به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 33

موضوع: ذهن درگیر

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array

    ذهن درگیر

    سلام دوستای خوبم....علی الخصوص دختر جوان..یاس پاییزی .آی تک...خاله قزی..ابی اسمان
    این تایپیک رو زدم که بیام و براتون نتیجه ای از عملکردم رو بیان کنم.....دوستای خوبم با راهکارایی که شما جلوی پام گذاشتین..تونستم اوضاع رو یه کم ارومتر کنم...دیگه از شدت تشنج و بحث های شدید که با شوهرم میکردم کم شده خدا رو شکر...سرش کلا به گوشیش بنده..بیشتر سایت خبرگذاری ها رو میخونه.اما دیگه اینجور نیست بیاد هی هر شب عکس پروفایلش رو عوض کنه و بخواد غیر مستقیم به اون خانم حرفاش رو برسونه..بخوام مشکلم رو از اول بگم..خیلی طولانی میشه..بهتره دوستان جدیدم یه سر به تایپیک اولم بزنن..خلاصه که بچه ها...دیشب بازم سر این خانوم بحث کردیم...شوهرم مدام داد میزد و منو لعنت میکرد که دارم بهش تهمت میزنم..اما خب من توی برزخم..خدایا خودت بگو من به چشام اعتماد داشته باشم یا حرفا و قسم های شوهرم...من خیلی وقته سعی میکنم حرفی نزنم که دوباره یادش بندازم..سعی کردم به توصیه بچه ها مخصوصا دوست خوبم دختر جوان گوش کنم...الان اوضاع خیلی خوبه....میدونم خیلی از حرفایی میزنه از واقعیت به دوره و اون میخواد منو اروم کنه..اما منم ادمم...خر که نیستم...خیلی چیزا حالیمه....یه مشکلی که تازه گیا بهش برخورد کردم...اینه که حدود یکساله...مادرشوهرم خیلی جدی با اون خانوم ( عشق مجردی شوهرم )ارتباط انداخته.....که با واکنش شدید شوهرم مواجه شده...من از این جریان بی خبر بودم..اما دیشب شوهرم واسم گفت که مادرش داره چکار میکنه.....خدای من.....اخه اون خانم نه فامیلشونه...نه اشناشونه...نه از نظر سن و سال به هم میخورن...نزدیک 40 سال تفاوت سن با هم دارند.......اخه چرا داره اینجوری میکنه...شوهرم کلی دعواش کرده که نباید باهاش ارتباط داشته باشه....بهش گفته خانومم حساس میشه.....( نه اینکه خود شوهرم خیلی مراعاتم رو میکرد..الان دیگه یادش افتاده ممکنه من ناراحت شم..واقعا که )که مادر شوهرم بهش گفته.....زنت بیخود میکنه ناراحت شه...این خانم مشتری مغازه ماست...من دوستش دارم..از دخترام بیشتر خاطرش رو میخوام..حسرتش به دلمه( که مثلا باید عروسش میشده )......!!
    شوهرم وقتی اینا رو بهم میگفت ...خدایی خیلی ناراحت شدم....اما خودمو کنترل کردم...خیلی ریلکس بهش گفتم که......خیلی اشتباه کردی که مادرت رو دعوا کردی...اون مختاره که با هر کسی عشقش میکشه دوست بشه و ارتباط بندازه...مهم واسه من...تویی.....فعلا که من زنتم..من مادر بچتم..من هم آغوش شبانه تم........گفتم اشتباه کردی جلوی مادرت پای منو کشیدی وسط........حالا کارم و حرفایی که بهش زدم رو نمیدونم شما دوستان همدردی تایید میکنین یا نه؟؟؟؟
    دوستان خوبم...غم عالم اومده توی وجودم.....اخه گناه من مگه چیه؟؟ بخدا اگه ذره ای میدونستم..دل شوهرم جای دیگه گیر بوده...هیچ وقت باهاش ازدواج نمیکردم.....اخه چرا مادرش داره اینجوری میکنه؟؟؟؟ کجا دیدین یه خانم مسن 65ساله...بخواد دوست صمیمی یه خانم 30ساله بشه.......من باید چه برخوردی داشته باشم؟؟
    ببخشید طولانی شد...ممنون

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 تیر 95 [ 23:12]
    تاریخ عضویت
    1393-11-05
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,533
    سطح
    22
    Points: 1,533, Level: 22
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    66

    تشکرشده 43 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانوم ماندگار.شما الان هر کاری بکنی اتیش به جون خودت انداختی،بذار مادر و پسر خودشون با هم کنار بیان.میخواستی غیر مستقیم از حمایت شوهرت جلوی مامانش قدردانی کنی.امیدوارم مشکلت حل بشه عزیزم.

  3. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    ماندگار خودتو بزن به بیخیالی از جایی به بعد باید خودت بزنی به خیالی به خودت بگو بالاتر از سیاهی رنگی نیست هست؟

    ماندگار خیلی داری از اینده میترسی اینده ای که نیمده و ممکنه هیچوقتم نیاد ته تهش اینه که شوهرت باز عاشق اون میشه دیگه تورو ول میکنه دیگه بدتر از اینکه نیست؟
    ببین من نمیگم باید بیخیال شوهرت بشی میگم باید ترستو از نهایی ترین نتیجه از بین ببری اونوقته که میتونی تلاش کنی
    در ضمن کوهیار راست گفت باید به یه طریقی ازش تشکر میکردی تحت هیچ شرایطی اونو عادی جلوه نده نشون نده که تو سرجاتی اماده مبارزه چون شوهرت احساس بزرگی میکنه وبدتر غرق اون میشه تو با این حرفات گفتی من انقدر عاشق توام و موندگارم که اون نمیتونه وارد بشه من نمیزارم تو از دستم بری این بد نیست اما اینجوری شوهرت افسار دلش ول میکنه وخودشو به قدرت حفاظت تو میسپره و حس میکنه اینجا مورد انتخاب دو زن قرار گرفته پس به سمتش کشیده میشه تا اونو بیشتر جذب کنه وهردو مشتری رو داشته باشه تو باید توپ بندازی تو زمین شوهرت تو باید اونو بندازی جلو خودت پشتش قایم شی و بهش تکیه کنی تا اون از زندگی دفاع کنه اون بجنگه واسه تو و زندگیش تو بهش اعتماد کردی وحتی اگه یکم دلش کم بیاره عذاب وجدان میکشتش دیگه سراغ صفحات مجازی اون خانوم نمیره چون این یه جنگ میبینه که بین اون وخودشه و اگه بره به سمتش داره به خودش خیانت میکنه

    تو نباید بگی من اینجا میمونم بگو مطمینم تو اینجایی کنار من
    نگو من از خودم مطمینم وتنهات نمیزارم بگو به شرف تو اعتماد دارم به علاقت ایمان دارم میدونم کاری نمیکنی
    نگو من زندگی نگه میدارم بگو زندگیمونو حفظ کن میدونم نمیزاری کسی زندگیمونو تو خطر بندازه

    خانوم پس انداز جمع کردی؟نباید از تهش بترسی

  4. 2 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    الهام 5566 (سه شنبه 08 دی 94), ستاره زیبا (دوشنبه 23 شهریور 94)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    کاوه و دختر جوان ممنون.
    ولله من اصلا دوست نداشتم شوهرم جوری واکنش نشون بده که بیفته گردن من....یعنی شوهرم از من سو استفاده کنه...و منو بهانه کنه....که آره خانمم ناراحت میشه....چطور وقتی خودش 11 سال آزگار توی تنهایی..توی جمع..به شوخی..به جدی..حرفش رو میزد..فکر ناراحت شدن و له شدن احساسات منو نکرد..الان دیگه عزیز شدم.....بعدشم اینجوری که بگه...خب مادرش واسه در اوردن حرص من که بیشتر اقدام میکنه.....اخه مگه مادرشوهرم خودش دختر نداره؟؟؟ خب الان واسه چی اینکار رو کرده و میکنه؟؟؟ واسم خیلی خیلی سواله؟؟؟؟ اخه پسرش که زن و بچه داره.......اون خانمم هم که همینطور..تازه چون زود ازدواج کرده...بچه هاش هم بزرگن...اولین بچش 15..16 سال داره....
    میدونین چی واسم زجراوره....اینکه شوهرم واسه ازدواج با من توی روی خانوادش ایستاد....اما با این شوخی های مزخرفش توی این چند سال..طوری شده که خانوادش واسش دل میسوزونن...که چرا پسرشون به خواسته دلش نرسیده...طوری که مادرش در حسرت اون خانوم به سر میبره...خب اینکه علنا داره باهاش ارتباط میندازه..میخواد به چی برسه؟؟ اما من سپردم به خدا....به شوهرمم گفتم که حواله کاراشون رو میدم به خدا.....دختر جوان عزیزم....نمیدونم چرا شوهرم اینجوریه....من توی رفاه کاملم..البته با شرایطی که گفتم..(.منظورم گزارش خرجکرد گرفتن ازم )...نمیدونم چرا دوست نداره پس انداز داشته باشم....لب تر کنم ...هر چی بخوام برام خریده.....هر چی که فکرش رو کنین.....اما از این نظر که میگم ماهیانه پول بریز به حسابم....میخوام پس انداز کنم....اصلا زیر بارش نمیره...میگه تو که توی رفاه کاملی....پس انداز واسه چیته.....اصلا زیر بارش نمیره...اینم یکی از مشکلاتمه

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 99 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    7,750
    سطح
    58
    Points: 7,750, Level: 58
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Recommendation Second ClassVeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    887

    تشکرشده 279 در 146 پست

    Rep Power
    40
    Array
    ماندگار خانوم شما قبلا هم دوستان گفتن خیلی قضیه اون خانوم و عشق فرضی دوران جوانی شوهرتون رو بلد کردید

    با این بزرگ نمایی چیزی جز مهم شدن و کشش پیداکردن شوهرتون به ایشون سود دیگه ای نداره و ضرر تو چشم خودتون میره

    شما وقتی اون خانوم رو مهم و تاثیر گذار جلوه میدی و خانوم رو رصد میکنی ، این به شوهرتون به دید 1 مرد غالب میشه که شمارو داره به زور تحمل میکنه و سرش کلاه

    رفته و این حقش نیست که با شما باشه و افسوس گذشته رو میخوره و روز به روز بیشتر و رو به انحتات میره

    و زندگیتون به جاهایی که نباید برسه میرسه

    حساسیتتون رو اون خانوم و شوهرتون کم کنید و اصلا ایشون رو نمی بینید و وجود خارجی نداره بهش دامن نزنید و کشش ندید

    و بلعکس اگه خودتون رو دسته بالا بگیرید و به خودتون و شوهرتون برسید میبینید که چقدر ورق برمیگرده و...

    موفق باشید

  7. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    وای کتایون جان ببخشید من اول اسمتو دیدم خوندم کوهیار ماندگارم خوند کاوه ببخشید عزیزم
    وای ماندگار بخدا اینارو میگی من از همه مادر شوهرا متنفر میشم اره اون خودش دختر داره ولی نمیفهمه مطمین باش خدا جوابشونو میده که میخواد بین دوتا زوج جدایی بندازه اما تو نزار فکر کنه برات مهم نیست بوعکس برو زیر حمایتش اره باور کن منم جای تو بودم عین این حرفارو میزدم تا غرورمو حفظ کنم ولی تو نباید بزاری مادر شوهرت به خواستش برسه اگه بیتفاوتی کنی بیشتر پیش میره میکشوندش توی مهمونیای خیلی شخصیتون اصلا هم نمیفهمه که اون شوهر داره واقعا متاسفم اما تو باید راه خودتو بری باید شوهرت متوجه باشه وبفهمه تو خیلییییییییی ناراحت میشی خیلی حساسی که حتی تو نبودت با دیدن اون فکرت بیفته ماندگار ازت خواهش میکنم تو تمام زندگیت از خیلی چیزا ناراحت شدی ولی نشون ندادی حتی بهش با دلخوری میگفتی که اگه تو اون حرفارو پیش مادرت نمیزدی اینطور نمیشد
    اما با دلخوری و مظلومیت نه دعوا نه داد

    ماندگار اصلا سرش دعوا نکن نشون نده بهش بی اعتمادی نشون بده که بهش مطمینی حرف اون زن مدام نزن که بشه ملکه فکرش فقط بهش بگو که این بازی مادرته وتوهم بازیگرش تصمیم باتو چه کاری بکنی من برات زن خوبی سعی کردم باشم حالا این تصمیم تو من کاری نمیتونم بکنم ولی بهت مطمینم که مرد خوبی هستی واسه همینه عاشقتم بعدا صحبت راجب اون زنو تموم کن اما اگه جایی بودین که اون زنم بود دلخوریتو نشون بده نه با حسد وتیزبینی فقط دلخوری وشوهرت نگاه کن یه کلام خودتو لوس کن دیگه

  8. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام ماندگار پیگیر پستهات هستم اول ناراحت بودم ولی وقتی اینجا فهمیدم اون خانمهم بچه هم شوهر داره کلا بی خیال ماجرا شدم بابا دختر خوب بذار شوهرت خودش براش تیکه تیکه کنه مادر شوهرت خودش بکشه خوب دستشون به کجا بنده؟؟؟؟؟اخه مگه شما ترست ازین نیست که خانم جای شمارو بگیر اونکه سوهر داره پس امکانش به هیچ وجه نیست مگه ...........
    بابا خیلی بیخودی داری خودت زجر میدی من اگه جات بودم اصلا اینقدر اهمیت نمیدادم بهودم بگفتم خوب ک چی گربه که دستش به گوشت نمیرسه
    بابا بی خیال اینجوری خودت از شادابی میندازی برا هیچی
    وقتی اینطوری فکر کردی دیگه ناراحت نمیشی شاد و خندون میشی جذاب میشی غرغرو نمیشی همه اینا لازمه جذب یه مرده
    ببیخیال بابا
    الان نگران چی هستی که روز و شبت رو پر از غصه کردی؟؟؟؟؟؟؟؟

  9. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام دوستان خوبم...اصلا حالم خوب نیست..اول بزارین از دیشب و امروز براتون بگم..بعد جواب دوستان خوبم که نظر گذاشتن رو بدم..
    همیشه من به شوهرم انتقاد میکردم که چرا واسه گوشیش رمز گذاشته..و اون عقیده داشت که حریم خصوصیه..و گوشی هر کسی حریم خصوصی داره...و مضحک اینکه فقط واسه گوشی خودش همچین عقیده ای رو داره...الان بره مهمونی و یه گوشی یه جا افتاده باشه..اگه قرار باشه دورش خلوت باشه..قشنگ ریز اون گوشی رو در میاره..اینو مثال زدم چون خودم به عینه دیدم..!!
    خلاصه دیشب اومد به من شکایت کرد که چرا واسه گوشیت رمز گذاشتی و من از منطق خودش وارد شدم و حرفای خودش رو به خودش تحویل دادم...گفتم چیزی که عوض داره گله نداره..خوب شما هم گوشیت رمز داره...منم دقیقا دارم مثل خودت عمل میکنم...گفت که باشه من رمز گوشیم اینه..منم موافقت کردم و رمز گوشیمو بهش گفتم..گرچه این اتفاق بارها افتاده و به محض اینکه خوب حس کنجکاویش با افتادن توی گوشیم ارضا میشه..دیگه همه چی برمیگرده به حالت قبل...خلاصه سرتون رو به درد نیارم..دیشب یه کم بحثمون شد که چرا میفته توی گوشی من.و اینکه چرا از طرف من پیامای بعضی از دوستانم رو جواب داده..عصبی شدم و بهش گفتم این حق رو نداشتی..تو که دم از حریم خصوصی میزنی..این حق رو نداشتی پیامای منو باز کنی..چک کنی.و تازه جواب هم بدی.....با یکیشون که کلا یه گپ کوتاه هم زده بود..دوستم فکر کرده بود منم.......من دیشب واسه اینکه خیالش ازم راحت باشه گوشیمو دادم دستش..و رفتم خوابیدم..با اینکه بحثمون شده بود و ایشون استکان چای رو طرف من پرت کرده بودن....ولی واسه خواب خودش اومد کنارم...و یه جورایی ازم عذرخواهی کرد...تا امروز صبح که از خواب بیدار شدم..دیدم علی رغم ناراحتی و دلخوری من بازم توی قسمت واتس اپ گوشیم رو داره چک میکنه.....باز ناراحت شدم..گوشیم رو گرفتم..اومدم روی تخت توی اتاق دراز کشیدم....چشمتون روز بد نبینه....اومدم پیامای واتس اپم رو چک کنم..دیدم وااااااااااای...عکس پروفایل اون خانم توی گوشیمه....توی مخاطبین گوشیم شمارش رو سیو کرده بود....وااای تپش قلب گرفتم..صدای قلبم رو میشنیدم......زدم زیر گریه..اومدم توی پذیرایی شروع کردم بد و بیراه گفتن......گفتم واسه چی توی گوشی من سیوش کردی؟؟ اول خودشو زد به اون راه که اینکار رو نکرده..یهو رفت توی مخاطبینم ..دید اره....یادش رفته بود پاکش کنه...خودش واتس اپ نداره..از طریق گوشی من چکش کرده بود....گریه میکردم و رمز گوشیم رو دوباره عوض کردم...اومد کنارم گفت گوشیت رو بده... شماره یه پسر رو هم سیو کرده بود....گفت میخوام پاکش کنم..گوشیمو گرفت دید رمزش رو عوض کردم...هنوز توی شک کارش بودم....گفت گوشیتو میشکونم..گفتم بشکن.....یهو افتاد به جونم......بچه ها تا میتونستم خوردم.......تا میتونست منو به باد کتک گرفت.........باورم نمیشد..اونی باید طلبکار باشه من بودم نه اون.......من باید واکنش نشون میدادم..نه داد زدم..نه فریاد زدم...گذاشتم تا میتونه خودش رو خالی کنه..همیشه تا کم میاره دست و پاش جای زبونش رو میگیره...چند مورد کتکاری داشتیم..همه ش واسه خاطر اون خانم بوده...هیچوقت خودم لغزشی ..یا اشتباهی نداشتم که بخوام کتک بخورم..جگرم از این بابت خون....!!
    گوشیمو برد بیرون...نمیدونم وقتی اومد..دیگه اثری از اون شماره ها توی گوشیم نبود.نمیدونم ربط اون شماره پسره...با شماره اون خانم چی بود...اخه به شدت اصرار داشت که جفت شماره ها پاک بشه.....نمیدونم چطوری تونسته بود بدون رمز ..وارد بشه....خلاصه که امروز روز خیلی بدی بود...خیلی بد..
    1..کتایون جان شرمنده که اسمت رو اشتباه تایپ کردم.
    2.مرسدس جان..گفتی عشق فرضی دوران مجردی؟؟؟؟؟ عزیزم کجاش فرضیه؟؟ من بخدا بیخیالم....من اصلا حرفش رو پیش نمیکشم...اما همیشه همینجوری که براتون تعریف کردم..از طرف شوهرم بحثش بوجود میاد...آخه تا کی صبوری و بیخیالی؟
    3.دختر جوان...دوست خوبم...بازم ازت ممنونم...رفیق خوبم..تمام لحظاتی که به کسی احتیاج داشتم کمکم کنه..به موقع حضور داشتی..ممنونم..عزیزم اتفاقا این حس رو توی وجود شوهرم انداختم....که بفهمه ناراحت میشم....گذشته از من....شوهرمم دوست نداره اون خانم قاطی مادرش بشه...فقط یه چیز.....رفاقت اون خانم و مادر شوهرم دو طرفه است....اون خانم واسه دوستی پا پیش گذاشته..مادر شوهر من هم با دل و جون پذیرفته....!!
    4.ستاره زیبا...ممنونم..عزیز دلم مگه اون خانم باید حتما بیاد توی زندگیم؟؟؟ سایه شومش 12 ساله روی سرم سنگینی میکنه ..تا کی خودمو با جنبه و با ظرفیت نشون بدم..که بقیه تا میتونن سوار سرم بشن...عزیزم اون خانم خودشم انگار بدش نمیاد..خودشو با مادرشوهرم و خواهرشوهرام قاطی کرده...بابا...اون فقط یه غریبه است...مادرشوهرم اینا توی روستا زندگی میکنن.....این خانم تابستونا فقط روستاست..بقیه سال یه شهر دیگه است....فقط یه جورایی میشه گفت تنها چیزی که میشه ربط داد..اینه که همشهری هستن..من بخدا بزرگش نکردم....دارم زندگیمو میکنم یهو شمارش رو توی گوشی شوهرم میبینم....یا اینکه یهو صحبتش توی جمع خانواده شوهرم..یا توی تنهایی خودمون.....هر چی من فرار میکنم....فایده نداره.....شده مثل سایه...یه سایه شوم...الان خودت بودی..واکنش امروزت چی بود؟؟؟؟
    ببخشید طولانی شد..هنوز توی شک هستم.....کار اشتباه رو کرده......اونوقت من کتک خوردم...اونم چه کتکی....خدایا شکرت....همه ی پشت من فقط خداست.....دارن از بی کسی من سواستفاده میکنن....انقدر کور هستن که خدا رو نمیبینن که عین کوه پشت منه...خدایا هزار مرتبه شکر
    ویرایش توسط خورشید30 : سه شنبه 24 شهریور 94 در ساعت 17:28

  10. کاربر روبرو از پست مفید خورشید30 تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (سه شنبه 24 شهریور 94)

  11. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ماندگار63 نمایش پست ها
    گفتم واسه چی توی گوشی من سیوش کردی؟؟ اول خودشو زد به اون راه که اینکار رو نکرده..یهو رفت توی مخاطبینم ..دید اره....یادش رفته بود پاکش کنه...خودش واتس اپ نداره..از طریق گوشی من چکش کرده بود....گریه میکردم و رمز گوشیم رو دوباره عوض کردم...اومد کنارم گفت گوشیت رو بده... شماره یه پسر رو هم سیو کرده بود....گفت میخوام پاکش کنم..گوشیمو گرفت دید رمزش رو عوض کردم...هنوز توی شک کارش بودم....گفت گوشیتو میشکونم..گفتم بشکن.....یهو افتاد به جونم......بچه ها تا میتونستم خوردم.......تا میتونست منو به باد کتک گرفت.........باورم نمیشد..اونی باید طلبکار باشه من بودم نه اون.......من باید واکنش نشون میدادم..نه داد زدم..نه فریاد زدم...گذاشتم تا میتونه خودش رو خالی کنه..همیشه تا کم میاره دست و پاش جای زبونش رو میگیره...چند مورد کتکاری داشتیم..همه ش واسه خاطر اون خانم بوده...
    فقط یه جورایی میشه گفت تنها چیزی که میشه ربط داد..اینه که همشهری هستن..من بخدا بزرگش نکردم....دارم زندگیمو میکنم یهو شمارش رو توی گوشی شوهرم میبینم....یا اینکه یهو صحبتش توی جمع خانواده شوهرم..یا توی تنهایی خودمون.....هر چی من فرار میکنم....فایده نداره.....شده مثل سایه...یه سایه شوم...الان خودت بودی..واکنش امروزت چی بود؟؟؟؟
    ببخشید طولانی شد..هنوز توی شک هستم.....کار اشتباه رو کرده......اونوقت من کتک خوردم...اونم چه کتکی....خدایا شکرت....همه ی پشت من فقط خداست.....دارن از بی کسی من سواستفاده میکنن....
    - یعنی با گوشی شما به اون خانوم پیام میده و حرف میزنه باهاش ؟! اینهمه حریم خصوصی هم وارد میشید که براش جا افتاده؟!

    - چرا وایمیستی بزنتت خانومی ؟ گاهی این مظلومه که به ظالم اجازه ظلم میده ... این فکر که بذار خالی بشه کلی به ضررت تموم میشه و هم به تو آسیب میزنه و هم به زندگیت...

    - تا چیزی میفهمی و میدونی کاری کرده سریع نرو با داد و بیداد یا گریه بهش بگی ...یکم صبر ...یه نفس عمیق ... باید منتظر باشی اول خودت آروم بشی بعد،فکر کنی که چکار کنی و چی بگی...وقتی ناآرومی طوفان و گردوخاک تندی میشه و مقداری از اون به چشم خودت میره و بقیه ماجرا... و احساس ناخوشایندی که در آخر برات میمونه ...

    گاهی ما در موضع طلبکاری هستیم ولی با یک حرف شرایط عوض میشه(ورق برمیگرده در چند ثانیه) و ما میشیم بدهکار!! (خودمون قبولش نداریم) اینجا نباید تسلیم محض بشیم و اما اینکه چکار کنیم بجاش برای آدمهای مختلف و بسته به موضوع فرق میکنه ...

    خانومی حرفاتو همشو تودلت نریز و نذار تلنبار بشه ... ولی با حالت تندی و پرخاش هم نگو...
    بذار یه مثال از خودم بگم: مثلا من برای یک موضوع که ناراحتم میکنه ده تا جمله دارم که بگم و خودمو سبک کنم... همشو یک ریز بیرون نمی ریزم... هربار فرصتی پیش میاد اونی که اون لحظه مناسب گفتنه میگم و در عرض یک هفته حرفامو که لازم میدونستم همشو میزنم و همشم شنیده میشه .. در طوفان سکوت و در آرامش، بیان کردن...
    اگه همشو یک جا بگم چی میشه ؟ فقط یکی دوتاش که تلخ تره یا به ضرر منه تو اون موقعیت آشوب شنیده میشه و حتی مهلت داده نمیشه حرف بزنم و متهم میشم به غر زدن...و بازخوردی که از من تو ذهنش میمونه اون دوتا حرفه تلخ و ناخوشاینده که روابط رو تیره تر میکنه
    و در آخر ...


    با حرف زدن خالی چیزی عوض نمیشه ... اقدامات جدی تری انجام بده ...

    من اگر لایق اجابت دعا باشم خانومی از خدا برات یک حال خوب و عالی میخوام که لایقشی

  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    ماندگار ماشاالله بهت چه مقاومتی باور کن دلم خون کردی مردا همینن وقتی زبونش میبنده دست و پاشون هرز میره خیلی صبوری من به هرکس فقط چندبار فرصت میدم بعدش یا ترکش میکنم یا خیلی خیلی برام بی اهمیت میشه من جات بودم هزار باره دل از شوهرم بریده بودم
    معلومه اون خانومه خودش دلش براهه خب وقتی هی توسط خانواده شوهرت مورد ستایش قرار میگیره یا میبینه هنوز شوهرت دل به دلش داره خودشیفته میشه وپررو بیچاره شوهر اون وای ماندگار کاش میشد بیام از اون زندگی بکشمت بیرون ماندگار تلاش کن حتما نظر شوهرت راجب.کار کردنت مثبت کن به بهانه همین کتک زدن و اشتی کردن حتما اجازشو بگیر حتی شده کار توی خونه مثلا حالا که شوهرت اهل خریده شو لباس بزار یا الان خانوم هایی که فرش بافی میکنند یه بیمه اشتغال میگیرند مهریت چقدره؟چیزی به اسمت هست؟

    وای ماندگار خیلی سخته وقتی اشک منو درمیاره و دارم باد میکنم از حرص مسلما تو بد حالی داری ماندگار امیدوارم خدا زودتر از این وضع خارجت
    کنه ماندگار اگه اومد برای اشتی با سردی و مظلومیت وخستگی جواب بده یه موقع گریت در نیاد یه موقع سریع نیفتی به خنده و ببخشیش

    اگه اومد با سردی و خستگی جوابشو بده واز کنارش برو بزار حس کنه بریدی و خسته شدی ماندگار سعی کن علاقت کم کنی قویترت میکنه

    خدا انشاالله حقتو بگیره دیگه ادم نمیدونه چی بگه ولی بدون من کنارتم وبرات دعا میکنم


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.