به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array

    ترس ازاخلاقای همسرم وخانوادش

    لام وخسته نباشید دختری 21ساله هستم که مدت 8ماهه عقدکردم و3ماهه قبلشم نامزدبودم و با آشنایی وعلاقه قبلی همسرم رو انتخاب کردم من و همسرم دیوونه وارعاشق هم هستیم ونافته نمونه که همسرم 10سال ازمن بزرگترهست و شغلشم طوریه که 14روز کنارمه 14روزسرکاره وکارسختی داره وفشارروحی وجسمی زیادی بشون اول
    واردمیشه چندتامشکل دارم اول اینکه همسرم عصبیه واگرازچیزی یاکاری ناراحت بشه بروزمیده و توی جمع بامن برخوردمیکنه بالحن تندکه بعدخودش پشیمون میشه وعذرخواهی میکنه وهدیه میگیره که ازدلم دربیاره امامن 2تاخواهربزرگترازخودم دارم که ازدواج یکیشون ناموفق بوده وهمش میترسم که نکنه همسرمنم رفتارای شوهرخواهرمو اجراکنه وتوجریانه تمامه مشکلات خواهرام هست وخیلیم واسش ناراحته ماقراربودشهریورعروسی کنیم اما بخاطر اخلاقای همسرم که دیدم میترسم اززندگی باهاش وزیریه سقف رفتن...دوم اینکه خانوادش اوائل عقدم خیلی میخاستنم وتوی بحثای من وهمسرم همیشه پشتیبانم بودن اما مادرش وخواهربزرگش خیلی نژر میدنومیخان دخالت کنن سری آخری رفتیم سفریریچیزبیخودبحث درست کردن وجنگ ودعواراه انداختن اما من جواب ندادم وسکوت کردمو اتحرامشونو نگه داشتم ولی همسرم جوابشونودادوالان دوماهه خبری ازم نمیگیرنو خبرندارم ازشون همسرمم باهیچکدومشون صحبت نمیکنه وبشون گفته به زنم بی احترامی کردید ماقراره طبقه بالای خونه پدرشوهرم زندگی کنیم من ازاینکه اوناتوزندگیم دخالت کنن وهرروز به بهانه بگیرن ازم و تاثیرشون توزندگیم خیلی میترسم طوریکه به همسرمم گفتم گفت مطمئن باش اگرکسی حرفی بزنه من طرفه توام من ازاین دومسئله خیلی میترسم این ترس حتی باعث شده شبا نتونم بخابم همش فک میکنم شاید ازش جدابشم پیشه مشاوره هم رفتیم واسه اخلاقای بدهمسرم گفت که دیوونه وارعاشقه همین ومیتونین بهترین زندگیو داشته باشین وبش گفت زنت سنش ازتوکمتره وتوبایدکوتاه بیای وعصبانیتتو کنترل کنی وقرارشد کلاسه پختگی واسه من وکنترل عصبانیت واسه همسرم بزارن...
    لطفاکمکم کنید وراهنماییم کنن باید چکارکنم ؟؟

  2. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    همونطور که اوایل خانواده همسرت باهات خوب بودند و شما با اشتباه از خودت دورشون کردی،
    بعد از مدتی هم همسرت ازت دور می شه. خیلی بعیده مردی بتونه از خانواده اش بخاطر همسرش جدا بشه.
    مخصوصا که قراره نزدیک هم زندگی کنید و این مشکلات بیشتر می شه.
    هر روز خانواده اش را ببینه و نتونه باهاشون رفت و آمد داشته باشه!

    سعی کن این موضوع را حل کنی.
    از اختلاف بین همسرت و خانواده اش خوشحال نباش.
    این موضوع به ضرر زندگی مشترکت هست.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (شنبه 04 مهر 94), khaleghezey (شنبه 04 مهر 94), کمال (یکشنبه 05 مهر 94), ستاره زیبا (شنبه 04 مهر 94)

  4. #3
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو
    به سایت همدرد یخوش امدید
    لطفا در نوشتن کلمات بیشتر دقت کنید اول چندتا نفس عمیق بکشید بعد شروع به نوشتن کنید.خیلی توهم رفته نوشتید یکم خواندنش مشکله

    تبریک میگم بهتون از اینگونه مشکلات در زندگی های دیگران هم وجود داره خودتان هم که عنوان کردید شغل ایشون سخته شما با خواندن مقالات و کسب مهارت هایی که لازمه میتوانید زندگیتان را مدیریت کنید.
    مقالات مهارت های ارتباطی را مطالعه کنید:

    http://www.hamdardi.net/thread-3525.html

    اولین مسئله در اینگونه موارد اینه که سعی بشه مدیریت کنید و جلوگیری کنید از بروز هرگونه تنش و درگیری با خواندن مقالات و بکار بردن آن میتوانید جلوگیری بکنید از بروز اینگونه مسائل.

    در مورد برخورد با خانواده شوهرتان شما سعی کنید در عین اینکه به حرف شوهرتان گوش میدهید ولی با خانواده ایشون هم رابطه خوبی برقرار کنید اینگونه مسائل توی هر خانواده ای بوجود میاد اینکه شما توقع داشته باشید زندگی مشترک بدون هیچ تفاوت و اختلافی باشه خیلی رویاییه اتفاقا این موضوع باعث میشه شما پخته تر و باتجربه تر بشید.

    هرمسئله ای هم که بوجود میاد نمیشه به این دید نگاه کرد که دخالت خانواده شکل گرفته بعضی اوقات بهتره مثبت اندیش باشم و در بعضی مواقع بهتره همانند مجسمه باشیم نه ببینیم و نه بشنویم یه جمله همیشه در ذهنت باقی بماند:

    هیچوقت بخاطر شخص سوم زندگی خودت را خراب نکن

    شوهر شما بلاخره مادرش و خواهرش هستند دیر یا زود آشتی میکنند شما سعی کن خودت را این وسط خوب جلوه بدی که رفتارت و طرز برخوردت با خانواده شوهرت تاثیر زیادی روی بهبود کیفیت زندگی مشترکتان داره.

    http://www.hamdardi.net/thread-40315.html#post396770

    مقاله بالا را مطالعه کنید سعی کن از همین اول با کسب مهارت های لازم پایه های زندگی خودت را محکم و قوی بکنی.اینم همیشه یادت باشه سعی کن مسئله ای که پیش میاد بین شما و خانواده شوهرت خودت حلش کنی و نگذاری این مسئله به شوهرت کشیده بشه.

    پ.ن:اینجوری هم پیش خودت فکر نکن طلاق میگیری و تمام!!!نه همچین هم از این خبرها نیست توی هر خانواده ای بری از این مشکلات هست شایدم خیلی بیشتر باز برو خدا رو شکر کن که شوهرت پشتیبانت است البته کار ایشون درست نیست.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  5. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (شنبه 04 مهر 94), ستاره زیبا (شنبه 04 مهر 94), شیدا. (شنبه 04 مهر 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام عذرمیخام بابت تایپ کردنم ازشدت ناراحتی متوجه نشدم.ازمقاله ای که فرستادینم ممنونم .
    من قبول دارم خیلی جاهاشاید منم مقصربودم وبارها خطامو پذیرفتم وعذرخواهی کردم حتی ازخانوادش من خیلی بهشون احترام میزاشتم کنارشون بودم و دوستشون داشتم همسرمم متوجه این موضوع بودوازاین مسئله خوشحال بوداما واقعا درحقم بی انصافی کردن هرحرفی بهم میزدن به شوخی همه چیز بم مینداختن و من جواب نمیدادم تومسافرت اصلا باهام مشکلی نداشتن یهو سرهیچ وپوچ اینجورکردن حتی رفتم سمتشون محلم ندادن بازرفتم خونشون وخدافظی که کردم مادرشوهرم جوابمم ندادخیلی بهم برخوردبعدازاون حتی پدرشوهرمو خواهرکوچیکش سراغمونگرفتن بااینکه هرسری که همسرم نبود من 2روزنمیرفتم دلتنگ میشدنو زنگ میزدن که بیاپیشمون و...هم خودم هم خانوادم اصلا بهشون سخت نگرفتیم خانواده آرومو سازگاری دارم وخیلی بشون احترام میزارن اما مادرشوهرم به گفته خوهمسرم لجبازومغروره...من واقعاازاین مسئله دارم عذاب میکشم ازطرفی خانواده همسرم وزندگی باهاشون منو میترسونه ازطرفی ترس ازرفتارای بد دامادمون که نکنه همسرمنم یروزی کارای اونو انجام بده وبد بشه و....

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    ما قراره برج 10عروسی کنیم اما من بخاطر ترسی که دارم بخاطر هم خانوادش هم بخاطر رفتارای خودش که زود عصبی میشه واینکه شاید توزندگی بدتربشه میخام باز عقب بندازم عروسیمونوآخه قراربود شهریور عروسی بگیریم ومن بخاطراین مسائل کنسلش کردم ، آیا کار درستوانجام میدم؟یا این مسائل با زیر یه سقف رفتن خوب میشه؟😔

  8. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    قرار نیست چون داماد شما اینطوری بوده شما شما هم دقیقا اینجوری باشه هم شخصیت شوهر شما و هم شخصیت شما تفاوت های زیادی با خواهرتان و شوهرش دارید.

    http://www.hamdardi.net/thread-154.html

    خواندن آن مقالاتی که به شما معرفی شد حداقل 2یا3 روز طول میکشه تا متوجه بشویم نوشته جناب مدیر در مورد مهارت های ارتباطی و تاثیر آن در زندگی و مقاله ای که در مورد برخورد با خانواده شوهر نوشتم اونوقت شما توی کمتر از چند ساعت خواندین مقالات را؟!!!!
    اینجا ما قاضی نیستیم و دنبال مقصر هم نمیگردیم که بخواهیم درصد مشخص کنیم هدفا اینجا کمک به فردیه که تایپیک زده برای اینکه به هدفش برسه اگر هدف شما اینه که زندگی خودتان را بسازید خوب بسم الله شروع کن دوباره و چند باره به خواندن مقالات و انها را در زندگیتان بکار ببندید.

    در مورد شوخی هایی که میکنن شما سعی کن خیلی سنگین و موقر رفتار کنی لازم نیست خودمانی بشی با خانواده شوهرت خیلی معمولی برید با شوهرتان از شوخی کردن و صحبت کردن های زیادی خودداری کنید.ساعت های که میرید را مدیریت کنید حتما نباید طولانی باشه.بعضی اوقات خودتان را بزنید به نشنیدن بعضی وقتها خودت را بزن به ساده بودن یکمقدار سیاست زنانه داشته باشید.
    این یادت باشه همیشه: دقت دق ات میدهد.
    از حساسیت خودت کم کن.قرار نیست دیگران آنطور که ما دوست داریم رفتار کنن قرار نیست دیگران بخاطر ما تغییر بکنند این ماییم که باید یاد بگیریم چه در برخورد با همسر و یا خانواده همسر و دیگران در اجتماع چگونه رفتار بکنیم.
    بجای اینکه کل دنیا را آسفالت بکنی کفش بپوش
    مقاله در مورد برخورد با خانواده شوهر را دوباره بخوانید.
    http://www.hamdardi.net/thread-40315.html#post396770

    در مورد مسائلی که بین شما و خانواده شان در مسافرت اتفاق افتاد لطفا توضیح بدهید.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  9. #7
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    سلام

    قرار نیست زندگی هیچ مشکلی نداشته باشه بلکه قراره ما قوی باشیم و بتوانیم مشکلات را مدیریت کنیم .... قرار نیست بین آدمها هیچ تفاوتی نباشه بلکه تفاوتهایی چند هم شده ف رشد دهنده هست مهم این هست که ما با مهرات بلد باشیم روابط را درست مدیریت کنیم که حتی با وجود تفاوتها یار و غمخوار و مددکار هم باشیم و همدیگر را در مسیر رشد همراهی کنیم و از همین لذت ببریم :

    توجه شما را به لینکهای زیر برای مطالعه جلب می کنم :

    http://www.hamdardi.net/thread-40135.html

    وسواس فکری و کمالگرایی در انتخاب همسر

    آرامش و نحوه مواجهه افراد با مسائل و مشکلات زندگي







  10. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 06 مهر 94)

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    من همسرم و خانوادش وخواهرشو خالش باهم به یه سفررفتیم اونجا من هرکاری که ازدستم برمیومد کمکشون انجام میدادم مثله ظرف شستنو سفره جمع کردنو...وبشونم میگفتم اگه کاری دارید بگیدانجام بدم روز آخر موقع برگشت قرارشدناهاربخوریمو حرکت کنیم تواین فاصله که یکی دوساعت وقت بودهمسرم چون دوست داشت دونفره جایی بریم اما نمیشد چون بچه خواهرشوهرم مدام همرامون بودبه همین خاطرگفت بریم بازارمنم گفتم باشه وحاضرشدم رفتم بهخواهرشوهرومادرشوهرمم گفتم داریم میریم بازارچیزی نمیخاین گفتن نه روزقبلش من وهمسرم قراربود دونفره بریم بیرون اما تورودرواسی با خالشوخواهرشوهرم قرارگرفتمو مجبورشدم بااونابرم بازارهمسرمم اینومتوجه شدوگفت اشکال نداره عزیزم یروزدیگه میریم خلاصه مارفتیم بازاروهمسرم واسم خریدکردومن چون میدونستم خواهرشوهربزرگم لاک طرح دوست داره واسش خریدمو یادمم بودطوریکه همسرم گفت چطوریادت مونده میدونه خیلی دوسشون داشتم دقیقا مثله خانواده خودم هیچ فرقی نمیزاشتم ،ازخریدبرگشتیم ناهارمیخوردیم که سرسفره مادرشوهرم گفت اجازه هست وسایلتوخریداتو ببینم خواستم بگم آره مامان این چه حرفیه که یهوخواهرشوهربزرگم گفت که مامان اجازه نگیرازالان بد عادتش نکن برو نگاه کن خو منم اصلا نخندیدم چون ناراحت شدم بعدمادرشوهرم به همسرم گفت که من زنتودوست دارم چون ادا اصولی نیست کارمیکنه یانمیکنه برام مهم نیست که همسرم ناراحت شد بش گفت من خودم نزاشتم زنم کارکنه همش که نمیشه زنه من کارکنه چرا خاله ودخترش تکون نمیخوردن آخه چندبارپشت سرهم من ظرفاروشستم اما من هیچی نگفتم همسرم خودش دیدومتوجه شدبعدیه شب که خواهرشوهرکوچیکم رفت بشوره بازرفتم بش گفتم کمک نمیخای؟بزارکمکت کنم گفت نه اون خواهرشوهربزرگم اومدگفت چراکمکش نمیکنی گفتم خوب خودش نذاشت...خلاصه از سرسفره به بعد مادرشوهرمو خواهرشوهرم باهام چپ کردن خواستیم حرکت کنیم رفتم توماشین نشستم من عقب مینشستم پدرشوهرم بزرگتربودمیزاشتم جلوبشینه مادرشوهرم اومد نشست یه مشت غر زد هیچ نگفتم بعدم پیاده شد رفت توماشینه دخترش همسرمم که متوجه شد من ناراحت شدم تو آیینه نگام کردگفت محلش نزارناراحت نشوعزیزم منم بخاطراون چیزی نگفتم تااینکه تو جاده زدن کنار 10دقیقه استراحت کنن وچای بخورن بعدحرکت کنیم منم رفتم نشستم پیششون که تامن نشستم مادرشوهرم بلندشدرفت ازاونجا بعداومدیم توراه پمپ گازکه اوناپیاده شدن یه گوشه جمع بودن ولی من نرفتم موندم کنارهمسرم تاکارشوانجا دادبعدم سوارشدمو اومدیم داشتیم میرسیدیم که بش گفتم منوببرخونمون دلم واسه خانوادم تنگ شده امشب نیام اونجابهتره که اصرارکردوگفت منم دلم تنگ شده بزارفرداصبح باهم بریم و...گفتم باشه خواهرشوهرم اومد توخونه پدرشوهرم یکم بشینه بعدبرن داشتن میرفتن من بچشو بغل کردم گذاشتم توماشینشون وبوسش کردم تابرگشتم ازتوکوچه دیدم خواهرشوهرم وهمسرم دارن دادوبیدادمیکنن واون میگفت اینم جواب میداد من هیچی نگفتم بااینکه راجع من بودبعداومدم داخل لباس پوشیدم گفتم میرم خونمون فرداوسایلمو برام بیاراشک میریختم که بغلم کردوگفت توروخداگریه نکن من که جوابشونو دادم بخاطرمن بمون نذاشت برم وباهمون لباسای توراهم خوابیدم صبح صداگریه مادرشوهرم میومدانگار عمداباصداگریه میکرد اما همسرم محل نذاشت بعدهمون روز مامانم زنگ زدخونشون بامادرشوهرم حرف بزنه مادرشوهرم خیلی سردباش حرف زدطوریکه مامانم ناراحت شدوگفت چیزی شده گفتم نه وبعدکه دوماهه نرفتموهیچ ارتباطی نیست مجبورشدم بگم موقع رفتن ازخونشون رفتم دراتاقشونو خدافظی کردم مادرشوهرم پشتشوکردبهم وجوابمم ندادداشتم منفجرمیشدم آخه خاستم باحالته قهرنیام ازپیششون وتاالان هیچ خبری ازشون نیست اینسریم همسرم گفت چرانمیای بریم خونمون گفتم جایی که نخانمو بیرونم کنن وپامو ببرن چطوربیام گفت باید بادسته گل بیان عذرخواهی؟گفتم نه اما حداقل یکیشون بهم یه زنگ میزد یا بابا یا خواهرت(خواهرشوهرکوچیکم مجرده وخیلی دوستم داره وهرچی باشه بهم راحت میگه)میدید من میرفتم اونجایانه کافی بودیکیشون ازم بخان بعدهمسرم سکوت کردو بعداون خواهرشوهرکوچیکم پیام دادبهم گفت دلتنگتمو...گفتم چراخبری ازت نبودگفت آجی بخدامن خاستم زنگ بزنم مامان نزاشته بعدم گفت داداشم باهیچکدوممون حرف نمیزنه حتی بامن و میگه که به زنم بی احترامی کردیدگفت آجی من بتون حق میدم ازمون ناراحت باشیدو...بعدم گفتم سلام به همه برسون
    لطفا به این سوالاتم جواب بدید:
    اول اینکه من همسرم 3شنبه ازسرکاربرمیگرده وطبقه روال همیشه که میومد دنبالم ومیرفتیم خونشون اینسریم حتما همینومیخادمن باید برم اونجا؟
    دوم اینکه ما دی ماه قرار گذاشتیم جشن عروسیمونو بگیریم من باید جشنمو بگیرم یا باید عقبش بندازمش؟
    لطفا راهنماییم کنید واسه این مسئله وبگید چکارکنم .ممنونم
    من زندگیمو همسرمو خیلی دوست دارم اما یبارکه بشگفتم حتی عروسی نمیخام از اونجا بریم گفت من تک پسرم اگه رفتیم فامیلامون حرف درمیارن که یه پسرداشتو ازش جداشکردو...

  12. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها


    وقتی ما مشکلی داریم پتانسیلی از فشار و رنج را دارد.
    اما اگر ما آنها را با فکر مکرر و تمرکز روی آن در ذهن خود تثبیت کنیم. آن مشکل غنی و تخریب کننده می شود. یعنی همه زندگی ما متمرکز می شود به آن مشکل.
    نه اینکه آن مشکل را نداریم
    نه اینکه آن مشکل مهم نیست.
    نه
    هم مشکل داریم و هم مشکل مهم هست.
    اما زندگی مساوی هست با این 2 مشکل + هزاران موهبت دیگر
    اما اگر غنی سازی مشکل در فکر شما مرتب انجام شود آنگاه:
    زندگی مساوی هست با این دو مشکل منهای موهبت های دیگر زندگی


    نتیجه این بند:
    مشکل شما مثل توده برفی در دست شما بوده است و آنقدر آنرا چرخانده اید که به شکل یک بهمن بزرگ در حال سقوط هست.
    نیاز هست بازنگری در ذهنتان بکنید.
    واگر این بند و اهمیت آن را متوجه شوید آنگاه برای حل این مشکل از خودتون و تغییر در بینش و نگرش خود شروع می کنید نه همسرتان.
    لطفاً بیشتر روی محسنات و ویزگیهای مثبت همسرتان و عشقی که بینتان هست متمرکز شوید و توجه داشته باشید که همسرتان آنطور که نشان داده حامی قوی و محکمی برای شماست .... کنترل خشمش هم با رفتار مهارتی و عاشقانه شما بسیار امکان پذیر هست

    تمرکز زیاد بر روی ضعف همسرتان و اشتغال ذهن شما بر آن از وسواس فکری هست و مانع لذت بردنتان از داشته های نیک او خانواده او و خودتان و زندگیتان هست





  13. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 06 مهر 94), ناهیدگل (دوشنبه 06 مهر 94), اقای نجار (دوشنبه 06 مهر 94)

  14. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 شهریور 95 [ 15:03]
    تاریخ عضویت
    1394-6-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,359
    سطح
    20
    Points: 1,359, Level: 20
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 85 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم همسرت خیلی هم دوست داره به نظر من برو خونشون و با مادرش راحت حرفاتو بزن ببوسش و بگو اگه ناراحتی دارین فراموش کنین همو ببخشین.به همین راحتی.

  15. 2 کاربر از پست مفید گندم.م تشکرکرده اند .

    اقای نجار (دوشنبه 06 مهر 94), راه رونش (سه شنبه 07 مهر 94)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.