[/font]با سلام .
پنج سال پيش علي رغم مخالفتهاي خانواده ام با دوست پسرم كه دو ماه هم بيشتر از دوستيمون نميگذشت ازدواج كردم و چون تك فرزند بود و پدر هم نداشت قبول كردم كه با مادرش يكجا زندگي كنم. توي خونه اي در جنوب شهر به دور از خانواده خودم و اقوامم و چون طرح و جاي پارك كردن ماشين نيست حتي نميتونم ماشين بخرم.
ما هر دو بيست ساله بوديم و كم سن و سال اما تازه بعد از عروسي تازه فهميدم چه خاكي به سرم رفته و چقدر تفاوت و اختلاف فرهنگي داريم. با اينكه مادرش تنهاست اما فوق العاده پر رفت و آمد و شلوغ هستن . و از راحتي زياد اصلا حريم خونه و زندگي من رو رعايت نميكردن.
و چون از ابتدا در خانواده ما تحت شرايط سختي تربيت شده بودم فكر ميكردم كه خيلي دور از ادبه كه بخوام به اين چيزا اعتراض كنم يا مثلا بخوام پشت سر خانواده همسرم بهش چيزي بگم يا مثلا بگم خالت از يخچال من بي اجازه چيزي برداشت يا مثلا دختر خالت از لوازم آرايش من استفاده كرد و من همه رو ريختم توي سطل آشغال.
يا مثلا فلان تيكه رو به من انداختن ولي من سكوت كردم.
براي همين هم شوهرم فكر ميكردم من خيلي راضي هستم و هيچ مشكلي ندارم و كلي هم خوشحال بود كه ماها چه روابط خوبي با هم داريم اما خبر نداشت همش به خاطر عقب نشيني هاي منه ولي يواش يواش از اين خودخوري ها خودم از درون داغون شدم و ساز بلند شدن از اون خونه رو زدم و اينكه چون بين اتاقا و آشپزخانه خيلي پله داره و سرويس جداگانه اي در طبقه ما نيست و من بايد به طبقه پايين برم با اين شرايط بچه دار نخواهم شد.
اوايل شوهرم اين رو بهونه كرد كه پول نداريم . و تحت شرايطي كه پدر آپارتمان داره كه دست متاجره و هرچي بهش گفتم كه بيا بريم اونجا بشينيم ميگفت من داماد سرخونه نيستم. هروقت اينقدر پول داشتم كه رهن و يا اجاره اون خونه رو بدم ميريم اونجا ميشنيم. خلاصه يك سال من به هر دري زدم كه وام گرفتم و پس انداز كردم و پدرم هم ميگه حاضره كه پول رهن خونه اي ديگه رو بده و ما از اونجا بلند بشيم چون ميدونن من چقدر تحت فشارم.
اما هفته پيش وقتي به شوهرم گفتم كه من اينقدر پس انداز كردم و وام هم گرفتم و الان ميتونيم يه آپارتمان كوچيك رهن كنيم و حتي مجبور نيستيم اجاره بديم كه ماهانه كم بياريم ، بعد از كلي غر غر كردن و دلخوري كه تو با من يكدل نبودي چرا از من پنهون كردي چه شبايي كه من تا صبح از بي پولي خوابم نبرد ولي تو توي حسابت پول داشتي و به من نگفتي و ...... خلاصه از اين حرفا آب پاكي رو ريخت رو دستم كه من از اينجا بلند بشو نيستم كه نيستم.
و وقتي بهش گفتم چرا ؟؟؟ گفت كه من اينقدر بيچاره نشدم كه از پس انداز زنم برم خونه بگيرم هر وقت خودم داشتم ميرم خونه مييگيرم كه ديگه الان يقين دارم كه داره دروغ ميگه
حالا نميدونم چي كار كنم. اون از اين خونه بلند بشو نيست و نميگه اما من مطمئنم كه حاضر نيست مادرشو ترك كنه. ديگه واقعا برام غير قابل تحمله كه اينجوري زندگي كنم چون جووني و زندگيم داره هدر ميره و سنم هم داره ميره بالا و به خاطر خودخواهي اون مادر شدنم و همه آرزوهامو فراموش كنم.
و چيزي كه داره اذيتم ميكنه اينه كه ميگه حقوق من كفاف قسط دادن و اجاره دادن رو نميده ولي ميره گوشي n95 ميخره . و تمام خواب و خوراكش گوشي موبايلو كامپيوتر و dvd و اينجور چيزاست.
به اين نتيجه رسيدم كه اگه من بميرم و شوهرم خيلي دلتنگ بشه و بخواد افسردگي بگيره اگه بهش گوشي مدل بالا بدي همه غمهاش يادش ميره.
چند بار به سرم زده خودم برم يه خونه رهن كنم و اسباب كشي كنم خواست بياد نخواست نياد اما نميدونم كارم درسته يا نه؟
ميدونم حماقت كردم اشتباه كردم اما پيش خودم ميگم پنج سال تاوانشو با عمرم پس دادم. توي خونه اي كه هيچوقت فكر نكردم ماله خودمه هيچوقت احساس راحتي نكردم هيچ وقت چيزي رو كه دوست داشتم نخوردم ( چون مادر همسرم غذا درست ميكنه)
ولي ديگه برام قابل تحمل نيست.
الان هم مدت طولاني يعني از اول ماه رمضون تا حالا كه فقط زير يه سقف زندگي ميكنيم و كاري به كار هم نداريم و به قولي دچار طلاق خاموش شديم.
لطفا اگه ميشه بهم راه كار بديد
علاقه مندی ها (Bookmarks)