به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 آبان 87 [ 09:08]
    تاریخ عضویت
    1387-7-28
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    3,231
    سطح
    35
    Points: 3,231, Level: 35
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نداشتن زندگي مستقل

    [/font]با سلام .
    پنج سال پيش علي رغم مخالفتهاي خانواده ام با دوست پسرم كه دو ماه هم بيشتر از دوستيمون نميگذشت ازدواج كردم و چون تك فرزند بود و پدر هم نداشت قبول كردم كه با مادرش يكجا زندگي كنم. توي خونه اي در جنوب شهر به دور از خانواده خودم و اقوامم و چون طرح و جاي پارك كردن ماشين نيست حتي نميتونم ماشين بخرم.
    ما هر دو بيست ساله بوديم و كم سن و سال اما تازه بعد از عروسي تازه فهميدم چه خاكي به سرم رفته و چقدر تفاوت و اختلاف فرهنگي داريم. با اينكه مادرش تنهاست اما فوق العاده پر رفت و آمد و شلوغ هستن . و از راحتي زياد اصلا حريم خونه و زندگي من رو رعايت نميكردن.
    و چون از ابتدا در خانواده ما تحت شرايط سختي تربيت شده بودم فكر ميكردم كه خيلي دور از ادبه كه بخوام به اين چيزا اعتراض كنم يا مثلا بخوام پشت سر خانواده همسرم بهش چيزي بگم يا مثلا بگم خالت از يخچال من بي اجازه چيزي برداشت يا مثلا دختر خالت از لوازم آرايش من استفاده كرد و من همه رو ريختم توي سطل آشغال.
    يا مثلا فلان تيكه رو به من انداختن ولي من سكوت كردم.
    براي همين هم شوهرم فكر ميكردم من خيلي راضي هستم و هيچ مشكلي ندارم و كلي هم خوشحال بود كه ماها چه روابط خوبي با هم داريم اما خبر نداشت همش به خاطر عقب نشيني هاي منه ولي يواش يواش از اين خودخوري ها خودم از درون داغون شدم و ساز بلند شدن از اون خونه رو زدم و اينكه چون بين اتاقا و آشپزخانه خيلي پله داره و سرويس جداگانه اي در طبقه ما نيست و من بايد به طبقه پايين برم با اين شرايط بچه دار نخواهم شد.

    اوايل شوهرم اين رو بهونه كرد كه پول نداريم . و تحت شرايطي كه پدر آپارتمان داره كه دست متاجره و هرچي بهش گفتم كه بيا بريم اونجا بشينيم ميگفت من داماد سرخونه نيستم. هروقت اينقدر پول داشتم كه رهن و يا اجاره اون خونه رو بدم ميريم اونجا ميشنيم. خلاصه يك سال من به هر دري زدم كه وام گرفتم و پس انداز كردم و پدرم هم ميگه حاضره كه پول رهن خونه اي ديگه رو بده و ما از اونجا بلند بشيم چون ميدونن من چقدر تحت فشارم.
    اما هفته پيش وقتي به شوهرم گفتم كه من اينقدر پس انداز كردم و وام هم گرفتم و الان ميتونيم يه آپارتمان كوچيك رهن كنيم و حتي مجبور نيستيم اجاره بديم كه ماهانه كم بياريم ، بعد از كلي غر غر كردن و دلخوري كه تو با من يكدل نبودي چرا از من پنهون كردي چه شبايي كه من تا صبح از بي پولي خوابم نبرد ولي تو توي حسابت پول داشتي و به من نگفتي و ...... خلاصه از اين حرفا آب پاكي رو ريخت رو دستم كه من از اينجا بلند بشو نيستم كه نيستم.
    و وقتي بهش گفتم چرا ؟؟؟ گفت كه من اينقدر بيچاره نشدم كه از پس انداز زنم برم خونه بگيرم هر وقت خودم داشتم ميرم خونه مييگيرم كه ديگه الان يقين دارم كه داره دروغ ميگه
    حالا نميدونم چي كار كنم. اون از اين خونه بلند بشو نيست و نميگه اما من مطمئنم كه حاضر نيست مادرشو ترك كنه. ديگه واقعا برام غير قابل تحمله كه اينجوري زندگي كنم چون جووني و زندگيم داره هدر ميره و سنم هم داره ميره بالا و به خاطر خودخواهي اون مادر شدنم و همه آرزوهامو فراموش كنم.
    و چيزي كه داره اذيتم ميكنه اينه كه ميگه حقوق من كفاف قسط دادن و اجاره دادن رو نميده ولي ميره گوشي n95 ميخره . و تمام خواب و خوراكش گوشي موبايلو كامپيوتر و dvd و اينجور چيزاست.
    به اين نتيجه رسيدم كه اگه من بميرم و شوهرم خيلي دلتنگ بشه و بخواد افسردگي بگيره اگه بهش گوشي مدل بالا بدي همه غمهاش يادش ميره.
    چند بار به سرم زده خودم برم يه خونه رهن كنم و اسباب كشي كنم خواست بياد نخواست نياد اما نميدونم كارم درسته يا نه؟
    ميدونم حماقت كردم اشتباه كردم اما پيش خودم ميگم پنج سال تاوانشو با عمرم پس دادم. توي خونه اي كه هيچوقت فكر نكردم ماله خودمه هيچوقت احساس راحتي نكردم هيچ وقت چيزي رو كه دوست داشتم نخوردم ( چون مادر همسرم غذا درست ميكنه)
    ولي ديگه برام قابل تحمل نيست.
    الان هم مدت طولاني يعني از اول ماه رمضون تا حالا كه فقط زير يه سقف زندگي ميكنيم و كاري به كار هم نداريم و به قولي دچار طلاق خاموش شديم.
    لطفا اگه ميشه بهم راه كار بديد

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    دوست گلم قبول کن که خودتم اشتباه زیاد داشتی . من الان هیچ نظری نمی دهم ازت می خوام بری توی تالار و مقالات آموزشی رو بخونی. یاسمن عزیز حتما بخون و خودت اگه فهمیدی اشتباهاتت کجا بوده برامون بنویس. مهم این که اول خودت متوجه اشتباهاتت بشی. مطمئن باش همه ما به زودی جوابتو خواهیم داد.
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 آبان 87 [ 09:08]
    تاریخ عضویت
    1387-7-28
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    3,231
    سطح
    35
    Points: 3,231, Level: 35
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    بله نازنين جان من خودم واقف به اشتباهاتم هستم اما خيلي كم سن و سال بودم الان بايد چي كار كنم؟!
    اشتباهاتم يكي اش اين بود كه اصلا قبول كردم با سن و سال كم شوهرم باهاش عروسي كنم. دوم اينكه قبول كردم توي يه خونه با مادرشوهرم باشم و سوم اينكه در مقابل دخالتهاي از روي مهرباني ولي الكي اون مثل غذا درست كردن ايستادگي نكردم و چهارم اينكه چيزهايي كه ناراحتم ميكرد رو عنوان نميكردم و ميريختم توي خودم . هزارتا چيز ديگه.............. اما حالا چي ؟ چي كار كنم؟
    فكر نميكنم تاوانش اينقدر سنگين باشه مخصوصا كه احساسم اينه تمام اين مدت از خودم و خواسته هام و علايقم گذشتم.

  4. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آبان 91 [ 17:29]
    تاریخ عضویت
    1386-7-17
    نوشته ها
    1,333
    امتیاز
    16,003
    سطح
    81
    Points: 16,003, Level: 81
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 347
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    484

    تشکرشده 498 در 242 پست

    Rep Power
    150
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    عزیز دلم بنشین و مشکلاتت رو به شوهرت بگو اسم خونه مستقل رو نیار ولی بهش بگو من این مشکلات رو دارم و از تو به عنوان مرد زندگیم کمک میخوام. ببین چه کاری واست انجام میده
    درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور

    نکرده است\"


  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 87 [ 16:14]
    تاریخ عضویت
    1387-7-03
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    3,552
    سطح
    37
    Points: 3,552, Level: 37
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    2
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    عزیزم در مورد غذا دست کردن خوب دست بکار شو خودت اقدام کن مثلا به مادر شوهرت بگو اجازه بدین من امروز آشپزی کنم شما خسته شدی برو استراحت کن یواش یواش تو همون خونه خودتو مستقل کن اما در مورد بی اجازه دست زدن به وسایلت خوب به اقوام شوهرت البته هر وقت اینکارو کردن گوشزد کن بگو من خوشم نمیاد سیع کن به شوهرت بیشتر از قبل محبت کنی طوری که اگر یه روز ازش دورشدی احساس دلتنگی بکنه عزیزم شما قبلا از روی احساس تصمیم گرفتی و حالا داری تاوان پس میدی اما الان باعقلت تصمیم بگیر در مورد اینکه خودت بری وخونه بگیری به نظر من اصلا کار درستی نیست و همه تو رو مقصر جلوه میدند

  6. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    عزیزم من با نظر همه دوستان موافقم...
    بهتره خیلی صمیمی طوری که داری با همسرت درد دل می کنی باهاش صحبت کنی، ازش نظر بخواه و بگو به نظرت چی کار کنم بهتره؟؟
    مثلا بگو دوست دارم دست پخت منو بخوری اما روم نمی شه به مادرت چیزی بگم، مطمئن باش اون خودش کم کم کاری می کنه که همه این مشکلات حل بشه.
    اما عزیزم اگه سعی کنی که شوهرت رو مستقیما در مقابل خانواده اش قرار بدی مطمئن باش نتیجه عکس می گیری چون معمولا آقایون مخصوصا بعد از ازدواج نسبت به پدر و مادرشون حساس می شن. پس سعی کن کاری کنی که خودش تصمیم به ایجاد تغییر در زندگیتون بگیره..

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 آبان 87 [ 09:08]
    تاریخ عضویت
    1387-7-28
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    3,231
    سطح
    35
    Points: 3,231, Level: 35
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    دوستان عزيز مرسي كه باهام همفكري ميكنيد
    من اينكارا رو كردم يعني يواش يواش شروع كردم به غذا درست كردن و يه سيني از غذا و همه دسرهايي كه داشت هم براي مادرشوهرم تزئين ميكردم و ميدادم به شوهرم كه براش ببره پايين يكي دو شب اينكارو كرد اما شب سوم يادمه كه وقتي رفت پايين مادرشوهرم شروع كرد به غر غر كردن و راستش من براي اينكه عصبي نشم صداي تلويزيون رو بلند كردم كه نشنوم و بعد ديگه شوهرم اشتياقي به بردن غذا به پايين نشون نداد ولي بعد از اون مادر شوهرم با من خيلي سر سنگين شد و رفتارش به طور كلي با من عوض شد و من ديگه بعد از چهار ميدونم كه دليلش چيه پس لطفا نگيد كه اشتباه ميكنم.و اينكه رفتارش با من وقتي كه شوهرم هست و وقتي كه نيست كاملا متفاوته مثلا جلوي اون منو تحويل ميگيره و وقتي كه شوهرم نيست خيلي بي محله يه بار ميخواستم با موبايلم از اين حركتش فيلم بگيرم ولي خب احساس كردم چقدر اين كار زشته.

    در مورد گفتگو با شوهرم هم بايد بگم كه گفتني ها رو گفتم و حتي نوشتم شماها باور نميكنيد ولي هر راهي رو كه بگيد من امتحان كردم اما هيچ جوابي نگرفتم((( خانه از پايبيست ويران است))))) الان چند شبه كه دارم دوباره رابطه مونو تقويت ميكنم اما اين ظاهر قضيه است و مشكل اصلي من زندگي با مادرشوهرمه و رضايت شوهرم از اين قضيه و اينكه تحت هيچ شرايطي حاضر نيست از اينجا بلند بشه
    و اينم بگم اخرين باري كه داشتم باهاش حرف ميزدم وقتي خيلي اروم و منطقي يادآوري كردم كه اگه من عروس بدي بودم و ذاتم خراب بود فلان كار و بهمان كارو نميكردم كه در نهايت جوابمو اينطور داد كه اگه تو هم نميكردي من خودم ميكردم چون همه زندگي من مادرمه
    اينم بگم كه توي اين سالها هرگز اينو نگفته بود و بارها گفته بود كه اگه لازم بشه به خاطر تو همه خانواده ام رو ول ميكنم اما من بهش گفتم كه من هيچوقت به اين قضيه راضي نميشم. اون شب هم گفتم خدا رو شكر كه همه زندگيت مادرته ولي اي كاش .............

    مرسي دوستان از كمكهاتون ولي مسلما نميتونم براتون ثابت كنم كه حق با منه چون نميتونم چهار سال رو كه هر سال 365 روزه اينجا به تصوير بكشم.
    بازم از همگيتون ممنونم

  8. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 87 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1387-5-20
    نوشته ها
    245
    امتیاز
    4,088
    سطح
    40
    Points: 4,088, Level: 40
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    82

    تشکرشده 82 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    با نظر مینا موافقم مشکلات شما یکی یکی ریاد شد و حالا به حدی رسیده که نمی تونید تحمل کنید پس حالا که می خواهی مشکلاتت حل بشه باید یکی یکی حل کنی از چیزهای کوچیک و پیش پا افتاده شروع کن و همه رو با هم انجام نده اول در مورد غذا درست کردن و وضعیت آشپزخانه همونطور که مینا گفت با راهش و با نرمی و سیاست پیش برو
    در مورد حریم شخصیت و اتاقت می تونی در اتاقت رو وقتی از اتاقت خارج شدی قفل کنی اصلا وقتی تا دیدی براتون مهمون اومد سریع از اتاقت بیا بیرون و در اتاقت رو قفل کن و به نحو احسن از مهمانانتون پذیرایی کن مادرشوهرت رو جذب خودت بکن بذار مادر خونه شما باشید تا مادر شوهرتون اینجوری تا حدی استقلال پیدا می کنید اول خودت رو به آرامشی نسبی برسون بعد روی همسرت کار کن تا به خواسته های شما بدون مخالفت تن بده
    فراموش نکن که مادرشوهر شما هیچوقت نمی تونه به شما سرکوفت این رو بزنه که به شما جا برای زندگی داده ولی اگه کوچکترین کمکی از جانب خانواده شما حتی برای پول پیش خونه انجام بشه این اجازه رو به خانواده ات دادی که هم در زندگیت دخالت کنن هم منت تمام ناشدنی رو به گردن خودتون گذاشتید
    تحمل جفا از مادرشوهر و خانواده شوهر قابل هضم تر و راحت تر از خانواده خود آدمه باور نداری از اهالی تالار یه پرس و جویی بکن
    در پناه حق

  9. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    سلام یاسمن عزیزم. ببین خانمی ما همه درکت می کنیم و الان هر چی به ذهنه دوستان برسه دارن بهت می گن. تو همین پرسش و پاسخ هاست که می شه به یک نتیجه خوب رسید. پس عجول نباش.
    ما این جا نمی خواهیم مقصر ماجرا رو پیدا کنیم بلکه مشکل رو می خواهیم حل کنیم.

    یاسمن عزیزم در اینکه زندگیت به اینجا رسیده خودت کم مقصر نبودی. منصف باش. اولین اشتباهت بعد از زندگی مشترک ( کاری به انتخاب اشتباهت تو دوران مجردی و ... کلا اینکه ازدواجت درست بوده یا نه ندارم. چون دیگه اون روز برنمی گرده ) مشخص نکردن حریم هات تو زندگیت بوده. خانمی و متانت با از حق دفاع کردن زمین تا اسمون فرق داره. دومین اشتباهت تحمل کردن چیزهایی که دوست نداشتی بوده به طور حل نشده. مثلا اگه دوست نداشتی از دست پخت مادرشوهرت بخوری خودتو مجبور به این کار کردی ، این اشتباه بوده عزیزم. نشستی با خودت این موضوع رو حل کنی و راه حل عاقلانه و به دور از احساسی پیدا کنی. می تونستی توافق کنی دو روز یا فقط یک روز در هفته تو غذا بپزی . سومین اشتباهت صادق نبودن با همسرت بوده. شما نباید بدون اجازه همسرت وام می گرفتی و چیزی رو ازش مخفی می کردی . مردها بی نهایت رو این موضوع حساس هستند. دیدی که شوهرتم نه تنها از این کارت خوشش نیومد بلکه تو ذهن خودش تو رو متهم به نوعی خیانت کرده ( اونوقت که یکهو یاد مادرش می افته . اینکه مادرش همیشه کمکش بوده ولی حالا همسرش باهاش یکرنگ و صادق نیست. تعجب نکن. این خصوصیت تمام مردهاست. وقتی از همسرشون نکته منفی می بینند نا خوداگاه یاد یکک نکته مثبت مادرشون می افتند. اون وقت اگه همون زن از مادرشون بدگویی کنه چون تو ذهنشون همسرشون یک امتیاز منفی و مادرشون یک امتیاز مثبت داره . پس حقو به مادرشون می دهند )
    عزیزم هیچ مردی دوست نداره خونه پدر زنش بنشینه و بهش بگن داماد سرخونه. درسته که این فکر اشتباهه ولی مردها این طور برداشت می کنند.

    دوست خوبم بهت پیشنهاد می کنم کتاب های باربارا دی آنجلیس رو مطالعه کنی و سعی کنی کمی مهارت زندگی بیاموزی. در اینکه هر دو نفر شما مقصر بودید شکی نیست. مهم نیست کی بیشتر مهم اینکه هر دو باید تغییراتی رو ایجاد کنید. دوست خوبماول باید خودتو تغییر بدی تا بتونی در مرحله بعد همسرتو تغییر بدی.
    در مورد بچه دار شدن هم خیل خوبه که هنوز بچه نداری. تا تکلیفت با خودت و زندگیت روشن نشده دغدغه جدیدی برای خودت درست نکن.
    موفق باشی.
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...

  10. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1387-8-01
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    4,483
    سطح
    42
    Points: 4,483, Level: 42
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 73 در 47 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: نداشتن زندگي مستقل

    ياسمن جان. تايپيكت رو خوندم. واقعاً متأسفم. چرا ديگه سر نمي زني؟ مگه نمي خواي مشكلت حل بشه. پس چرا پيگيري نمي كني؟ مطمئن باش با يه كمي صبر و با گفته هاي برخي دوستان مشكلت كم كم بهبود پيدا مي كنه. الان در چه وضعي هستي؟ اوني كه بيرون از ماجرا هست بهتر مي تونه مشكلات زندگيتو ببينه و راهنماييت كنه.
    عميق ترين درد در زندگي مردن نيست، پنهان كردن قلبي است كه به اسفناك ترين حالت شكسته است.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.