من 5سال است ازدواج کرده ام.یک پسره10ماهه دارم عاشقانه زندگیم همسرم و بچمو دوست دارم با اینکه اصلا وضعیت مالی خوبی نداریم
ولی بزرگترین مشکل زندگیم مادر شوهرم است.خداشاهده نمیذاره یه آب خوش ازگلومون پایین بره.کلا خانواده شوهرم 5 نفرند.شوهرم پسره اوله بعد یه پسره22ساله و یه دختره10ساله.مادرشوهرم هیچ وقت دخترش و پسرشو نگه نمیداره و همیشه انتظار داره منم تر وخشکشون کنم ولی من اصلا زیربار نمیرم بخاطرهمین 5ساله همش خودش و خانوادش منو فحش میدن...جونم به لبم رسیده خسته شدم بریده ام....آخه من اصلا آدمی نیستم که بتونم همه ی اطرافیانم رو دوست داشته باشم و براشون الکی ازخودگذشتگی کنم یعنی اصلا اصلا اصلا بلدنیستم برای کسی غیراز افرادی که دوست دارم انرژی بذارم.هیچ وقت غذا نمیپزه کارخونه نمیکنه مدام میخوادبره مسافرت و بچه هاشو بندازه گردنه یکی..
ترخدا راهنماییم کنید.همش باشوهرم دعوا دارم همش میگه اونام خواهربرادره منند.ولی من زیربار نمیرم.دارم به جدایی فکرمیکنم بلکه راحت شم ...آخه مدام زنگ میزنه جیغو داد وفحش میده...به من میگه دهاتی....میگه خیراز زندگیت نمیبینی خوشت نمیشه...به نظرتون نفریناش میگیره؟!من سنم26 و شوهرم28.هرچی جواب تلفن خودشو مادرشو نمیدم بدتر زنگ میزنند و بیشتر بیشترهی میزنند رو خونهرو موبایل.وتامن جواب میدم فحش میدن..خانواده خودم خیلی خیلی گرفتارند جایی برای حل مشکلات من ندارند.امروز رفتم در خونه مادره مادر شوهرم وکلی داد وفریاد کردم که اگه یه بار دیگه زنگ بزنید با من طرفیدو..... همه همسایه ها ریختند بیرون...الان ازکارم خیلی پشیمونم به نظرتون این کارم درست بوده؟البته بعد 5سال که فحشم میدادنچه تو رو چه پشت سر این تنها حرکت من در مقابل اونا بود...ولی با مادرشوهرم خیلی تا حالا دعوام شده ولی اصلا اصلا عوض نمیشه و عین طوطی دوباره همون حرفا و کاراشو تکرار میکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)