به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 31 شهریور 94 [ 16:18]
    تاریخ عضویت
    1393-1-19
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,247
    سطح
    19
    Points: 1,247, Level: 19
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    28

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh مادرکیس من مانع ازدواج ماست.باید چیکارکنم؟

    سلام
    حدود هفت ساله که با یک اقایی ارتباط دارم
    درطول این هفت سال بارها اقدام به خاستگاری شده اما هر دفه مشکلاتی داشتیم.و فرصت مطرح کردن رو از دست دادیم.مهم ترین مشکلم فوت اقوام درجه اول بوده
    تا اینکه ما مشکلاتمونو برطرف کردیم
    الان که میخایم موضوع رو النی کنیم مادر ایشون هردفه برای خاستگاری اومدن بهونه میارن
    منم دیگه بعد هفت سال خسته شدم
    رابطه مون کدر شده،سرد شدم.تحمل این رابطه رو به این شکل ندارم
    از طرفی کاردرستی هم نیست که من شخصا بامادرش صحبت کنم.من باید چیکار کنم؟راه درست چیه؟
    من 25سال دارم.طرفمم32
    ممنون از راهنماییتون

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    خیلی خلاصه:

    راه درست اینه که شما هیچ کاری نکنی ... علت و دلیل هم مشخصه!!

  3. 5 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    jojo135 (شنبه 28 شهریور 94), نیکیا (شنبه 28 شهریور 94), اقای نجار (شنبه 28 شهریور 94), اعجاز عشق (جمعه 27 شهریور 94), دختر بیخیال (جمعه 27 شهریور 94)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 اسفند 95 [ 03:59]
    تاریخ عضویت
    1394-1-03
    نوشته ها
    300
    امتیاز
    10,581
    سطح
    68
    Points: 10,581, Level: 68
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 269
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    1,164

    تشکرشده 917 در 282 پست

    Rep Power
    85
    Array
    سلام دختر خوب پسري كه دختري رو بخواد بايد توان اين رو داشته باشه كه مادرش را راضي كنه يعني اينكه اين كار وظيفه ي اون اقا هست شما هر اقدامي انجام بدين يعني خودتون رو كوچك كردين . ضمن اينكه اشتباه بزرگي كرديد هفت سال به پاي اين اقا مونديد وقتي هنوز خانواده اين اقا اطلاع ندارند يا راضي به خواستگاري از شما نميشن. اين اقا هفت سال فرصت داشتند خانواده را راضي كنند اما كوتاهي كردند . خودتون چي فكر مي كنيد؟

  5. 5 کاربر از پست مفید اعجاز عشق تشکرکرده اند .

    jojo135 (شنبه 28 شهریور 94), نیکیا (شنبه 28 شهریور 94), اقای نجار (شنبه 28 شهریور 94), دختر بیخیال (جمعه 27 شهریور 94), شیدا. (جمعه 27 شهریور 94)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط jojo135 نمایش پست ها
    سلام
    حدود هفت ساله که با یک اقایی ارتباط دارم
    درطول این هفت سال بارها اقدام به خاستگاری شده اما هر دفه مشکلاتی داشتیم.و فرصت مطرح کردن رو از دست دادیم.مهم ترین مشکلم فوت اقوام درجه اول بوده
    تا اینکه ما مشکلاتمونو برطرف کردیم
    الان که میخایم موضوع رو النی کنیم مادر ایشون هردفه برای خاستگاری اومدن بهونه میارن
    منم دیگه بعد هفت سال خسته شدم
    رابطه مون کدر شده،سرد شدم.تحمل این رابطه رو به این شکل ندارم
    از طرفی کاردرستی هم نیست که من شخصا بامادرش صحبت کنم.من باید چیکار کنم؟راه درست چیه؟
    من 25سال دارم.طرفمم32
    ممنون از راهنماییتون
    سلام

    اول که موضوعتون و دیدم خواستم تجربه مشابهی از نظر مخالفت مادر براتون تعریف کنم بعد که اسمتون و دیدم یادم اومد موضوع دیگری در خصوص خیانت نامزدتون هم داشتید قبلا....

    عزیزم اولا سعی کن همیشه در خصوص ازدواج احساساتی تصمیم نگیرید ... ببین ازدواج یعنی تو برای شریک غم هات و شادیهات و ادامه زندگیت یک همراه میخوای انتخاب کنی ... پس باید خیلی دقت کنی .... فرض کن تو به این همراهت اعتماد نداشته باشی .... شک داشته باشی ... اونوقت یعنی آرامش و از خودت سلب کردی انگار نه انگار شریک انتخاب کردی انگار یک دشمن انتخاب کردی که دایما باید حواست بهش باشه که مبادا پاشو کج بذاره...

    تو این راه اعتماد خیلی مهمه اینکه به همراهت اعتماد داشته باشی خیلی مهمتر از اینه که دوستش داشته باشی.

    من هم مانند تو یک خواستگار داشتم که آقا پسر خودشون منو انتخاب کردن ، اما مادرشون مخالف بودن که پسرشون خودشون همسر انتخاب کنند، من هم بهشون گفته بودم باید رسمی خواستگاری کنند اونم حتما مادرشون قلبا نه با اصرار راضی باشند. گذشت و مادر ایشون بعد از سه چهار سالی زنگ زدن به خونه ی ما (من هم اطلاع نداشتم) مادرمم چون از تایم خالی من خبر داشتن قرار جلسه اول و گذاشتن به من هم نگفتن متاسفانه ! البته مادر ایشون آشنایی نداده بودن فقط یک فامیل گفتن .. مامان من هم چون من همیشه از دانشگاهم و همکلاسیام و ... براشون تعریف میکردم بدونیکه ببینشون دیگه حتی از فامیل هم میشناسند، تازه قبلنا گفته بودم که یکی از همکلاسیام ازم خواستگاری کردن منتها فراموش کرده بودن.

    یهو مامانم بعد از اینکه قرارشونو گذاشتن بهم گفتن راستی من قبلا از زبان تو در خاطراتی که تعریف میکردی همچین فامیلی شنیده بودم شما جز همکلاسیات همچین کسی و داری؟ چون کسی که زنگ زده بود همرشته ام بودن مادرم شک کرده بودن که همکلاسیم باشند، من هم تایید کردم که هست همچین کسی ولی اتفاقا فامیلشون خیلی زیاده ، مثلا زن عموی خودم همین فامیل داشتن یا دوستان هم فامیل ایشون داشتم که هیچ نسبت فامیلی با ایشون نداشتن و....

    برای همین شک داشتیم خودشون باشند چون مادرشون هم هیچی نگفته بودن ... من هم خیلی از دست مادرم ناراحت شده بودم اگر اونها باشند و مادرم قرار گذاشته بودن ، دوست داشتم مامان قرار و کنسل کنند، اما بقول مادرم بی احترامی بود. مجبور بودیم اجازه بدیم تشریف بیارند، من تا زمانیکه قرار بود بیاین خدا خدا میکردم همکلاسیم نباشه چون میدونستم مادری که مخالف باشه عمرا راضی بشه و اگرم میاین بخاطر اصرار های فرزندشونه!!! و صرفا یک قرار خواستگاری نخواهد بود.

    بهت بگم وقتی اومدن واقعا و حقیقتا همونی شد که من حدس زده بودم، اینقدر رفتار این خانم بد بود که اگر زودتر نمیرفتن من از شدت ناراحتی ممکن بود جلسه و ترک کنم ،خیلی خودمو کنترل کردم که بی احترامی به بزرگترم نکنم.

    اصلا انگار نه انگار ایشون اومدن خواستگاری ، اصلا قصد نداشت با من آشنا بشند! هیچی که نپرسیدن، با اکره نشستن ، به من طوری نگاه میکردن که انگار به دشمن خونیشون نگاه میکنند... وقتی چیزی تعارف میکردم با اکراه برمیداشتن... سوالات مامان منو با اکره جواب میدادن .... حتی خودشون آشناییت ندادن که مثلا همکلاسیم هستن میخواستن هم ما نفهمیم ... مثلا مامانم که یک سوال از رشته و دانشگاهی که پسرشون خوندن سوال کردن ، این خانم بعد جواب برگشتن به سمت من گفتن شماهم همین رشته و خوندید گفتم بله ! یعنی تنها سوالی که از من کردن همین بود و تنها کلمه ای که من به ایشون گفتم هم همین بود. درصورتی که بقیه خواستگارهام کلی سوال میپرسند و دوست دارند باهام آشنا بشوند....حتی دوست دارند حرفایی که از زبان مادرم شنیدم از زبان خودم هم بشنوند.
    حتی اگر در همان جلسه متوجه تفاوتی بین دو خانواده بشیم بازم باهم صحبتی داریم معارفه ای داریم .... اصلا اینطوری نبود که بشینند و درو دیوار و تماشا کنند و بعدم بروند.

    میدونی چه حسی بهم دست داد؟
    حس کالا بودن! انگار من مدلم ،مامانم فروشنده، این خانم هم مشتری! (اصلا از نوشتن این کلمات خوشم نمیاد ولی نوشتم که بفهمی چه حس منزجر کننده ای به من انتقال دادن! نوشتم که بفهمی وقتی یکی مخالف باشه باهات چه رفتاری میکنند!!!!! یعنی باورم نمیشد که این خانم هم همجنس منه، ولی با من همچین رفتاری کردن!!!!! و بدون به معنای واقعی کلمه در جلسه خواستگاری فقط تحمل کردم و واقعا بهت بگم چقدرررررررر خودمو کنترل کردم که به بزرگترم توهین نکنم!!!!!!!)

    یعنی فقط نشستن درو دیوار و نگاه کردن بعدم رفتن ، اینقدر به من برخورده بود دقیقا تو ذهن منو مادرم یک چیز بود:

    این خانم مخالف ازدواج فرزندشون بودن ، و فقط برای اینکه به یک نفر بگند من رفتم ؛ اومدن خونمون ! ورگرنه با رضایت قلبی خودشون نیومدن ! واقعا من مخالفت و تو چهره ی این خانم دیدم!

    چون من خیلی ازدواج با همرشته و دوست داشتم، مادرم فردا صبحش به من گفتن عزیزم هم رشته خیلی خوبه من هم باهاش موافقم ولی اینا متناسب ما واقعا نیستند اصلا مادر اگر مخالف باشه یعنی مساویه با بدبختی و سختی ، زندگی آرومی نخواهی داشت. این خانم فقط اومده بود که به یکی بفهمونه که من رفتم، همین نیومده بودن خواستگاری ،مادرم فکر کرده بودن من متوجه نشده بودم ، در صورتی که من هم دقیقا همین فکر و کرده بودم ، بهشون هم گفتم : دقیقا مامان من هم همین الان داشتم تو اتاقم همین فکر میکردم اتفاقا اومده بودم اینا رو بشما بگم.

    یعنی رفتار این خانم به قدری تابلو بود که هم من هم مادرم متوجه مخالفتشون شده بودیم، حالا شایدم بنده خدا قصد نداشته، بد برخورد کنه، ولی حقیقتا که هم منو هم شخصیت خانواده ا مو خورد کردن! من اینقدر ناراحت شده بودم که به مامانم گفتم با اینکه مطمعنا این خانم دیگه زنگ نخواهند زد ولی ممکنه دوباره مجبورشون کنند، گفتم اینقدر شخصیت خودم و خانواده ام برام اهمیت داره که اصلا دوست ندارم در همچین شرایطی دوباره قرار بگیرم، برای همین دیگه اگرم هرچی اصرار هم کردن یک بهانه ای بیارین نذارین بیاین.

    جالبه بدونی همین جلسه اول هم مادرشون سه ماه پیگیر بودن سه بار زنگ زدن که مامانم از آخر با فاصله زمانیه سه ماهه گذاشتن بیاین.یعنی اینطوری هم نبود بلافاصله باشه که ایشون تا زنگ زدن مادرم اجازه بدهند.

    مادرم هم باهام موافق بودن ، خیلی از رفتارشون ناراحت شده بودن! من یعنی اصلا دوست ندارم دوباره ناراحتی مامانم و ببینم ، دوست ندارم لحظه ای دوباره این خانم و ببینم که مادرم و ناراحت کنند، ناراحتی خانواده و پدر و مادر و شخصیت خودمون خیلی باارزشتر از این مسایل هست، بهتره تو زندگیمون هیچوقت کاری نکنیم که کسی بخواد به مادر و پدرمون توهین کنه یا ناراحتتشون کنه، پدر و مادرمون با زحمت فراوان مارو بزرگ کردن ، هیچکس تو دنیا حق نداره، زحمات پدر و مادر عزیزمون و نادید بگیره!


    من همونجا متوجه نفوذ مادرشون تو خوانوادشون شدم، با خودم گفتم مادرشون اگر مخالف باشه یعنی پدر و فرزندان هم مخالفند، یعنی مادربزرگ و خاله ها ودختر خاله هاشون هم مخالفند، یعنی مخالفت مادر مساویه با مخالفت 90 درصد فامیل، که این اصلا برای من قابل تحمل نبوده و نیست، تازه تمام اینها به کنار خود این فرد و من آدمی نمیدیدم که از پس این مشکلات بربیاین بالاخره گاهی در طول دوره تحصیل مسولیت هایی برعهده ایشون میبود من اینطور که ایشون و آنالیز کردم ایشون توان حل مشکلات و موانع به صورت طولانی ندارند، یعنی زود جا میزنند و خسته میشوند. اصلا حتی اگر فرد مورد نظر شما زودم خسته نشه ، یک تنه و تنهایی بااین همه مشکل بخواد روبرو بشه اونم اول زندگیش بالاخره از پا در میاین ،آخه صحبت یک روز دو روز که نیست ، صحبت یک عمررررر زندگیه!

    تازه فرض کن برادری هم داشته باشند و عروس بعدیشون باب میلشون باشه و خودشون انتخاب کنند، میدونی دیگه در اونصورت چه مشکلات و تبعیض هایی و باید تحمل کنی حتی اگر خودت بهترین باشی، یک نفر اگر ازت بدش بیاد تو هر کارم بکنی چون دلش باهات نیست، هیچوقتم دلش باهات صاف نمیشه، مگه اینکه خودش بخواد، ولی تا خودشون بخواین باید کلی سختی بکشی.

    اصلا چرا این احتمال و در نظر نمیگیری که مادر ایشون کسی و برای پسرشون در نظر دارند، من خودم در مورد مشابه خودم این احتمال هم درنظر گرفتم، چون اولا اینطور که معلوم بوداین خانم(مادر آقا پسر) با خواهراشون خیلی صمیمی هستن بعد از طرفی جلسه خواستگاری با حضور دختر خاله این آقا برگزار شد وقتی مادرم بهم گفتن با دختر خواهرشون تشریف میارند من خیلی تعجب کردم که یعنی اینقدر دختر خاله نفوذش تو خانوادشون زیاده که در همچین تصمیم بزرگی در زندگی ایشون دخالت میکنند!!! من خواستگار داشتم که با خاله های آقا پسر اومدن اما با دختر خاله نشنیده بودم!!!!
    از طرفی در شبکه های مجازی این آقا خیلی حرف دختر خاله و ... میدیدم، میزنند برای همین معلوم بود صمیمیت این آقا با دختر خاله هاشون زیاده، ولی فکر نمیکردم تا این حد باشه!

    جتی این احتمال و مادرمم دادن که امکان داره اینها دختر جوانی تو فامیلشون دارند و ممکن هم هست بخاطراین قضیه مخالفت میکنند، نتونستند پسرشون و راضی کنند برای همین تا اینجا با پسرشون راه اومدن که یک بهانه ای جور کنند و به هم بزنند تا پسرشون و بتونند از این طریق راضی کنند، بالاخره ماهم انسانیم بی عیب و نقص که نیستیم.
    حالا شما هم ببین شاید در خانواده نامزدتون همچین موردی باشه!

    اگر اینطور باشه باز باید ببینید تحمل این قضیه و دارید ؟چون باید تا آخر عمرت اون دختری که در فامیلشون به عنوان عروس قبول داشتن و ببینی و مقایسه بشی!

    عزیزم باور کن شخصیت خودت و خانواده ات خیلی مهمتر از اینطور احساسات هست حتی اگرم زودگذر نباشه واقعا چقدر فکر میکنی تاب تحمل هم مخالفت خانواده هم شک به نامزدتون و دارید؟ شما دو مشکل بزرگ دارید که هرکدومش به تنهایی قادره زندگیتون و خیلی سخت و طاقت فرسا کنه.

    بنظر من نامزدتون اگر شمارو دوست داشتن نه بهتون خیانت میکردن ، هم اینکه مادرشون و میتونستن راضی کنند نه با اصرار با دلایل منطقی! اونم فرد مستقلی مثه ایشون که دیگه 32 سالشونه، شما هرکاری هم بکنی در آینده همون کار چوبی میشه که هر دفعه از طرف همسر و خانوادشون به سر شما میزنند! پس سعی کن اصلا دخالت نکنی.

    ارزش خودت و حفظ کن، موقعیت ها و فرصت هاتو الکی از دست نده !
    شاید در بین خواستگارهات کسی باشه که هم دوستت داشته باشند هم خانواده اشون آرزوشون باشه که عروسشون بشی هم بیشتر بهت وفادار باشند، پس چرا از یک بررسی درست محرومشون کنی.

    ارزش شما و لیاقت شما این نیست که کسی به اجبار بخواد عروسشون بشی
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : جمعه 27 شهریور 94 در ساعت 10:25

  7. 4 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    jojo135 (شنبه 28 شهریور 94), نیکیا (شنبه 28 شهریور 94), آترین65 (جمعه 27 شهریور 94), ستاره زیبا (جمعه 27 شهریور 94)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    دوتا تاپیک قبلی شما روخوندم یک پستی بود که گفته بودین نشون کرده هم هستید اگر نشون کرده هستید که الان باید کارای عروسیتونو انجام بدین
    چیزی که برام جالب بود چرا این آقا زودتر مشکلاتشو حل نمیکنه آخه فقط نادرشونم که نیست
    شما هر سال تاپیک زدین ولی مشکلتون حل نشه.به نظرم مشکل اصلی اینآقا هست که نمیتونه تصمیم بگیره و مادرشون بهانه هست

  9. 6 کاربر از پست مفید آترین65 تشکرکرده اند .

    jojo135 (شنبه 28 شهریور 94), کمال (جمعه 27 شهریور 94), نیکیا (شنبه 28 شهریور 94), من او (شنبه 28 شهریور 94), دختر بیخیال (جمعه 27 شهریور 94), شیدا. (جمعه 27 شهریور 94)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 اردیبهشت 95 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1393-8-07
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    2,117
    سطح
    27
    Points: 2,117, Level: 27
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    63

    تشکرشده 120 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    خیلی برام جالبه. منم دقیقا همین مشکلو دارم الان. تا حالا چه راه حل هایی را امتحان کردی ؟ و رابطتون در چه حدی بوده؟
    من کارایی که مطمئنم کمکت می کنه را برات می نویسم.ببین اولین چیزی که باید روشن کنی تکلیفت با خودت هس. آیا این پسر ارزش داره؟ بش چقد اعتماد داری؟ حسی که بش داری صرفا عادت نیس؟ مطمئنی خوشبختت میکنه؟ اگه پاسخ اینا صد در صد مثبت بود : باید باش رک حرف بزنی.بپرس تا کجا پات می ایسته؟ و ازش بخواه منطقی جواب بده. تا کجا قراره اددامه پیدا کنه؟ اگه خانوادش راضی نشن چه اتفاقی میفته؟ تو باید اینا را بدونی.حقته.نباید تو برزخ بمونی.
    فعلا تکلیفت را با خودت و طرفت روشن کن.
    اما برای راضی ردن خانواده برین باهم مشاوره. بهتون راهنمایی میکنه و از خانواده پسر میخاد برن پیششون. مسخره ترین چیزی که تو دنیا دیدم اینه که خانواده ی یه پسر سی و دو ساله انتخابش برای ازدواج را قبو نکنن.این دیگه نوبره.
    ویرایش توسط kimia fall : جمعه 27 شهریور 94 در ساعت 23:42

  11. 3 کاربر از پست مفید kimia fall تشکرکرده اند .

    jojo135 (شنبه 28 شهریور 94), نیکیا (شنبه 28 شهریور 94), من او (شنبه 28 شهریور 94)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 31 شهریور 94 [ 16:18]
    تاریخ عضویت
    1393-1-19
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,247
    سطح
    19
    Points: 1,247, Level: 19
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    28

    تشکرشده 17 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باتشکراز همه دوستان برای پاسخهاشون
    منظور من از اینکه چیکارکنم مداخله ی خودم نبود،دو داشتم پیشنهادهایی رو بدین که طرف مقابلم بکار بگیره
    من تکلیفمو با کیسم مشخص کردم و کامل مطمینیم که میخایم این زندگی رو شروع کنیم البته ناگفته نماند که مشکلات بسیاری رو در این زمینه داشتم و حتی برای مشاوره برای تصمیم گیری تا تهران هم رفتم
    الان مادر ایشون مشکلی با من ندارن
    اتفاقا خیلی هم راغب هستند برای اینکار
    مشکل یا شاید بهتر بگم بهانه ایشون درس من و کار طرفم هست
    ایشون میگن باید درس من تموم شه و صبر کنیم که طرفم کارش رسمی شه
    هرچند ایشون الان شغلش ازاده و مشکل درامدی نداره.واینکه اصرار دارن من درسم تموم شه
    اما در کل باازدواج کردن پسرش مشکل داره!!!!!!!!!همه مادرا ارزو دارن دامادی بچه شونو ببینن ایشون به هر دری میزنه که پسرش زن نگیره
    چون تک پسره.همسرشم فوت کرده
    هرکسیم که باهاش حرف میزنه میگه کارپسرم خوب نیست زنش نمیدم
    واقعا موندیم چیکار کنیم
    طرفم میگفت بدون مادرم و با پدربزرگم میام خاستگاری اما مادر من قبول نمیکنه
    موندیم چیکار کنیم پیشنهادتون چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 آذر 94 [ 13:44]
    تاریخ عضویت
    1394-6-05
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    114
    سطح
    2
    Points: 114, Level: 2
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    7سال؟؟!!

    نقل قول نوشته اصلی توسط jojo135 نمایش پست ها
    سلام
    حدود هفت ساله که با یک اقایی ارتباط دارم
    درطول این هفت سال بارها اقدام به خاستگاری شده اما هر دفه مشکلاتی داشتیم.و فرصت مطرح کردن رو از دست دادیم.مهم ترین مشکلم فوت اقوام درجه اول بوده
    تا اینکه ما مشکلاتمونو برطرف کردیم
    الان که میخایم موضوع رو النی کنیم مادر ایشون هردفه برای خاستگاری اومدن بهونه میارن
    منم دیگه بعد هفت سال خسته شدم
    رابطه مون کدر شده،سرد شدم.تحمل این رابطه رو به این شکل ندارم
    از طرفی کاردرستی هم نیست که من شخصا بامادرش صحبت کنم.من باید چیکار کنم؟راه درست چیه؟
    من 25سال دارم.طرفمم32
    ممنون از راهنماییتون

    7 سال!!!!
    بابا واقعا این پسر ارزشش رو داره
    7سال یک عمره
    اون بایدتوی این هفت سال کلی کار میکرد

  14. کاربر روبرو از پست مفید حمیدقاین تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (یکشنبه 29 شهریور 94)

  15. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    عزیزم منظور ما هم این نبود که همیشه خانواده با دختر مورد نظر مشکل دارند، گاهی دختر مشکلی نداره، خانواده پسر دوست ندارن پسرشون ازدواج کنه!
    یا حالا با خود دختر مشکل دارند سعی میکنن از دختر بهانه بگیرند
    یا حالا به پسرشون وابسته اند و دوست ندارن فرزندشان ازدواج کنند.

    حالا چه شما مستقیما با مادرشون صحبت کنید دخالت محسوب میشه
    چه به آقا پسر بگید چکار کنند بازم دخالت محسوب میشه.

    در هردوحالت ممکنه از این لحاظ مورد سرزنش در آینده قرار بگیرید که شما خودتون خواستید ازدواج کنید تازه کلی راه حل میدادید چطوری خانواده راضی بشوند.

    عزیزم مادر اگر مخالف باشه زندگیت خیلی سخت میشه، ایشون باید قلبا راضی باشند که پسرشون ازدواج کنند ورگرنه در آینده سختی های زیادی و باید تحمل کنی، ممکنه حتی خودشون نخواین بد برخورد کنند ولی وقتی دلشون راضی نباشه ناخودآگاه شما سختی هایی خواهید دید، و حرفایی که انتظار نخواهید داشت خواهید شنید و اینها برای یک دختر خیلی سخته که بخواد یک عمر طوری زندگی کنه که خانواده همسرش بزور قبولش کردن.اونم در ایران که خانواده نقش مهمی در زندگی یک زوج خواهند داشت.

    ایشون اگر بخواین میتونن خودشون بروند مشاوره و از مشاور حضوری کمک بخواین برای این مشکلشون! حتی میتونن مادرشون هم ببرن! چون سنشون هم کم نیست بالاخره اگر شرایطشو دارند پس از زمان ازدواجشون هم گذشته! دیر هم شده! شما هم سنتون کم نیست برای ازدواج و تشکیل یک زندگی مستقل مناسب هم هست!

    پس این حرفای درس و... بهانه اس!
    تازه ایشون که از نظر مالی مشکلی ندارن!

    شما دخالت غیر مستقیم نداشته باشید بهتره!
    ولی دقت کتید 7سال برای خودش یک عمره، خیلی زیاده، از 25سالگی در حال تلاشند؟ ولی هنوز موفق نشدن؟
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : یکشنبه 29 شهریور 94 در ساعت 00:24

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 اردیبهشت 95 [ 23:19]
    تاریخ عضویت
    1393-8-07
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    2,117
    سطح
    27
    Points: 2,117, Level: 27
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    63

    تشکرشده 120 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینا بهانس. مادرش میخاد زمان بکشه تا شما نسبت به هم سرد شین. مطمئن باش. حالا کاری به دلیلیش ندارم. یا نمیخاد پسرش کلا ازدواج کنه یام نمیخاد با تو ازدواج کنه. اینکه خودشم راغب نشون میده سیاستشه. اگه راغب بود میومد خواستگاریت. اگر ازدواج با این پسر برات مهمه باهم برین پیش یه مشاور و از مشاور بخواین تلفنی مادرشو دعوت کنه و باش حرف بزنه.عزیزم گول راغب نشون دادن ظاهری و حرفاشونو نخور.به موقعش که باید بیان جلو 180 درجه حرفاشونو می تابونند. دیگه 7 سال کم نیس صبر؟ اگه آمادگیه ازدواجو توی خودتون میبینین یه اقدام اساسی کنین وگرنه رابطتون توی خطر میفته.مراقب سیاست های دیگران باش!

  17. کاربر روبرو از پست مفید kimia fall تشکرکرده است .

    آرامش باران (جمعه 03 مهر 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از دست پدرم خسته شدم، رعایت بهداشت فردی براش مهم نیس
    توسط غبار غم در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 فروردین 96, 09:17
  2. بیاین یه گروه تو فیس بوک درست کنیم.
    توسط shivaram در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 23 مرداد 94, 10:47
  3. دوست ندارم رئیس بشم،دلم میخواد زیر دست یه فرد با تجربه باشم.
    توسط omid65 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 08 آذر 92, 20:52
  4. با عكس بدون روسری تو فیس بوك عضو است
    توسط abuzar141592 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 تیر 90, 22:04
  5. کجاست این پاریس کوچولو؟
    توسط mke در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 دی 87, 00:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.