
    سر يه چيز كوچيك شوهرم به من پرخاش كرد و من هم از اينكه ديدم جلوي مادرش مراعات نكرده خيلي بهم برخورد و اولش ناراحت شده و با انداختن لباسي روي صورتم گريم گرفت(دوست نداشتم اون ببينه گريه ميكنم - چون خودش و مادرش فكر ميكنن من الكي گريه ميكنم ك ... متاسفانه ) ولي ايشون از اين كارم عصبي شده و با من لج كردند
    سر شيشه اتومبيل باز داد زدن و اونموقع منم عصبي شدم و مشاجره ما شروع شد ....
    تا اينكه ب مكان مورد نظر رسيديم و من موضوع رو با پدر شوهرم مطرح كردم ....
    و خلاصه اينكه بماند چه رفتارهايي از ايشون و خواهرهايش ديدم ...
    مسئله مهم براي من 2 نكته است:
    1- توي ماشين همسرم سه مرتبه دستش را بلند كرد و گفت ميزنم توي دهنت .... (جلوي مادر و خواهرش)
    2- يكي از خواهرهايش اومدن مثلا وساطت -كلي حرف زدند وقتي من شروع ب جواب دادن ايشون كردم و ميگفتم شما چرا اينجوري ميگي و ... شوهرم يكدفعه نعره اي زدند و گفتند (با خواهر من درست صحبت كن !!!) در صورتي ك خواهر ايشون خيلي سر من داد زدند و چهرشون رو كج و ماوج ميكردند و وقتي من داشتم جواب ميدادم با عصبانيت دستاشون رو تكون تكون دادند و گفتند تو نميتوني حرف بزني اين چ حرفايي ك ميزني تو نميفهمي و ... و من هم به خواهرش گفتم درست حرف بزن كه شوهرم داد و نعره سر داد
    (يعني خواهرشون رو ب من ترجيح دادند با اينكه رفتار و حركات زشت خواهرشون رو ميديدند ولي چيزي نگفتند ولي وقتي من جواب خواهرش رو دادم اونم نه با تندي، سر من داد و هوار زدند)


    من با اين رفتارهااي همسرم، نگران امنيتم بعد از رفتن سر خونه زندگيمون و حمايت نكردن از طرف ايشون و يا حمايت ناعادلانه ايشون از خانوادش هستم.
    لطفا راهنماييم كنيد
    (ايشون يك ماه است نيومده خونه پدرم به من سر بزند يا حتي زنگ نزده )

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    نگران باش خانوم این چه زندگیه اخه میگن دوران عقد بهترین دوران زندگیه ایشون حالا بعد ۸ماه هی بزنم بزنم راه انداخته نمیدونم من خودم از تهدید به کتک بیشتر از کتک بدم میاد چون قصد خفه کردنه یعنی چی اخه؟این قلدر بازی ها چیه

    یذره از خودتون وسنتون و نوع اشنایی و خواستگاریتون بگو تحصیلاتتون دعواهاتون سرچی بود؟چرا انقدر عصبیه توی تحقیقات نفهمیدی؟
    نکات مثبتش چیه؟ابراز علاقه هاش؟یه توضیحات,جامع از خودتون بگو

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 94 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1394-7-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    96
    سطح
    1
    Points: 96, Level: 1
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    11

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهرم مدرك كارشناسي و من كارشناسي ارشد هستم.
    ايشون من رو ديده بودند و با خانوادشون مطرح كردن - از طريق خانواده خواستگاري كردند و مادرشون هم تحقيقات گسترده اي داشتن ....

    دعواها هميشه سر مسائل جزئي بوده (البته اونموقع برام غول بودند ن جزئي - چون تصورم از زندگي اين چيزا نبوده)

    از خصوصيات همسرم نميدونم چي بگم چون الان با دوگانگي مواجه شدم
    (من ايشون رو مردي مستقل و ساده و بي ريا و عاشق زن ديده بودم )
    ولي كم كم رفتاراي بدش رو ديدم

    يادمه توي جلسات خواستگاري با هم قرار گذاشتيم خداي نكرده!! (فك نميكردم دعوا باشه تو زندگيم) اگر سر مسئله اي بحث كرديم بين خودمون باشه
    ولي متاسفانه يك بار ك مامانش تلفني باهام حرف ميزد گفت تو اخلاقت خوب نيست - در ماشين رو باز ميكني و ميري و ....

    (حالا در ماشين باز كردن چي بود؟ يه شب رفتيم بيرون و توي ماشين نشسته بوديم يه جا متوقف بود ماشين توي پارك - ايشون ب من حرفي زدن خيلي بد بود بهم برخورد و در رو باز كردم و رفتم بيرون و مسافتي پياده رفتم و ايشون دنبالم اومد با ماشين اين مسئله رو رفته نشسته ب مامانش گفته !!!
    اون روز ك مامانش اين رو گفت خيلي عصباني شدم - ب مادرش گفتم خوبه پسرت همه چي رو مياد ميگه - مامانش گفت آره ك بايد بگه !! )

    و اين شد ك من از اعتمادم ب ايشون كم شد
    و هميشه سر مسائل ديگه هم همينجوري متوجه ميشدم ك داره از راهنمايي مامانش ب غلط بوده پيروي ميكنه ...

    همسرم هميشه از من خواسته طرفدارش باشم جلوي خونوادم منم همين كار رو كردم
    نمونش - اوايل عقد رفتيم مسافرت - ب دليل بي احتياطي ايشون تصادف بدي كرديم ك خوشبختانه آسيب جاني نداشت - ماشين صدمه زيادي ديد
    برگشتيم و ايشون ماشين رو با خودش خونه برد و گفت ب خونوادت چيزي نگو ك من خراب بشم ك بي اعتماد بشم گفتم باشه خيالت راحت ولي زود درست كن و بيار چون نميتونم دروغ بگم

    خلاصه ايشون ب خونوادش ميگن و باباشون ميرن دنبال كار ماشين و ....
    از كوپن ماشين برا خسارت ب طرف مقابل استفاده ميكنن (بدون اينكه از من اجازه بگيرن - منم اصلا نميدونسم اين چيزا رو ك بيمه تخفيف ميخوره و ... ) و چون ماشين يكسال گارانتي داشت هنوز با گارانتي هم ماشين رو تعمير ميكنن!

    ولي من هنوز ك هنوزه ب خونوادم نگفتم موضوع تصادف رو
    حتي پدر ايشون هم مثلا بعد يه هفته نيومد ب بابام بگه چي شده ك حداقل بابام خبر داشته باشه ك ماشين چي شده ....

    - ايشون صبرشون زياده
    ولي اين سفر اخير خيلي پرخاش كردند
    (من توي ماشين موج راديو ميگرفتم - صدا رو پيچوندم ك اگ موج اومد بشنومم - يدفعه ايشون با داد گفتند "چقدر صدارو ميبري بالا" گفتم دارم موج ميگيرم هنوز ك چيزي نيومده .... راديو رو بيخيال شدم گوشي از توي كيفم بيرون آوردم و با هنذفري راديو گوش ميكردم ك ايشون سي دي گذاشتن و صدا رو بالا بردن
    يه مدت گذشت گفتم صدا رو كم كن لطفا - باز با همون داد جواب داد"تو ك هنذفري توي گوشته"
    منم بهم حسابي بر خورد ك چرا جلو مادر و خواهرش اينجوري داد ميزنه
    لباسم انداختم روي صورتم و گريم گرفت....
    بارون ميومد و منم اينجور مواقع فشارم ميفته و لرز ميكنم - شيشه طرف خودم رو دادم بالا - دوباره بعد چند دقيقه شيشه رو داد پايين حتي پايينتر از قبل
    مادرش گفت شيشه طرف خانمت رو بده بالا - گفت نميشه بخار ميكيره - با اينك شيشه طرف راننده باز بود - منم عصبي شدم گفتم بده بالا شيشه رو - سردمه - گفت نميشه با داد گفت منم صدام رفت بالا و شروع شد ...
    اون گفت و من گفتم ....
    توي همين دعوا دستش رو آورد طرفم و گفت ميزنم توي دهنت
    منم گفتم بزن حق داري بزن ....
    ساكت شديم و من رفتم سراغ گوشيم - ك گوشيم رو ازم چنگ زد و داد زد ميخواي ب كي زنگ بزني ب مامانت - منم گفتم ب هر كي مخوام زنگ بزنم ب تو ربطي نداره.....

    توي اين دعواهاي لفظي خواهرش با دست جلو دهنم رو گرفت (خواهرش كوچكتر از من و همسرم هست ) و حتي فحش ميداد!!!!

    بعد ساعتي رسيديم ب محل اقامت
    همه پياده شدن
    من رفتم سراغ پدر شوهرم - گوشه اي كشوندمش و داشتم بهش ميگفتم برام مشكلي پيش اومده نميتونم بمونم منو برسون ترمينال برگردم
    ك يهو همون خواهر كوچيكه اومد و كتق پدر شوهرم گرفت و گفت بيا بريم اين داره ابرو ريزي ميكنه
    ك اون يكي خواهرشم اومد و صدا كردن همه سمت من
    ميگفتم بابا من كار خصوصي دارم شماها چيكاره ايد ولي اونا ....
    با پدر شوهرم رفتم توي ماشين و وقايع رو گفتم (ولي ايشون لام تا كام حرف نزدن) شوهرم هم مدام ميومد و ميگفت بابا بيا بالا ولش كن

    شرايط روحي خوبي نداشتم - يه عده ك فقط خودشون رو ميديدن
    احساس تنهايي شديد داشتم
    مامانم زنگ زد هيچي نگفتم بهش
    تو حياط موندم ميخواسم آروم بشم
    مدام اومدن و ميگفتن بيا بالا ....
    هيچكدم درك نكردن من شرايطم بده بايد تنها باشم
    اومد و رفتن و چيزي گفتن

    خواهر بزرگه اومد منو ببره بالا حرفاش ك زد تا من رفتم حرف بزنم مادرشوهرم كتفش گرفت و بردش !!! - پدر شوهرم هم كنار من بود انگار ن انگار
    منم بهش گفتم ببين كار خانمت رو اگه من اينگار ميكردم چي ميگفتين؟ اين احترامه؟
    بعد چند دقيقه دوباره خواهره برگشت و گفت ميخواي امشب رو اين جدول بخوابي ؟؟!! من تو دلم خندم گرفت از اين استدلالش --
    داشتم بهش ميگفتم اين منطق شماست ك من اينجا بخوابم ك يهو گر گرفت و عصبي شد و گفت : معلومه چي ميگي نميشه باهات حرف زد بلد نيسي حرف بزني و دستاش رو بالا پايين ميكرد ... از خونمون زنگ زدن منم وصل كردم تا بشنون
    خواهربزرگه اينو ديد بيشتر عصبي شد و گفت بچه ننه زنگ بزن بگو و .... تلفن هم وصل بود
    بعدش من گفتم اره زنگ ميزنم معلومه چي ميگي
    ك يهو شوهرم با نعره گفت: با خواهر م درست صحبت كن
    ك بابام پشت خط گفت ژوشي بده پدر شوهرت (پدر شوهرم فقط تماشاچي بودن!!!!)
    گوشي ك ب ايشون دادم ديدم داره ميگه حاجي چيزي نيست مسئله كوچيكيه اونم با لبخند ك نشون بده چيزي نيس!!! بعدش شوهرم گوشي رو از باباش چنگ زد و قطع كرد - باز اينجا باباش عكس العمل نشون نداد!!!
    مامانم زنگ زد داشتم حرف ميزدم شوهرم گفت آره بچه ننه برو بگو !!! ميخواي امشب برات بليط بگيرم بري
    منم گفتم مامان داره ميگه اينجوري ك مامان گفت آره بگيره ك وقتي اينو گفتم هيچي نگفت (فقط بلده ادا در بياره)
    خلاصه صبح شد و برگشتيم و شوهرم منو دم خونمون رسوند و رفت ...

    چند روز بعد بابام با باباش ملاقات داشتن و حرف زدن ك متاسفانه پدرش همه چي رو انكار كرد!!! (پدرش اونجا بهم گفت با التماس ك هيچي نگم ك آبروش جلو باباي من نره تا برسيم شهرمون) و حالا همه چي رو انكار ميكرد
    ميگفت من اول شروع كردم داد زدم حرف بد زدم و پسرش هم عصبي شده

    كلا خانواده همسرم اين مدلي هستن - هميشه اشتباه پسرشون رو سرپوش ميذاشتن و حمايت ميكردن

    خيلي چيزا دارم برا گفتن ولي حوصله ندارم بگم ----- من هيچوقت توي دعواها نميگفتم مقصر فقط همسرمه - منم بلد نبودم خودم كنترل كنم ولي همسرم ديگه داره ناعادلانه حرف ميزنه
    ميگه من خوب بودم تو شروع كردي
    تو كوچيكم كردي جلو خونوادم
    و ....

    وقتي ب دعواها فكر ميكنم احساس ناتواني ميكنم .... خسته ميشم از زندگي ....

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 94 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1394-7-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    96
    سطح
    1
    Points: 96, Level: 1
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    11

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سنمون هم 32 و 29 هست.
    شوهرم زماني ك با من هست و اوضاع خوبه خيلي هوام رو داره و خوبه
    توي خونه ما هم ك مياد خيلي آرومه ولي بيرون ك ميريم دعوا و مشاجره
    بابام ميگن اون ك اينجا خوبه چرا وقتي تنهايي ميبردت دعواتون ميشه!

    از اخلاقاي ديگ ايشون:
    توي خونه ما ك ميان خيلي راحتن ولي وقتي من ميرفتم خونشون انگار من همسرش نيستم با فاصله روي مبل مينشست - تعارف نميكرد - تا بابا يا مامانش نميگفتن برا ميوه و شام ناهار ب من تعارف نميكرد
    انگار مثلا اگه ب خانمش توجه كنه خونوادش ميگن چرا!!!

    البته طبق رفتارايي ك ديدم توي اعضاي خونوادش(خواهر و برادر كچكترش) ايشون رو باور ندارن و احترام يه مرد متاهل رو نميگيرن ازش - بنظرم ايشون هم ميترسه اگه مثلا يه ميوه ب من تعارف كنه خواهر برادرش مسخرش كنن و بگن عههه توئم بلدي اين كارا رو!!!!

    و اينكه خونوادش متاسفانه كارايي كردن ك ايشون جلو من و خونوادم خجل بشه
    برا همين هميشه منتظر يه آتو از خونوادمه

    مادر و پدرش يه بار اومدن خونه ما (مشكل بين من و مادرشوهر بود) حرف نامربوطي زدن ك من عصبي شدم - پيرو حرفشون شروع كردم ب توضيح دادن - تند تند حرف ميزنم من- يدغعه مادرشوهر داد زدند: ساكتتتتتتتتتتتتتتتت
    جلو مامان و بابام و شوهرش!!!
    شوهرش هيچ عكس العملي نشون نداد
    مامان بابام هم ك گفتن خونه ماست احترام گرفتن
    منم شديد عصبي شدم ....
    مادرشوهرم شروع ب حرف زدن كردن و بي توجه ب حرفاي من ....
    داداشم ك توي اتاق خواب بود ديد بحث شديده و منم مضطربم اومد اتاق و رو به اونا كرد و گفت چيكار داريد و برخورد كرد باهاشون
    ك بابام مدام بهش تذكر ميداد و داداشم هم گوش نداد
    خلاصه اونا رفتن و بعد چند روز شوهرم اومد خونمون و طي توضيحاتش گفت مادرم بيماري تيروئيد داره وقتي عود ميكنه عصبي ميشه!!!!
    از رفتار برادرم هيچي نگفت و منم هيچي نگفته بودم بهش

    و حالا ك توي سفر اون از خواهرش دفاع كرد ناحق - ب قول بابام خواسته تلافي كنه رفتار داداشم رو -

    ك البته چند روز قبل خودش از رفتار داداشم گفت ك چرا ب مادرش بي احترامي كرده نميدونسته مادرش چيكار كرده
    (توي خونواده همسرم زن سالاريه - عملا پدر شوهرم هيچ كارس متاسفانه )

    شوهرم هم از اخلاقش اينه ك ميخواد تلافي كنه - يعني مادرشم همينجوره يه بار ب من گفت ما با فلان فاميل و آشنا خوب نيسيم - فقط رو در رو باهاشون ميگيم ميخنديم ولي خوب نيسيم!!!
    يكي از اقوامشون توي مراشم ما حرف نامربوط زده بودن ك اولش اينا انكار كردن بعدش گفتن آره اونا با ما لج هستن و ... فعلا ميذاريم بعدها جوابشون ميديم!!
    شوهرم هم همينجوره - تحت فرمان و نظارت مادرش هست - ميگه اره مامانت قرار بوده با من شوخي نكنه ولي 2بار شوخي كرده - ميگم بگو چي گفته ميگه گذاشتم ب موقع بگم
    آدم كينه اي هست

    هر رفتاري از من ميبينه ميخواد همون رو تكرار كنه
    اصلا تفاوت زن و مرد رو نميدونه

  5. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    من اگر جای تو بودم محال بود جلوی مادرشوهر خواهر شوهر اونجوری قضیه روخرابتر کنمو گریه کنمو جواب بدم بلافاصله سعی میکردم با شوخی و مسخره بازی همسرمو اروم کنمو نشون بدم که من رفتارشو به شوخی دیدم و اصلا هم ازش ناراحت نیستم و میذاشتم برا وقت خودش وقتی تنها بودیم و از مسافرت برمیگشتم همچین دورش میگشتم که بفهمه جلوی خونوادش بی احترامی نکنه و تا قیامت فراموش نکنه

    شما گرفتی تو ماشین لباس انداختی رو صورتت و گریه کردی اونم جلو خواهر شوهر!!!!!!!!!

    چقدر بی سیاستی

    راستی من در مواجهه با افراد لجباز به یه نکته اساسی دست یافته ام تو زندگیم یا باید صبورانه و با ارامش در برابرشون کوتاه بیای یا کاری بکنی دیگه هوس نکنه باهات لج بکنه !!!!

    یعنی توهم همچین تلافی کنی که بفهمه از خودش لجبازترم هست البته راه اول مسالمت امیزتر و درست تره

    راه دوم به شدت انرژی بر و اعصاب خورد کنه ولی به عینه دیدم که جواب میده معمولا
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  6. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    NasimSahar (دوشنبه 06 مهر 94), نیکیا (دوشنبه 06 مهر 94)

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 شهریور 95 [ 15:03]
    تاریخ عضویت
    1394-6-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,359
    سطح
    20
    Points: 1,359, Level: 20
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 85 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام فقط میتونم بگم خیلی حساس و بی سیاست هستی عزیزم.اینقدر زود رنج نباش یکم مهارت ارتباطی تو زیاد کن.و اینو بدون اگه دعواهاتونو همش به خانواده ها بکشونین زندگیتون زندگی نمیشه.در ضمن بعضی مردا جلو خانواده خودشون مثلا میخوان بگن زن ذلیل نیستن یکم میخوان جلو مادر و خواهرشون ابهت خودشونو نشون بدن شما انقدر سریع عصبی نشو و دهن جوابی اونم جلو مادر شوهر و خواهر شوهر نکن .موفق باشی

  8. 4 کاربر از پست مفید گندم.م تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 06 مهر 94), NasimSahar (دوشنبه 06 مهر 94), اقای نجار (دوشنبه 06 مهر 94), ستاره زیبا (سه شنبه 07 مهر 94)

  9. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام نسیم سحر....اول اینکه من وقتی تایپیکت رو خوندم..نمیدونم چرا ناخوداگاه یاد دخترم 9 ساله خودم افتادم..ولله وقتی با دوستاش خاله بازی بازی میکنه و قهر میکنه...میاد به من خیلی ریز تعریف میکنه اون اینجوری کرد..اون یکی اونجوری کرد....حس میکنم ازدواج واست خیلی زود بوده...و درک درستی از زندگی مشترک نداری...اخه عزیزم تو خودت ببین چقدر داری بهشون بها میدی..چقدر داری با حرکاتت بهشون میفهمونی که حرفاشون واست مهمه...عزیز دلم ...یه راه بهت نشون میدم که طرف مقابلت رو هر چند باسیاست باشه..حرفه ای باشه...ولی از کار میتدازه.....و اون اینه که فقط کم مخلی کنی....اگه همون روز توی ماشین خودت رو زده بودی به یه راه دیگه و همشون رو کم محل میکردی..بخدا قسم همشون رو یه جواب کوبنده میدادی..و از همه مهمتر شوهرت رو شرمنده خودت میکردی......اگه کاری کردی مادرت حرفاتون رو تلفنی بشنوه و یا اینکه خواهر شوهرت اینا بهت بگن بچه ننه ای..خوب تو فقط بهشون ثابت کردی که چقدر نقطه ضعف داری....گریه کردنت نشونه ضعیف بودنت..جواب دادنت نشونه بی سیاستی شماست...من جای شما یودم..اون لحظه سکوت میکردم....

  10. 4 کاربر از پست مفید خورشید30 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 06 مهر 94), NasimSahar (دوشنبه 06 مهر 94), نیکیا (دوشنبه 06 مهر 94), ستاره زیبا (سه شنبه 07 مهر 94)

  11. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو
    خلاصه بگم ازدواج کردن شما همانند این است که کودکی بدون اینکه مراحل دبستان را بگذراند وارد دبیرستان یا حتی پیش دانشگاهی بشه!!!
    1.قصدت اینه زندگیت را بسازی و یک زندگی مشترک و موفق داشته باشی
    2.در همین حالت بمانی و همینجوری ادامه بدی که بزودی با مشکلات بسیار زیاد و شدیدی مواجه میشی که در نهایت منجر به جدایی میشه

    هر کدام را انتخاب بکنید تبعات خاص خودش را داره اگر واقعا قصدت اینه زندگی خودت را بسازی عنوان کن ما در خدمتیم ولی اینم گفته باشم خیلی راه هست که باید طی کنی پس بشین قشنگ فکر کن تصمیم قطعی بگیر چون نیازه هست از دوران کودکی خودت خارج بشی و تبدیل به یک بانوی متاهل قوی و محکم و انعطاف پذیر بشی
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  12. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    NasimSahar (دوشنبه 06 مهر 94), ستاره زیبا (سه شنبه 07 مهر 94)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 94 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1394-7-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    96
    سطح
    1
    Points: 96, Level: 1
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    11

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنون از شماها كه مطالبم رو خوندين
    متاسفانه بله من سياست ندارم اصلا و اصلا
    چون هميشه توي ذهنم سياست رو به معناي دروغ و نقش بازي كردن ميدونستم
    و ب شدت از دروغ گفتن متنفرم
    حتي شوهرم يه بار بهم گفت تو ساده اي كه وقتي مادرم از فلان چيز ازت سوال پرسيد همهجزئيات رو گفتي....

    (من هميشه فكر ميكردم بين زن و شوهر نبايد مسئله اي ناگفته باشه ..... الان درك ميكنم ك اين فكرم اشتباهه)

    - - - Updated - - -

    من مي خوام زندگيم درست بشه .....

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    من واقعا تعجب میکنم چطور ممکنه یه خانوم جلوی خونواده ی شوهر با شوهرش دعوا کنه؟؟؟؟؟ واقعا نمیتونم بفهمم. مثل این میمونه که اطلاعات هسته ای و اتمی و دفاعی کشورمون رو ببریم دو دستی تقدیم اسراییل کنیم. من دقیقا یه همچین احساسی نسبت به این مساله دارم. جلوی خونواده ی همسرت اگه همسرت توی گوشت هم زد باید بخندی و بگی مگه نگفتم با من شوخی نکن بعدش هم بخندی. اصلا نباید بذاری اونا بفهمن. بعد که تنها شدی با شوهرت صحبت کنی. اونوقت جلوی اونا سر بالا و پایین دادن شیشه با شوهرت دعوا میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ویرایش توسط نیکیا : سه شنبه 07 مهر 94 در ساعت 00:03

  15. کاربر روبرو از پست مفید نیکیا تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 07 مهر 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.