سلام به همه دوستان
من حدود 10 سالی هست ازدواج کردم. همسرم از لحاظ رفتار، کردار، محبت و همه چیزهای دیگه عالیه. فقط یک ویژگی خاص داره که همون یک ویژگی نه تنها خودش رو تبدیل به یک آدم افسرده کرده بلکه زندگیمون تبدیل به جهنمی شده که هیچ گونه خوشی ای برامون دیگه معنی نمیده :(
اون حساسه! به همه چیزهایی که مطابق دیدگاه یا انتظارش نباشه!
توی هر جمعی که یکیش اون باشه اون جمع محکوم به از هم گسیخته شدنه حتی اگه اون جمع 2 نفر باشه.
هیچ دوستی نداره که بیشتر از 1 سال دوام بیاره و همه ارتباطاتش با دیگران در عرض چند ساعت، جند روز و حداکثر چند ماه تمام میشه.
با هیچ کدوم از فامیلها ارتباطی نداره نه فامیلهای خودش نه فامیلهای من!
از قبل از عروسی با خانواده من قطع رابطه کرد (منم مجبور به قطع رابطه کرد)
دوستای من رو واسه هر کدوم یه ایرادی پیدا کرد (یا خانمشون) و به همون دلیل ارتباطات رو از بین برد.
بچه من بعد از 6 سال هنوز مفهوم خاله و عمه و دایی و عمو و ... رو نمی دونه و نمیدونه که هر بچه ای 2 تا پدربزرگ و 2 تا مادربزرگ می تونه داشته باشه!
خودش شبانه روز در فکر حرفهایی هست که در طول اون روز از دیگران شنیده یا رفتارهایی که دیگران کردن یا اگه اون روز بیرون نرفته باشه از هیستوری روزهای قبلی استفاده می کنه برای خود آزاری فکری!
احساس می کنم اون یه ذره بین قوی در ذهنش داره که وقتی یه حرف یا رفتار غیر قابل انتظاری از دیگران می بینه (هر چند در حد یه شوخی کوچیک) اون رو هزاران برابر بزرگتر می کنه و به تمام سلولهای بدنش می فرسته تا با ذره ذره وجودش اون ناراحتی رو درک کنه و بعد کم کم اون دوست، آشنا یا فامیل رو می ذاره کنار.
اولش پدر و مادر و خواهر خودش بد بودن.
بعد مادر من، خواهر من، دایی های من، خاله من، خاله خودش، داداشش، زن داداشش، دوستای بچه مثبت من، کل فامیل من، کل فامیل خودش، خود من، همه کسانی که باهاشون برخورد می کنیم در طول روز، همه کسانی که از تو خیابون رد میشن و بنظر بد میان و همه دنیا بد شدن!
هیچ آدم خوبی وجود نداره چون تنها شرط خوب بودن از نظر ایشون فکر کنم اینه که طرف فرشته باشه که نتونه حرفی بزنه که مبادا به ایشون بر بخوره.
کافیه 1 ساعت بریم جایی با کسی ارتباطی داشته باشیم تا به اندازه 1 هفته و گاهی چند ماه فکر بد واسه خودش درست کنه که چرا فلانی این حرف رو زد، چرا اینطوری به من نگاه کرد؟ چرا به من اینطور گفت، چرا کم تحویل گرفت؟ چرا به تو خندید؟ چرا با احترام رفتار نکرد؟ منظورش چی بود؟ نکنه همچین برداشتی کرد؟ نکنه x و y و z و هزارتا حرف دیگه. خوره فکری می گیره بعد از هر ارتباطی!!
من به درک، خودش شبانه روز در جهنمی که درست کرده داره دست و پا می زنه. آینده بچه هم که دیگه خدا بخیر کنه!
تو رو خدا اگه راهی می شناسید که بتونم حساسیتش رو کم کنم به من بگین (مشاور هم رفتیم ولی چون سریع نتیجه نگرفت بی خیال شد)
گاهی وقتها کتابهای روانشناسی در مورد مثبت اندیشی هم از اینترنت می گیرم که بخونه ولی حوصله اش رو نداره چون فکرهای بد مهمتری هست که بهشون اعتیاد پیدا کرده.
علاقه مندی ها (Bookmarks)