به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 شهریور 94 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    332
    سطح
    6
    Points: 332, Level: 6
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بیماری همسرم و ناتوانی من در ارتباط موثر وزندگی در سکوت

    با سلام
    من (رها) 43 سال و همسرم 46 سال، هردو تحصیل کرده
    همسرم دچار بیماری افسردگی است و من دیگر توانم را برای مراقبت وهمراهی او از دست داده ام. زندگی ماسرد وبی روح ؛در سکوتی سنگین می گذرد و بار زندگی برشانه هایم سنگینی می کند.گاه دلم می خواهد قید همه چیز را بزنم ودر تنهایی در ارامش زندگی کنم، گاه دلم میخواهد به همسرم کمک کنم و کنارش باشم،وگاهی به فرزندم فکر می کنم وآینده مبهم او نگرانم می کند. قلبم به شدت احساس سنگینی می کند. نیاز به همدردی مدتهاست مرا به این سایت کشانده اما تا کنون تنها در جستجوی مطالبی بودم که شبیه مشکل من باشد ودر حال مطالعه انجمن های مختلف بودم.اکنون نیازمند یک فکر ازادم که راهنماییم کند.فکرم دیگر کارنمی کند.


  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام رها جان. آفرین به همتت که پشت همسرت بودی و کمکش کردی ان شاالله نتیجه زحماتتو میبینی

    راستش اولش که عنوان تایپیکتو خوندم فکردم یه مشکل جسمی مثه سرطان دور از جون دارن... که خب واقعا شرایط خیلی وحشتناکه.
    اما افسردگی که کاملا قابل درمانه چرا روانپزشک نمیرین؟

  3. 2 کاربر از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده اند .

    بابک 1369 (دوشنبه 23 شهریور 94), رها٨٠ (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    سلام خانم رها

    میشه کمی بیشتر در مورد زندگیتون بگی. چند ساله ازدواج کردید؟
    فرزندتون چند سالشه؟
    افسردگی همسرتون از کی و چرا شروع شده و در چه حد هست که شما رو از پا در آورده؟
    چرا افسردگی همسرتون مشکل در ارتباط شما ایجاد کرده؟ آیا منظورتون ارتباط با همسرتونه؟ میشه در این مورد کمی بیشتر توضیح بدی؟
    کمی از حصوصیات خوب همسرتون برامون بنویس.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  5. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    رها٨٠ (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 شهریور 94 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    332
    سطح
    6
    Points: 332, Level: 6
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان گرامی شمیم زهرا(که من از شنیدن نامت لذت می برم)ودلجو
    14ساله که ازدواج کردیم پسرم 12 ساله است.مشکل من ارتباطم با همسرم است.ماباهم رابطه کلامی بسیار کمی داریم حاضرنیست باما حرف بزند هم بامن هم باپسرش،ازابتدانیز بسیار کم حرف وکم روبودو دچار افسردگی،بنده والبته اطرافیان متوجه افسردگی نبودیم ، فقط میدیدیم کم حرف است و ابراز احساسات کمی دارد.امانظر پزشکان این است که از نوجوانی دارای این بیماری بوده.
    همسرم معتقداست این بیماری ازسرطان هم بدتراست وقابل درمان نیست و ارام ارم اورا ازپای در می اورد.مواقعی که حالش خوب نیست به من می گوید بیماری من درمان پذیر نیست خودت را خلاص کن وبرو.


  7. کاربر روبرو از پست مفید رها٨٠ تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (پنجشنبه 26 شهریور 94)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 شهریور 94 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    332
    سطح
    6
    Points: 332, Level: 6
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مطالب زیادی نوشته بودم نمی دانم چرا نیمه کاره ارسال شد احتمالا اشتباهی داشتم.
    در پاسخ به سوالات عزیزان :
    همسرم خوبی های زیادی دارد :مهربان ، دلسوز، بسیار مبادی اداب،اهل مطالعه با اطلاعات علمی خوب، همراه من در امور زندگی مثل بچه داری و کاهای منزل البته تا قبل از بروز بیماری اش،منظم ومرتب در کارهاو.........
    من نزد مشاوره می روم همسرم هم جلسات زیادی گذرانده پیش مشاور و روانشناس بالینی، اما دیگر معتقداست فایده ای ندارد وحاضر نیست ادامه دهد.فعلا فقط تحت نظر روان پزشک است.
    من همسرم را دوست دارم اما انقدر بی احساس با من برخورد می کند که در دوست داشتن او شک می کنم، ما ازدواج سنتی داشتیم نه یک ازدواج عاشقانه ، اما به مرور به هم علاقه مند شدیم من دوست ندارم از او جدا شوم اما ....
    ساعتها در کنار هم هستیم در سکوت، باید کلی فکر کنم تا حرفی برای گفتن یا سوالی برای پرسیدن پیدا کنم.
    می خواهم یاد بگیرم محبت کنم بی پاسخ ، ارتباط یک طرفه برقرار کنم به دنبال یک راهکار عملی هستم به همسرم نزدیک شوم .
    من حالا تهی ام از محبت ،از احساس ،ازابراز عشق وعلاقه ، در حسرت شنیدن کلامی زیبا ومحبت امیز. اکنون میخواهم شما عزیزان راهی نشانم دهید چون تفکر جمعی خیلی مفید تر از فکر من تنها ان هم با این همه افکار پیچیده به هم . دیگر فکرهایم به جایی ختم نمی شوند در مغزم شناورند اما نتیجه نمی دهند. من نمی توانم اورا به سمت خودم بیاورم وراه این کار را نمی شناسم.کمکم کنید راهی عملی نشانم دهید.

  9. 2 کاربر از پست مفید رها٨٠ تشکرکرده اند .

    rayehe (سه شنبه 24 شهریور 94), شیدا. (سه شنبه 24 شهریور 94)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 شهریور 94 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    332
    سطح
    6
    Points: 332, Level: 6
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان گرامی
    نمی دانم چرا پاسخی ازطرف دوستان دریافت نکردم. منتظر نظرات شما هستم تا در سایه خرد جمعی بتوانم روی مشکلم تمرکز بیشتری کنم.
    در همین انجمن موضوعی عنوان شده که خانمی از بی عرضگی شوهرش شکایت دارد. جالب است خیلی از خصوصیات شوهر این خانم در همسر بنده نیز وجود دارد.
    البته بنده اعتقاد ندارم همسرم بی عرضه است. او توانسته تا این مرحله از زندگی را طی کند. والبته به خوبی وفردی قابل احترام برای من ودیگران باشد.
    ولی اون خانم را درک می کنم در لحظه خیلی سخت است که تحمل کنی بعضی رفتارهای این افراد را همسر من مقصر نیست که یک ادم درونگراست این ذاتی است.
    او ارامش واستراحت را دوست دارد،
    من هم مقصر نیستم که برون گرا هستم من تغییر و هیجان رادوست دارم.
    سکوت وتنهایی و ثبات خواسته اوست ولی مایه عذاب من.
    تغییر وحرکت و سروصدای مردم و صحبت کردن خواسته من، و ازار دهنده برای او.
    واین مارا از هم دور میکند.
    اکنون با وجود بیماریش این مسائل با صد درجه شدت نسبت به قبل من را دچار مشکل کرده.
    دلم می خواهد به شخصیت او نزدیک شوم بیشتر درکش کنم . با سخنانم به او ارامش ببخشم اما نمی توانم .
    گویا با وجود استعداد خوبم در این زمینه گنگ شده ام وناتوان.
    کاری از دستم برنمی اید می نشینم در سکوت او وفقط گاهگاهی مثل یک خدمت گذار مودب از او پدیرایی میکنم.
    بدون ابراز محبتی یا رفتار عاشقانه ای . حرفی به ذهنم نمی رسد بزنم. اگر هم سوالی کنم بایک تکان سر یا یک کلمه به طور خلاصه پاسخ می گیرم.
    ویرایش توسط رها٨٠ : سه شنبه 24 شهریور 94 در ساعت 19:20

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    327
    امتیاز
    14,744
    سطح
    78
    Points: 14,744, Level: 78
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    940

    تشکرشده 646 در 229 پست

    Rep Power
    74
    Array
    دی: به حرف‌هایش گوش کنید. شخصی که دچار افسردگی می‌شود شاید ترجیح دهد سکوت کند، اما بعضی وقت‌ها هم دوست دارد با کسی حر[/i]ف‌هایش را درمیان بگذارد و در این مواقع است که باید بنشینید و با آرامش به حرف‌هایش گوش دهید. البته یادتان باشد هیچ وقت رازهای او را با شخص دیگری مطرح نکنید و اجازه دهید همیشه به شما اعتماد داشته باشد.
    • به او توصیه کنید ورزش کند. کسی که افسرده است، خیلی هم دوست ندارد به ورزش یا برنامه‌های تفریحی بپردازد، اما شما باید سعی کنید او را به این کار تشویق کرده و به کمک ورزش، روحیه‌اش را بهبود بخشید. مثلا می‌توانید بعد از ظهرها یا شب‌ها بعد از شام همه با هم به یک پیاده‌روی ساده و کوتاه‌مدت خانوادگی بروید و از او هم بخواهید با شما همراه شود. شاید در روزهای اول، تغییر خاصی را حس نکنید، اما مطمئن باشید اوضاع کم‌کم بهتر می‌شود.
    • استرس زندگی‌اش را کاهش دهید. حداقل در این روزها که افسرده است و با ناراحتی دست و پنجه نرم می‌کند، سعی کنید اخبار و موضوعات استرس‌زا و ناراحت‌کننده را کمتر به او برسانید. یادتان باشد او هرچه بیشتر بتواند در آرامش زندگی کند و خیالش راحت باشد، افسردگی‌اش هم بهتر و زودتر برطرف خواهد شد.

    • حامی‌‌اش باشید. کسی که افسرده می‌شود، باید مطمئن باشد تنها نیست و کسی را دارد که دوستش داشته باشد و به او اهمیت دهد، کسی که بتواند با او حرف بزند و درد ​دل کند، البته بدون این‌که قضاوتی درباره‌اش بشود. پس تا جایی که برایتان امکان دارد، سعی کنید همراهش باشید و او را تنها نگذارید؛ البته بدون قضاوت و پیشداوری.
    • او را مجبور نکنید خودش را شاد و سرحال نشان دهد. باید قبول کنید فردی که افسرده می‌شود، نمی‌تواند شاد باشد و به موضوعات مثبت زندگی توجه کند. پس بیهوده از او نخواهید از زندگی‌اش لذت ببرد، بخندد یا شاد باشد. چون انجام دادن این کارها برای کسی که درمان نشده، تقریبا محال است و چنین درخواستی باعث می‌شود او احساس کند شما شرایطش را نپذیرفته‌اید. پس یادتان باشد چنین درخواستی نه‌تنها فایده‌ای ندارد که حتی می‌تواند او را از شما دورتر و افسردگی‌‌اش را تشدید کند.
    • از او بخواهید به متخصص مراجعه کند. شخصی که دچار افسردگی می‌شود، نمی‌تواند براحتی در مورد مراجعه به پزشک و کمک گرفتن از او تصمیم بگیرد. پس شاید بد نباشد شما از او بخواهید یا حتی برایش وقت بگیرید و او را تشویق کنید به روانپزشک یا روان‌شناس مراجعه کند.
    روانپزشک یا روان‌شناس؟
    وقتی حرف افسردگی و درمان آن به میان می‌آید، خیلی‌ها از خودشان می‌پرسند برای برطرف شدن علائم باید به روانپزشک مراجعه کرد یا روان‌شناس؟ البته بگذریم از کسانی که کمک گرفتن از متخصصان را جدی به حساب
    [ی: روانپزشک یا روان‌شناس؟
    وقتی حرف افسردگی و درمان آن به میان می‌آید، خیلی‌ها از خودشان می‌پرسند برای برطرف شدن علائم باید به روانپزشک مراجعه کرد یا روان‌شناس؟ البته بگذریم از کسانی که کمک گرفتن از متخصصان را جدی به حساب نمی‌آورند و کاری به این کارها ندارند.
    میان کسانی که در دسته اول هستند و می‌خواهند از کمک متخصصان استفاده کنند هم اختلاف نظری در این مورد وجود دارد؛ عده‌ای می‌گویند فقط باید به روان‌شناسان مراجعه کرد و برخی هم مشورت با روانپزشکان را توصیه می‌کنند. با این حال، می‌گویند در صورتی​که برای درمان افسردگی به دارو نیاز داشته باشید، حتما‌ باید از کمک روانپزشکان استفاده کنید و اگر افسردگی خفیف است و بدون نیاز به دارو برطرف می‌شود، روان‌شناسان می‌توانند به شما کمک کنند.
    اگر هم نمی‌دانید شما در چه وضعی هستید و دارو می‌خواهید یا نه، بهتر است اول سراغ یکی از روان‌شناسان یا روانپزشکان بروید تا اگر لازم بود آنها شما را به‌همکارانشان ارجاع دهند.
    دارو معجزه نمی‌کند
    می‌گفتند افسرده شده است. دکتر چند جور داروی مختلف برایش تجویز کرد و ما هم براساس دستور دکتر، داروها را به او دادیم اما انگار نه انگار؛ خبری از خوب شدن نبود که نبود. برای همین هم تصمیم گرفتیم داروها را بریزیم دور و از او بخواهیم خودش کمک کند تا زودتر خوب شود.
    تعجب نکنید؛ هستند کسانی که فکر می‌کنند داروهایی که برای درمان افسردگی، وسواس یا دیگر اختلالات روحی تجویز می‌شود، باید مانند مسکن‌ها عمل کند؛ یعنی همین که فرد آن را می‌خورد، علائم باید برطرف شود و فرد افسرده هم بشود مثل یک آدم سالم که هیچ وقت افسرده نبوده است.
    پس هر وقت که علائم افسردگی را در یکی از اعضای خانواده‌تان دیدید و برای درمانش اقدام کردید، منتظر بمانید تا استفاده از داروها بتدریج جواب بدهد. در ضمن، یادتان باشد اعضای خانواده نقش مهمی در مصرف صحیح داروها دارند و زمانی که فرد افسرده یادش می‌رود یا دوست ندارد داروهایش را بخورد، خانواده باید به او کمک کند.

    سلام،امیدوارم این مطلب بتونه کمکتون کنه
    پدر منم به خاطر جدایی من کم و بیش دچار افسردگی شده واقعا سخته ،چون خیلی حساس میشن
    امیدوارم ارامش به زندگی همه برگرده،آ مین

  12. 3 کاربر از پست مفید dooo تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (چهارشنبه 25 شهریور 94), رها٨٠ (چهارشنبه 25 شهریور 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 26 شهریور 94)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 شهریور 94 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    332
    سطح
    6
    Points: 332, Level: 6
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    3

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام صبح همگی بخیر امیدوارم همگی روز خوبی داشته باشید.
    دوستان من فکر می کنم عنوان نوشته ام را درست انتخاب نکرده ام به همین دلیل تعداد کمی به موضوع من سر می زنند.
    مشکل من اکنون بیماری همسرم نیست نه اینکه بیماریش مشکلی نیست الان او تحت درمان هست من هم با این موضوع کنار امده ام وتاجایی که درتوانم هست کمکش میکنم.
    مشکل من راهکاری است برای بهتر وصمیمی تر کردن رابطه ام با همسرم.
    از شما دوستان خواستم مشورت دهید چه کارهایی انجام دهم، هم خودم هم همسرم به زندگی امیدوارشویم.
    چه کارهایی می توانم انجام دهم تا با همسرم بیشتر حرف بزنم.ما در سکوت زندگی می کنیم گویی من اصلا مهارت های زنانگی نمی دانم.
    من نمی توانم اورا به حرف بیارم . یا اورا بخندانم. راه هایی برای برقراری ارتباط خوب می خواهم.
    روزهای زیادی مقاله های این سایت را مطالعه می کنم تصمیم می گیرم فلان کار را انجام دهم، اما همین که از در وارد می شود همه چیز یادم می رود فقط مثل یک همخانه در کمال احترام از او پذیرایی می کنم وروی مبل روبرویی می نشینم. دیگر هرچه به مغزم فشار می اورم حرفی به زبانم نمی اید.
    تنها سوالاتی هم که به نظرم می رسد با جواب های یک کلمه ای جمع وجور می شود.
    من همسرم را دوست دارم اما از این زندگی خیلی خسته ام کمبود احساس وعاطفه وارتباطی شاد ازارم می ذهد.
    خالی ام از عشق و دوست داشته شدن، می ترسم این احساسات بد طاقتم را بگیرد برای مقابله با بیماری او.
    دوست ندارم تنهایش بگذارم اما نمی دانم تحمل این شرایط را چند وقت دیگر دارم.
    ممنون می شوم راهنمایی ام کنید.
    درضمن لطفا به من بگویید چگونه می توانم عنوان را تغییر دهم.
    ویرایش توسط رها٨٠ : پنجشنبه 26 شهریور 94 در ساعت 10:02

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خوشحالم که میخای زندیگت رو شادکنی باشه ما اماده ایم راهکار بدیم ولی عمل با شما فقط یه چیز شما 14سال اینطور زندگی کردین پس توقع نداشته باش مثلا از هفته دیگه همسرت بیاد عشغولانه باشه پس صبوری یکی از مهمترین مواد لاز م برای عشغولانه شدنه قبول؟؟؟
    اکی حالا که بله رو گفتیم کم کم دوستان میان و از تجربیاتشان با مثال میگنتا راهکار باشه
    من خودم وقتی همسرم از سر کارمیاد میرم استقبالش البته اراسته بعد بوسش میکنم یکم بغلش میکنم بعد که ایشون میره دوش بگیره من براش شربت و بیسکویت میارم همیشه یه لبخند گوشه لبم هست حتی اگه بحثمون شده بوده همینکارارو میکنم حتی اونموقعها شوهرم میگه بعدا بوست میکنم میگم باشه ولی من الان بوست میکنم با شیطنت
    کلا میبینی ایشون سرده شما باید باهاش گرم باشی حتی ممکنه واقعا بلد نباشه پس باید از رفتار شما یاد بگیره یادت باشه اثر رفتار بیشتر از گفتاره
    منتظر نباش اون بیاد جلو بغلت کنه شما برو دستش بگیر بغلش کن ازش همون موقعه که تو حالت عشغولانه هستی ازخوبیاش بگو حتی غلو کن بگو من بهت افتخار میکنم همسرمی از نکاتخوبش بگو بگو چقدر مهربونی همیشه پشتمی من بهت تکیه میکنمخیلی خشبختم چون مثل کوهی پشتم چقدر کیف میکنم وقتایی که تو بغلتم بوسم میکنی کلی از احساسات بگو زمانهایی که عشغولانه اینولی شما بسطش بده بذار فکر کنه اکثرااینطوریه فعلا فقط شما باید از نظر احساسی جلو بری تا براش یاد بدی نمیدونم از لحاظ سکس چطورین ولی اگه اون نمیاد شما پیش قدم شو
    در ضمن یکم دقت کن به این دخترای 20 ساله ببین از چه کلماتی برا عشوه وناز استفاده میکنن یکم شیطون باش همیشه لبت خندون باشه مثلا شوهرم من میگه خیلی خوشم میاد با اینکه از چیزی ناراحتی ولی اصلا به روت نمیاری و لبخند داری وقتی گفت من تعجب کردم فکر نمیکردم تا این حد متوجه باشه
    اصلا به نظر من نباید بیماری همسرت رو مهم کنی الان شما واقعا تو جامعه رو نگاه کن اگه مردم برن پیش روانشناس درصدشون باید تحت مدوا باشن شما و همسرت چون این متوجه شدین پر رنگش کردین شوهر شما من میگم فقط درنگراست ولی یکم پررنگش کردین البته خودتون اگه خودت تغییر بدی یقین دارم زندگیت عوض میشه
    حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی رو دانلود کن زندگیت زیرو رو میشه ایشالله
    در ضمن چون همسرت مزاجش به سمت سردی رفته حتما ز غذاهای گرم و گیاهان گرم مزاجی استفاده کن تو نت سرچ کن دستت میاد منتظر خبرای خوبم
    ویرایش توسط ستاره زیبا : پنجشنبه 26 شهریور 94 در ساعت 13:31


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تفاوت فرهنگی و شخصیتی -بی توجهی همسرم نسبت به من
    توسط ساقی در انجمن مشکلات ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 شهریور 93, 03:16
  2. قضاوت نابجانکنید آدمای پاک هنوزم هستن.
    توسط *shamim* در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 08 شهریور 93, 08:51
  3. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  4. کاریکاتور و تصاویر آموزنده و نغز
    توسط مدیرهمدردی در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 160
    آخرين نوشته: شنبه 03 خرداد 93, 17:54

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.